04-01-2020, 06:27 PM
(04-01-2020, 09:44 AM)Mehrbod نوشته:(03-31-2020, 04:12 AM)Ouroboros نوشته:(03-31-2020, 03:03 AM)Mehrbod نوشته: ارزش از بیخ و بن یک چیز درونخویشانه / subjective است.
آفرین، حال ایراد سخن ِ خندهآور شما را بهتر میتوان دریافت :
نقل قول:اثبات آنهم آسان است، همهی ارزشها در بستر زندگی معنا پیدا میکنند، هنگامیکه در نیستی همه چیز بهمانند تهی از هرگونه ارزش میشود.
«زندگی ارزشمند است زیرا ارزشها ارزشمند هستند و برای ارزشمند شدن این ارزشها زندگی باید ارزش داشته باشد»، جدای از اینکه شما مجهول را با مجهول تعیین کردهاید، گزارهی مطروحه از سوی شما آلوده به سفسطه و مشکل شناختشناسی هم هست: https://en.wikipedia.org/wiki/M%C3%BCnchhausen_trilemma
اما جالبی بحث این است که ندانسته همان برهان هستیشناسی ِ آنسلمی را به کار بردهاید، که او برای اثبات وجود خدا از آن استفاده میکرد و شما از آن برای اثبات ارزشمندی زندگی. به طور کلی هم برای من و هم برای نویسندهی کتابی در صفحهی قبل به شما معرفی کردم و خواندن آن برای شخص شما از نان شب واجبتر به نظر میرسد، موضوع از همین برهان آنسلمی شروع شد. من پیشتر در این تاپیک کذایی درباره آن نوشته بودم. دلیل تلاش مذبوحانهای که من میکردم تا ایرادی به جز ایراد اصلی برای این برهان پیدا بکنم انکار پذیرفتن عواقب ثانویهای که درک و درونی کردن درک ِ ایراد برهان آنسلمی در انسان پدید میآورد بود. جالب است که نویسندهی کتاب مذکور برخلاف من که سالها از این واقعیت میگریختم، پهلوانانه با مشکل روبرو میشود و ابایی از مطرح کردن آن در یک خط ندارد:
God is the greatest greatness; the most potent conceptionof absolute perfection, absolute power, and absolutegoodness ever conceived of by the human mind. Theconception of God is being beyond all conception. God is thepower that overcomes all human probabilities andtranscends even the greatest possibilities.But would it be even better if God actually existed?In 1078 St. Anselm offered what he believed was a prooffor the existence of God. A being, he thought, can beconceived so that nothing greater can be conceived. Thisbeing would not be greater than anything conceivable,however, if it existed only in the intellect — its actualexistence would be greater. How can one resolve thecontradiction between this intellectual conception of Godand the superiority of God’s existence? God exists.The potentially fatal assumption of this argument is thatexistence is superior to non-existence
ارزش و اهمیت مفاهیمی تماماً سوبژکتیو هستند برآمده از عواطف و غرایز انسانی، و نه محصول تعقل، «الف ارزشمند است» یعنی «الف برای من اهمیت عاطفی بالایی دارد»، و گزارهی شما «زندگی ارزشمندتر از هر چیز است» از نظر عقلانی مشابه «کدو از بادمجان خوشمزهتر است» میباشد. اگر ارزش را اهمیتی که انسان به چیز میدهد مشخص میکند و راهی برای برپا کردن نظام ارزشی عینی و عقلانی وجود ندارد، فتاوی ِ نقد نشدهترین، اندیشیده نشدهترین، حیوانیترین، در سلسلهمراتب ِ عواطف ِ محکخورده، پستترین ِ غرایز من و شما به عنوان انداموارههای تحت فرمان ِ ژن خودخواه که ترجیح بودن به نبودن باشد، بیشترین فاصلهی قابل تصور را با «منطق دودویی» دارد. برکشیدن این توهم، غریزه حیوانی، پیشداوری عاطفی، تحمیل ناخودآگاه، دستور ِ ژن خودخواه و حکم ِ بیدلیل ِ طبیعت به مرجع بنیادین و اصالتبخش ِ «عقلانی» و «منطقی» تمامی باورها و ارزشهای دیگر از طریق برهان آنسلمی نشان دهنده میزان عمیق و بسیار خطرناکی از خودفریبیست.
زندگی هیچ ارزش ِ عینی مستقل از عواطف شما ندارد و تظاهر به غیر از این مادر ِ تمام خودفریبیهای بعدیست، که در شخص ِ شما با توجه به تجربیات و عواطف و حالاتی که دارید در ناراحتی برای نابودی احتمالی انسان توسط تکنولوژی متجلی میشود و سپس از آنجا فرمان کارکردهای روانشناختی ِ ضروری برای تداوم زندگی همچون احساس ارزشمند بودن، مفید بودن، هدف داشتن، نیکسرشت بودن، با معنی زندگی کردن و با مرگ ستیز کردن را در سیپییوی ذهن شما اجرا میکند. ارزش «عینی» این گزاره اما هرگز فراتر از ترجیح کدو به بادمجان نیست.
در پایان باید اضافه کرد که در نظر من میزان و شدت این خودفریبی در شما دوست نازنینم به حدیست که من کوچکترین امیدی به اصلاح شما ندارم و اینها را برای خوانندگان اینجا مینویسم تا ببینند چگونه حتی انسانی به هوشمندی شما هم از آن اصولی که پیشتر گفتم مستثنی نیست و تا چیزی را خود پیشتر به نحوی دیگر «نگرفته باشد» هرگز در بحث و گفتگو محال است آن را بگیرد.
گیر اینجا است که شما فراموش میکنید از کجا به کجا دارید میرسید (شناختشناسانه).
در ریاضیات شما نخست بُن میدارید (بنداشت = axiom) سپس
از روی بنداشتها فرا میروید و به چیزهای دیگر میرسید.
اینک، پرسش بسیار سادهی من از شما این است، در نبود زندگی آیا از بیخ چیزی "هست" که شما بخواهید از آن فرا بروید و برای نمونه آن را ارزش، ... بنامید؟
اگر بگویید نه، که خب سخن مرا تایید کردهاید که همهی ارزشها در بستر زندگی معنا میابند.
اگر بگویید آری، خب آنگاه آن اندازه سخنی نامنطقی زدهاید که برای خودتان هم بیمنطق آن بایست آشکار باشد.
«زندگی ارزشمند است زیرا ارزشها ارزشمند هستند و برای ارزشمند بودن ارزشها زندگی باید ارزشمند باشد».
البته اینهم هست که هرچه به زبان در میآید از نوعی logic پیروی میکند به همین خاطر است که من شهود را بالاتر از عواطف گذاشتهام زیرا شهود در مرحلهای فرا-زبانی رخ میدهد. اما مقصود اینجا از آغاز بیشتر reason بوده :
The difference between life and death or existence and non-existence is not a rational one but one of values and values are determined by emotions and emotions are thoroughly subjective. So lifting them up to the level of objective statements and treating them as if they are rationally constructed is an exercise in self deception
پس، زندگی خوب است و بیایید برای زندگی بجنگیم و ... میشود: بادمجان خوشمزهتر از کدوست. گزارهی غیرمنطقی(نه اشتباه یا ضدمنطقی)دربارهي سلایق شما که نمیتوان با آن مخالف منطقی هم کرد. صرفا میباید بگویم که این گزاره غیرمنطقیست و x میتواند آن را به عنوان گزارهای برای «ارزش بخشیدن» یا «معنی دادن» یا «توجیه کردن» چیزهای دیگر بپذیرد یا نپذیرد.
زنده باد زندگی!