02-13-2013, 03:24 PM
نفوذ خدیجه بر محمد
نقش خدیجه در اسلام هنوز به طور کامل، ارزیابی نشده است. با این وجود، بر نفوذ او بر محمد نمیتواند تاکید بسیاری شود. خدیجه باید چون شریک محمد در بر پا سازی اسلام دیده شود. بدون او، شاید اسلام نبود.
خدیجه شوهر جوان خویش را میپرستید. هیچ گزارشی در دست نیست که نشان دهد محمد پس از ازدواج با خدیجه دیگر کار کرده باشد. پس از ازدواج بازرگانی خدیجه به هم خورد. در زمان مرگ او، خانواده بی چیز بود. محمد، از جهان نومید و بدون توان واکنش برابر با دیگران، بیشتر زمان خودش را گوشه نشینی کرده به جهان خوش خیالی خویش فرار میکرد.
در نوشته های وکنین، «برای پرهیز از چنین رنج توان فرسایی، برخی بیماران اختلال شخصیتی خودشیفته (NPD) از جامعه فرار کرده و برای پوشاندن بلندپروازی اساسی خودشان، فروتنی و افتادگی دروغینی، را به نمایش در میآورند. اختلال دیستایمیا و افسردگی واکنشی عمومی در تنهایی و احساس شرم از ناشایستگی است.» (25)
محمد خوراک کافی برای چند روز برداشت، و تنها زمانی که توشه او پایان مییافت برای فراهم آوردن توشه بازگشته و دوباره به غار مکاشفه خویش بازمی گشت.
خدیجه در خانه میماند. نه تنها از نه کودک خویش، بلکه از شوهر خود که چون کودکی بی مسئولیت رفتار میکرد، مراقبت میکرد. خدیجه شکایتی نداشت. او از فدا شدن خوشحال بود. چرا؟
این پرسش، پرسش مهمی است. این موضوع را پیش میکشد که شاید خدیجه نیز اختلال شخصیتی خودش را داشته است. خدیجه، بیماری داشته که ما میتوانیم امروزه، آن را اختلال هم-وابسته، بنامیم. این قطعه بسیار مهم از چیستان بوده و، به ما در درک این که چرا خدیجه استوار در کنار شوهر خودخواه خود ایستاد و زمانی که محمد به او درباره توهم بی پایه خویش، و ترس از دیو زدگی خویش گفت، به جای هشدار گرفتن و فراخوانی جن گیر، محمد را مطمئن ساخت آن که را دیده فرشته بوده و او پیامبر شده است، را دریابیم.
نهاد ملی بهداشت روانی هم-وابسته را چنین تعریف میکند:
رفتار یاد گرفته شده که میتواند از نسلی به نسل دیگر برسد. این اختلال یک شرایط احساسی و رفتاری است که بر توانایی شخص برای داشتن ارتباط ارضا کننده سالم، بالغ تاثیر گذاشته و کارگر میشود. هم چنین این اختلال به عنوان ’اعتیاد رابطه‘ شناخته میشود، چون مردم با اختلال هم وابستگی بیشتر زمانها ارتباطی را میسازند یا نگه میدارند که یک سویه ویرانگر و/یا ناسزاوار است. نخستین بار این اختلال نزدیک به ده سال پیش، به عنوان نتیجه سالها بررسی بر روی ارتباط میان افراد در خانواده های الکلی، شناسایی گردید. رفتار هم وابستگی با دیدن و الگو گرفتن از دیگر اعضای خانواده که آنها نیز این گونه رفتار را دارند، یاد گرفته میشود. (26)
خدیجه زنی تربیت شده زیبا بود. او دختر سوگلی، پدر خودش خویلد، کسی که به او بیشتر از پسرها تکیه داشت، بود. خدیجه، آن چه ما امروزه «دختر بابا» مینامیم، بود. او کمک مردان نیرومند مکه را رد کرده بود. ولی زمانی که محمد جوان، ولی نیازمند و بی بهره را دید، بی درنگ عاشق او شد و دوشیزه ای را برای پیشنهاد ازدواج فرستاد.
در ظاهر به نگر میرسد که محمد چنان شخصیت گیرایی داشته که این زن نیرومند را شیفته ساخته است. ولی این، به هر حال، یک درک سرسری از یک مکانیسم پیچیده میباشد. در سن بیشت و پنج سالگی هرگز هیچ زنی دیگری دلبستگی به محمد نشان نداده بود.
طبری تاریخ نگار نوشته: «خدیجه برای محمد پیامی که او را دعوت به ازدواج با خودش میکرد، فرستاد. او پدر خودش را به خانه فراخواند، به او شراب خورانده تا مست میشود، به پدر عطر زده، جامه بلندی به او پوشانده و گاوی را قربانی میکند. سپس او در پی محمد و عموی او میفرستد. زمانی که میرسند، پدر خدیجه او را به همسری محمد در میآورد. زمانی که مستی از سر پدر خدیجه میپرد، میگوید ’چه خبر است، عطر، این جامه گران بها؟ ‘ خدیجه پاسخ میدهد، ’تو مرا به ازدواج محمد ابن عبدالله در آوردی. ‘ گفت، ‘ چنین نکردم، چگونه میتوانم چنین کنم زمانی که بزرگترین مردان مکه خواستار تو هستند و نمیپذیرم، چرا تو را باید به آدم مفت خور بدهم؟ ‘» (27)
همراهان محمد با ترشرویی پاسخ میدهند که وصلت از سوی خدیجه، دختر خودش، سر و سامان گرفته است. مرد پیر شمشیر خویش را کشیده و خویشان محمد نیز شمشیرهای خویش را بیرون میکشند. نزدیک بود که خون ریزی شود که خدیجه پادرمیانی نموده و عشق خود را به محمد آشکار میکند و اعتراف میکند که طراح اصلی نقش خودش بوده است. آن گاه خویلد آرام شده و عمل انجام شده را میپذیرد و صلح برقرار میشود.
چگونه میتوان عاشق شدن ناگهانی زنی موفق و به ظاهر خردمند با جوان تهیدست که 15 سال کوچکتر است را شرح داد؟ این رفتار نادرست بر پایه یک اختلال ویژه شخصیتی میباشد.
سند نشان میدهد که پدر خدیجه یک الکلی بوده است. خدیجه بی گمان نقطه ضعف پدر را میدانسته که چنین نقشه پر جزییات و گستاخانهای را طراحی نموده است. افراد غیر الکلی در نوشیدن میانه رو بوده و به سختی تنها مینوشند. خویلد پیش از رسیدن مهمانها مست بوده است.
اکنون، به طور کلی چرا این موضوع مهمی است؟ چون این قطعه دیگری از چیستان است که از این تئوری که خدیجه هم-وابسته بوده، پشتیبانی میکند. کودکان انسانهای الکلی بیشتر زمانها هم-وابسته میشوند.
پدر خدیجه یک حامی سخت دختر و امید بسیاری به وی داشته است. از واکنش او از همسر گزینی دختر 40 ساله خودش با یک مرد معمولی و گفته او که، «. . . چگونه میتوانم چنین کنم زمانی که بزرگترین مردان مکه خواستار تو هستند و من نمیپذیرم ...»، میتوانیم نتیجه بگیریم که خدیجه را مانند چشمان خودش میخواسته است. خویلد، بچه های دیگری نیز داشته، حتا چند تا پسر، ولی خدیجه مایه غرور و شادی وی بوده است. او تنها فرزند کامیاب وی بوده است. در آن زمان خدیجه داراترین زن مکه بوده است.
فرزندانی که پشتوانه والدین نیازمند خویش جا گرفته تا در سایه آنها رشد کنند. بیشتر زمانها به اختلال شخصیتی هم-وابسته دچار میشوند. این کودکان دلواپس پدر (یا مادر) خویش گشته و کارکرد خویش را در خوب به نگر رسیدن پدر و مادر خویش در چشم مردم، میبینند. از آنها انتظار است که «کودکی نابغه» باشند. آنها میکوشند به این نقطه رسیده و پدر و مادر خویش را نومید نسازند.
همواره در زیر خواستی برای کارایی بهتر، کودک نمیتواند شخصیت مستقل خودش را گسترش دهد. کودک کامل شدن خویش را در برآورده ساختن نیازهای پدر و مادر خودشیفته و کمال جوی خویش مییابد. او، این که چه کسی هست را دوست نداشته، بلکه به جای آن این که چگونه کنش میکند، را دوست دارد. پدر و مادران الکی بسته های احساسی خویش را بر دوش فرزندان، به ویژه هر کدام که توانایی بالقوه بیشتری دارد، میگذارند. پدر، از دختر انتظار دارد که در هر چیزی پیشی گرفته و شکستهای او را جبران نماید.
هم-وابسته نمیتواند شادی و کمال را در روابط سالم احساسی و طبیعی که میان افراد برابر رخ بدهد، بجوید. تنها در حداکثر پرستاری کردن و برآوردن خواهش میتوانند تعادل خویش را بیابند. «عالیترین» جفت یک هم-وابسته، یک خودشیفته نیازمند است.
خدیجه خواستگاران کامیاب و پخته خویش را رد نموده و به عشق مردی تهی دست که هم از نگر احساسی و هم مالی نیازمند بود، گرفتار گشت. هم-وابستگان عشق را با دلسوزی اشتباه میگیرند. آنها گرایش به عشق ورزیدن با کسانی که باید برای آنها دلسوزی کرده و نجات دهند، دارند.
وکنین واژه «خودشیفته وارونه» را به جای هم-وابسته به کار میبرد. در زیر آن چه او درباره رابطه هم-وابسته -خودشیفته میگوید، آمده است. «خودشیفته وارونه، تنها زمانی میتواند هر چیزی را به طور راستین احساس کند که در رابطه با خودشیفته دیگری باشد. از نخستین گامهای آغازین، خودشیفته وارونه سازگار گشته و برنامه ریزی میشود تا برای خودشیفته -برای خوراک دادن به خویشتن خود، برای پیوستی ناب از آنها، برای جستجوی تنها ستایش و چاپلوسی اگر برای خودشیفته ستایشی بزرگتر و چاپلوسی را فراهم میآورد، همراهی عالی باشد.»(28)
این گفتهها روشن میسازد که چرا زنی زیبا و موفق مانند خدیجه، دلبسته به جوانی تهیدست مانند محمد میشود. اگر چه شاید خودشیفته وارونه در کسب و کار خود کامیاب باشد روابط آنها بیشتر زمانها بیمارگونه است. وکنین این را روشن ساخته:
در یک رابطه اساسی، خودشیفته وارونه میکوشد که رابطه والد-کودک را بازآفرینی نماید. خودشیفته وارونه، در بازتاب مغرورانه خود خودشیفته، شکوفا شده و با انجام چنین کاری خودشیفته وارونه اندوخته خودشیفتگی خویش را بدست میآورد (وابستگی خودشیفته بر خودشیفته وارونه برای دومین اندوخته خودشیفتگی خودشان). خودشیفته وارونه باید این گونه از رابطه را داشته باشد تا احساس کامل و درست بودن بنماید. خودشیفته وارونه تا جایی که مطمئن شود که خودشیفته خشنود است، مراقبت شده، به خوبی ستایش شده پیش خواهد رفت، چون گمان میکند که این حق خودشیفته است. خودشیفته وارونه خودشیفته خودش را ستایش کرده، او را محور قرار داده، هر گونه خواری از سوی خودشیفته را با متانت، تحمل نموده، در برابر توهینهای خودشیفته تاثیر ناپذیر است. (29)
ازدواج خدیجه و محمد در آسمانها بسته شده بود (بازی با واژهها نشده). محمد خودشیفته ای بود که پیوسته از ته دل میخواست ستوده شده، مورد توجه باشد، و از او چاپلوسی شود. او تهیدست و از لحاظ احساسی نیازمند بود. او بالغ بود، ولی کودک درونش هنوز سخت در جستجوی توجه بود. او نیازمند فردی بود که از او مراقبت کند، و برای او - کسی را برای بهره کشی و سوءاستفاده کردن، به همان روشی که جنین از مادر خود بهره کشی میکند- فراهم نماید.
رابطه میان مادر و جنین خودش رابطه خودشیفته- هم-وابسته است. یک مادر از نگر احساسی هم-وابسته به کودک خودش هست، و کودکان به طور سرشتین خودشیفته هستند. مادر همهی بهره کشی کودکان را با خوشحالی تحمل میکند. این گونه رابطه طبیعی و بهنجار است. ولی زمانی که این مکانیسم میان دو بزرگسال باشد، بهنجار نیست.
بلوغ هیجانی خودشیفته در مرحله کودکی باقی میماند. نیازمندیهای کودکانه وی هرگز نتوانسته برآورده شود. او همواره پیگیر برآورده ساختن این نیازهای دوران کودکی است.
اگر نیازمندیهای خودشیفتگی کودکان در زمان کودکی برآورده نشود، بلوغ هیجانی در این دوره، ایست مینماید. در زمان بزرگسالی، آنها در جستجوی توجهای که در زمان کودکی نداشتند، هستند. آنها از نگر احساسی وابسته به دیگران، همسر، و حتا کودکان خویش میشوند.
نیاز محمد به دوست داشته شدن در فرصتهای بسیاری آشکار شده است. ابن سعد سخن او را بازگو کرده که گفته، خاندان قریش همه خویشان من بوده و اگر آنها مرا برای پیامی که برای آنان آوردم دوست نداشته باشند، برای پیوند خویشاوندی باید مرا دوست داشته باشند. (30) در قرآن میگوید، «. . . هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمیکنم جز دوست داشتن نزدیکان ...» (31) این سخنان، زاری نومیدانه کسی که در جستجوی عشق و توجه است، میباشد.
بخاری نوشته است، که پیامبر دست عمر را گرفته بود، ’ای رسول الله! تو برای من از هر چیزی غیر از خودم عزیزتری هست.‘ پیامبر گفت، ’نه، سوگند به کسی که جان من در دست اوست، تو ایمان نخواهی داشت مگر این که مرا از خودت عزیزتر بدانی.‘ آن گاه عمر گفت، ’بهر حال اکنون سوگند به الله که تو برای من از خودم هم عزیزتری.‘ رسول گفت، ’عمر، تازه تو ایمان آوردی.‘ (32)
از سوی دیگر، خدیجه یک خودشیفته وارونه بوده که نیاز به کسی برای برآورده ساختن پندار خویش، چون یک پرستار، را داشته است. نه تنها برای هم-وابسته زیر دست بودن مهم نیست، بلکه از آن خوشش میآمد.
وکنین مینویسد: «خودشیفته وارونه از خودشیفته اصلی تغذیه میکند، و این اندوخته خودشیفتگی او میشود. پس این دو گونه، میتوانند، به طور بنیادی سیستم همزیست خودگردان شوند. اگر چه در واقعیت بیرونی، هر دو، خودشیفته و خودشیفته وارونه، برای این که نظمی دراز مدت را پایه گذاری نمایند، باید از مکانیسم این گونه رابطه، آگاهی خوبی داشته باشند.»(33)
دکتر، فلورانس و. کاسلو، روان شناس، درباره این همزیستی روشنگری نموده، میگوید که هر دو طرف اختلال شخصیتی (PDs) -ولی در دو سوی مخالف طیف-جا گرفتهاند. «آن گونه که پیداست آنها یک کشش حیاتی به یک دیگر داشته که در آن الگوهای شخصیت مکمل و دوسویه است -که دلیلی برای این است که اگر جدا شوند، شاید آنها بارها و بارها شیفته شخصی، همانند همسر پیشین خویش شوند.»(34)
رابطه همزیستی میان خدیجه و محمد به خوبی کار کرد. محمد پس از آن نیازی به دلواپس بودن برای کار یا پول نبود و روزهای خویش را سرگردان در غارها و پهنه های زاینده پندارهای خویش، در سرزمین مهربانی که دوستش میداشتند، ستایش، و ارج گذاشته میشد، سپری میکرد. خدیجه گرفتار او شده و چنان گرایش به برآوردن نیازهای او داشت که بازرگانی خویش را نادیده گرفته و از رونق آن کاسته شده و دارایی او از میان رفت. زمانی که آخرین کودک وی زاده شد، خدیجه باید نزدیک پنجاه سالگی بوده باشد. او در خانه میماند زمانی که شوهر وی بیشتر زمانها، گوشه نشین غارهای روانی و فیزیکی خود، و دور از خانه بوده است.
بر پایه گفته وکنین، «خودشیفته وارونه به گونهی هستی براندازی، جانافشان، آماده قربانی شدن، حتا در روابط با افراد فریبکار بوده و به هر بهایی، از دریافت کمک از دیگران پرهیز میکند. او تنها زمانی میتواند با دیگران کنش داشته باشد که با دادن، پشتیبانی کردن و صرف کردن کوششی بیش از اندازه، یاری رسان، دیده شود.» (35)
وکنین هم-وابسته را چنین «مردمی که برای خشنودی و کارایی خویشتن یا کارکردهای روزانه، به دیگران وابسته هستند. آنها نیازمند، خواستار، فرمانبر، ترسان از ترک شدن، دلبسته بوده و رفتاری کودکانه در کوشش آنها برای نگه داشتن 'رابطه' با دوست، یا همسر، کسی که به او وابسته هستند، دیده میشود.»(36)
مولدی بیتتی، نویسنده کتاب هم-وابسته دیگر نه، میگوید که هم-وابستگان ناخودآگاه، برای این که هدف داشته و نیاز به آنها وجود داشته باشد، جفتی گرفتار را برگزیده، و احساس کامیابی میکنند.
یک فرد خردمند، باید تجربه عجیب و غریب محمد را چون روان پریشی یا همان گونه که آنان به کار میبردند، «جن زدگی» تفسیر میکرد. محمد خودش گمان میکرد که کاهن (طالع بین) یا دیو زده شده است. آگاهان مکه گمان میکردند که او مجنون (جن زده/دیوانه) شده است. ولی چنین پنداری برای خدیجه، کسی که کامیابی خودش را در برآورده ساختن نیازها و خوشی شوهر میجست، بسیاری سنگین بود. او خودشیفته خودش را با هر بهایی میخواست. به عنوان یک هم-وابسته، خدیجه، گرایش بسیاری برای پادرمیانی، یاور بودن، پند دادن، و نجات دادن منبع اندوخته خودشیفتگی خودش، داشت.
خدیجه میتواند به عنوان ’هم-وابسته جانشینی‘ دسته بندی شود. وکنین میگوید، «هم-وابسته جانشینی» در دیگران زندگی میکنند. آنها خود را، برای سرافراز بودن در کامیابی شخص هدف برگزیده خودشان، ’قربانی‘ میکنند. آنها در بازتاب نور، ستایش شدن غیر مستقیم، و بر روی دستاوردها فرعی زندگی میکنند. آنها هیچ تاریخچه شخصی نداشته، آرزوها، کارایی و رویاهای خود را برای خوشایند کسی دیگر، واپس میراند. (37)
خودشیفته کمابیش همیشه خواستار فداکاری مردم پیرامون خود بوده و از آنها چشم داشت دارد که هم-وابسته او شوند. آنها هم چنین فراتر از قوانین اخلاقی زندگی میکنند. آنها احساس ارزشمند بسیار نموده تا از هر گونه قوانین یا اخلاق پیروی کنند. هم-وابسته به شدت دوستدار فرمان بردن است.
نقش خدیجه در اسلام هنوز به طور کامل، ارزیابی نشده است. با این وجود، بر نفوذ او بر محمد نمیتواند تاکید بسیاری شود. خدیجه باید چون شریک محمد در بر پا سازی اسلام دیده شود. بدون او، شاید اسلام نبود.
خدیجه شوهر جوان خویش را میپرستید. هیچ گزارشی در دست نیست که نشان دهد محمد پس از ازدواج با خدیجه دیگر کار کرده باشد. پس از ازدواج بازرگانی خدیجه به هم خورد. در زمان مرگ او، خانواده بی چیز بود. محمد، از جهان نومید و بدون توان واکنش برابر با دیگران، بیشتر زمان خودش را گوشه نشینی کرده به جهان خوش خیالی خویش فرار میکرد.
در نوشته های وکنین، «برای پرهیز از چنین رنج توان فرسایی، برخی بیماران اختلال شخصیتی خودشیفته (NPD) از جامعه فرار کرده و برای پوشاندن بلندپروازی اساسی خودشان، فروتنی و افتادگی دروغینی، را به نمایش در میآورند. اختلال دیستایمیا و افسردگی واکنشی عمومی در تنهایی و احساس شرم از ناشایستگی است.» (25)
محمد خوراک کافی برای چند روز برداشت، و تنها زمانی که توشه او پایان مییافت برای فراهم آوردن توشه بازگشته و دوباره به غار مکاشفه خویش بازمی گشت.
خدیجه در خانه میماند. نه تنها از نه کودک خویش، بلکه از شوهر خود که چون کودکی بی مسئولیت رفتار میکرد، مراقبت میکرد. خدیجه شکایتی نداشت. او از فدا شدن خوشحال بود. چرا؟
این پرسش، پرسش مهمی است. این موضوع را پیش میکشد که شاید خدیجه نیز اختلال شخصیتی خودش را داشته است. خدیجه، بیماری داشته که ما میتوانیم امروزه، آن را اختلال هم-وابسته، بنامیم. این قطعه بسیار مهم از چیستان بوده و، به ما در درک این که چرا خدیجه استوار در کنار شوهر خودخواه خود ایستاد و زمانی که محمد به او درباره توهم بی پایه خویش، و ترس از دیو زدگی خویش گفت، به جای هشدار گرفتن و فراخوانی جن گیر، محمد را مطمئن ساخت آن که را دیده فرشته بوده و او پیامبر شده است، را دریابیم.
نهاد ملی بهداشت روانی هم-وابسته را چنین تعریف میکند:
رفتار یاد گرفته شده که میتواند از نسلی به نسل دیگر برسد. این اختلال یک شرایط احساسی و رفتاری است که بر توانایی شخص برای داشتن ارتباط ارضا کننده سالم، بالغ تاثیر گذاشته و کارگر میشود. هم چنین این اختلال به عنوان ’اعتیاد رابطه‘ شناخته میشود، چون مردم با اختلال هم وابستگی بیشتر زمانها ارتباطی را میسازند یا نگه میدارند که یک سویه ویرانگر و/یا ناسزاوار است. نخستین بار این اختلال نزدیک به ده سال پیش، به عنوان نتیجه سالها بررسی بر روی ارتباط میان افراد در خانواده های الکلی، شناسایی گردید. رفتار هم وابستگی با دیدن و الگو گرفتن از دیگر اعضای خانواده که آنها نیز این گونه رفتار را دارند، یاد گرفته میشود. (26)
خدیجه زنی تربیت شده زیبا بود. او دختر سوگلی، پدر خودش خویلد، کسی که به او بیشتر از پسرها تکیه داشت، بود. خدیجه، آن چه ما امروزه «دختر بابا» مینامیم، بود. او کمک مردان نیرومند مکه را رد کرده بود. ولی زمانی که محمد جوان، ولی نیازمند و بی بهره را دید، بی درنگ عاشق او شد و دوشیزه ای را برای پیشنهاد ازدواج فرستاد.
در ظاهر به نگر میرسد که محمد چنان شخصیت گیرایی داشته که این زن نیرومند را شیفته ساخته است. ولی این، به هر حال، یک درک سرسری از یک مکانیسم پیچیده میباشد. در سن بیشت و پنج سالگی هرگز هیچ زنی دیگری دلبستگی به محمد نشان نداده بود.
طبری تاریخ نگار نوشته: «خدیجه برای محمد پیامی که او را دعوت به ازدواج با خودش میکرد، فرستاد. او پدر خودش را به خانه فراخواند، به او شراب خورانده تا مست میشود، به پدر عطر زده، جامه بلندی به او پوشانده و گاوی را قربانی میکند. سپس او در پی محمد و عموی او میفرستد. زمانی که میرسند، پدر خدیجه او را به همسری محمد در میآورد. زمانی که مستی از سر پدر خدیجه میپرد، میگوید ’چه خبر است، عطر، این جامه گران بها؟ ‘ خدیجه پاسخ میدهد، ’تو مرا به ازدواج محمد ابن عبدالله در آوردی. ‘ گفت، ‘ چنین نکردم، چگونه میتوانم چنین کنم زمانی که بزرگترین مردان مکه خواستار تو هستند و نمیپذیرم، چرا تو را باید به آدم مفت خور بدهم؟ ‘» (27)
همراهان محمد با ترشرویی پاسخ میدهند که وصلت از سوی خدیجه، دختر خودش، سر و سامان گرفته است. مرد پیر شمشیر خویش را کشیده و خویشان محمد نیز شمشیرهای خویش را بیرون میکشند. نزدیک بود که خون ریزی شود که خدیجه پادرمیانی نموده و عشق خود را به محمد آشکار میکند و اعتراف میکند که طراح اصلی نقش خودش بوده است. آن گاه خویلد آرام شده و عمل انجام شده را میپذیرد و صلح برقرار میشود.
چگونه میتوان عاشق شدن ناگهانی زنی موفق و به ظاهر خردمند با جوان تهیدست که 15 سال کوچکتر است را شرح داد؟ این رفتار نادرست بر پایه یک اختلال ویژه شخصیتی میباشد.
سند نشان میدهد که پدر خدیجه یک الکلی بوده است. خدیجه بی گمان نقطه ضعف پدر را میدانسته که چنین نقشه پر جزییات و گستاخانهای را طراحی نموده است. افراد غیر الکلی در نوشیدن میانه رو بوده و به سختی تنها مینوشند. خویلد پیش از رسیدن مهمانها مست بوده است.
اکنون، به طور کلی چرا این موضوع مهمی است؟ چون این قطعه دیگری از چیستان است که از این تئوری که خدیجه هم-وابسته بوده، پشتیبانی میکند. کودکان انسانهای الکلی بیشتر زمانها هم-وابسته میشوند.
پدر خدیجه یک حامی سخت دختر و امید بسیاری به وی داشته است. از واکنش او از همسر گزینی دختر 40 ساله خودش با یک مرد معمولی و گفته او که، «. . . چگونه میتوانم چنین کنم زمانی که بزرگترین مردان مکه خواستار تو هستند و من نمیپذیرم ...»، میتوانیم نتیجه بگیریم که خدیجه را مانند چشمان خودش میخواسته است. خویلد، بچه های دیگری نیز داشته، حتا چند تا پسر، ولی خدیجه مایه غرور و شادی وی بوده است. او تنها فرزند کامیاب وی بوده است. در آن زمان خدیجه داراترین زن مکه بوده است.
فرزندانی که پشتوانه والدین نیازمند خویش جا گرفته تا در سایه آنها رشد کنند. بیشتر زمانها به اختلال شخصیتی هم-وابسته دچار میشوند. این کودکان دلواپس پدر (یا مادر) خویش گشته و کارکرد خویش را در خوب به نگر رسیدن پدر و مادر خویش در چشم مردم، میبینند. از آنها انتظار است که «کودکی نابغه» باشند. آنها میکوشند به این نقطه رسیده و پدر و مادر خویش را نومید نسازند.
همواره در زیر خواستی برای کارایی بهتر، کودک نمیتواند شخصیت مستقل خودش را گسترش دهد. کودک کامل شدن خویش را در برآورده ساختن نیازهای پدر و مادر خودشیفته و کمال جوی خویش مییابد. او، این که چه کسی هست را دوست نداشته، بلکه به جای آن این که چگونه کنش میکند، را دوست دارد. پدر و مادران الکی بسته های احساسی خویش را بر دوش فرزندان، به ویژه هر کدام که توانایی بالقوه بیشتری دارد، میگذارند. پدر، از دختر انتظار دارد که در هر چیزی پیشی گرفته و شکستهای او را جبران نماید.
هم-وابسته نمیتواند شادی و کمال را در روابط سالم احساسی و طبیعی که میان افراد برابر رخ بدهد، بجوید. تنها در حداکثر پرستاری کردن و برآوردن خواهش میتوانند تعادل خویش را بیابند. «عالیترین» جفت یک هم-وابسته، یک خودشیفته نیازمند است.
خدیجه خواستگاران کامیاب و پخته خویش را رد نموده و به عشق مردی تهی دست که هم از نگر احساسی و هم مالی نیازمند بود، گرفتار گشت. هم-وابستگان عشق را با دلسوزی اشتباه میگیرند. آنها گرایش به عشق ورزیدن با کسانی که باید برای آنها دلسوزی کرده و نجات دهند، دارند.
وکنین واژه «خودشیفته وارونه» را به جای هم-وابسته به کار میبرد. در زیر آن چه او درباره رابطه هم-وابسته -خودشیفته میگوید، آمده است. «خودشیفته وارونه، تنها زمانی میتواند هر چیزی را به طور راستین احساس کند که در رابطه با خودشیفته دیگری باشد. از نخستین گامهای آغازین، خودشیفته وارونه سازگار گشته و برنامه ریزی میشود تا برای خودشیفته -برای خوراک دادن به خویشتن خود، برای پیوستی ناب از آنها، برای جستجوی تنها ستایش و چاپلوسی اگر برای خودشیفته ستایشی بزرگتر و چاپلوسی را فراهم میآورد، همراهی عالی باشد.»(28)
این گفتهها روشن میسازد که چرا زنی زیبا و موفق مانند خدیجه، دلبسته به جوانی تهیدست مانند محمد میشود. اگر چه شاید خودشیفته وارونه در کسب و کار خود کامیاب باشد روابط آنها بیشتر زمانها بیمارگونه است. وکنین این را روشن ساخته:
در یک رابطه اساسی، خودشیفته وارونه میکوشد که رابطه والد-کودک را بازآفرینی نماید. خودشیفته وارونه، در بازتاب مغرورانه خود خودشیفته، شکوفا شده و با انجام چنین کاری خودشیفته وارونه اندوخته خودشیفتگی خویش را بدست میآورد (وابستگی خودشیفته بر خودشیفته وارونه برای دومین اندوخته خودشیفتگی خودشان). خودشیفته وارونه باید این گونه از رابطه را داشته باشد تا احساس کامل و درست بودن بنماید. خودشیفته وارونه تا جایی که مطمئن شود که خودشیفته خشنود است، مراقبت شده، به خوبی ستایش شده پیش خواهد رفت، چون گمان میکند که این حق خودشیفته است. خودشیفته وارونه خودشیفته خودش را ستایش کرده، او را محور قرار داده، هر گونه خواری از سوی خودشیفته را با متانت، تحمل نموده، در برابر توهینهای خودشیفته تاثیر ناپذیر است. (29)
ازدواج خدیجه و محمد در آسمانها بسته شده بود (بازی با واژهها نشده). محمد خودشیفته ای بود که پیوسته از ته دل میخواست ستوده شده، مورد توجه باشد، و از او چاپلوسی شود. او تهیدست و از لحاظ احساسی نیازمند بود. او بالغ بود، ولی کودک درونش هنوز سخت در جستجوی توجه بود. او نیازمند فردی بود که از او مراقبت کند، و برای او - کسی را برای بهره کشی و سوءاستفاده کردن، به همان روشی که جنین از مادر خود بهره کشی میکند- فراهم نماید.
رابطه میان مادر و جنین خودش رابطه خودشیفته- هم-وابسته است. یک مادر از نگر احساسی هم-وابسته به کودک خودش هست، و کودکان به طور سرشتین خودشیفته هستند. مادر همهی بهره کشی کودکان را با خوشحالی تحمل میکند. این گونه رابطه طبیعی و بهنجار است. ولی زمانی که این مکانیسم میان دو بزرگسال باشد، بهنجار نیست.
بلوغ هیجانی خودشیفته در مرحله کودکی باقی میماند. نیازمندیهای کودکانه وی هرگز نتوانسته برآورده شود. او همواره پیگیر برآورده ساختن این نیازهای دوران کودکی است.
اگر نیازمندیهای خودشیفتگی کودکان در زمان کودکی برآورده نشود، بلوغ هیجانی در این دوره، ایست مینماید. در زمان بزرگسالی، آنها در جستجوی توجهای که در زمان کودکی نداشتند، هستند. آنها از نگر احساسی وابسته به دیگران، همسر، و حتا کودکان خویش میشوند.
نیاز محمد به دوست داشته شدن در فرصتهای بسیاری آشکار شده است. ابن سعد سخن او را بازگو کرده که گفته، خاندان قریش همه خویشان من بوده و اگر آنها مرا برای پیامی که برای آنان آوردم دوست نداشته باشند، برای پیوند خویشاوندی باید مرا دوست داشته باشند. (30) در قرآن میگوید، «. . . هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمیکنم جز دوست داشتن نزدیکان ...» (31) این سخنان، زاری نومیدانه کسی که در جستجوی عشق و توجه است، میباشد.
بخاری نوشته است، که پیامبر دست عمر را گرفته بود، ’ای رسول الله! تو برای من از هر چیزی غیر از خودم عزیزتری هست.‘ پیامبر گفت، ’نه، سوگند به کسی که جان من در دست اوست، تو ایمان نخواهی داشت مگر این که مرا از خودت عزیزتر بدانی.‘ آن گاه عمر گفت، ’بهر حال اکنون سوگند به الله که تو برای من از خودم هم عزیزتری.‘ رسول گفت، ’عمر، تازه تو ایمان آوردی.‘ (32)
از سوی دیگر، خدیجه یک خودشیفته وارونه بوده که نیاز به کسی برای برآورده ساختن پندار خویش، چون یک پرستار، را داشته است. نه تنها برای هم-وابسته زیر دست بودن مهم نیست، بلکه از آن خوشش میآمد.
وکنین مینویسد: «خودشیفته وارونه از خودشیفته اصلی تغذیه میکند، و این اندوخته خودشیفتگی او میشود. پس این دو گونه، میتوانند، به طور بنیادی سیستم همزیست خودگردان شوند. اگر چه در واقعیت بیرونی، هر دو، خودشیفته و خودشیفته وارونه، برای این که نظمی دراز مدت را پایه گذاری نمایند، باید از مکانیسم این گونه رابطه، آگاهی خوبی داشته باشند.»(33)
دکتر، فلورانس و. کاسلو، روان شناس، درباره این همزیستی روشنگری نموده، میگوید که هر دو طرف اختلال شخصیتی (PDs) -ولی در دو سوی مخالف طیف-جا گرفتهاند. «آن گونه که پیداست آنها یک کشش حیاتی به یک دیگر داشته که در آن الگوهای شخصیت مکمل و دوسویه است -که دلیلی برای این است که اگر جدا شوند، شاید آنها بارها و بارها شیفته شخصی، همانند همسر پیشین خویش شوند.»(34)
رابطه همزیستی میان خدیجه و محمد به خوبی کار کرد. محمد پس از آن نیازی به دلواپس بودن برای کار یا پول نبود و روزهای خویش را سرگردان در غارها و پهنه های زاینده پندارهای خویش، در سرزمین مهربانی که دوستش میداشتند، ستایش، و ارج گذاشته میشد، سپری میکرد. خدیجه گرفتار او شده و چنان گرایش به برآوردن نیازهای او داشت که بازرگانی خویش را نادیده گرفته و از رونق آن کاسته شده و دارایی او از میان رفت. زمانی که آخرین کودک وی زاده شد، خدیجه باید نزدیک پنجاه سالگی بوده باشد. او در خانه میماند زمانی که شوهر وی بیشتر زمانها، گوشه نشین غارهای روانی و فیزیکی خود، و دور از خانه بوده است.
بر پایه گفته وکنین، «خودشیفته وارونه به گونهی هستی براندازی، جانافشان، آماده قربانی شدن، حتا در روابط با افراد فریبکار بوده و به هر بهایی، از دریافت کمک از دیگران پرهیز میکند. او تنها زمانی میتواند با دیگران کنش داشته باشد که با دادن، پشتیبانی کردن و صرف کردن کوششی بیش از اندازه، یاری رسان، دیده شود.» (35)
وکنین هم-وابسته را چنین «مردمی که برای خشنودی و کارایی خویشتن یا کارکردهای روزانه، به دیگران وابسته هستند. آنها نیازمند، خواستار، فرمانبر، ترسان از ترک شدن، دلبسته بوده و رفتاری کودکانه در کوشش آنها برای نگه داشتن 'رابطه' با دوست، یا همسر، کسی که به او وابسته هستند، دیده میشود.»(36)
مولدی بیتتی، نویسنده کتاب هم-وابسته دیگر نه، میگوید که هم-وابستگان ناخودآگاه، برای این که هدف داشته و نیاز به آنها وجود داشته باشد، جفتی گرفتار را برگزیده، و احساس کامیابی میکنند.
یک فرد خردمند، باید تجربه عجیب و غریب محمد را چون روان پریشی یا همان گونه که آنان به کار میبردند، «جن زدگی» تفسیر میکرد. محمد خودش گمان میکرد که کاهن (طالع بین) یا دیو زده شده است. آگاهان مکه گمان میکردند که او مجنون (جن زده/دیوانه) شده است. ولی چنین پنداری برای خدیجه، کسی که کامیابی خودش را در برآورده ساختن نیازها و خوشی شوهر میجست، بسیاری سنگین بود. او خودشیفته خودش را با هر بهایی میخواست. به عنوان یک هم-وابسته، خدیجه، گرایش بسیاری برای پادرمیانی، یاور بودن، پند دادن، و نجات دادن منبع اندوخته خودشیفتگی خودش، داشت.
خدیجه میتواند به عنوان ’هم-وابسته جانشینی‘ دسته بندی شود. وکنین میگوید، «هم-وابسته جانشینی» در دیگران زندگی میکنند. آنها خود را، برای سرافراز بودن در کامیابی شخص هدف برگزیده خودشان، ’قربانی‘ میکنند. آنها در بازتاب نور، ستایش شدن غیر مستقیم، و بر روی دستاوردها فرعی زندگی میکنند. آنها هیچ تاریخچه شخصی نداشته، آرزوها، کارایی و رویاهای خود را برای خوشایند کسی دیگر، واپس میراند. (37)
خودشیفته کمابیش همیشه خواستار فداکاری مردم پیرامون خود بوده و از آنها چشم داشت دارد که هم-وابسته او شوند. آنها هم چنین فراتر از قوانین اخلاقی زندگی میکنند. آنها احساس ارزشمند بسیار نموده تا از هر گونه قوانین یا اخلاق پیروی کنند. هم-وابسته به شدت دوستدار فرمان بردن است.