زندگی و ارزش -
Ouroboros - 03-27-2020
Mehrbod نوشته: ولی سالها
برنامهنویسی ۰ به بالا همراه با آموزههای neuroscience میتواند شناختی به شما بدهد که بتوانید خودفریبیهای ذهنتان را پیشبینانه
درآورده و از پیدایش و ریشه دواندن اشان پیش بگیرید.
Mehrbod نوشته: زنده بودن ما یک فرجود (معجزه) است و بیشتر کسانیکه زندهاند هرگز به شگرفی و ارزش آن پی نمیرند، بساکه از رانههای
جنسی و نخستینی خود پیشروی میکنند و مغزشان هرگز از کارکرد نخستینی اش که افزایش بازده و کاهش انرژی باشد فراتر نمیرود.
کسیکه امروز بدنبال پول و دختر و خانه و خودرو و.. است بخوبی دارد رانههای خودش را دنبال میکند و هتا میتواند زندگی خوشایندی
هم داشته باشد ولی هرگز از این تراز بالاتر نرفته و به ارزش و شگرفی زندگی و پرسشهای کاربردین همراه با آن، نامیرایی،
افزایش خودآگاهی و پی بردن به چرایی هستی و جادوی سیستمهای کوانتومی و گوهرهی خواست آزاد و فرا.. نخواهد پرداخت و
این تنها شانس یکبار زاده شدن خود را هرز داده و با چند سال زندگی از هستی کوتاه خود به نیستی ابدین خواهد پیوست
شما هنوز به اصلیترین و درونیترین هستهی تمام خودفریبیهای ِ انسان که ترجیح دادن هستی به نیستی و بودن به نبودن و زندگی به مردن است پی نبردهاید و همچون چرخدندهای در دل ِ یک ماشین یا کُدی از پیش نوشته شده بی هیچ دلیل عقلانی، از برنامهریزی ژنتیکی خود برای ماندن و تکثیر شدن پیروی ِ کور میکنید و کُل باورهای خود را بر اساس آن دستچین کردهاید و بودن را خیر مطلق و نبودن را شر مطلق تصور میکنید. در دژ ِ تنومند ازلت فکری خود که با هوشیاری برای ممانعت از ورود هرگونه اندیشهی متخاصم طراحی شده نشستهاید و خودفریبیهای دیگران را تحقیر میکنید. برای خلاصی از این اوهام، من به شما مطالعه این کتاب را توصیه میکنم که احتمالا مهمترین کتاب نوشته شده در تاریخ در مقطع کنونی تطور انسان است :
http://shatteredshield.net/media/suicide_note.pdf
ولی خب همانطورکه گفته شد، بعید است کتاب خواندن و بحث کردن و ... تاثیری در باورهای شما داشته باشد و پذیرفتن واقعیت و رهایی از این غول ِ آخر خودفریبی چندان مورد پسند من هم نیست و به قول ِ زرتشت نیچه، «بروم تا چیزی از تو نستاندهام». امضای فعلی من «زنده باد زندگی» اشارهای به همین است که انتخاب ما به عنوان موجودات قادر به تعقل، در پایان میان خودکشیست یا خودفریبی.
زندگی و ارزش -
Transcendence - 03-29-2020
Mehrbod نوشته: اثبات آنهم آسان است، همهی ارزشها در بستر زندگی معنا پیدا میکنند، هنگامیکه در نیستی همه چیز بهمانند تهی از هرگونه ارزش میشود.
مرگ ازینرو همان ۰ است، ولی زندگی از ۰ تا ۱ است و هر چه به یک ۱ نزدیکتر شوید ارزشها چیزها راستین تر میشود چرا که ۱ عدد کیستی
نیز است / identity number, و هر چه را در آن ضرب کنید خودش را برمیگرداند. پس این سخن که زندگی باارزشترین و مرگ بیارزش ترین
است، نایکسنجانه asymmetrically همیشه درست است، مرگ همه چیز را تهی از ارزش میسازد ولی در دست دیگر، زندگی زینهمند است
و ارزش چیزها از نزدیک به ۰ به بالا میروند که این را ما کیفیت زندگی مینامیم و آنرا براه خوشی درمییابیم.
ایا این استدلالی انسان مرکزانه نیست..از منظر طبیعت یا جهان وجود انسان بر عدم وجود انسان برتری نداره.
پاتوق شب نشینی -
Ouroboros - 03-29-2020
Thanks نوشته: یارکشیها...
احتراما اینها که شما مینویسید ارتباط چندانی با آنها که من میگویم ندارند و به نظر میرسد شما از نوشتههای من برای طرح و شاخ و برگ بخشیدن به افکار سیاسی خودتان استفاده میکنید. این اشکالی هم ندارد ولی من نظر خاصی درباره آنها ندارم و اهمیت زیادی هم دیگر نمیتوانم به این قبیل موضوعات بدهم. مسئله مهم در این مقوله برای من آن بود که گفتم: انگیزه انسان از نوشتن و بحث و حتی اندیشیدن به نحوی که ما در این سالها مشفول به آن بودهایم(ابسترکشن و ...) چیست و نتایج آن چقدر با این انگیزهها فاصله دارند و ... که گمان میکنم موضع خود را به قدر کافی اشکار کردم: اینها روشی برای یارکشیست، یارکشی با یا بدون مشارکت من و شما هم اتفاق خواهد افتاد، مشارکت ما هم منجر به رخ دادن اتفاقی که قرار نبوده بیافتد نخواهد شد و به احتمال قریب به صد-در-صد کسی با شما به جایی بجز آنجاکه بیشما میتوانسته نخواهد رسید.
من منکر هیچیک از مفاهیم مطروحه در سخنان شما نبودهام که مثلا یارکشی هرقدر برجستهتر باشد برای گروه منتج از آن بهتر خواهد بود و دلایل این یارکشیها چیست و آیا توجیه اخلاقی دارند و کارکرد آنها در جهان بیرونی کدام است و ... من صرفا میگویم اینها برای من بیارزش هستند زیرا دیگر علاقهای به جمع کردن آدمهای شبیه خودم ندارم و هرکجا مرا راه بدهند یک جایگاه دستکم میانردهای برای خودم پیدا میکنم و کسکی میشوم و آنچه میخواهم را بدست میآورم، پس برای چه تلاش بیهوده بکنم وقتی میدانم اگر موضوعی خارج از دایرهی دانستههای شهودی شما باشد حتی مهربد هم که باشید باز موضوع صحبت را هم نمیفهمید چه برسد به تغییر دادن نظر و توافق با مخالف آن و ...؟ ضمن آنکه از قدیم هم از دمخور شدن با آدمهای متفاوت از خودم بیشتر لذت میبردهام و میدانم که هر گروه نظمدوست ِ قدرتمندی جایگزین سیستم اجتماعی کنونی ما بشود من و مردان همچون من را کشان کشان به میدان شهر میبرد و گردن میزند که مبادا پیادهنظام تهیمغز خودش خیالاتی بشوند، پس بگذار کلهی سگ در دیگ عالم بجوشد!
سلامت باشید!
پاتوق شب نشینی -
Ouroboros - 03-29-2020
Mehrbod نوشته: باور به اینکه زندگی باارزشترین است و مرگ بدترین هیچ خودفریبیای در خود ندارد، بوارونه بسیار هم منطقیست و هتا اثباتپذیر آنهم
از جنس ریاضیاتی.
اثبات آنهم آسان است، همهی ارزشها در بستر زندگی معنا پیدا میکنند، هنگامیکه در نیستی همه چیز بهمانند تهی از هرگونه ارزش میشود.
مرگ ازینرو همان ۰ است، ولی زندگی از ۰ تا ۱ است و هر چه به یک ۱ نزدیکتر شوید ارزشها چیزها راستین تر میشود چرا که ۱ عدد کیستی
نیز است / identity number, و هر چه را در آن ضرب کنید خودش را برمیگرداند. پس این سخن که زندگی باارزشترین و مرگ بیارزش ترین
است، نایکسنجانه asymmetrically همیشه درست است، مرگ همه چیز را تهی از ارزش میسازد ولی در دست دیگر، زندگی زینهمند است
و ارزش چیزها از نزدیک به ۰ به بالا میروند که این را ما کیفیت زندگی مینامیم و آنرا براه خوشی درمییابیم.
:e057:
[ATTACH=CONFIG]5226[/ATTACH]
RE: پاتوق شب نشینی -
Mehrbod - 03-31-2020
(03-29-2020, 08:12 PM)Transcendence نوشته: Mehrbod نوشته: اثبات آنهم آسان است، همهی ارزشها در بستر زندگی معنا پیدا میکنند، هنگامیکه در نیستی همه چیز بهمانند تهی از هرگونه ارزش میشود.
مرگ ازینرو همان ۰ است، ولی زندگی از ۰ تا ۱ است و هر چه به یک ۱ نزدیکتر شوید ارزشها چیزها راستین تر میشود چرا که ۱ عدد کیستی
نیز است / identity number, و هر چه را در آن ضرب کنید خودش را برمیگرداند. پس این سخن که زندگی باارزشترین و مرگ بیارزش ترین
است، نایکسنجانه asymmetrically همیشه درست است، مرگ همه چیز را تهی از ارزش میسازد ولی در دست دیگر، زندگی زینهمند است
و ارزش چیزها از نزدیک به ۰ به بالا میروند که این را ما کیفیت زندگی مینامیم و آنرا براه خوشی درمییابیم.
ایا این استدلالی انسان مرکزانه نیست..از منظر طبیعت یا جهان وجود انسان بر عدم وجود انسان برتری نداره.
گاهی چیزهایی میشنویدها... شما در جایگاه یک بوُندهی زنده برایتان خودتان مهم است
یا یک مشت الکترون و نمیدانم نترون!؟ ارزش از بیخ و بن یک چیز درونخویشانه / subjective است.
RE: پاتوق شب نشینی -
Mehrbod - 03-31-2020
(03-29-2020, 08:14 PM)Ouroboros نوشته: Mehrbod نوشته: باور به اینکه زندگی باارزشترین است و مرگ بدترین هیچ خودفریبیای در خود ندارد، بوارونه بسیار هم منطقیست و هتا اثباتپذیر آنهم
از جنس ریاضیاتی.
اثبات آنهم آسان است، همهی ارزشها در بستر زندگی معنا پیدا میکنند، هنگامیکه در نیستی همه چیز بهمانند تهی از هرگونه ارزش میشود.
مرگ ازینرو همان ۰ است، ولی زندگی از ۰ تا ۱ است و هر چه به یک ۱ نزدیکتر شوید ارزشها چیزها راستین تر میشود چرا که ۱ عدد کیستی
نیز است / identity number, و هر چه را در آن ضرب کنید خودش را برمیگرداند. پس این سخن که زندگی باارزشترین و مرگ بیارزش ترین
است، نایکسنجانه asymmetrically همیشه درست است، مرگ همه چیز را تهی از ارزش میسازد ولی در دست دیگر، زندگی زینهمند است
و ارزش چیزها از نزدیک به ۰ به بالا میروند که این را ما کیفیت زندگی مینامیم و آنرا براه خوشی درمییابیم.
:e057:
[ATTACH=CONFIG]5226[/ATTACH]
شما هم گویا پاسخی دیگر نداشتید؟ خوبی منطق همین است, بویژه منطق دودویی 😏
RE: پاتوق شب نشینی -
Mehrbod - 03-31-2020
(03-29-2020, 08:12 PM)Transcendence نوشته: Mehrbod نوشته: اثبات آنهم آسان است، همهی ارزشها در بستر زندگی معنا پیدا میکنند، هنگامیکه در نیستی همه چیز بهمانند تهی از هرگونه ارزش میشود.
مرگ ازینرو همان ۰ است، ولی زندگی از ۰ تا ۱ است و هر چه به یک ۱ نزدیکتر شوید ارزشها چیزها راستین تر میشود چرا که ۱ عدد کیستی
نیز است / identity number, و هر چه را در آن ضرب کنید خودش را برمیگرداند. پس این سخن که زندگی باارزشترین و مرگ بیارزش ترین
است، نایکسنجانه asymmetrically همیشه درست است، مرگ همه چیز را تهی از ارزش میسازد ولی در دست دیگر، زندگی زینهمند است
و ارزش چیزها از نزدیک به ۰ به بالا میروند که این را ما کیفیت زندگی مینامیم و آنرا براه خوشی درمییابیم.
ایا این استدلالی انسان مرکزانه نیست..از منظر طبیعت یا جهان وجود انسان بر عدم وجود انسان برتری نداره.
من این پیک را چند بار دارم میخوانم هنوز نمیگیرم, از سر کنجکاوی, شما جاییکه زندگی نیست چگونه دنبال "ارزش" میگشتید؟ ارزش نمونهوار نفت چیست برای جهان گیتی؟
ارزش از ارزیدن میاید, ارزیدن خود از "ارز/بها". بها خود از کارکرد برمیخیزد.
ارزش چیزها در سود/کارکرد آنها برایِ یک جاندار است و بس, و آنهم از نیاز ریشه میگیرد. بوندگان زنده نمونهوار به خوراک مینیازند پس خوراک یک ارزش میشود. بیانگارید که از فردا ادمی فرگشته و دیگر نه نیازی به خوردن دارد نه هتا از آن خُوشی میبرد, آیا همچُنان خوردخوراک یک ارزش است؟
در دست دیگر, دید جهان - کدام دید و کدام چشم؟ - برایِ منِ بونده پشیزی نمیارزد, چرا که من و شما خود همان جهان ایم. من و شما بیرون از جهان که نیستیم, درون انهم نیستیم, خود جهان یم, پارهی پیچیده و هوشمند که درگیر فرایافتهای ترازبالاتری همچون ارزش, سود, بهینگی و ... است.
RE: پاتوق شب نشینی -
Ouroboros - 03-31-2020
(03-31-2020, 03:03 AM)Mehrbod نوشته: ارزش از بیخ و بن یک چیز درونخویشانه / subjective است.
آفرین، حال ایراد سخن ِ خندهآور شما را بهتر میتوان دریافت :
نقل قول:اثبات آنهم آسان است، همهی ارزشها در بستر زندگی معنا پیدا میکنند، هنگامیکه در نیستی همه چیز بهمانند تهی از هرگونه ارزش میشود.
«زندگی ارزشمند است زیرا ارزشها ارزشمند هستند و برای ارزشمند شدن این ارزشها زندگی باید ارزش داشته باشد»، جدای از اینکه شما مجهول را با مجهول تعیین کردهاید، گزارهی مطروحه از سوی شما آلوده به سفسطه و مشکل شناختشناسی هم هست:
https://en.wikipedia.org/wiki/M%C3%BCnchhausen_trilemma
اما جالبی بحث این است که ندانسته همان برهان هستیشناسی ِ آنسلمی را به کار بردهاید، که او برای اثبات وجود خدا از آن استفاده میکرد و شما از آن برای اثبات ارزشمندی زندگی. به طور کلی هم برای من و هم برای نویسندهی کتابی در صفحهی قبل به شما معرفی کردم و خواندن آن برای شخص شما از نان شب واجبتر به نظر میرسد، موضوع از همین برهان آنسلمی شروع شد. من پیشتر در این
تاپیک کذایی درباره آن نوشته بودم. دلیل تلاش مذبوحانهای که من میکردم تا ایرادی به جز ایراد اصلی برای این برهان پیدا بکنم انکار پذیرفتن عواقب ثانویهای که درک و درونی کردن درک ِ ایراد برهان آنسلمی در انسان پدید میآورد بود. جالب است که نویسندهی کتاب مذکور برخلاف من که سالها از این واقعیت میگریختم، پهلوانانه با مشکل روبرو میشود و ابایی از مطرح کردن آن در یک خط ندارد:
God is the greatest greatness; the most potent conception
of absolute perfection, absolute power, and absolute
goodness ever conceived of by the human mind. The
conception of God is being beyond all conception. God is the
power that overcomes all human probabilities and
transcends even the greatest possibilities.
But would it be even better if God actually existed?
In 1078 St. Anselm offered what he believed was a proof
for the existence of God. A being, he thought, can be
conceived so that nothing greater can be conceived. This
being would not be greater than anything conceivable,
however, if it existed only in the intellect — its actual
existence would be greater. How can one resolve the
contradiction between this intellectual conception of God
and the superiority of God’s existence? God exists.
The potentially fatal assumption of this argument is that
existence is superior to non-existence
ارزش و اهمیت مفاهیمی تماماً سوبژکتیو هستند برآمده از عواطف و غرایز انسانی، و نه محصول تعقل، «الف ارزشمند است» یعنی «الف برای من اهمیت عاطفی بالایی دارد»، و گزارهی شما «زندگی ارزشمندتر از هر چیز است» از نظر عقلانی مشابه «کدو از بادمجان خوشمزهتر است» میباشد. اگر ارزش را اهمیتی که انسان به چیز میدهد مشخص میکند و راهی برای برپا کردن نظام ارزشی عینی و عقلانی وجود ندارد، فتاوی ِ نقد نشدهترین، اندیشیده نشدهترین، حیوانیترین، در سلسلهمراتب ِ عواطف ِ محکخورده، پستترین ِ غرایز من و شما به عنوان انداموارههای تحت فرمان ِ ژن خودخواه که ترجیح بودن به نبودن باشد، بیشترین فاصلهی قابل تصور را با «منطق دودویی» دارد. برکشیدن این توهم، غریزه حیوانی، پیشداوری عاطفی، تحمیل ناخودآگاه، دستور ِ ژن خودخواه و حکم ِ بیدلیل ِ طبیعت به مرجع بنیادین و اصالتبخش ِ «عقلانی» و «منطقی» تمامی باورها و ارزشهای دیگر از طریق برهان آنسلمی نشان دهنده میزان عمیق و بسیار خطرناکی از خودفریبیست.
زندگی هیچ ارزش ِ عینی مستقل از عواطف شما ندارد و تظاهر به غیر از این مادر ِ تمام خودفریبیهای بعدیست، که در شخص ِ شما با توجه به تجربیات و عواطف و حالاتی که دارید در ناراحتی برای نابودی احتمالی انسان توسط تکنولوژی متجلی میشود و سپس از آنجا فرمان کارکردهای روانشناختی ِ ضروری برای تداوم زندگی همچون احساس ارزشمند بودن، مفید بودن، هدف داشتن، نیکسرشت بودن، با معنی زندگی کردن و با مرگ ستیز کردن را در سیپییوی ذهن شما اجرا میکند. ارزش «عینی» این گزاره اما هرگز فراتر از ترجیح کدو به بادمجان نیست.
در پایان باید اضافه کرد که در نظر من میزان و شدت این خودفریبی در شما دوست نازنینم به حدیست که من کوچکترین امیدی به اصلاح شما ندارم و اینها را برای خوانندگان اینجا مینویسم تا ببینند چگونه حتی انسانی به هوشمندی شما هم از آن اصولی که پیشتر گفتم مستثنی نیست و تا چیزی را خود پیشتر به نحوی دیگر «نگرفته باشد» هرگز در بحث و گفتگو محال است آن را بگیرد.
RE: پاتوق شب نشینی -
Angela - 04-01-2020
(03-31-2020, 04:12 AM)Ouroboros نوشته: در پایان باید اضافه کرد که در نظر من میزان و شدت این خودفریبی در شما دوست نازنینم به حدیست که من کوچکترین امیدی به اصلاح شما ندارم و اینها را برای خوانندگان اینجا مینویسم تا ببینند چگونه حتی انسانی به هوشمندی شما هم از آن اصولی که پیشتر گفتم مستثنی نیست و تا چیزی را خود پیشتر به نحوی دیگر «نگرفته باشد» هرگز در بحث و گفتگو محال است آن را بگیرد.
اگه چیزایی که گفتین رو بپذیریم، نتیجه ش این میشه که همه به یک اندازه درست میگن؟ چون همه براساس تجربه های متفاوتی که داشتن حرف می زنن، چه شما چه مهربد چه هرکس دیگه...
RE: پاتوق شب نشینی -
Ouroboros - 04-01-2020
(04-01-2020, 01:22 AM)Angela نوشته: (03-31-2020, 04:12 AM)Ouroboros نوشته: در پایان باید اضافه کرد که در نظر من میزان و شدت این خودفریبی در شما دوست نازنینم به حدیست که من کوچکترین امیدی به اصلاح شما ندارم و اینها را برای خوانندگان اینجا مینویسم تا ببینند چگونه حتی انسانی به هوشمندی شما هم از آن اصولی که پیشتر گفتم مستثنی نیست و تا چیزی را خود پیشتر به نحوی دیگر «نگرفته باشد» هرگز در بحث و گفتگو محال است آن را بگیرد.
اگه چیزایی که گفتین رو بپذیریم، نتیجه ش این میشه که همه به یک اندازه درست میگن؟ چون همه براساس تجربه های متفاوتی که داشتن حرف می زنن، چه شما چه مهربد چه هرکس دیگه...
از نظر فلسفی یا در عمل؟ در عمل میشود به رسمیت شناختن این حقیقت که برخورد با گزارهها در قالب درست/نادرست صرفا روشی برای فریب مخاطب یا خود است، و مسئله سود/زیان یا ریسک/پاداش یا قدرت/ضعف گزارهها و پدیدههاست. ما به بطعا چنین میکنیم، ولو آنکه ندانیم یا هرگز نپذیریم، و به باورها و آدمها و سیستمهایی که قویتر و مفیدتر و سودآورتر به نظر میرسند جذب میشویم. همه بروی اسب ِ قوی و چابک و تنومند و عضلانی شرط میبندند و اسب شل ِ لاغر ِ مریض را نادیده میگیرند. اخلاقیات روش ما برای نبرد با این گرایش طبیعیست ولی اگر آن کتابی که معرفی کردم را بخوانید، نویسنده به درستی تشریح میکند که چگونه سرانجام این انقلاب اخلاقی برضد طبیعت مرگ و نابودی ِ قطعی به دست خدا-هوشواره خواهد بود. البته منهم مثل شما و هیچ انسان دیگری نمیخواهم به جهان داروین پرتاب بشوم، اما شاید گزینهای دیگر وجود داشته باشد، سومریان و مصریان و یونانیان باستان جوامعی داشتند نه کاملا طبیعی اما همچنان تحت قوانینی که «پیشرفت» به سمت پرتگاه را محدود میکرد.
اما به احتمال قوی چنین گزینههای از دسترس ما خارج است. من نتوانستهام دلایل بسنده و قانعکننده برای ترجیح آشوب به نظم یا بالعکس در این ماجرا پیدا بکنم. طرفداران هر دو سوی داستان استدلالهایی دارند که درست به نظر میرسد اما هیچکدام برای اثبات در اشتباه بودن دیگری کافی نیست. طرفداران نظم به درستی اشاره میکنند که شرایط روبه زوال و پُرآشوب ما برآمده از تضعیف نهادهای مستقر در جوامع سنتی ِ سالم برای پیشگیری از سقوط در این پرتگاههاست و اگر شکلی از این نظم بازسازی شده به نظام کنونی تحمیل بشود و قدرت ِ گسترش آن را در سرحدات سنتیاش محدود بکند بسیاری مشکلات حل میشوند. آشوبدوستان میگویند چنین چیزی ناشدنیست و نظام مستقر توانسته تا بدینجا ما را به پرتگاه نزدیک بکند زیرا ثبات و سکون و نظم فراوانی در آن وجود داشته و سنت بذر نابودی خود را در دل ِ داشته و امروز که این بذر درختی شده و میوه داده باید با جنونپیشگی مطلق آن را خشکاند. دزدی، زنا، طلاق، مصرفگرایی، ورشکستگی، همجنسبازی، خلاف، قحطی، اعتیاد، بیکارگی، تروریسم، بیوتروریسم، قتل سریالی، کرونا... اینها همه مفید هستند زیرا به تضعیف نظم موجود میانجامند و پیشرفت آن را کند، متوقف و در نهایت معکوس میکنند تا جایی که آنقدر ضعیف بشود و آنقدر آشوب همه جا را فرا بگیرد که ما بتوانیم اینبار با درس گرفتن از اشتباهات پیشینیان نظامی بهتر برپا بکنیم یا اصلا به نقطهی صفر تاریخ برگردیم و از نو شروع بکنیم!
از نظر فلسفی هم میتواند چند نتیجه داشته باشد که یکی را شما گفتید. میتواند اینهم باشد که به ما بیاموزد خردگرایی بهدرد نمیخورد و ما بیش از همیشه نیازمند نوعی ذاتباوری افراطی هستیم که باید با گسترش ابزار شناخت ِ درست از منطق ِ «مستقل از پیشداوریها» که میبینیم حتی قادر نیست ابتداییترین و بدیهیترین ارزشهای ما را اثبات بکند، به شهود و ادراک و احساس و تجربه و باور و منطق و خرافه و مناسک و زبانمندی و ... جملگی!
به ذاتباوری شناختشناسیک نیاز داریم به خاطر اینکه نمیتوان مجهول را با مجهول شناخت و باید برای دانستن ِ آنچه نمیدانیم از یکجا شروع کرد، از کجا؟ حداقل متصور این است که وجود ذهن ِ خودمان و وجود جهان بیرون از ذهن خودمان را بپذیریم. البته که تشکیک در این امکانپذیر است اما اندیشیدن و آموختن و فهمیدن را چنان شکی غیرممکن میکند. پس از این باید تصمیم بگیریم که سلسلهمراتب ابزارهایی که برای شناخت در دست داریم چگونه است. به نظر میرسد «ایمان>شهود>عواطف>تجربه>منطق>...» که بیشتر پیشینیان ما به آن پایبد بودند از باقی دقیقتر باشد. ایمان اول است چراکه همانطورکه گفته شد برای حداقل ِ آگاهی هم ما به میزان مشخصی از باور به امر اثباتناشدنی(واقعی بودن ذهن درونی و جهان بیرونی)نیاز داریم. شهود همه انواع دیگر از آگاهی ما را دانسته یا ندانسته تحت تاثیر قرار میدهد و از آن گریزی نیست، مثل همان فاصلهی دال و مدلول و ... عواطف ارزشمندی و اهمیت چیزها در جهان را برای ما مشخص میکنند و بدون رجوع به آنها، خدای ناکرده فوت عزیزان شما با افتادن برگ از درخت تفاوتی «عینی» و «عقلانی» نخواهد داشت. تجربه روشی برای به کار گرفتن تمام اینهاست و منطق برای معنا بخشیدن و منظم کردن آنها میتواند به کار بیاید. ما هماکنون در جهانی زندگی میکنیم که تظاهر به بخردانگی و تجربهگرایی در قالب ستیز با هر نوع دیگری از آگاهی مُد روز است و نتیجه آن شده که دیگر یافتن انسانی عاری یا حتی سبکبار از خودفریبی و خرافهپرستی مطلق غیرممکن است!