08-08-2014, 09:25 PM
امیدوارم این جستاری پربار باشد برای گفتگو و نقد خردگرایی.
از آنجا که من از روزِ نخستی که با فلسفه آشنا شدم یک خردگرای جزمی بودم، شاید شخص مناسبی برای نقدِ آن نباشم. اما از آنجا که بودن در یک سوی یک دوگانهی فکری به معنای نبودن در سوی دیگر است و این خود قاعدتا به معنای دانستن ِ دلیلِ این است که چرا من خودم را آنطرف قرار ندادهام، بنابراین شاید حرفهایی برای گرفتن در نقد خردگرایی داشته باشم.
در اندیشهی من مهمترین نقد به خردگرایی، ادعای آن برای وجود و از آن مهمتر تواناییاش برای یافتنِ راهِ حل غایی است. ایدهی راهِ حل غایی میتواند به فجیعترین و وحشتناکترین اوضاع بیانجامد. در واقع آنچه ما باید پس از قرن بیستم و فجایعِ فراموشنشدنیاش بیاموزیم این است که تضادِ عقاید و اندیشهها تنها در نمودِ بیرونی و میزانِ انطباق ِ انها با واقعیت عینی نیست، که بخشِ عمدهی آن در سرشت و طبیعتِ انسان نهفته است. در بیانی دگر، ارزشها و وضعیتِ مطلوبی که سوژهی آرزوهای ما هستند، خود در وضعی آفریده میشوند که الزاما به آنچه که باید باشند یا درست است ارتباطی ندارند. منظور از این سخن این است که ایدههای اساسی ما برای شرایطِ مطلوب در وضعی خلق میشوند که هنوز تصوری از پیامدهای حقیقیِ عملی شدنِ آنها در درازمدت موجود نیست.
خردگرایی با راهِ حل غاییاش در واقع در برابرِ آینده یک بنبست خواهد ساخت: او میکوشد جهانی بینقص، کامل و تهی از تضاد بسازد در حالیکه میدانیم شرایطِ جدید نیازمندیها و مشکلاتِ نویی را پدید خواهند آورد. این به این خاطر است که افراد و مردمهای مختلف با فرهنگها و پیشینههای متفاوت نگرشهای متفاوت و گاها متضادی در مورد درستی و نادرستی دارند. علاوه بر این اولویتها در این مورد اصولا متفاوت است(چنانکه یک آمریکایی برای آزادی بیشتر از رهایی فقرا از فقر اهمیت میدهد در حالیکه در آفریقا همین اولویت برعکس است).
ایرادِ دیگر ابطالناپذیری خردگرایی است. در پاسخ به نقدِ بالا احتمالا یک مدافع خردگرایی خواهد گفت که «مطمئنا شما درکِ درستی از خردگرایی ندارد وگرنه میدانستید که خردگرایی آنقدر انعطافپذیر است که به سادگی هرآنچه که درست است را در خود خواهد گنجانید» و این خیلی ساده به وضعی خواهد انجامید که «هرچه خوب است خردگرایانه است و هر آنچه نادرست است ضدخردگرایی!». در حالیکه ما اگر به خود خردگرا اطلاق میکنیم باید وجوه تمایز قابل مشاهدهای با انواعِ دیگر ایدهئولوژیها داشته باشیم. اینکه خردگرایی پاسخ همه چیز را نداشته باشد اصلا عجیب نیست، اینکه برای همه چیز پاسخ داشته باشد است که آنرا دچار خلل میکند.
ایرادِ دیگر در مورد روششناسی خردگرایی است. خردگرایی به شکلی کودکانه تنها روشِ معتبر برای شناخت و ارائهی راهِ حل را روش خودش میشناسد! شخص خردگرا همهی دیگر نواعِ شناختهای افرادِ دیگر را به تمسخر میگیرد و آنها را فاقد ارزش و اعتبار میداند. در همین روش نیز مجموعهای از فاکتورهای اساسی و محوری وجود دارند که همهی مسیر ِ دریافتِ راهِ حل را به دقت توضیح میدهند و هرگز قابل تخطی نیستند. قطعیتِ صددرصد در روش خردگرایانه خود موضوعی دیگر است.
از آنجا که من از روزِ نخستی که با فلسفه آشنا شدم یک خردگرای جزمی بودم، شاید شخص مناسبی برای نقدِ آن نباشم. اما از آنجا که بودن در یک سوی یک دوگانهی فکری به معنای نبودن در سوی دیگر است و این خود قاعدتا به معنای دانستن ِ دلیلِ این است که چرا من خودم را آنطرف قرار ندادهام، بنابراین شاید حرفهایی برای گرفتن در نقد خردگرایی داشته باشم.
در اندیشهی من مهمترین نقد به خردگرایی، ادعای آن برای وجود و از آن مهمتر تواناییاش برای یافتنِ راهِ حل غایی است. ایدهی راهِ حل غایی میتواند به فجیعترین و وحشتناکترین اوضاع بیانجامد. در واقع آنچه ما باید پس از قرن بیستم و فجایعِ فراموشنشدنیاش بیاموزیم این است که تضادِ عقاید و اندیشهها تنها در نمودِ بیرونی و میزانِ انطباق ِ انها با واقعیت عینی نیست، که بخشِ عمدهی آن در سرشت و طبیعتِ انسان نهفته است. در بیانی دگر، ارزشها و وضعیتِ مطلوبی که سوژهی آرزوهای ما هستند، خود در وضعی آفریده میشوند که الزاما به آنچه که باید باشند یا درست است ارتباطی ندارند. منظور از این سخن این است که ایدههای اساسی ما برای شرایطِ مطلوب در وضعی خلق میشوند که هنوز تصوری از پیامدهای حقیقیِ عملی شدنِ آنها در درازمدت موجود نیست.
خردگرایی با راهِ حل غاییاش در واقع در برابرِ آینده یک بنبست خواهد ساخت: او میکوشد جهانی بینقص، کامل و تهی از تضاد بسازد در حالیکه میدانیم شرایطِ جدید نیازمندیها و مشکلاتِ نویی را پدید خواهند آورد. این به این خاطر است که افراد و مردمهای مختلف با فرهنگها و پیشینههای متفاوت نگرشهای متفاوت و گاها متضادی در مورد درستی و نادرستی دارند. علاوه بر این اولویتها در این مورد اصولا متفاوت است(چنانکه یک آمریکایی برای آزادی بیشتر از رهایی فقرا از فقر اهمیت میدهد در حالیکه در آفریقا همین اولویت برعکس است).
ایرادِ دیگر ابطالناپذیری خردگرایی است. در پاسخ به نقدِ بالا احتمالا یک مدافع خردگرایی خواهد گفت که «مطمئنا شما درکِ درستی از خردگرایی ندارد وگرنه میدانستید که خردگرایی آنقدر انعطافپذیر است که به سادگی هرآنچه که درست است را در خود خواهد گنجانید» و این خیلی ساده به وضعی خواهد انجامید که «هرچه خوب است خردگرایانه است و هر آنچه نادرست است ضدخردگرایی!». در حالیکه ما اگر به خود خردگرا اطلاق میکنیم باید وجوه تمایز قابل مشاهدهای با انواعِ دیگر ایدهئولوژیها داشته باشیم. اینکه خردگرایی پاسخ همه چیز را نداشته باشد اصلا عجیب نیست، اینکه برای همه چیز پاسخ داشته باشد است که آنرا دچار خلل میکند.
ایرادِ دیگر در مورد روششناسی خردگرایی است. خردگرایی به شکلی کودکانه تنها روشِ معتبر برای شناخت و ارائهی راهِ حل را روش خودش میشناسد! شخص خردگرا همهی دیگر نواعِ شناختهای افرادِ دیگر را به تمسخر میگیرد و آنها را فاقد ارزش و اعتبار میداند. در همین روش نیز مجموعهای از فاکتورهای اساسی و محوری وجود دارند که همهی مسیر ِ دریافتِ راهِ حل را به دقت توضیح میدهند و هرگز قابل تخطی نیستند. قطعیتِ صددرصد در روش خردگرایانه خود موضوعی دیگر است.