Rationalist نوشته: در این نقد به یک هدف و ویژگی اساسی در خردگرایی توجه نشده. و آن در نخستین قدم ویرانگری دیگر ایدهئولوژیها و در قدمی عالی تر خودویرانگری خردگرایی است.
خردگرایی در شک، ویرانی و درهم شکستن دیگر نظام های باوری برافراشته می گردد! هنگامی که تکه باورها و ارزش های دیگر جهانبینی هایی که در برابر ویرانگری بی رحمانه خرد پایدار مانده اند، اکنون جهانبینی نوینی چون خردگرایی را شکل می دهند. اما این تازه شروع یک دوران خودویرانگری شدید تر است. هر شاخه از نظام خردگرایی باید قابل ویرانی باشد و همواره یک سوژه خردگرا در پی ویرانی نظام خردگرایی خود است. اگر سوژه ی خردگرا در این مسیر با مفهومی جبرا و مطلقا غیر قابل ویرانی مواجه شد؛ نمی تواند آن مفهوم را به عنوان باوری جزمی در نظام خردگرایی خود بگنجاند و آن مفهوم جبری جایگاهی در مقولات بنیادین فلسفی او خواهد داشت.
با این دیدگاه، بی معناست بخواهیم خردگرایی را مدعی دانستن راه حلی غایی بدانیم. زیرا همان مفهوم "غایی" خود یک معنای ضد خردگرایانه را ابراز می کند!
چطور چنین ادعایی میکنید؟ کدام خردگرا میتواند
چطور چنین ادعایی میکنید؟ کدام انسانِ باورمند به خردگرایی میتواند در برابر عملی کردنِ راهکارِ خردگرایانه مقاومت بکند؟ قطعیتِ حکم ِ خردمحور بیخطاست گرامی، من همانطور که گفتم شما به سوی «هرچه خوب است خراگرایانه و هر آنچه بد است غیرخردگرایانه» پیش میروید و هر بار که ما نقدهایی نو بر آن وارد میکنیم، شما چیزهایی نو بر آن میافزائید. در حالیکه این سخن شماست:
Rationalist نوشته: Dariush نوشته: سوم: برای آنکه قدری ابعاد و دامنهی خردگراییتان روشن شود، به این پرسش پاسخ دهید: فرض بکنید که ما موجودی را پیدا کردهایم که خرد کل است و از همه چیز با خبر است؛ فرض کنید در خرد و هوشِ کامل و جامع ِ او شکی نداریم و مطمئن هستیم که هر حکمی که میدهد تماما بر پایهی خرد است. یک روز او اعلام میکند که بر اساس آنچه او اندیشیده، انسانها باید بطور کامل از بین بروند. نظر شما چیست؟ آیا عمل به یک حکمِ خردگرایانه همیشه خردگرایانه است؟
اگر ما براستی به چنین جزمیتی(برابر با جزمیت حاصل از خودآگاهی مان) در مورد درستی و مطلق بودن حکم او رسیده باشیم؛ بله باید از بین بروند.
اگر در خردگرایی،دیگر انواعِ دریافتها و احکام نیز معتبر باشند، بیشک برای طبیعت بشری هیچ چیز ارزشمندتر از زنده ماندن هتا برای یک ثانیه بیشتر، آنهم به هر شکل ممکن، مهمتر نیست، پس چگونه است که خرد کل، آن حکمِ اصیل انسانی را نامتعبر میشمارد و تنها حکمِ خودش را روا میداند... ؟
نقل قول:خردگرایی با این اصل ویرانگرانه، هر باور و آرمانی را به نقد می کشد و همواره در این مسیر باورها و آرمان های پایدارتر و محکم تر جای باورهای شکننده تر و ضعیف تر را پر می کنند. در این جهانبینی همه ی باور ها و آرمان ها به واسطه ی احتمال بیشتر و اعتبار بهترشان از سایر اندیشه هاست که پایدار مانده اند و در این شرایط معقول نیست انتظار موفقیت و سعادتی حتمی را از آن داشته باشیم. سوژه خردگرا با به کار بستن دانایی های خود در تلاش است احتمال سعادت خود را افزایش دهد؛ گرچه امکان عدم موفقیت او نیز محتمل است.
پس خردگرایی در گذر زمانه ها در چرخش و تکامل دایمی بوده است. چه آن انسان بدوی که متفاوت اندیشید و به غار نشینی گرایید و چه آن دانشمندی که امروز در پژوهش مهندسی ژنتیک،در تلاش است نقص های ژنتیکی انسان ها را از میان بردارد. هر دو در زمانه ی خود و در شرایط خاص و ویژه ای که در آن بوده اند؛ خردگرایی را به کار بسته اند. ممکن است یک سوژه خردگرا در عراق و در برابر اسلام گرایان راستین ((داعش)) اسلحه بدست بگیرد؛ دیگری قلم بردارد و به خرافه ستیزی بپردازد و آن دیگری راه نجات را تنها در یافتن راهی در اراده ی به نیست شدن دریابد. هر یک به اقتضای شرایط و زمانه ی خود؛ راهکاری متفاوت و بعضا متضاد با دیگری را ممکن است برگزیند، اما مادامی که در بستر فربودگرایی، تلاش و مبارزه در به کاربستن خرد و دانایی ها، این فرگزینی ها صورت گیرند؛ همه ی این سوژه ها تصمیماتی درست و مناسب را برگزیده اند.
همچنین از آنجا که خردگرایی ریشه در فربودگرایی دارد و دریافت فربود نیز در هر روش(چه مشاهده دانشیک،چه فلسفی و دیالکتیک و چه درونی یا شهودی) می تواند معتبر باشد، روش های شناخت در دیگر جهانبینی ها نیز هر چه در تشخیص فربود کارآمدتر باشند، جایگاه بهتری هم در خردگرایی خواهند داشت. ابطال پذیر بودن و در پی ابطال بودن متد ها و فاکتورهای شناختی پیشین همواره در گرو ترازشان با دیگر روش های متفاوت و جدید سنجیده خواهند شد و این سنجش حتی می تواند در ترازی بنیادین تر از خردگرایی در گرو خرد و اصول منطقی ناب صورت گیرد؛ به طوریکه اساسِ خردگرایی را نیز به چالش بکشد.
گرفتاری عظمای خردگرایی این است که هیچ مرجع بالاتری از خود را به عنوان معیارٍِ سنجش اندیشهها نمیشناسد. شما هرگز با یک اندیشه نمیتوانید خودش را نقد بکنید(کاری که شما دارید میکنید). گام نخست همانا این است که شما دیگر ارزشهای انسانی را بازبشناسید( غیر از فقط فربود، احتمال، فرنود و .. )، برای آنها اعتباری درخور قائل بشوید و سپس بکوشید با ذهنی آزاد به احکام و ارزشهای خردگرایانه از آن دید بنگرید و در نهایت آنها را با معیارهایی که در شرایط ساخته میشوند، ارزیابی بکنید.
اینجا هم میبینم که شما همچون دیگران، هرآنچه امروز دستاورد محسوب میشود را محصول مستقیمِ خردگرایی میپندارید. این ذاتا خردگرایی را غیرقابل تعریف میکند، چرا که نمیتوان بر این اساس جامعیتی از آن بدست آورد. به بیانی دیگر شما مرتکب تحلیلِ انتها به ابتدا میشوید (چرا که احتمالا مثلِ تمامِ خردگرایانِ دیگر نمیتوانید تعریفی دقیق و روشن از خردگرایی بدهید). گمان بردهاید که هر چه که نادرست بوده، حتما خردگرایانه نبوده...
Rationalist نوشته: پس از آنجا که ویرانی پذیر بودن و عدم جزمیت در خردگرایی ویژگی ذاتی آن، و پارادایم اساسی آن فربودگرایی و هدف اصلی آن کاستن رنج ها و افزایش لذت ها در گسترده زمان است؛ این امکان را فراهم می آورد که در بستر همین جهان سیاه و دردناک، بتوان جهان خود را زیبا ساخت، زندگی پوچ و برده وار را بامعنا و آزادتر ساخت و از همه مهم تر به مرگ و نیستی معنایی زیبا و دلنشین بخشید. خمیرمایه همه ی ارزش ها و معانی ای که در آن ساخته می شوند؛ از همین جهان و طبیعت در برابرمان حاصل آمده اند. همچون ذغال سنگی سیاه و کثیف که از آن بتوان الماسی زیبا و درخشان به دست آورد. می توان این مفاهیم را اساس تمایز میان خردگرایی و دیگر ایدهئولوژیها دانست. آنجا که طغیان ویرانگر خردگرایی نه از روی خوشی و فراغت و بی دغدغه بودن، بلکه از رنج و درد شدید؛ در پرسش و اعتراض ریشه می گیرد و سپس سرکوب این پرسش گری و اعتراض، به طور ناخواسته جریانی متضاد و طغیانگر را به وجود می آورد...
ریسنالیست عزیز، اینها شبیه به وعظ و خطبه هستند، همهی ایدهئولوژیها چنین چیزهایی را در سر میپروراندند و آرزو داشتند ... .
=====================
Rationalist نوشته: پرومته: برادر! نباید گوهری را که به سختی به دست آورده ایم و توانستیم با آن زئوس را شکست دهیم، اکنون از آن در برابر طبیعت کور و جبار پیش رویمان ناامید شویم!
اپی مته: نه! پیروز انگاشتن خود با از میان بردن زئوس، یک خود فریبی بوده! چنانچه امید به آنچه گوهر می پنداری و از آن سخن می می گویی یک خودفریبیست! در طبیعت گوهری وجود ندارد... خودِ تو و آنچه گوهر می پنداری نیز در بستر طبیعت کور و بی معنا به وجود آمده اید و طبیعت چنان تو را در مسیرش فریب داده که گمان کرده ای به راستی گوهری برای نجات و سعادت یافته ای.
پرومته: درست است که ما هستی خود را در جبر طبیعت در می یابیم؛ اما می توان در همین طبیعت معنا و انگیزه ای برای تکاپو یافت. گوهری را که من از آن سخن می گویم از ساز و کارهایی که طبیعت جهت بردگی به ما عطا نموده و خواسته با رنج ها و لذت ها ما را در مسیر کورش قرار دهد، ساخته شده و همچنین ما در همان بستر بر طبیعت چیره می شویم. از چیزی بی ارزش و بی معنا، گوهری گرانبها ساخته ایم و خودمان به آن معنا و هدف داده ایم.خودفریبی خواندن این عمل که در گرو همان طبیعت و صرفا با معنایی که ما به آن داده ایم به دست آمده؛ خود سخنی بی معنی و فریبنده به نظر می رسد.
اپی مته: تو به همهی مساله و آنچه از آن دفاع می کنی اشراف نداری و از این رو اگر هم به ظاهر موفقیت و انگیزه ای برای زیستن یافته ای، گذرا و یا ناشی از همان خودفریبی توست.
پرومته: ولی اگر از نقطه نظری که بیان داشتم به موضوع بنگری، درخواهی یافت که آن گوهر هیچ گاه نقطه ای نهایی و پایانی مطلق برای ما پیش نمی آورد.... راهنمایی هایش منحصر به یک رویه و یک هدف مشخص شده معطوف نمی شوند.بلکه در هر شرایطی اوضاع جبری طبیعت و راهکار بهبود اوضاع در بستر همان شرایط را برای ما ارایه می کند.
اپی مته: آه برادر بیچاره ی من! دیگر وقت این گفتگوی بیهوده را ندارم! تو برو با همان گوهر مسخره ات به خودفریبی بپرداز... پاندورا نازنین منتظر من است... همین که بتوانم خواست و نظر او را اجابت کنم، برایم خوشی آور است!
گفتگوی اولین خردگرایانِ تاریخ بشر روی پلی بر روی رودخانه:
آذرنوش: ببین ماهیهای کوچولو زیر آب چقدر شادند!
سیاوش: تو نمیتوانی بگویی که آنها شادند یا نه، چرا که نمیتوانی بفهمی آنها شاد هستند یا خیر!
آذرنوش:آری اما من از شادیای که در خودم از دیدنِ آنها حس میکنم، باور دارم که آنها نیز شاد هستند.
سیاوش: اما اینکه دلیل نمیشود، تو باید برای حرفات گوهی معتبر داشته باشی!
آذرنوش: درست است، اما من گمان نمیکنم آنها اگر شاد نباشند ناشاد هم باشند!
سیاوش: این هم نادرست است، هیچ راهی برای دریافتِ شادی و ناشادی آنها نیست!
آذرنوش: اما چه اهمیتی دارد وقتی که من از دیدنِ آنها شاد میشوم آنها را شاد ببینم؟
سیاوش: شادی تو،شادی توست، شادی آنها شادی آنها...
[ و دوباره از نو...]
نقل به مضمون از «کتاب تردید» بابک احمدی.
آیا گفتگویی غمانگیزتر از این میشناسید که در آن دو انسان نتوانند پیرامون شادی ماهیهای کوچک رودخانه احساسشان را به اشتراک بگذارند؟