09-22-2013, 02:24 PM
Mehrbod نوشته: ٥. چرا و چگونه در زندگی به باورهای امروزتان رسیدید؟خانواده ی ما دین زده نبودند. یک باور هایی، بویژه مادرم داشت ولی به هیچکس زورچپان نمیکرد.
پدر و مادرم هر دو دانش آموخته بودند، آنهم در زمانی که شش کلاس (سیکل یکم) برابر با دکترای
امروز دانشگاه های قراضه ی ایران بود! این است که اندیشه ی من از بخت خوب ( یابد) از همان
آغاز بلوکه نشده بود. من در آموزشگاه هایی بودم که آموزگار دین و قران و .. ما آخوند بودند.
من خودم بهترین ها در خوشخوانی ( تلاوت) قران بودم، چون پاداش ( جایزه) داشت و هتّا نزدیک
یک سوم ( ده بخش از سی بخش قران) را هم در بچگی اَزویر بودم. دیرتر این انگیزه ی شناخت
بیشتر من از این دین گندوگوه گردید. در زمان جوانی با گروه های سیاسی بویژه حزب توده ی ایران
آشنا شدم، با آنهم همکاری میکردم ولی هرگز هموند آن نشدم، چرا که من اسلام ستیز بودم
و راه حزب، در این راستا نبود. پس از ١۳۵۷ هم من همواره به آنها میگفتم که به این مسلمین
و اسلامیست های گندوگوز دل استوار نباشید، اینها ناروگرند، ولی آنها میگفتند که گمان نمیکنند
که آنها، هموندان حزب را بکشند، شاید زندانی کنند،، چرا که در ساختن قانون اساسی و در روند
واژگشت ۵۷ و .. به آنها یاری کرده و هتّا جان آنهارا با ناکار کردن کودتای نوژه رهانیده ایم. و اینکه
میگفتند که ما دیگر پیر شده ایم و میخواهیم همینجا مانده و همینجا بمیریم و توان بازگشت به
برون مرزها دیگر در ما نیست. میکوشیدند که از بیدادستیزی حضرت علی ! سخن برانند که مگر
اسلامیست ها به آنان گیر ندهند ولی خب، سودی نکرد و بیشتر آن فرزانگان دچار شکنجه و مرگ
زورگویانه گردیدند. من همه ی آنها را دوست داشتم ، چون همگی فرهیخته، ادبوَر، ترزبان، پزشک،
هنداسگر، روزنامه نگار و .. بودند، برای نمونه رحمان هاتفی یا همان حیدر مهرگان، جوانشیر
( نویسنده ی نسک "حماسه ی داد" و ... اینها هتّا زندان ها را نیز چون دانشگاه کرده بودند ،
زبان های بیگانه یاد داده و یاد میگرفتند، آموزش و نسک خوانی داشتند و هرگز از پای نمی نشستند.
همه این روند ها و رویداد های پس از آن انگیزه ی آن شد که بیش از پیش به درستی باور های
خود پی ببرم و بویژه در اسلام ستیزی پای استوار بمانم.
•
پارسیگر
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد