03-30-2015, 02:17 PM
درود بر حقجویان. خوشحالم که چنین بحثی را می بینم که افراد از دلایل تحولاتشان می گویند. من در خانواده ای نسبتاً غیرمذهبی به دنیا آمده ام و خویشاوندانی دارم که چندان پایبند به اسلام نیستند. در مورد شکاکیت پیرامون اسلام، راستش ذهن کنجکاو من، از سنین خردسالی شروع به طرح سؤالاتی می کرد، مثل اینکه خدا چگونه به وجود آمده است و مادرم که دانش دینی زیادی نداشت، جواب می داد که خودش، خودش را به وجود آورده است!!
در دوران نوجوانی، با نقصهای زیاد کتب درسی معارف اسلامی، همچنان شکهای بنیادین من سر جایشان بودند، و خیلی مواقع باعث می شدند که من گناهم را اینگونه توجیه کنم که من که مطمئن نیستم که خدایی هست! البته در همین دوره، یک بار متن عربی و یک بار ترجمه فارسی قرآن را از ابتدا تا انتها خواندم. تجربه ی بسیار خوبی بود و به دیگران توصیه می کنم که چنین کنند.
با نزدیک شدن به سن جوانی، سطح شکهای من افزایش یافت: اساساً از کجا بدانیم که حضرت محمد و حضرت علی وجود داشته اند؟ و البته با سؤال پیچ کردن دبیرهای دینی و مطالعه کتب استاد مطهری، سعی در یافتن پاسخی بر پرسشها داشتم، ولی خب زیاد راه به جایی نمی بردم، و فقط به صرف اینکه بیخدایی اندیشه ارزشمندی نیست، حاضر به انکار خدا و اسلام نمی شدم. البته با وجود این شکها، سعی می کردم تا جایی که می توانم دینداری کنم. به نظر من مشکل اصلی مرتدین، شک و شبهه های دینی نیست، چرا که خیلیها چنین شکهایی دارند ولی سعی می کنند به این مسائل فکر نکنند و مسلمان بمانند.
یادم هست که در دوران سربازی در سه جای مختلف با سه هم خدمتی روبرو شدم که هیچ باور دینی نداشتن، دوتاشون دیپلمه بودن و یکی زیر دیپلم. من هم که معمولاً خیلی دوستانه با مخالف بحث می کنم، و آنها راحت با من از بی اعتقادی خودشان حرف می زدند ولی نه آنها قدرت قانع کردن من را داشتند و نه من قدرت قانع کردن آنها را.
من محتاج این بودم که حرف مخالفین اسلام را بخوانم تا بهتر بتوانم در مورد اسلام فکر کنم. این فرصت را ورود به جهان اینترنت در دوران بعد از سربازی، برایم ایجاد کرد، جایی که اوّلین مطالب ضداسلام را دیدم. اولین مقاله ضداسلامی که خواندم، داستان ارینب و اوّلین کتاب در این زمینه، کوروش بزرگ و محمد بن عبدالله تألیف انصاری بودند. کتاب سخیف آئین اوستا، تألیف سیاوش اوستا نیز، کتاب بعدی بود. از بد روزگار، در همان ابتدای کار دو سه تا از ضایعترین تلاشها برای زدودن اسلام را ملاحظه کردم، آثاری که در آنها نویسندگان، سقف افسانه بافی در مورد تاریخ را شکسته بودند. به مرور آثار دیگری از اسلامستیزان به دستم رسید: 23 سال دشتی، شیعه گری کسروی، تولدی دیگر شفا و البته مقالات ضداسلام سایت افشا و بعدها زندیق، و سایت درفش و سکولاریسم برای ایران. نقطه ضعف کلیدی این نوشتارها این است که کافی است که یک کتاب سیره ابن هشام و یک کتاب المغازی واقدی را کنار دستت بگذاری، و با مطالب آنها مقایسه کنی! این کار را مصطفی طباطبایی در کتاب "خیانت در گزارش تاریخ" در برابر کتاب 23 سال دشتی انجام داده و جالب این است که در اکثر موارد دشتی نه تنها ادعاهایی کرده که در تاریخ نیامده، بلکه با متن تاریخ تناقض هم دارد. حقیقت امر این است که اکثر این مطالب، در مورد حیات پیامبر، برگرفته از شبهات کشیشان قرون وسطی است که مستشرقین از دست آنها و اسلامستیزان ایرانی از روی دست مستشرقین کپی نموده اند. مثلاً انصاری بیشتر مطالبش را از مستشرقین و نه از منابع اصلی تاریخی نقل می کند: جالب است که اسلامستیزی با استناد به ادعاهای اسلامستیزان دیگر، اسلام را بکوبد!! و یا آن مناظرۀ ادعایی سینا با منتظری، که شاید در بیش از نود درصد مطالب، سینا با توسل به دروغ و تحریف تاریخ، علیه زندگی پیامبر سخن گفته است. و به نظرتان وقتی من در مورد ادعاهای موجود در این کتب و مقالات، تحقیق می کردم و در اکثر موارد می فهمیدم که از بیخ دروغ است، چه حسی پیدا می کردم؟
آثار قویتر اسلامستیزانه، بعداً به دستم رسید: اول از همه کتاب یک اسلامستیز مسیحی بود، که به تنهایی نقدهایی قویتر از کلّ نقدهای واقعی سایت زندیق(با حذف مطالب خلاف حقیقت) در بر داشت و در مطالب کوتاه، در موضوعهای مشابه، نقدهایی قویتر از مقالات این سایت ارائه می کرد. ولی خب این کتاب هم نتوانست من را از اسلام خارج کند، زیرا من در عین مطالعه کردن آثار ضداسلام، با منابع غنی اسلامی و کارشناسان قدرتمند قرآن شناسی و فلسفه و کلام اسلامی هم ارتباط برقرار کردم. پس از آن مقالات حجت الله نیکویی به راستی راهگشای خوبی برای شناختن تشکیکات کلیدیتر در مورد اسلام شد و که البته نیکویی هم از روی دست شکاکان غربی مطالب را به اسم خودش نشر می داد، ولی خوب بود. من از بیست نمره، به نیکویی پنج می دهم، زیرا شکیات و سؤالاتی که در خلال تحقیقات در سالهای بعد برای خودم مطرح شد و بعضاً هفته ها و ماهها درگیر بحث با آخوندها می شدم، به مراتب قویتر شبهات نیکویی علیه اسلام بود.
البته در زمینه بیخدایی، مسیحیت، بهائیت و زرتشت هم تحقیقات زیادی داشتم. در مورد بیخدایی، گذشته از مطالب سایت زندیق و ویکی که روی دست زندیق بلند شده و کتاب پندار خدای داوکینز، دو مناظره کامل بین مسیحیان و بیخدایان را نیز مطالعه کرده ام. باری مسیحیت و بهائیت توانسته اند من را تا جایی به شک بیندازند که خود را شرایط گرایش به آنها ببینم، ولی بیخدایی، هرگز نتوانسته چیز دلچسبی به من ارائه بدهد و البته بیدینی را از بیخدایی غیرمنطقی تر می دانم. کیش زرتشت نیز، از دید من حتی با یهودیت نیز قابل قیاس نیست، چه برسد که با اسلام پنچه در پنجه بیندازد.
در میانه راه تحقیقاتم بودم که در گفتگوداتکام عضو شدم و عجب شقاوتی بود، فعالیت در آن سایت. مسلمانها را فقط برای این را می خواستند که آنها را برنجانند و خودشان را تخلیه کنند! یک بار توهین وحشی نامیدن مسلمانها را به یکی از مدیرها برگردوندم و فوراً اخطار دریافت کردم و بار دوم که جواب توهین آرش بیخدا را دادم، برای دو هفته اخراج شدم و فعالیت در آن سایت را قطع کردم، زیرا مسلمانها در آن سایت و مانند آن، فقط وسیله هایی هستند جهت عقده گشایی. در پال هم عضو شدم و در رومهای بیخداها بحث کردم، که خب تکنیکشان روشن بود، یک نفر با میکروفن بحث می کرد و بقیه توی تکست به مقدسات و نوامیسم فحاشی می کردن! مدیر سایت هم فقط اگر من واکنش نشان می دادم با من برخورد می کرد! خلاصه این هم آخر و عاقبت بحث با اسلامستیزهاست! حالا بماند که چقدر اطلاعاتی و جیره خور و ساندیسخور و از این تعابیر بستند به ما! یک خانم زرتشتی اسلامستیز که در گفتگو داتکام به من گفت: آیا سهمیه برنج و روغن باید باعث شود که حقیقت را انکار کنید؟ و البته وقتی به شدت از این تهمتش عصبانی شدم، رفت و با آیدی مدیر ارشدی، که البته با آن آیدی بیخدای مثبت بود[!]، آمد به من اخطار جدی داد!
باری امروز، در میانه راه تحقیق دینی، مدتهاست که از مرزهای اسلام و غیراسلام، فاصله گرفته ام. بیخدایی و بیدینی را فاقد ذره ای شانس برای صحت می دانم، و بر مسیحیت و زرتشتیت، نقدهای زیادی وارد می دانم و تازه دارم وارد بحث بهائیت می شوم.
بیش از نود درصد ایمانم را مدیون اسلامستیزان هستم! هی آنها حرف زدند و ما رفتیم در مورد ادعاهایشان تحقیق کردیم! شاید باور نکنید که من برای بار اول در نقدهای حجت الله نیکویی فهمیدم که یکی از ابعاد اعجاز قرآن، عدم اختلاف است، و یافتن جوابهای نقدهای نیکویی، به راستی به من کمک کرد. البته مقاله اش در مورد دلایل نبوت حضرت محمد هم خیلی کاربردی بود، و شاید باور نکنید که شبی که پاسخ آن شبهات را به طور کامل از یکی از علما گرفتم، به راستی احساس کردم که مسلمان بودنم مستدل شده و اساساً چیزی به نام تعصب در من نیست.
امّا از آنجایی که من هیچوقت تعصب نداشتم، هر شبهه را جدی گرفته ام، و لذا شانسی برای صحیح بودنش قائل شده ام و بعد به تحقیق پرداخته ام، و حسی که بعد از یافتن جواب یک شبهه به من دست می دهد، حسّ کسی است که تازه به حقانیت اسلام پی برده است. البته خب به دلیل تکراری بودن شبهات، مدتهاست از این حسها نکرده ام، ولی سؤالات و ابهامات خودم، هر از گاهی، کمک می کنند.
به هر حال تحولات من، در سیر مطالعات و تحقیقات باعث شد که از مسلمانی قشری که بیشتر از ترس جهنم مسلمان بود، به مسلمانی بدل شوم که نظرات مخالف کیشم را می شناسم و جوابهای منطقی برای تمام آن شبهات دارم. البته در دانشگاه هم اگر بحثی بشود، در نشاندن هم دانشگاهیهای ضداسلام بر سر جایشان، ید طولایی دارم. فقط یک موردش مدتی پیش بود که طرف شروع کرد علیه پیامبر حرف زدن، اول از عایشه شروع کرد، بعد رفت سراغ صفیه و بعد هم ماریه قبطی، و البته نظر به اینکه در هر زمینه سه چهارتا جواب مستقل دریافت می کرد، بعد از آخرین جواب، فقط زل زد به من و هیچی نگفت!
احتمال می دهم بعد از این پست از من دعوت شود که در بحثهایتان شرکت کنم، ولی اگر چنین درخواستی داشته باشید، بنده نمی توانم بپذیرم، زیرا: اولاً شالوده ی شما بیخدایی است و من بدون اینکه قصد جسارت داشته باشم، این شالوده را بی ارزشتر از آن می دانم که بخواهم مبنای بحث قرارش بدهم. ثانیاً فضای سایت شما هم با گفتگوداتکام مو نمی زند و مسلمان در اینجا به کیسه بوکس تبدیل می شود و مقدساتش محترم نیستند. ثالثاً اصلاً فرصت زیادی برای بحثهای دیالوگی ندارم، و بیشتر وقتم به طرح پرسش از علمای ادیان و تحقیقات می گذرد. رابعاً سابقه بحث با اسلامستیزان در گفتگوداتکام و پالتاک، نشان داده است که آنها اصلاً به دنبال جواب نمی گردند و فقط حرفی را منطقی می دانند که در تأیید خودشان باشد؛ چنانکه در صفحات پپیشین تحلیل یکی از کاربران در مورد کسانی که حاضر نیستند از اسلام دست بکشند را می خوانیم. البته این کار را به دلیل مهمتر دیگری درست نمی دانم که نمی توانم بازگو کنم.
در دوران نوجوانی، با نقصهای زیاد کتب درسی معارف اسلامی، همچنان شکهای بنیادین من سر جایشان بودند، و خیلی مواقع باعث می شدند که من گناهم را اینگونه توجیه کنم که من که مطمئن نیستم که خدایی هست! البته در همین دوره، یک بار متن عربی و یک بار ترجمه فارسی قرآن را از ابتدا تا انتها خواندم. تجربه ی بسیار خوبی بود و به دیگران توصیه می کنم که چنین کنند.
با نزدیک شدن به سن جوانی، سطح شکهای من افزایش یافت: اساساً از کجا بدانیم که حضرت محمد و حضرت علی وجود داشته اند؟ و البته با سؤال پیچ کردن دبیرهای دینی و مطالعه کتب استاد مطهری، سعی در یافتن پاسخی بر پرسشها داشتم، ولی خب زیاد راه به جایی نمی بردم، و فقط به صرف اینکه بیخدایی اندیشه ارزشمندی نیست، حاضر به انکار خدا و اسلام نمی شدم. البته با وجود این شکها، سعی می کردم تا جایی که می توانم دینداری کنم. به نظر من مشکل اصلی مرتدین، شک و شبهه های دینی نیست، چرا که خیلیها چنین شکهایی دارند ولی سعی می کنند به این مسائل فکر نکنند و مسلمان بمانند.
یادم هست که در دوران سربازی در سه جای مختلف با سه هم خدمتی روبرو شدم که هیچ باور دینی نداشتن، دوتاشون دیپلمه بودن و یکی زیر دیپلم. من هم که معمولاً خیلی دوستانه با مخالف بحث می کنم، و آنها راحت با من از بی اعتقادی خودشان حرف می زدند ولی نه آنها قدرت قانع کردن من را داشتند و نه من قدرت قانع کردن آنها را.
من محتاج این بودم که حرف مخالفین اسلام را بخوانم تا بهتر بتوانم در مورد اسلام فکر کنم. این فرصت را ورود به جهان اینترنت در دوران بعد از سربازی، برایم ایجاد کرد، جایی که اوّلین مطالب ضداسلام را دیدم. اولین مقاله ضداسلامی که خواندم، داستان ارینب و اوّلین کتاب در این زمینه، کوروش بزرگ و محمد بن عبدالله تألیف انصاری بودند. کتاب سخیف آئین اوستا، تألیف سیاوش اوستا نیز، کتاب بعدی بود. از بد روزگار، در همان ابتدای کار دو سه تا از ضایعترین تلاشها برای زدودن اسلام را ملاحظه کردم، آثاری که در آنها نویسندگان، سقف افسانه بافی در مورد تاریخ را شکسته بودند. به مرور آثار دیگری از اسلامستیزان به دستم رسید: 23 سال دشتی، شیعه گری کسروی، تولدی دیگر شفا و البته مقالات ضداسلام سایت افشا و بعدها زندیق، و سایت درفش و سکولاریسم برای ایران. نقطه ضعف کلیدی این نوشتارها این است که کافی است که یک کتاب سیره ابن هشام و یک کتاب المغازی واقدی را کنار دستت بگذاری، و با مطالب آنها مقایسه کنی! این کار را مصطفی طباطبایی در کتاب "خیانت در گزارش تاریخ" در برابر کتاب 23 سال دشتی انجام داده و جالب این است که در اکثر موارد دشتی نه تنها ادعاهایی کرده که در تاریخ نیامده، بلکه با متن تاریخ تناقض هم دارد. حقیقت امر این است که اکثر این مطالب، در مورد حیات پیامبر، برگرفته از شبهات کشیشان قرون وسطی است که مستشرقین از دست آنها و اسلامستیزان ایرانی از روی دست مستشرقین کپی نموده اند. مثلاً انصاری بیشتر مطالبش را از مستشرقین و نه از منابع اصلی تاریخی نقل می کند: جالب است که اسلامستیزی با استناد به ادعاهای اسلامستیزان دیگر، اسلام را بکوبد!! و یا آن مناظرۀ ادعایی سینا با منتظری، که شاید در بیش از نود درصد مطالب، سینا با توسل به دروغ و تحریف تاریخ، علیه زندگی پیامبر سخن گفته است. و به نظرتان وقتی من در مورد ادعاهای موجود در این کتب و مقالات، تحقیق می کردم و در اکثر موارد می فهمیدم که از بیخ دروغ است، چه حسی پیدا می کردم؟
آثار قویتر اسلامستیزانه، بعداً به دستم رسید: اول از همه کتاب یک اسلامستیز مسیحی بود، که به تنهایی نقدهایی قویتر از کلّ نقدهای واقعی سایت زندیق(با حذف مطالب خلاف حقیقت) در بر داشت و در مطالب کوتاه، در موضوعهای مشابه، نقدهایی قویتر از مقالات این سایت ارائه می کرد. ولی خب این کتاب هم نتوانست من را از اسلام خارج کند، زیرا من در عین مطالعه کردن آثار ضداسلام، با منابع غنی اسلامی و کارشناسان قدرتمند قرآن شناسی و فلسفه و کلام اسلامی هم ارتباط برقرار کردم. پس از آن مقالات حجت الله نیکویی به راستی راهگشای خوبی برای شناختن تشکیکات کلیدیتر در مورد اسلام شد و که البته نیکویی هم از روی دست شکاکان غربی مطالب را به اسم خودش نشر می داد، ولی خوب بود. من از بیست نمره، به نیکویی پنج می دهم، زیرا شکیات و سؤالاتی که در خلال تحقیقات در سالهای بعد برای خودم مطرح شد و بعضاً هفته ها و ماهها درگیر بحث با آخوندها می شدم، به مراتب قویتر شبهات نیکویی علیه اسلام بود.
البته در زمینه بیخدایی، مسیحیت، بهائیت و زرتشت هم تحقیقات زیادی داشتم. در مورد بیخدایی، گذشته از مطالب سایت زندیق و ویکی که روی دست زندیق بلند شده و کتاب پندار خدای داوکینز، دو مناظره کامل بین مسیحیان و بیخدایان را نیز مطالعه کرده ام. باری مسیحیت و بهائیت توانسته اند من را تا جایی به شک بیندازند که خود را شرایط گرایش به آنها ببینم، ولی بیخدایی، هرگز نتوانسته چیز دلچسبی به من ارائه بدهد و البته بیدینی را از بیخدایی غیرمنطقی تر می دانم. کیش زرتشت نیز، از دید من حتی با یهودیت نیز قابل قیاس نیست، چه برسد که با اسلام پنچه در پنجه بیندازد.
در میانه راه تحقیقاتم بودم که در گفتگوداتکام عضو شدم و عجب شقاوتی بود، فعالیت در آن سایت. مسلمانها را فقط برای این را می خواستند که آنها را برنجانند و خودشان را تخلیه کنند! یک بار توهین وحشی نامیدن مسلمانها را به یکی از مدیرها برگردوندم و فوراً اخطار دریافت کردم و بار دوم که جواب توهین آرش بیخدا را دادم، برای دو هفته اخراج شدم و فعالیت در آن سایت را قطع کردم، زیرا مسلمانها در آن سایت و مانند آن، فقط وسیله هایی هستند جهت عقده گشایی. در پال هم عضو شدم و در رومهای بیخداها بحث کردم، که خب تکنیکشان روشن بود، یک نفر با میکروفن بحث می کرد و بقیه توی تکست به مقدسات و نوامیسم فحاشی می کردن! مدیر سایت هم فقط اگر من واکنش نشان می دادم با من برخورد می کرد! خلاصه این هم آخر و عاقبت بحث با اسلامستیزهاست! حالا بماند که چقدر اطلاعاتی و جیره خور و ساندیسخور و از این تعابیر بستند به ما! یک خانم زرتشتی اسلامستیز که در گفتگو داتکام به من گفت: آیا سهمیه برنج و روغن باید باعث شود که حقیقت را انکار کنید؟ و البته وقتی به شدت از این تهمتش عصبانی شدم، رفت و با آیدی مدیر ارشدی، که البته با آن آیدی بیخدای مثبت بود[!]، آمد به من اخطار جدی داد!
باری امروز، در میانه راه تحقیق دینی، مدتهاست که از مرزهای اسلام و غیراسلام، فاصله گرفته ام. بیخدایی و بیدینی را فاقد ذره ای شانس برای صحت می دانم، و بر مسیحیت و زرتشتیت، نقدهای زیادی وارد می دانم و تازه دارم وارد بحث بهائیت می شوم.
بیش از نود درصد ایمانم را مدیون اسلامستیزان هستم! هی آنها حرف زدند و ما رفتیم در مورد ادعاهایشان تحقیق کردیم! شاید باور نکنید که من برای بار اول در نقدهای حجت الله نیکویی فهمیدم که یکی از ابعاد اعجاز قرآن، عدم اختلاف است، و یافتن جوابهای نقدهای نیکویی، به راستی به من کمک کرد. البته مقاله اش در مورد دلایل نبوت حضرت محمد هم خیلی کاربردی بود، و شاید باور نکنید که شبی که پاسخ آن شبهات را به طور کامل از یکی از علما گرفتم، به راستی احساس کردم که مسلمان بودنم مستدل شده و اساساً چیزی به نام تعصب در من نیست.
امّا از آنجایی که من هیچوقت تعصب نداشتم، هر شبهه را جدی گرفته ام، و لذا شانسی برای صحیح بودنش قائل شده ام و بعد به تحقیق پرداخته ام، و حسی که بعد از یافتن جواب یک شبهه به من دست می دهد، حسّ کسی است که تازه به حقانیت اسلام پی برده است. البته خب به دلیل تکراری بودن شبهات، مدتهاست از این حسها نکرده ام، ولی سؤالات و ابهامات خودم، هر از گاهی، کمک می کنند.
به هر حال تحولات من، در سیر مطالعات و تحقیقات باعث شد که از مسلمانی قشری که بیشتر از ترس جهنم مسلمان بود، به مسلمانی بدل شوم که نظرات مخالف کیشم را می شناسم و جوابهای منطقی برای تمام آن شبهات دارم. البته در دانشگاه هم اگر بحثی بشود، در نشاندن هم دانشگاهیهای ضداسلام بر سر جایشان، ید طولایی دارم. فقط یک موردش مدتی پیش بود که طرف شروع کرد علیه پیامبر حرف زدن، اول از عایشه شروع کرد، بعد رفت سراغ صفیه و بعد هم ماریه قبطی، و البته نظر به اینکه در هر زمینه سه چهارتا جواب مستقل دریافت می کرد، بعد از آخرین جواب، فقط زل زد به من و هیچی نگفت!
احتمال می دهم بعد از این پست از من دعوت شود که در بحثهایتان شرکت کنم، ولی اگر چنین درخواستی داشته باشید، بنده نمی توانم بپذیرم، زیرا: اولاً شالوده ی شما بیخدایی است و من بدون اینکه قصد جسارت داشته باشم، این شالوده را بی ارزشتر از آن می دانم که بخواهم مبنای بحث قرارش بدهم. ثانیاً فضای سایت شما هم با گفتگوداتکام مو نمی زند و مسلمان در اینجا به کیسه بوکس تبدیل می شود و مقدساتش محترم نیستند. ثالثاً اصلاً فرصت زیادی برای بحثهای دیالوگی ندارم، و بیشتر وقتم به طرح پرسش از علمای ادیان و تحقیقات می گذرد. رابعاً سابقه بحث با اسلامستیزان در گفتگوداتکام و پالتاک، نشان داده است که آنها اصلاً به دنبال جواب نمی گردند و فقط حرفی را منطقی می دانند که در تأیید خودشان باشد؛ چنانکه در صفحات پپیشین تحلیل یکی از کاربران در مورد کسانی که حاضر نیستند از اسلام دست بکشند را می خوانیم. البته این کار را به دلیل مهمتر دیگری درست نمی دانم که نمی توانم بازگو کنم.