03-26-2020, 12:43 PM
Thanks نوشته: عدهای دوان دوان
من در نوشتهی شما چیزی در ابطال ِ حرف خودم ندیدم. یکسری مثالها آوردهاید از اندیشههایی که به موفقیت رسیدند و بعد مشهور شدند و این شهرت را گواه ِ تاثیرپذیری دیگران گرفتهاید اما این ناقض آنچه من میگویم نیست. اگر انقلاب فرانسه به پیروزی رسید یا انقلاب ایران، الزاما مهمترین فاکتور زور بیشتر انقلابیون نبود، این اسب را پُشت گاری بستن است و از یک مجهول برای توضیح مجهول دیگر استفاده کردن. چرا انقلابی ِ گوزو متشکل از یک مشت دهقان ابله و اشرافزادهی از خود بیزار و آدمهای متوهم باید قویتر از پادشاه و ارتش و نظم مستقر چند صد ساله و چند هزار ساله باشد؟ زور انقلابیون بیشتر بود چون تجسد یک تمنای باطنی گروهی ِ به سخن درنیامدنی بودند.
ظهور نابترین و دقیقترین و درستترین اندیشهها باز همیشه یک قدم عقبتر از عینیت بیرونیست چراکه در پاسخ به آن پدید آمده. هر قدر شمار بیشتری به مشکلات مشابه شما بر بخورند و واکنشی مشابه شما به ان نشان بدهند شهرت و محبوبیت و قدرت اندیشههایی که در پاسخ به این تجربیات مطرح شدهاند بیشتر خواهد شد. اگر این مواجههی مشترک با عینیت وجود نداشته باشد هیچ استدلالی روی زمین نیست که سخن را حتی قابل فهم بکند چه برسد به عامل اتفاق یا نفاق. این بههنگامی فقط برای موثر واقع شدن اندیشه نیست، برای فهمیده شدن آن ضروریست. همینها که من اینجا دربارهی جنسیت نوشتهام را فرض بگیرید، اینها پاسخی بودند نه به فمینیسم هرچند در این قالب به سخن درآمدند، بل پاسخی بودند به رفتار زنان در زندگی روزمرهی ما. حالا شما به عنوان یک مرد جوان ِ از همه جا بیخبر که در زندگی شخصی با زنی همچون نویسندهی این پست که دوستی برای من ایمیل کرده مواجه میشوید:
[ATTACH=CONFIG]5219[/ATTACH]
واکنش شما به این پدیده ارتباط مستقیم با شخصیت شما دارد. اما اگر جزو مردانی هستید که نمیتوانند این قرارداد اجتماعی جدید را بپذیرند، به جستجوی راههای جایگزین ارتباط با زنان میروید که در آن جای ِ مردانی را پُر بکنید که این زنک با آنها خیانت میکند نه مردی که خیانت میبیند و... اما مهمتر از واکنش شما، درک شما از این پدیده هم با میزان برخورد شما با چنین افرادی در زندگی شخصی و واقعی شما دارد. من سالها تلاش کردم برای کسانی که با شگفتی میپرسیدند چرا از خارجه برگشتهام ایران توضیح بدهم که رفاه و آزادی یک مرد مثل من در ایران بسیار بیشتر است اما کسی نمیفهمید چه میگویم، یا آنچه میگویم را در نظام ایدئولوژیک خود (تحت ِ زبان تجربیات شخصی خودش) معنی میکرد... به زبان سادهتر : «هیچ استدلال یا گواهی نمیتواند آنچه را ذهن به طور مستقل درک و درونی نکرده درکپذیر بکند، و ذهنی هم که اصلی را درک و درونی کرده نیازی به هیچ استدلال و گواهی ندارد».
این باعث بوجود آمدن پرسش مهمتری میشود و آن علاقهی ما به بحث و روده درازی و استدلالسازی و این کارهاست. اگر به راستی تا این اندازه بیاثر است که هست، چرا انسانها به آن چنین اهمیت ناخودآگاه عظیمی میدهند؟ چرا ما آنچه را که دانستهایم به استدلال مجهز میکنیم؟
من پاسخ ِ خودم را دارم، ولی شاید اشتباه باشد. پاسخ من این است که ما برای کشتن فلهای انسانهای دیگر نیاز به نظامی فکری داریم که بتواند نظام اخلاقی ما را به طور موقت و هدفمند پس بزند. با رهیافت من به آگاهی آدمهایی که مخالف شما هستند در بدترین شرایط آدمهایی هستند با تجربیات و خلقیات متفاوت که نوع دیگری از بودن و تجربه و احساسات را داشتهاند. این به درد رقابت بر سر منابع محدود نمیخورد و کسی که چنین نگرشی اتخاذ بکند خیلی زود توسط کسانی که او را دیگری سازی کردهاند و غیر-انسان دانستهاند کشته و خورده میشود. یک نظام ِ مستدل ِ متشکل از مجموعهای به هم پیوسته از باورهای عقلانی و دارای براهین پرشمار یک سیستم فکریای بوجود میآورد که گردن زدن آدمهای متفاوت را از نظر اخلاقی توجیه میکند. رجوع به طبیعت خونخوار انسان کافی نیست چون ممکن است نوک پیکان خشونت به سمت in-group خودتان چرخانده بشود، یک نظامی لازم است که خشونت را به نظم در بیاورد و هدفمند و سازنده بکند.
خلاصه شما اگر اهل استدلال منطقی و بحث و جدل هستید صرفا به دنبال کسی میگردید که گردنش را ببرید و کسانی که همراه شما بیایند برای گردن زدن او:e057:
زنده باد زندگی!