دفترچه

نسخه‌ی کامل: گفتگوهایی پیرامون خردگرایی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7
undead_knight نوشته: راسل جان مشکل بزرگ و عمده ای که من با کارکردگرایی دارم (و قبلا هم گفتم)همین هست که جواب بدیم"چه اشکالی داره وقتی کار میکنه؟!" چون جدای از معنای شخصی و مبهم"کار کردن" هیچ تضمینی وجود نداره که دلیل موفقیت یک چیز شناخت درست ما باشه،مواردی هم که این شناخت نادرست باعث "زیان" شده به اندازه ای هست که از زاویه سودگرایانه هم مخالفت باهاش داشته باشم.
این چیزی که من گفتم با آن کارکردگرایایی معرفتشانسانه تفاوت دارد، این بیشتر میشه اسمش رو گذاشت، محافظه‌کاری یا سنت‌گرایی یا حتی شکاکیت عملی هست و اتفاقا در مقابل مفاهیمی مثل حقیقت، برابری یا حتی پیشرفت کارکرد از همه ملموس‌تر هست. اینکه مردم بوتان از خوشبخت‌ترین مردم روی زمین هستند نشون دادنش کار سختی نیست.
چیزی که من درباره‌یِ کارکرد می‌گویم این هست که کارکرد پیش شرط اولیه هر راهکاری هست، بنظر من وقتی یک سیستم تنها آلتارناتیو (کارا) هست بحثی باقی نمیمونه. استدلالی که اگر اشتباه نکنم خودت در دفاع از کاپیتالیسم مطرح می‌کردی.



undead_knight نوشته: مثلا در جامعه که راه شیوع ایدز در اون شناخته نشده با ممنوع کردن همجنس گرایی،بی بند و باری جنسی و... گسترشش محدود میشه و به راحتی افراد در اون جامعه به این باور ممکنه برسند که اینها "عامل" بودند و نه یک "ویروس".
ایراد ماجرا هم که مشهوده،علامه بر شناخت نادرست و اقدامات زیان بار و "خرافی"، راه حل ساده تر و موثرتر و "درست تر"که استفاده از کاندوم بوده با تاخیر قابل توجهی مواجه میشه.
اول این مطلب رو بگم که اینکه عامل ایدز چی هست یک مساله‌یِ پزشکی هست و با اینکه پزشکی اتفاقا یک شاخصه بسیار عملی هست ولی با توجه با موضوع فعالیتش خیلی علمی‌تر هست از علومی مثل اقتصاد و علوم سیاسی و اجتماعی و...
در مورد ایدز اتفاقا راهکار سیستم سنتی یعنی محدود کردن سکس در زناشویی و ممنوعیت همجنسگرایی اتفاقا راهکار خیلی موثری هست در مقابله با بیماری جدیدی که چند دهه ازش بیشتر نمی‌گذره. حالا ادعای اینکه گسترش ایدز تقصیر به عقب انداختن راهکار جدید هست خیلی راحت هست ولی همون سیستم سنتی تا قبل از «آزادسازی جنسی» اتفاقا کار می‌کرد و این اتفاقا فاصله گرفتن از سنت و کارکرد یا هرچی اسمش رو میخواهیم بگذاریم در دهه‌یِ 60 و 70 بود که شروع کننده این معضل بنظر میرسه.

حالا بگذار یک مثال هم من بزنم، در همان پزشکی یک زمانی نظر بر این شد که شیر خشک به همان خوبی شیر مادر هست و فیبر در مواد غذایی کالری و خاصیت قابل مشاهده‌ای ندارد، در نتیجه از تصمیم بر این شد که میشه جایگزین بشوند، ولی بعدا مشخص شد که این‌ها کارکردهای مهمی داشتند که مشاهده نشده بودند و نبود شواهد با شواهد نبود برای اون‌ها یکی گرفته شده بود و براش راهکار مدرن (و اتفاقا بر خلاف ظاهرش شدیدا ایدئولوژیک) ارائه شده بود.
نقل قول:این چیزی که من گفتم با آن کارکردگرایایی معرفتشانسانه تفاوت دارد، این بیشتر میشه اسمش رو گذاشت، محافظه‌کاری یا سنت‌گرایی یا حتی شکاکیت عملی هست و اتفاقا در مقابل مفاهیمی مثل حقیقت، برابری یا حتی پیشرفت کارکرد از همه ملموس‌تر هست. اینکه مردم بوتان از خوشبخت‌ترین مردم روی زمین هستند نشون دادنش کار سختی نیست.
چیزی که من درباره‌یِ کارکرد می‌گویم این هست که کارکرد پیش شرط اولیه هر راهکاری هست، بنظر من وقتی یک سیستم تنها آلتارناتیو (کارا) هست بحثی باقی نمیمونه. استدلالی که اگر اشتباه نکنم خودت در دفاع از کاپیتالیسم مطرح می‌کردی.
چرا سخت هست،یعنی اساسا در این مورد من حرف دارم که در تاپیکش مطرح میکنم.
راسل جان من میپذیرم و برام یجورایی قسمت بولد شده بدیهی هست ولی برخلاف اقتصاد من اصولا به نام چیزی به نام "راه کار" برای سبک زندگی(و بعضی چیزهای دیگه) باور ندارم و برام این سوال مثل "چطور غذای خوشمزه بخوریم" خنده دار هست چون دو راه حل بدیهی بیشتر وجود نداره یا از غذایی که داریم "راضی" باشیم و به خودمون بقبولونیم "خوشمزست"یا اینکه دنبال غذای خوشمزه بریم که ممکنه راه رسیدن بهش سخت باشه.

نقل قول:اول این مطلب رو بگم که اینکه عامل ایدز چی هست یک مساله‌یِ پزشکی هست و با اینکه پزشکی اتفاقا یک شاخصه بسیار عملی هست ولی با توجه با موضوع فعالیتش خیلی علمی‌تر هست از علومی مثل اقتصاد و علوم سیاسی و اجتماعی و...
احسنت،در موارد "علمی" کارکرد خیلی وقت ها مساوی "درست" هست ولی وقتی وقتی مسئله علمی نیست یا بدتر راه حل غیر علمی هست این "کارایی"خیلی مسئله سازه.
البته مثال من در مورد عواقب ارجحیت دادن کارایی بود که در مورد خوشبختی بییشتر توضیحش میدم.

نقل قول:در مورد ایدز اتفاقا راهکار سیستم سنتی یعنی محدود کردن سکس در زناشویی و ممنوعیت همجنسگرایی اتفاقا راهکار خیلی موثری هست در مقابله با بیماری جدیدی که چند دهه ازش بیشتر نمی‌گذره. حالا ادعای اینکه گسترش ایدز تقصیر به عقب انداختن راهکار جدید هست خیلی راحت هست ولی همون سیستم سنتی تا قبل از «آزادسازی جنسی» اتفاقا کار می‌کرد و این اتفاقا فاصله گرفتن از سنت و کارکرد یا هرچی اسمش رو میخواهیم بگذاریم در دهه‌یِ 60 و 70 بود که شروع کننده این معضل بنظر میرسه.
this is the harm
تئوری پذیرفته شده این هست که ویروس ایدز در قرن بیستم از نخستیان به انسان منتقل شد و مشاهده نشدن ایدز در گذشته هیچ ارتباطی به رفتار جنسی انسان ها نداشته و تازه تغییرات رفتاری و حتی استفاده از کاندوم به تنهایی نمیتونه شیوع ایدز رو متوقف کنه.
من راه حل بهتری رو پیشنهاد میکنم،کشتن فوری کسی که ایدز داره و سوزاندن بقایاش!یا نه انسانی ترش میشه ایزوله کردن کاملش در مرکز نگه داری بیماران مشابهش...هوم فکر نمیکنم کسی در کارکرد اینها بتونه شک کنه ولی در "درست"بودنشون چرا.

نقل قول:حالا بگذار یک مثال هم من بزنم، در همان پزشکی یک زمانی نظر بر این شد که شیر خشک به همان خوبی شیر مادر هست و فیبر در مواد غذایی کالری و خاصیت قابل مشاهده‌ای ندارد، در نتیجه از تصمیم بر این شد که میشه جایگزین بشوند، ولی بعدا مشخص شد که این‌ها کارکردهای مهمی داشتند که مشاهده نشده بودند و نبود شواهد با شواهد نبود برای اون‌ها یکی گرفته شده بود و براش راهکار مدرن (و اتفاقا بر خلاف ظاهرش شدیدا ایدئولوژیک) ارائه شده بود.
عزیز دلم من که نمیخوام انکار بدیهیات کنم ولی اینکه از نمونه های موردی نتیجه بگیریم لابد بیشتر سنت ها (که لزوما ریشه بیولوژیک نداره) یه سری کارکردها "جایگزین" نشدنی دارند و تازه این کارکردها با استانداردهای اخلاقی ما "مطلوب" هستند مسئله متفاوتیه.
در واقع مثل راه حلی که واسه جلوگیری از شیوع ایدز دادم راه کارهای بسیار کارایی برای بسیاری از "مشکلات" بشر وجود داره ولی در درجه اول باید دید ایا اصولا مشکلی وجود داره و در درجه دوم بهای این کارایی چی هست.
Dariush نوشته: اکنون خردگرایی در حالِ به زیر کشیدن آخرین قلعه‌ی فتح‌نشده‌ی تمدن است : زن.
زن تنها عنصری‌ست که انسان به سبب آن خود را به چالش می‌افکند، می‌گرید، می‌جنگد، شعر می‌گوید، فیلم می‌سازد، مجنون می‌شود و...
زن؛ آره؟!
....
........
اتفاقا یکی از اصلی ترین عواملِ طغیانِ دهشتناکِ خردگرایی همان موجودیست که آن را می ستایید! آنجا که صداقت و احساساتی پاک، سلاخی دروغ و تزویر آنها می شوند...آنجا که از احساس، زیبایی و لطافت به بی شرمانه ترین شکل سوء استفاده می شود؛ موجب زنجیر پاره کردنِ خرد عاصی و دردمند می گردد!
و چه مضحک است دست آویز شدن به طبیعت های بشری یا به جنس زن(!) به عنوان نقدی(؟!!!) بر خردگرایی. خردگرایی که اساسا در رهایی از آنها معنای خود را یافته است.
Russell نوشته: اما درباره‌یِ نیاز، من با توجه به ذهنیت فعلی خودم نمی‌توانم قبول کنم که همیشه لذت بیشتر را با فاصله از غریزه و سنت و جامعه... همراه است . یک موضوع دیگر که بنظرم درست میآید اینست که: اگرچه در دوره‌یِ مدرن، چه نیاز‌هایِ درونی و غریزی، و چه نیازهایی که در نتیجه‌یِ شرطی کردن توسط اجتماع بما القا می‌شوند باعث کاهش خوشی ما می‌شوند، ولی به هیچ وجه همواره اینطور نبوده. در دوران پیشامدرن زندگی اجتماعی و لذت‌هایِ آن با لذت بردن اینچنین در تضاد نبوده. برای همین است که احساس خوشبختی در مکان‌هایِ دور افتاده و بکر و سنتی‌تر دنیا بسیار بیشتر از دنیای مدرن و آزادست.
یک مساله‌یِ دیگر که در اینمورد بنظرم می‌رسد و بگمانم تو هم با آن مخالف نباشی لزوم قبول وجود و قدرت غرایز است، بنظرم برای کنترل و خودآگاهی بیشتر تنها راه تمرکز بر عرایز است و البته پیدا کردن کلک‌هایی‌ست برای دور زدن آن‌ها. و البته باز هم بنظر من دست یافتن به کنترل هدفی غیرواقعی بنظر می‌رسد و با تمام این تلاش‌ها شاید بشود اثر آن‌ها را بر خودمان کمی کم کنیم.

اما چیزی که من متوجه نمی‌شوم تاکیدت بر لذت ویژه‌یِ دانش‌آموزی‌ست. بنظرت اینطور نیست که همانطور که دوستان منتقد هم می‌گفتند بعد از جدا کردن خودمان از این نیاز‌ها اساسا لذتی باقی نمی‌ماند، مانند صادق هدایت در س.گ.ل.ل توصیف می‌کند؟

من بر دشمنی همیشگی و مطلق با غرایز،سنت و اجتماع تاکید ندارم؛ بلکه با درنظرگرفتن شرایط زندگی و اندیشیدن در آن شرایط است که می توان تصمیمی خردمندانه و مناسب برای آن زمان و شرایط اتخاذ نمود. برای نمونه یک فرد خردگرا هنگامی که در جنگلی گم شده باشد و دانش و ابزار کافی چون نقشه و قطب نما همراه نداشته باشد، جهت مسیریابی به حکم خرد، به غریزه اش اعتماد می کند. چنین شرایطی و تصمیمی ممکن است در قبال مفاهیمی چون سنت و اجتماع نیز اتخاذ شود، اما همچنان این خرد است که تصمیم گیرنده اساسی می باشد.



یکی از بحث های من با دوستان منتقد(؟!) اینجاست که حاضر نیستند خردگرایی را جهانبینی ای دایما پویا و پاسخگو برای مسایل و انتقاداتی که قرن های هجدهم و نوزدهم گریبان گیر آن بود بازیابند. از این رو مجبورم با لحنی چندش آور توضیح دهم که خردگرایی پیشرفت کورکورانه ی تکنولوژی نیست... خردگرایی همراه و همراستای کورکورانه ی مدرنیته نیست... دانش،تکنولوژی،مدرنیته، همه و همه تنها ابزارهایی هستند در جهت هدف خردگرایی یعنی تلاش برای لذت های بیشتر و دوری از رنج ها. اگر مسیرشان در راستای این هدف نباشد هیچ ارزشی هم در خردگرایی ندارند.
حال اینکه این دوستان در درک خردگرایی به این عنوان که تاکنون توصیف داشته ام عاجزند، فرنودی بر این نمی شود که بخواهند با دستمایه قرار دادن سخنانی مضحک و کودکانه، طرف مقابل خود و تراز گفتمان را به زیر بکشند!


اما بحث اصلی ام با این دوستان منتقد اینجاست که با وجود فریادهای دردناک من، حاضر نیستند به خاستگاه و آنچه طغیان اجتناب ناپذیر خرد می نامم؛ گوش فرا دهند!
مشکل از اینجا شروع شد که طبیعت به موجوی چون انسان "خودآگاهی" داد و در گردش اعصار و دوران ها، مفاهیمی چون فرهنگ و تمدن شکل گرفتند تا آنجا که خرد انسان به چنان تکاملی رسید که از بردگی خود برای طبیعت و غرایز شدید آن در خویشتن آگاه شد. از دلیل رنج ها سوال کرد...از منشاء هستی و زندگی و دلیل زیستن خویش پرسید... ولی نه تنها پاسخی عقلانی نگرفت، بلکه با رنج و درد مجازات شد و خود را پرتاب شده در جهانی تاریک دید که هستی اش "هیچ" ارزش و مقصود عقلانی نداشته است.
وگرنه دلیلی نداشت که من به عنوان فردی دیندار و دلگرم به خدا، به جای صرف شام با همسر و کودک نوپایم؛ چون موجودی دیوانه و یاغی این مطالب را اینجا بنویسم.
از این رو هنگامی که برخی از روی کنجکاوی یا سرگرمی، از خردگرایی و نحوه زیستن متفاوت من با رویی جذاب و جالب سوال می پرسند؛ بر آشفته می شوم و خود را همچون یک بیمار سرطانی توصیف می کنم که از بخت بد خود، نسبت به وجود تومور سرطانی خود(احمقانه بودن زندگی) آگاهی یافته و بی محابا در پی کنار آمدن یا درمان آن است. آگاهی از این تومور سرطانی و دیدن جنگ مذبوحانه ی چنین فردی، نه جذابیتی دارد و نه جایی برای ترحم!
اینجاست که آنکه دچار این درد نیست، احمقانه است بخواهد از آن سوال کند یا خود را درگیر آن. کسی که دچار این درد "نیاز به دانستن" نیست؛ باید برود به دنبال زندگی خود. و این حرف نه توهین است، نه تحقیر و نه خود برتر بینی؛ بلکه تنها یک توصیه ی دوستانه است.
اما آیا می شود به این فردِ آگاه به تومور سرطانی که لحظه لحظه در وجودش گسترش می یابد و به طور تدریجی او را به کام مرگ می کشاند؛ توصیه کرد که خود را بفریبد و چونان زندگی کند که گویا نه توموری در کار است و نه مرگی تلخ؟!
ویران گری و اراده ی به نیست شدن آگاهانه و خردگرایانه را مذموم دانست؛ ولی سرانجام نیستیِ جبری و بی رحمانه ی طبیعت را فراموش نمود؟!
آنکس که آگاه گشته، چه طور خود را به نادانی بزند؟!
چه طور می شود یک خردگرا که باور به مفاهیمی چون خدا،دین،بهشت،زنان و زندگی را ویران ساخته؛ بتواند خود را بفریبد و راه بازگشتی متصور شود؟! اصلا مگر راه بازگشتی در کار است؟ یک فرد خردگرا که میل به زندگی و تمام دلبستگی هایش را پوچ و بی ارزش دریافته، به چه چیزی می خواهد تسلیم شود و بدان بازگردد؟
این دوستان منتقد از چه حرف می زنند؟!

دردناکی موضوع اینجاست که اینها مدعی هستند خردگرایی را به خوبی خورده، جویده و آن را غیر قابل هضم دیده و اکنون به بیرون تف می کنند! باید با زبانی آتشین به آنها فهماند که خردگرایی از درون طغیان می کند، نه از بیرون... طغیانی سخت و بی رحم که هر چه را بتواند ویران خواهد نمود.
اگر برخی از دوستان می توانند بر دانایی های خود خط بطلان کشیده و به سادگی با "ارزش" فرض کردن غرایز طبیعی بشری به ابطال خردگرایی پرداخته و روان خود را تسکین دهند؛ صمیمانه به آنها تبریک می گویم. ولی همچنان تاکید می ورزم که @Dariush به معنای واقعی کلمه، حرف های مرا از نقطه نظری که خردگرایی را درمی یابم؛ "نفهمیده" است!



همچنین نامی هم از صادق هدایت و یکی از رمان های زیبای او بردی؛
او چشم اندازی مناسب برای خردگرایی بود که اکنون آثار زیبایش در برابر دیدگان ماست. کسی که گویا نهایت عقلانیت را در مرگ می دید...

اما تلاش خردگرایی امروز چنین است تا آنجا که سوسن به تِد گفت: "تو از درد عشق کیف می کنی نه از عشق! و این درد عشق است که تو را هنرمند کرده. این عشق کشته شده است. اگر می خواهی امتحان بکنی من الان حاضرم. اینهم تخت خواب! "

پاسخی درخور به آن بدهد. تا معنای ویران شده و مبتذلِ عشق دیروز را دوباره با معنایی ژرف تر و زیباتر و در گرو خرد و واقع گرایی از نو بسازد...
اما این نوسازی در اندیشه ی منزویِ سازنده گان آن خواهد پوسید؛ تا هنگامی که با انکار لگدمال می شود!

شاید صادق هدایت درست گفته که نهایت خردگرایی به اراده ی جهت نیست شدن می انجامد(البته به این امید که مرگ هم توهمی در زندگی نباشد) اما این فرنودی بر آن نمی شود که در تکاپوی معنا دادن و زیبا ساختن زندگی نباشیم. به هر حال تصور ما از مرگ و نیستی هم در گرو زندگی و جبر هستی شکل گرفته و از این رو باید دلیلی مناسب هم برای آن در "زندگی" یافت.
ولی آیا اکنون می توان در تکاپوی خردگرایی امروز برای زندگی معنایی درخور یافت؟ و چنان دوستانه به مرگ خندید، تا بتوان زندگی را ساده تر معنا نمود؟





اما اینکه چگونه می شود نیاز های غریزی و کورکورانه را از میان برد و در عین حال طبع خوش و احساسات را کنترل کرده و همچنان از آنها لذت برد؛ زمانی مطرح می شود که ما به درک کافی از خردگرایی رسیده و آن را عمیقا پذیرفته باشیم. آنگاه با تکنیک ها، روش ها و ابزار های سازمان یافته ی خردگرایی، می توان به موفقیت امیدوار بود.
پرداختن به آن بحث های بسیار مفصلی را می طلبد.
بابا بیخیال زیاد هم زندگی رو سخت نگیر.
درسته خدا و حیات ابدی و بهشت و این حرفا شاید نباشه، ولی بهرصورت بقول یارو میگه تا شقایق هست زندگی باید کرد!
اینطورها هم نیست دیگه که بگی بشر با خرد و علمش به این نتیجه رسیده که 100% وجود خدا و جهان پس از مرگ منتفی است. نه بابا یخورده معنویت هم چیز خوبیه والا. من شخصا امتحان کردم!
حداقل فعلا که جوان هستیم میتونیم از زندگی لذت ببریم. منکه شخصا از اینکه هر روز قوی تر و داناتر میشم و تواناتر، لذت میبرم. از یادگیری علم و فناوری مدرن و خرد لذت میبرم، حالا میخواد اینا صرفا غرایز بی هدفی بر اثر فرگشت باشه، خب باشه، چکارش کنیم؟ چرا ازش لذت نبریم؟ در این حد که تفریح داشته باشیم که باید استفاده کنیم. برای اهداف والاتر هم که خب هدف خرد و علم و فناوری ما همین بوده و هست که بتونیم به تدریج از محدودیت های طبیعت فراتر بریم و از بردگی اون به واسطه غرایز آزاد بشیم. ولی بنظر من از بعد معنویش هم این تلاش ما میتونه بسیار موثر باشه و اگر خدایی و جهان دیگری بود به دردمون بخوره (درصورتیکه از علممون برای کمک به بشریت یا حداقل انسان زیستن خودمون استفاده کنیم).
Rationalist نوشته: بیشینه ی نقدهای شما و @Ouroboros به مفهوم خردگرایی در قرن های هجدهم و نوزدهم برمی گردد و پیوندی با آنچه من از خردگرایی در می یابم ندارند...
نقد من معطوف است به مدل‌های بخردانه.
دوستان ِ گرامی، این موضوع آنچنان که تصور می‌کنید آنچنان هم نااندیشیده نیست.

برای رفع سادگی فریبنده این مساله باید رفت به جنوبی ترین نقاط شهر. آنجا که در کپرنشینها انسانهایی زندگی میکنند که به روشنی ایمان دارند که هرگز زندگی درخوری نسیب شان نخواهد شد و هرگز افقی روشن در برابر خویش نمی‌بینند. این گونه ای بسیار نو است از جوامعی تحت تاثیز و لوای مدرنیسم که منافقانه، مدرنیسم همگی آنها را نادیده گذاشته و هیچ پاسخی برایشان ندارد. باید دید که چیست آن عنصر حیات بخش که هنوز جوامع آنچنانی را بهم پیوند زده و کنار هم نگاه میدارد؟

من عمیقا معتقدم که اندیشه های ترقی خواهانه و در اساس، اندیشه‌ورزی، کمترین تاثیری در ذات حیاتِ بشری ندارد. انسان پیش از مارکس، کمترین تفاوتی با همان پس از مارکس ندارد، انسان ِ پیشامدرنیسم و پسامدرنیسم نیز همینطور. آنچه بشر در نهانگاه ِ ضمیر خویش می‌خواهد همچنان همان است که هزارها سال پیش می‌خواسته، آنچه تغییر کرده، Interfaceی‌ست که او برای نمایش نیازها و خواسته‌هایش از آن بهره می‌گیرد. پروتکل‌های ارتباطی‌ای که بطور غیرمستقیم پس از ماشینیزه شدن ِ جامعه پدید آمده، وقف‌پذیری را بر انسان تحمیل کرده. این شعبده بازی ملون مدرنیسم است که به ما باورانده که انسان نو سریعا در حال تغییر است، ما اما می‌دانیم شاید شکل زندگی بشر، تحت تاثیر مدرنیسم به سرعت در حال دگرگونی باشد، اما حقیقت این است که انسان در ذات خویش در حین سده‌ها و هتا هزاره‌ها تغییراتی در اندازه‌ی اپسیلون داشته و خواهد داشت.

ما نمی‌توانیم هر بار با جامه‌ای نو بر تن ِ روان ِ آدمی بپوشانیم و اعلام بکنیم که انسانی نو خلق کرده‌ایم و سپس که نسخه‌ی تخیلی ما نتیجه‌ی عکس به دست داد به دنبال ِ ایراد در سوژه‌ها باشیم به جای آنکه در خود ِ روش و الگو کاوش بکنیم. در نتیجه‌ی ناشناخته ماندن و نادیده انگاشتن ِ نیازها و خواسته‌های روان ِ بشری و جامعه‌اش آنچه خلق می‌شود ناهنجاری‌های عظیم و لجنزاری‌ست در حد داعش.

با این مقدمه، من بار دیگر تاکید می‌کنم که میلیونها کلمه‌ی نوشته شده پیرامون ِسابجکت‌های فلسفی(از قبیل ِ اخلاق) هرگز کمترین تاثیری در آنچه که ادعا می‌کرده خواهد داشت، نداشته است و نخواهد داشت. خیال ِ خامی‌ست که به ذهنِ شخص اندیشمند متبادر می‌شود، چرا که می‌اندیشید که در حال ِ به سرانجام رساندن ِ امری سترگ است، که هست، اما آنچه او نمی‌فهمد این است که کمتر کسی هست که توانایی درک ابعاد ِ کار او را داشته باشد و این به خودی خود به بیهودگی ِ آنچه او انجام داده است خواهد انجامید. زمانی شوپنهاور به تمام ِ کسانی که پیرامون ِ فلسفه‌ی کانت سخن‌رانی می‌کردند (از قبیل هگل) فحش و بد و بیراه می‌گفت که شما بوزینگان و هیچ کس دیگر غیر از من هرگز ندانست کانت براستی چه گفته است؛ البته که او درست می‌گفت! اما بعدها نیچه بود که بر مغز او کوفت که ای ابله چه اهمیتی دارد که کانت ِ عجوزه در کلبه‌ی تاریک و نمور ِ خویش چند هزار صفحه پیرامون ِ اخلاق و زیبایی‌شناسی چه نگاشته وقتی که هرگز کسی نخواهد دانست او براستی چه گفته است؟! همچنان نود و نه درصد از کسانی که به نمایشگاه‌های آثار ِ هنری می‌روند نمی‌فهمند که خالق اثر اساسا چه حرفی داشته، همچنان درصد آدمهایی که بطور غریزی اخلاق‌ورزی و نااخلاقی می‌کنند همان قدر است، همچنان انسان‌ها از هم تن خواهند درید، همچنان برای آنچه که از نظر ِ کانت کاملا انتزاعی و تخیلی‌ست شکم پاره خواهند کرد و...

با این مقدمه، پیرامون ِ خردگرایی باید یک نکته را بار ِ دیگر بگویم: خردگرایی خود در واقع نوعی تلاش ا‌ست برای ایجادِ همگونگی میان ِ انسانها؛ و این را البته نه از طریق ِ تحمیل ِ مستقیم با زور بلکه از طریق تحمیل ِ غیرمستقیم ِ روانی می‌کند.

پس از جنگ جهانی دوم و پس از هولوکاست، و پس از آنکه صدها هزار صفحه مقاله و کتاب در آنباره منتشر شد و صدها فیلم و مستند پیرامون‌اش ساخته شد، هرگز کسی باور میکرد هولوکاستی دیگر در ابعاد آنچه که اکنون در عراق و سوریه در حال رخ دادن است به وقوع بپیوندد و مردمانی از سرزمیهایی که خود زمانی نه چندان دور قربانی انواعی از همین اندیشه‌های ضدبشری بوده اند(انگلیس,فرانسه،هلندو...)فوج فوج به آن بپیوندند؟

این‌ها نشان می‌دهد که ما در اندیشه‌های خویش پیرامون انسان دچار اشتباه شده‌ایم و آنها را ( یعنی اندیشه‌هایمان را) بیش از اندازه جدی انگاشته‌ایم.


اما استدلال شما آندد گرامی دچار Self-Contradictory است، از آن جهت که نمیتوان امر متقدم حقیقی را بین «شناخت ماهیت و محتوای واقعیت» و «کارکرد آن شناخت» پیدا کرد. به بیان دیگر ما تنها زمانی میتوانیم از کارکرد یک پدیده نسبت به خودمان آگاه شویم که نسبت به جایگاه و کیفیت نسبی خود و آن پدیده شناخت داشته باشیم و از طرفی تنها زمانی میتوانیم نسبت به جایگاه و کیفیت نسبی خود و او شناخت پیدا بکنیم که کنجکاوی خویش در مورد او را عملی بکنیم. بگذارید یکجور دیگر بگویم. من اتفاقا خواستار شناخت راستین طبیعت و ذات بشر هستم، اما اگر نتیجه این باشد چه: روان ِ آدمی قابل ِ واکاوی و شناخت از طریق علم و خرد نیست و یا اگر هست، می‌تواند ناتوانی خویش را اثبات بکند؟
در واقع وقتی شما می‌خواهید با آن عقل کل استدلالی طبیعت بشر را مورد شناخت قرار داده و برایش حکم صادر بکنید، این روان آدمی ست که زار خواهد زد، نه عقل شما. عقل نه تنها در دریافت معنا ناتوان است بلکه آنرا بی‌اعتبار نیز می‌سازد و از این طریق صورت مساله به سادگی حذف خواهد شد. خرد هیچ خللی را پیدا نخواهد کرد و کلِ فرآیند را درست می شناسد جز آنچه در روان ِ ما رخ می‌دهد.

[MENTION=273]Rationalist[/MENTION] گرامی شما سخن ِ مرا به کلی اشتباه گرفته‌اید. من نه هرگز زن را میستایم و نه او زا ذاتا شایسته جایگاهی والاتر از جنس میدانم. من یک پیش‌درآمد کوتاه در این مورد خواهم گفت به امید رفع حفره ها:

1-در مورد دستاوردها باید گفت که بشر نه از خود دستاورد بلکه از غرق‌گشتگی در یک چالش و بیرون آمدن از آن است که به وجد می آید. برای نمونه کیوریستی چیزیجز مشتی آهن پاره نیست، آنچه بشر را به ذوق میآورد چالش عظیمی بوده که توانسته بر آن فایق آید وگرنه کیوریستی در مریخ به خودی خوددستاوردی محسوب نمیشود.

۲-این همان چیزی ست که باعث میشود میان رباط هوشمند و انسان دارای قوه‌ی فاهمه تمایز بوجود آید.

۳-من در زندگی شخصی خویش با شدت بیشتری از پیش ضدزن هستم و هرجا مردی را میبینم که توانسته استقلال خویش از زنان را بدست آورد صمیمانه به او تبریک خواهم گفت. اگر کسی چون شوپنهاور بزرگ چنان سترگ پیرامون زن مینویسد، درود بر او. اگر کسی چون خردگرا هستند که خود را دنیای زن محور پیرامون منفک و مستقل کرده اند، تبریک به آنها . همه ی اینها کاملا بی ایراد هستند, تا زمانی که خردگرایان همچنان در اقلیت باشند وخود آگاهانه مسیر خویش را شناخته، به عواقبِ آن آشنا باشند و برگزیده باشند.

۴-هزار سالی ست که ما در تلاش هستیم برای تدوین ایده‌ئولوژی‌ای همه‌گیر که بتوانیم همه انسان‌ها را به شکلی متحد با هم ترکیب کرده و راهبری کینم. آنچه از آن قافل بودیم، همگونی کشنده‌ایست که در نتیجه آن زاده خواهد شد و فردیت عکس‌العملیِ منفعل ِ مبتذلی که شخص را وامیداراد که برای رهایی از گله هم که شده اینطور بشود:

[pic1]

یا فوج فوج آدم از غرب به داعش بپیوندد. آنچه در برابر این خرفتی میتواند مقاومت بکند رنگانگی و تنوع است. تلون فرهنگی و فرهنگهای ملون انسان را از ناگزیری گرویدن به ...... نجات خواهد داد و به او افق میدهد.

توجه بفرمائید که من هرگز نگفته و نمی‌گویم که تمام ِ اینها را زن می‌تواند برآورده سازد، اما زن بخشی از آن ابرنمادهای فرهنگی و زبان ِ مشترک فرهنگی تمدن‌هاست که می‌توان به کارآیی‌اش امید داشت.


روزگاری کودکی بود که پدرش بزرگ‌ترین و قوی‌ترین آدمی بود که او می‌شناخت. پدرش قهرمان ِ او بود و او در پناه ِ پدرش امنیتی را احساس می‌کرد که باور ِ آنکه روزی چیزی یا کسی بتواند به آن خللی وارد سازد، هرگز به ذهن‌اش رخنه نمی‌کرد. تا اینکه روزی پدرش مریض شد و بر تخت ِبیمارستان بستری. کودک پرسید «چه چیز پدرم را اینچنین ضعیف و نزار ساخته»، اطرافیان گفتند که تو لازم نیست بدانی، اما او اصرار می‌کرد تا در نهایت کسی به او گفت «یک ویروس بسیار بسیار کوچک». پسرک که نمی‌توانست باور بکند که چیزی اینقدر کوچک بتواند پدرش را از پا درآورد، دچار شوک ِ عظیمی شد و نهایتا دچار جنون!

اکنون دوستان ِ خردگرا، شاید حق با شماست، شاید زن موجود ِ خرفتی‌ست، شاید رهایی و استقلال از او سترگ است، شاید اصلا قابل ستایش نباشد، اما آیا شما مطمئیند که از نتایج ِ حاصل از آگاهی انسانِ نابالغی که هنوز به خدا ایمان دارد که «به چیزی ایمان داشته باشد» نسبت به تمام ِ این واقعیات آگاهید؟

Shared from Google Keep
با این حرفا میترسم آخرش برسید به اسلام E412
Rationalist نوشته: ولی همچنان تاکید می ورزم که @Dariush به معنای واقعی کلمه، حرف های مرا از نقطه نظری که خردگرایی را درمی یابم؛ "نفهمیده" است!
من براستی هرگز در گفتگو با کسی اینقدر دچار یاس و تاسف نشده‌ام؛ اینگونه که شما حرفهای مرا نه فقط اینکه نفهمیده‌اید، که آن را به بدترین و منحرف‌ترین شکل ِ ممکن فهمیده‌اید، چنانکه تصور میکنم پست‌های مرا یا اصلا نمی‌خوانید یا اینکه تنها یکی دو خط بیشتر نمی‌خوانید و بعد هم می‌کوشید آنها را نقد بکنید، اما لازم است که به شما گوشزد بکنم که اینهایی که شما در مورد نوشته‌های من به هم می‌بافید در هیچ شکلی از حالات ِ ممکن نمی‌توانند نقد به آنها محسوب شوند و هتا اصلا به آنها مربوط باشند. اکنون باید بگویم به حقیقت معنای بیزاری نیچه را وقتی که می‌گفت «بد فهمیده شدن بس بسیار دردناک‌تر از فهمیده نشدن است»، به عمیق‌ترین شکل‌اش درک کرده‌ام.

برای نمونه اینجا را ببینید:

Rationalist نوشته: اتفاقا یکی از اصلی ترین عواملِ طغیانِ دهشتناکِ خردگرایی همان موجودیست که آن را می ستایید! آنجا که صداقت و احساساتی پاک، سلاخی دروغ و تزویر آنها می شوند...آنجا که از احساس، زیبایی و لطافت به بی شرمانه ترین شکل سوء استفاده می شود؛ موجب زنجیر پاره کردنِ خرد عاصی و دردمند می گردد!
و چه مضحک است دست آویز شدن به طبیعت های بشری یا به جنس زن(!) به عنوان نقدی(؟!!!) بر خردگرایی. خردگرایی که اساسا در رهایی از آنها معنای خود را یافته است.
در آن پست ِ کذایی من کجا زنان را ستودم؟ کجا از آنها برای نقد به خردگرایی بهره گرفتم؟ کسی که اینها را در پاسخ به نوشته‌ی بنگاشته است، بی‌شک هیچ سعی‌ای برای فهمیدن و یا احتمالا هتا خواندن ِ آن نیز نکرده و گویی همچون ناموس‌پرستان به خشم و خروش آمده و کوشیده پاسخی دندان‌شکن به مخاطب‌اش بدهد.

ما بارها به روشنی گفته‌ایم که خردگرایی در تعریف ِ شما اصلا مهم نیست؛ چرا که آن آنطور است که شما آنرا تعریف می‌کنید، آنچه مهم است خردگرایی در ذات ِ خویش است، آنطور که در رواج است، آنطور که آدمها خویش خردگرا می‌شمارند نه آنطور که شما خویش را خردگرا می‌شمارید، آنطور که شما خردگرایی را می‌فهمید همانطور است که شما آن را می‌خواهید بفهمید، اما آنچه در میان ِ خردگرایان مخرج ِ مشترک است، آن است که در اینجا سابجکت است و نقد می‌شود و نهایتا احتمالا تنها کسی که می‌تواند و رغبت می‌کند ایده‌ئولوژی شما را به نقد بکشاند تنها خودتان هستید، چرا که تنها خودتان به آن به فرزامی آشنا هستید.

اگر اینطور نیست و اگر شما خردگرایی را آنطور که خودتان آن را می‌شناسید، در میانِ عموم ِ خردگرایان در رواج و همه‌گیری می‌بینید و سپس خردگرایی را دارای قابلیتِ درمانِ همه‌ی به زعم ِ شما ناهنجاری‌های ناشی از ناخردگرایی می‌دانید، باید از خودتان بپرسید که چرا هنوز ما در میان ِ همه‌ی این سوپرفرهنگ‌های جهانی، دچار ِ همان بیماری‌ها و ناهنجاری هستیم و هر روز نیز بدتر می‌شوند؟ پاسخ ِ شما کاملا قابل ِ پیش‌بینی‌ست: کمتر کسی‌ست که با عظمت و سترگی ِ خردگرایی آشنا باشد یا هتا بتواند با آن آشنا بشود یا پیرامون‌اش مطالعه بکند (گله‌های گوسفند!)؛ بله، این پاسخ کاملا درستی‌ست، اما ایراد به شکلی دیگر همچنان برقرار می‌ماند: خردگرایی زمانی که نتواند عمومیت کسب بکند عملا هیچ کاربردی نخواهد داشت و در سطح ِ جهانی، بود و نبودش یکسان خواهد داشت. دفعه‌ی بعدی که خواستید بروید بیرون، ببینید که کدامیک از انسانها یا چه تعداد از آنها از روی نسخه‌ی اخلاقی ایده‌آلیستی کانتی یا از سیستم اخلاقی لیبرالیستی پوپری عمل می‌کنند و چه تعداد از آنها اساسا علاقه دارند که پیرامون‌شان بدانند؟

پس از آنکه شما مدرنیسم و تکنولوژی را به درستی و بی‌آنکه به من زحمت‌اش را بدهید از دایره‌ی محصولات ِ مستقیم ِ خردگرایی بیرون کشید، و پس از آنکه من در دو پاراگراف ِ بالا جایگاه ِ رفیع عمومی ادعایی خردگرایی را رد کردم، اکنون آنچه از خردگرایی به راستی باقی می‌ماند جایگاه، کاربرد و معنای آن در نزد ِ یک یک ِ آدمهای خردگرا است. این بود که من کوشیدم که نشان بدهم که شخص ِ خردگرا چطور پیرامونِ خویش را می‌بیند و آدمها، رفتارها و پدیده‌ها را از چه زاویه‌ای مورد بازشناسی خودآگاهانه قرار می‌دهد و این شناخت دارای چه خصیصه‌ها و آفت‌هایی‌ست. بی‌شک شخص خردگرا «یک یا چند چیز» را بطور جزمی مورد ِتمسک ِ فکری قرار می‌دهد و آنها را به عنوان ِ معیار سنجش و عملکرد می‌شناسد، ما کوشیدیم آنها را بشناسیم و مورد ِ نقد قرار دهیم، کاری که در عمل از سوی شما چیزی دریافت نکرد جز مشتی کنایه و «نفهمیدید نفهمدید» به بیان‌های گوناگون. من به شخصه از شما انتظار داشتم که به جای اینکارها و اینکه یکسره بکوشید از موضع خویش دفاع بکنید و ما را فلان و بهمان خطاب بکنید، به پیشبرد ِ بحث و بیان ِ ساختارمند ِ نظرات ِ خویش بپردازید؛ آنچه اما در عمل رخ داد مرا به راستی ناامید کرد.

با این تفاسیر، من گمان می‌کنم بهتر است ما نوشته‌های یکدیگر در این مورد را تا پیشامدی خاص نادیده بگیریم چرا که به راستی نمی‌توانیم با یکدیگر در این مورد ارتباط ِ مسمر ثمر و جدی برقرار بکنیم.
Dariush نوشته: ما بارها به روشنی گفته‌ایم که خردگرایی در تعریف ِ شما اصلا مهم نیست؛ چرا که آن آنطور است که شما آنرا تعریف می‌کنید، آنچه مهم است خردگرایی در ذات ِ خویش است، آنطور که در رواج است، آنطور که آدمها خویش خردگرا می‌شمارند نه آنطور که شما خویش را خردگرا می‌شمارید، آنطور که شما خردگرایی را می‌فهمید همانطور است که شما آن را می‌خواهید بفهمید، اما آنچه در میان ِ خردگرایان مخرج ِ مشترک است، آن است که در اینجا سابجکت است و نقد می‌شود و نهایتا احتمالا تنها کسی که می‌تواند و رغبت می‌کند ایده‌ئولوژی شما را به نقد بکشاند تنها خودتان هستید، چرا که تنها خودتان به آن به فرزامی آشنا هستید.
!!!!!!!!
.....
از ابتدای حضورم در این انجمن تا کنون همواره بر این تاکید داشته ام که تلاشم چنین است تا به طور مفهومی و تحلیلی به گفتگو و دیالکتیک پیرامون مفاهیم گوناگون بپردازم. واضح است که مقوله ی "خردگرایی" هم از این امر مستثنا نیست. زیرا این طور می اندیشم که یکی از اصلی ترین آفت های یک دیالوگ جدی، درنظر داشتن معانی و تعاریف گوناگون از سوی طرفین گفتگو بر واژه گانی یکسان است.
در اینجا اما؛ پیرامون واژه ی "خردگرایی" آن اندازه که من تاکنون مطالعه داشته ام و بررسی کرده ام چنین بوده که تعریف آن در گذر اعصار و زمانه ها در حال دگرگونی بوده است و در بستر های فرهنگی مختلف، از آن برداشت ها و بازتعریفی های مختلفی صورت گرفته.
برای نمونه: خردگرایی فیثاغورس متفاوت بود با خردگرایی سقراط. خردگرایی دکارت متفاوت بود با خردگرایی کانت... خردگرایی که در اواخر قرن هجدهم میلادی از حوزه ی فلسفی به دیگر حوزه ها نیز گسترش یافت؛ به موجب آن تعاریف و برداشت ها از آن نیز گسترش یافتند.
حتی نقادان خردگرایی نیز با برداشت ها و تعریف هایی متفاوت به نقد آن می پرداختند. برای مثال نقدهای یونگ متفاوت بود با نقدهای نیچه ...
به یاد دارم که روزی به طور اتفاقی در تلویزیون دیدم که رهبر جمهوری اسلامی(علی خامنه ای) نیز به نقش کلیدی خردگرایی و خردورزی در باور به جهانبینی اسلامی سخن می گفت...

از این رو، به نظر ساده انگارانه می نماید که هر یک از ما بخواهیم با یک تعریف جامد از "خردگرایی" در ذهن خود، به گفتگو پیرامون آن بنشینیم.




پس من تلاش کردم که واژه ی "خردگرایی" را آن طور که می فهمم و درمی یابم؛ در نوشتارهای پیشینم به طور ساده و شفاف تعریف کرده و در مورد آن توضیح داده باشم. بارها هم بیان داشته ام که دلیل وجودم در این انجمن و حضور در گفتمان ها، صرفا آموختن و یا به نقد گذاشتن باورهایم است. از این رو، در این جستار نیز از منظری که خود خردگرایی را در می یابم، به موضوع نگریسته و پاسخ می دهم.
"خردگرایی" خودش به تنهایی یک واژه است. آنچه مهم است مفهوم و تحلیلی است که در پَس این واژه برای آن قایل هستیم.


اینکه با جزمیت می نویسم: داریوش حرف های مرا نفهمیده؛ از آنجا ناشی می شود که از نقطه نظری که خاستگاه و سیستم خردگرایی را درمی یابم، سخنان شما به عنوان نقد و یا ابطالی بر آن، در سنجش سیستم فکری ام چنین نتیجه ای را رقم می زند.
یک نمونه ی دیگر برای قابل لمس شدن بیشتر سخنم: شما بر کارکرد خردگرایی در اجتماع تاکید می ورزید در حالیکه من فردگرایی شدید و بعضا اجتماع گریزی را از آماج های اصلی خردگرایی می دانم!
به همین دلایل است که برداشت می کنم مفاهیم مدنظرم را نفهمیده اید. چیزی که گویا شما هم متقابلا برداشت می کنید.

پس برای برونرفت از این آفت گفتگو (نفهمیدی! تو هم نفهمیدی!) لازم است بار دیگر به طور شفاف و صریح بیان کنم که هدفم در این گفتمان، صرفا به نقد گذاشتن آن معنایی است که شخصا برای خردگرایی در ذهن دارم. اگر مایل به درک کافی و نقد آن هستید؛ به ادامه گفتگو بنشینیم.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7