Rationalist نوشته: از این رو، به نظر ساده انگارانه می نماید که هر یک از ما بخواهیم با یک تعریف جامد از "خردگرایی" در ذهن خود، به گفتگو پیرامون آن بنشینیم.
من اینرا برای دیگران مینویسم چون به شما امیدی نیست. داریوش بیشتر نقدش معطوف است به تجربهی تاریخی خردگراییِ، من همانطورکه گفتم مدلهای بخردانه را مد نظر دارم و شما به تبلیغ چیزی میپردازید که میتوان اسمش را «روح خردگرایی» نامید. حداقل این نتیجهگیری من از این چند صفحه مسخره بازیست. نظر نهایی من راجع به آن:
یک مدل بخردانه سیستمیست مبتنی بر پروتکلهای عقلانی که فرد را از وظیفهی شخصاً همه چیز را مورد بررسی و نقد بخردانه قرار دادن معاف میکند، چراکه تا وقتی او به پروتوکولها پایبند مانده، یعنی از ابزاری بخردانه استفاده میکند، نتیجههایی که میگیرد نیز بخردانه باقی خواهند ماند. مثلاً «علم» یک مدل بخردانه است. یک جایی در این میان اما، نتیجهها در تضاد با پیشفرضها قرار میگیرند. برای مثال اگر روح خردگرای مورد تعریف شما را(که احتمالا همهی ما با آن موافق هستیم، یا دستکم خود من نقد جدی به آن ندارم)بپذیریم و اعمال بکنیم، «منطقی»ست که تا قبل از مطالعه و شناخت دقیق و درست مثلا نظریهی آشوبها راجع به آن اظهار نظر نکنیم و یا ذهن خود را پیرامون آن نبندیم. اما آنچه در جهان حقیقی رخ میدهد یکسره متفاوت است: لولهکشی که کوچکترین ایدهای از قواعد و مفاهیم فیزیک ندارد، به صرف اینکه مدل بخردانهی علمی را موثر تلقی میکند و به نهادهایی که از پروتکلهای آن پیروی میکنند پایبند است، و مثلا معتقد است که هاروارد نهادیست مبتنی بر این پروتکلها و به این دلیل قابل اعتماد، آنچه را که نمیفهمد به طور تلویحی میپذیرد. پذیرفتن فیزیک کوانتوم از سوی یک لولهکش نه محصول اندیشیدنی نقادانه و دستاول، که محصول ایمان به نهادهای مولد آنست.
هرگونه خردورزی اجتماعی، یعنی هرگونه خردورزی که به حوزهی کلام وارد شده محکوم است به تبدیل شدن به یک مدل بخردانه، چون هرکسی قادر به خردورزی فردی نیست اما هرکسی(کمابیش)قادر به تشخیص اثربخشی مطلوب خردگرایی هست. پس مدل بخردانه زمانی طراحی و تولید میشود که یک جنونپیشه به نیاز عمومی برای احساس تعلق به نهاد یا گروهی مفید پاسخ میدهد. اگر هر باور، احساس، اندیشه و نظری که از روشی بخردانه حاصل شده محکوم است که دیر یا زود به مفعول ایمان خردکور ِ گروهی دیگر تبدیل بشود، سوالی که میماند اینست که «چرا»؟ شخص بیخرد ِ خودخردگراپندار، مثل برهی در پی گله، از پروتوکلهایی که جنونپیشهها برای او پی ریختهاند پیروی میکند، اما به جای بهشت موعود ناگهان خود را وسط آشویتس و هیروشیما پیدا میکند. What's the proble here؟
پاسخ ضمنی شما آنست که این محصول کمبود خردگرایی در لولهکش است. پاسخ داریوش اینست که خردگرایی وجوهی از شناخت را که نمیتوانند از بعدی بخردانه قابل پذیرش(نه درک، پذیرش)باشند را رد میکند و از این طریق راه را برای گمراهی هموار میسازد. من نظرم کمی غیرقابل توضیحتر است، چنانکه «نه من آنقدر باهوشم که بتوانم آنرا در قالب کلمات بیان بکنم، و نه اگر هم بودم شما آنقدر باهوش هستید که متوجه آن بشوید».
اما فعلا مهمتر اینست که مدلهای سنتی، یعنی مدلهایی که به جای تعقل انتفادی و «خردگرایی»، ایمان کور را ترویج میدهند، مقاومت بیشتری در برابر این «انحراف» جنونپیشگان دارند چون در برابر هرگونه تغییری مقاومت بیشتری نشان میدهند و تغییر مداوم ارزشها روشیست که جنونپیشه از آن برای گیج کردن گله استفاده میکند. یکی از زیباترین پدیدههای روانشناسی اجتماعیست: جنونپیشه در خفا صحنه را از قبل آماده و طراحی میکند، سپس با پیشگویی دقیق رخدادها و ارائهی نقدی بسیار دقیق از نقاط ضعف آن، [STRIKE]ایمان [/STRIKE] «قوهی تعقل سوژههای خردمند و باهوش» را به سود خودش دستکاری میکند و کاری هم از خردگرایان پایبند به خردگرایی برنمیآید. یک تجربهی تاریخی مداوم از شکست ِ چوپان در برابر گرگ.
Ouroboros نوشته: یک مدل بخردانه سیستمیست مبتنی بر پروتکلهای عقلانی که فرد را از وظیفهی شخصاً همه چیز را مورد بررسی و نقد بخردانه قرار دادن معاف میکند، چراکه تا وقتی او به پروتوکولها پایبند مانده، یعنی از ابزاری بخردانه استفاده میکند، نتیجههایی که میگیرد نیز بخردانه باقی خواهند ماند. مثلاً «علم» یک مدل بخردانه است. یک جایی در این میان اما، نتیجهها در تضاد با پیشفرضها قرار میگیرند. برای مثال اگر روح خردگرای مورد تعریف شما را(که احتمالا همهی ما با آن موافق هستیم، یا دستکم خود من نقد جدی به آن ندارم)بپذیریم و اعمال بکنیم، «منطقی»ست که تا قبل از مطالعه و شناخت دقیق و درست مثلا نظریهی آشوبها راجع به آن اظهار نظر نکنیم و یا ذهن خود را پیرامون آن نبندیم. اما آنچه در جهان حقیقی رخ میدهد یکسره متفاوت است: لولهکشی که کوچکترین ایدهای از قواعد و مفاهیم فیزیک ندارد، به صرف اینکه مدل بخردانهی علمی را موثر تلقی میکند و به نهادهایی که از پروتکلهای آن پیروی میکنند پایبند است، و مثلا معتقد است که هاروارد نهادیست مبتنی بر این پروتکلها و به این دلیل قابل اعتماد، آنچه را که نمیفهمد به طور تلویحی میپذیرد. پذیرفتن فیزیک کوانتوم از سوی یک لولهکش نه محصول اندیشیدنی نقادانه و دستاول، که محصول ایمان به نهادهای مولد آنست.
به گمانم اینجا یک ربطی بین ِ شرارت ِ شخص ِ جنونپیشه و استفادهی ابزاری از مدل بخردانه توسط او بتوان برقرار نمود؟!
Dariush نوشته: به گمانم اینجا یک ربطی بین ِ شرارت ِ شخص ِ جنونپیشه و استفادهی ابزاری از مدل بخردانه توسط او بتوان برقرار نمود؟!
راستش شرارت اینجا داوری اخلاقیست. ضمنا من از این واژه به صورت عام استفاده میکنم. ببینید یک همچو حالتی وجود دارد: درخودمانده، نرمال، جنونپیشه. یا گرگ، گله، چوپان.
شخص آتیستیک نگاه ابژکتیو خود را حتی زمانی که مدل بخردانهی قانعکنندهای(«عقل سلیم»)وجود دارد رها نمیکند و همواره «خردگرا» باقی میماند. او باهوشتر از آنست که فریب اطمینانخاطر کاذب مدلهای بخردانه را بخورد، اما آنقدر باهوش نیست که بتواند مدل خودش را اختراع بکند، یا به دلیلی به این کار علاقمند نیست. برخی آتیستها میل به ایفای نقش مسیحایی دارند، و میکوشند به گله، یا آدمهای نرمال و سالم بیاموزند که سالمی و نرمالی آنها موقعیتیست شدیدا پاتولوژیک و خرد راه برونرفت از آن. اینها به رسالت رهاییبخش خردگرایی مومن هستند و به این دلیل گلهی خودشان را تشکیل میدهند، و دیر یا زود آنقدر خودفریبی میکنند که از منظر شخصی به بنبست میرسند، در این مرحله، یا تبدیل به جنونپیشه میشوند، یا به گله باز میگردند. گروه دیگری از آتیستها، به رسالت رهاییبخش خرد ایمان ندارند اما همچنان آنرا معتبر تلقی میکنند. اینها بیشتر ماکیاوولیست و منفعتگرا و فردیتطلب و ... میشوند: بازندگان!
جنونپیشهها هم مثل آتیستها شعار «همه چیز را باید با خرد سنجید» میدهند، اما مدلهای اختراعی ِ آنها همیشه نتایجی به همراه میآورند که به طرز مشکوکی نتایجی مطلوب فقط برای آنها هستند. یک انگولک اینجا، یک اشاره آنجا، و نتیجهی اندیشهی نقادانهی همهی اعضای گله همسان (نه یکسان) میشود، و تفاوتها را هم به عنوان هویت میپذیرند. اینها پی بردهاند که در جهان نظمی برای شناخت نیست، و نیز میدانند که همه بجز خودشان به این نظم نیاز دارند، اما به جای آنکه همچون آتیستها مرجعیت و اصالت این نیاز را به چالش بکشند، با تولید یک نظام از درون آشوب نرمالها را برای رسیدن به مقاصدشان(که میتواند خیلی هم نیک و مثبت باشد)کنترل میکنند.
پیچیدگیهای دیگر بر ما هویدا نیست. اما مسئله اینست که هر انسان قادر به استفاده از خرد یا جنونپیشه است یا درخودمانده. افراد نرمال همگی از طریق مدلها با جهان بیرونی ارتباط برقرار میکنند.
Ouroboros نوشته: راستش شرارت اینجا داوری اخلاقیست.
سپاس، توضیحات ِ شایستهای بودند.:e420:
من به سازوکار تحمیل غیر مستقیم ِ ارزشها و آبجکتهای خردگرایانه واقف بودم و میخواستم آن را به شکلی تببین بکنم که خب شما به بهترین شکل به انجام رساندیدش.
Dariush نوشته: خوشحال خواهم شد نظر دیگر دوستان را بشنوم. از سرسختترین منتقدین خردگرایی، بلاتردید نیچه است. نیچه خردگرایی به سختی به سخره میگیرد و خردگرایان را به گوژپشتهایی تشبیه میکند که از هر گذری که عبور میکنند باری بر دوششان افزوده میگردد. او خردگرایی و عقلباوری نه یک راهِ حل و نه هتا یک ایدهئولوژی، بلکه آن را یک خرافهی عامهپسندِ مضحک میشناسد! از سقراط تا کانت، توسطِ او با چنان عباراتِ سنگینی مورد تمسخر واقع میشوند که قابل باور نیست که از زبانِ فرزانهای چون نیچه چنین عباراتی خارج شده باشد. سنگینترین نقدهای نیچه به خردگرایی به ترتیب در فراسوی نیک و شر، تبارشناسی اخلاق، چنین گفت زرتشت و حکمتِ شادان یافت میشوند (من ابدا به کتابِ ارادهی معطوف به قدرت اعتبار نمیورزم که بخواهم از آن برای درکِ اندیشههای نیچه بهره بجویم). در تبارشناسی اخلاق او به نوعی به روانشناسی خردگرایی میپردازد و آن را به شکلی تلاشی برای یافتنِ مجهولاتی در معلومات میبیند. او بزرگترین محصولِ خردگرایی (یعنی اخلاق) را در آن به نقدی تیز و برنده میکشد و اخلاقِ خردگرایانه را بیمهابا با اخلاق و روح مسیحی مقایسه میکند. اما شوری که او در کتاب ِ فراسوی نیک و شر به پا میکند براستی بینظیر است. اوج نبوغِ زبانی، اندیشهی انتقادی و درخششِ فلسفیِ او در این کتاب، به ویژه در فصول نخستاش متبلور است. من در ادامه چند نقل قول از آن کتاب در اینجا خواهم گذاشت تا ببینم نظر دوستان دیگر در این مورد چیست؟
چه تفاوتی میان خرد و عقل وجود دارد . ممنون می شوم اگر بطور خلاصه در چند سطر بیان بفرمائید .
azadah نوشته: چه تفاوتی میان خرد و عقل وجود دارد . ممنون می شوم اگر بطور خلاصه در چند سطر بیان بفرمائید .
درود.
به معنای تحتاللفظی، عقل ابزار است و خردگرایی روش.
kourosh_iran نوشته: بابا بیخیال زیاد هم زندگی رو سخت نگیر. درسته خدا و حیات ابدی و بهشت و این حرفا شاید نباشه، ولی بهرصورت بقول یارو میگه تا شقایق هست زندگی باید کرد! اینطورها هم نیست دیگه که بگی بشر با خرد و علمش به این نتیجه رسیده که 100% وجود خدا و جهان پس از مرگ منتفی است. نه بابا یخورده معنویت هم چیز خوبیه والا. من شخصا امتحان کردم! حداقل فعلا که جوان هستیم میتونیم از زندگی لذت ببریم. منکه شخصا از اینکه هر روز قوی تر و داناتر میشم و تواناتر، لذت میبرم. از یادگیری علم و فناوری مدرن و خرد لذت میبرم، حالا میخواد اینا صرفا غرایز بی هدفی بر اثر فرگشت باشه، خب باشه، چکارش کنیم؟ چرا ازش لذت نبریم؟ در این حد که تفریح داشته باشیم که باید استفاده کنیم. برای اهداف والاتر هم که خب هدف خرد و علم و فناوری ما همین بوده و هست که بتونیم به تدریج از محدودیت های طبیعت فراتر بریم و از بردگی اون به واسطه غرایز آزاد بشیم. ولی بنظر من از بعد معنویش هم این تلاش ما میتونه بسیار موثر باشه و اگر خدایی و جهان دیگری بود به دردمون بخوره (درصورتیکه از علممون برای کمک به بشریت یا حداقل انسان زیستن خودمون استفاده کنیم).
همین طور است...
ولی موضوع اینجاست که در این جستار، خردگرایی از چنان زاویه ای نگریسته شده و با چنان معیاری مورد سنجش و در نهایت قربانی شدن قرار گرفته که من لازم دانستم در همان راستا و در میان همان لجنزاری که به آن می نگرند، با فرض آن به عنوان جریانی منحرف و مبتذل به بحث بپردازم و بیان کنم که اساسا خردگرایی چه خاستگاه و نقشی در شکل گیری اندیشه آدمی داشته است. در این راستا حتی پیش تر به اصالت وجودی خرد(خودآگاهی) و نقش آن در اساسِ وجودِ انسان نیز پرداخته ام...
اما در تراز زیستن خردگرایانه، به شما اطمینان می دهم که آنچنان در حصول معانی و ارزش ها در راستای آن موفق بوده و هستم که از هر لحظه دم و بازدم خود لذت برده و شور و انگیزه ام به زندگی، علاقه ام به طبیعت و حیوانات دگرگون شده... با احساساتِ عمیقِ ادراک شده به واسطه ی خردگرایی، برای تکنولوژی و دانش ارزش یافته...با فلسفیدن و منطق، زیبایی اندیشیدن و اثر هنر را درک کرده... از اوج فردگرایی و انزوا به ارتباط اجتماعی معنایی زیبا بخشیده و از رها شدن و ویرانی زنانگی، برای عشق و زنان جایگاهی بامنزلت و زیبا می یابم.
از این رو؛ نبود خدای مهربان و بهشت پس از مرگ، نه تنها اندوهی برای یک خردگرا به همراه ندارد، بلکه موجب می گردد ارزش و زیباییِ زندگی،اخلاق و عواطف انسانی را به طور راستین و عمیق تر درک کند.
azadah نوشته: چه تفاوتی میان خرد و عقل وجود دارد . ممنون می شوم اگر بطور خلاصه در چند سطر بیان بفرمائید .
هیچ, خرد برابر پارسی همان "عقل" است که هر دو در انگلیسی میشوند reason.
خرد = reason
خـِردین / خردورزانه = rational
خردگر - خردورز = reasoner
خردورزی = reasoning
خردورزیدن = to reason
...
Rationalist نوشته: از این رو؛ نبود خدای مهربان و بهشت پس از مرگ، نه تنها اندوهی برای یک خردگرا به همراه ندارد، بلکه موجب می گردد ارزش و زیباییِ زندگی،اخلاق و عواطف انسانی را به طور راستین و عمیق تر درک کند.
نبود خدای مهربان و زندگی پس از مرگ در نگاه خردورزانهی ناب اندوهآور است, زیرا آماج جاندار از هستی زیستن است و
مرگ پایان آن, از همینرو نیز پس از مرگ نزدیکان و بستگان کس به اندوه دچار میشود, گرنه اگر براستی میدانستیم و میباوریدیم
که مرگ تنها یک
درگذشتن از این جهان به آن جهان است, آنگاه از ژرفای اندوه کاسته میشد و مانند پدر یا مادری میماند
که به سفری دوردست رفته باشد و پس از ۳۰ ۴۰ سال دیداری دوباره باشد, که در باورمندان
سفت و سخت نیز همینگونه است و براستی به اندوه کمتری دچار میشوند.
در حقیقت, دین و باور به خدا و جهان پس از مرگ در بسیاری جاها نقش درمانگر را دارند و
بیخود نیست که مارکس دین را «افیون تودهها» نامید, چه که چنان کارکردی نیز براستی دارد.
خرد را پُرگاه ابزاری «سرد» نامیدهاند زیرا در بسیاری جاها بجای آنکه شورانگیز باشد کس را با واقعیتهای جهان آشنا میسازد
و واقعیتهای جهان دردناک و سرد اند. مرگ, پیری, درد و رنج و تنهایی و ... در این جهان باشنده اند و دین و خرافهها سرپوش
آنها. خردورزی نیاز به خودسری و خودباوری بالا دارد تا خردورز پس از آشنایی با واقعیتها خود را نبازد و بکوشد برای هر گرفتاری بجای اندوهگساری بیهوده, برونرفت بیابد و بجای نالیدن و باز روی آوری به خرافه یا ابزارهای مغزشویی و قرصهای روانگردان, چاره بجوید و راهکار براندیشد.