12-10-2012, 08:04 PM
خانواده كه زیادی مذهبی بودن و هستن جوری كه شاید من و خواهرم تنها دخترای مانتویی تو خانواده باشیم ولی خوب از یه سنی سوال برام پیش میومد البته نه درباره ی خدا بیشتر در مورد اسلام و پیامبر كه كه معمولا جوابی براش نبود یه روز از شوهر عمم یه سوال پرسیدم ایشون مجروح جنگی بودن و بسیار هم معتقد ولی مخالف حكومت كه گفتن كه برو قرآن بخون نترس
منم رفتم نشستم خوندم یادمه كه میترسیدم از شك هایی كه میكردم واسه اینكه تقدس زدایی كنم با خودكار خطی خطی میكردم آیه های قرآن و منم كلا دست به كابوس دیدنم خوبه:دی در كل خیلی سخت بود بی اعتقاد شدنم به دین
یادم نیست دقیقا راهنمایی بودم یا دبیرستان
ولی بی خدا شدن برمیگرده به چهار پنج سال اخیر و آشنایی با اینترنت و ورود به دانشگاه و چند دوستی كه باهاشون بحث میكردم و بهم جهت فكری دادن
ولی خوب هنوز گاهی به بود و نبودش شك میكنم ولی نه اونقدر كه بتونم بگم به خدا اعتقاد دارم همیشه یه كم شك خوبه
منم رفتم نشستم خوندم یادمه كه میترسیدم از شك هایی كه میكردم واسه اینكه تقدس زدایی كنم با خودكار خطی خطی میكردم آیه های قرآن و منم كلا دست به كابوس دیدنم خوبه:دی در كل خیلی سخت بود بی اعتقاد شدنم به دین
یادم نیست دقیقا راهنمایی بودم یا دبیرستان
ولی بی خدا شدن برمیگرده به چهار پنج سال اخیر و آشنایی با اینترنت و ورود به دانشگاه و چند دوستی كه باهاشون بحث میكردم و بهم جهت فكری دادن
ولی خوب هنوز گاهی به بود و نبودش شك میكنم ولی نه اونقدر كه بتونم بگم به خدا اعتقاد دارم همیشه یه كم شك خوبه