02-06-2013, 02:55 PM
ازدواج با خدیجه
سرانجام در 25 سالگی محمد، ابوطالب شغلی برای محمد، به عنوان امین برای یکی از بستگان، زن بازرگانی به نام خدیجه دست و پا نمود. خدیجه بازرگان موفق خوبروی 40 ساله بوده که دو بار بیوه شده بود. محمد در هنگام خدمت به او سفری به سوریه رفت تا کالاهای بازرگانی او را فروخته و آن چه دستور داده است، بخرد. با برگشتن وی خدیجه عاشق او گشت و با پادرمیانی یک ندیمه، پیشنهاد ازدواج به محمد داد.
محمد، هم از نگر احساسی و هم از نگر مالی، انسان نیازمندی بود. ازدواج با خدیجه یک خوشبختی بزرگ بود. در خدیجه، میتوانست مادری که در کودکی سخت نیاز داشت، هم چنین امنیت مالی که به محمد اجازه میداد هیچ گاه دیگر کار نکند، را مییافت.
خواسته خدیجه بیش از دلواپسی نیازهای شوهر جوان خویش بود. او شادی خویش را در تسلیم، پرستاری و از خودگذشتگی یافت.
محمد اجتماعی نبود و خواهان کار هم نبود. او بیشتر میخواست از جهان کناره گیری کرده و به درون اندیشه های خودش بگریزد. حتی در زمان کودکی هم از هم سالان خودش پرهیز کرده و با آنان بازی نمیکرد. بیشتر زمانها تنها، با حالتی گرفته دیده میشود. به سختی میخندید، اگر چنین میکرد، دهانشان را میپوشاند. از این رو و با پیروی از رفتار پیامبر خویش، مسلمانان برای این که متدین باشند هرگز خنده با آوای بلند را تایید نمیکنند.
در جهان خیالی، دور از دسترس دیگران، محمد، دیگر کودکی ناخواسته که از آغاز زندگی، خود را چنین دیده بود، نبود، بلکه دوست داشتنی، با ارج، ستایش شده، و حتی ترسناک بود. زمانی که واقعیت سخت میشد و تنهایی به او فشار میآورد، او به جهان خیالی پناه میبرد. در این جهان دل انگیز، او میتوانست هر کسی که میخواهد باشد. او باید این جهان را در زمانی که بسیار کم سن بوده، یافته باشد، زمانی که وی با خانواده دایه خویش زندگی میکرد و روزهای بلندی را در بی کسی و بیابان سپری مینمود. این جهان آرمانی و آسوده پندارها، چون پناهگاهی، برای بیشتر زندگی برای او ماند. جهان خیالی به همان اندازه این جهان واقعی مینمود، ولی خوشتر. همسر خویش را با نگهداری نه کودک در خانه تنها میگذاشت، و به غارهای پیرامون مکه میرفت و روزهای خویش را با کناره گیری از جهان، پیچیده شده در اندیشه های و پندارهای خوش خودش، میگذراند.
تجربه های عرفانی
روزی، در سن 40 سالگی، پس از گذراندن روزهای بسیاری در غار تنها، محمد، رخ دادی شگفت انگیز را تجربه نمود. وی انقباضهای عضلانی و دردهای شکمی منظم مانند این که کسی به سختی او را فشار میداده، داشت. او فاسیکولاسیون (کشیدگیهای عضلانی)، حرکتهای خود به خودی سر و لبها، عرق کردن، و تپش تند قلبی داشت. با این حالت پریشانی، آواهایی را شنیده و شبحی را دید.
محمد ترسان، لرزان و عرق کرده به خانه برگشت. از همسر خویش درخواست نمود، «مرا بپوشان؛ مرا بپوشان.» محمد آن چه رخ داده بود را با خدیجه در میان گذشته پرسید «یا خدیجه من چه بیماری دارم؟»، و گفت، «میترسم بلایی سرم بیاید.» گمان میکرد دوباره، دیو زده شده است. خدیجه دوباره او را آرام نمود و کوشید که ترس را از او رانده، خوشحال سازد چون شبحی که او دیده است بی گمان یک فرشته بوده و برای او مایه اوج خوشی است چون برگزیده شده تا پیامبر باشد.
دلگرمی دوباره خدیجه کار خودش را کرد و محمد به درجه پیامبری خودش ایمان پیدا کرد. این موضوع با خوی وی به خوبی جور بود و هم چنین خواست خود بزرگ بینی وی را ارضا میکرد. بنابراین او روضه خواندن در باره پیام خودش را آغاز نمود.
پیام او چه بود؟ پیام این بود که او یک پیامبر شده است. برای همین، مردم باید به او ارج گذاشته، او را دوست داشته و از او پیروی کنند. پس از 23 سال روضه خوانی، هسته بنیادی پیام محمد یکسان باقی ماند. پیام بنیادی اسلام این است که محمد فرستادهی خدا است. فراتر از این پیام هیچ پیام دیگری نیست. نپذیرفتن این پیام مایه کیفر دیدن، هم در این جهان و هم در آخرت میشود. یکتاپرستی، که اکنون ریشهی بنیادی اسلام هست، در آغاز بخشی از پیام محمد نبوده است.
محمد مسخره کردن مکیان و یورش به دین آنها را آغاز نمود. مردم مکه نخست وی را دست میانداختند، و سپس از او و پیروانش دوری میکردند. وی به پیروان خویش فرمان داد تا به حبشه کوچ نمایند. زمانی که دین وی از گسترش بازایستاد، تصمیم گرفت که پیام خویش را نرمتر نموده و سیمای خود را با مدارا نمودن آرامتر نشان دهد. ابن سعد نوشته، «روزی پیامبر در گردهمایی پیرامون کعبه بوده و برای آنان سوره نجم (سوره 53) را میخواند. زمانی که به آیه های 20-19 رسید که میگوید، ’به من خبر دهید از لات و عزا، و منات، سومین، آخرین؟ ‘ شیطان دو آیه در پی را بر زبان پیامبر گذاشت. ’آنها بلند مرتبه بوده و امیدی به شفاعت آنان هست. ‘»(21)
این گفتهها قریش را خشنود ساخته و به خشونتهای خود پایان دادند. این خبر به مسلمانان کوچ کرده به حبشه رسیده و آنان با خوشحالی به مکه برگشتند.
پس از زمانی، محمد دریافت که با تایید دختران الله هم چون خدایان، زیر آب موقعیت خویش را به عنوان میانجی میان الله و مردم زده، دین نوین را از باورهای کافران غیر قابل تشخیص ساخته و تنها دارای افزونههایی نموده است. چگونه میتوانست این گفته را پس بگیرد؟ وی گفت این دو آیه در تایید دختران الله در واقع آیه های شیطانی بوده- که شیطان به شیوه ای بر لب وی گذاشته است. سپس آنها را با «آیا [به خیالتان] براى شما پسر است و براى او دختر. در این صورت این تقسیم نادرستى است.»(22)
این پیشامد مایه آن گردید که قریش محمد را مسخره نماید. آن ها می گفتند، «محمد از آن چه درباره جایگزینی خدایان شما با الله گفته پیشمان گشته، آن ها را دستکاری کرده وچیزی دیگری می گوید.» (23) برای توجیه این چرخش تند اندیشه و به دست آوردن اطمینان دوباره آنان، ادعا نمود که پیامبران هم چنین همگی از سوی شیطان، با نزول آیه های شیطانی به دل آنها، که با نیرنگ به نگر میرسیده از سوی خدا است، گول خوردهاند. «و پیش از تو [نیز] هیچ رسول و پیامبرى را نفرستادیم جز اینكه هر گاه چیزى تلاوت مىنمود شیطان در تلاوتش القاى [شبهه] مىكرد پس خدا آنچه را شیطان القا مىكرد محو مىگردانید سپس خدا آیات خود را استوار مىساخت و خدا داناى حكیم است، تا آنچه را كه شیطان القا مىكند براى كسانى كه در دلهایشان بیمارى است و [نیز] براى سنگدلان آزمایشى گرداند و ستمگران در ستیزهاى بس دور و درازند.»(قرآن 53-52 :22)
به طور کلی آن چه در این آیهها گفته میشود، به زبان ساده، چنین است زمانی که من، محمد، خطا میکنم و شما مچ مرا میگیرید ، با همهی اینها باز هم شما خرابکاری کردهاید، چون دل شما بیمار است.
در گذر سیزده سال روضه خوانی، بیش از 120 نفر به این دین نو تغییر آیین ندادند. همسر او، کسی که بی جا از او تعریف کرده، وی را میستود، و از او آرمانی والا ساخته بود، نخستین پیرو وی بود. موقعیت اجتماعی پا بر جا وی ابوبکر، عثمان و عمر را قانع ساخت تا به آرمان وی بپیوندند. به غیر از این چند تن، دیگر پیروان او همگی از بردگان و جوانان ناراضی بودند.
سرانجام در 25 سالگی محمد، ابوطالب شغلی برای محمد، به عنوان امین برای یکی از بستگان، زن بازرگانی به نام خدیجه دست و پا نمود. خدیجه بازرگان موفق خوبروی 40 ساله بوده که دو بار بیوه شده بود. محمد در هنگام خدمت به او سفری به سوریه رفت تا کالاهای بازرگانی او را فروخته و آن چه دستور داده است، بخرد. با برگشتن وی خدیجه عاشق او گشت و با پادرمیانی یک ندیمه، پیشنهاد ازدواج به محمد داد.
محمد، هم از نگر احساسی و هم از نگر مالی، انسان نیازمندی بود. ازدواج با خدیجه یک خوشبختی بزرگ بود. در خدیجه، میتوانست مادری که در کودکی سخت نیاز داشت، هم چنین امنیت مالی که به محمد اجازه میداد هیچ گاه دیگر کار نکند، را مییافت.
خواسته خدیجه بیش از دلواپسی نیازهای شوهر جوان خویش بود. او شادی خویش را در تسلیم، پرستاری و از خودگذشتگی یافت.
محمد اجتماعی نبود و خواهان کار هم نبود. او بیشتر میخواست از جهان کناره گیری کرده و به درون اندیشه های خودش بگریزد. حتی در زمان کودکی هم از هم سالان خودش پرهیز کرده و با آنان بازی نمیکرد. بیشتر زمانها تنها، با حالتی گرفته دیده میشود. به سختی میخندید، اگر چنین میکرد، دهانشان را میپوشاند. از این رو و با پیروی از رفتار پیامبر خویش، مسلمانان برای این که متدین باشند هرگز خنده با آوای بلند را تایید نمیکنند.
در جهان خیالی، دور از دسترس دیگران، محمد، دیگر کودکی ناخواسته که از آغاز زندگی، خود را چنین دیده بود، نبود، بلکه دوست داشتنی، با ارج، ستایش شده، و حتی ترسناک بود. زمانی که واقعیت سخت میشد و تنهایی به او فشار میآورد، او به جهان خیالی پناه میبرد. در این جهان دل انگیز، او میتوانست هر کسی که میخواهد باشد. او باید این جهان را در زمانی که بسیار کم سن بوده، یافته باشد، زمانی که وی با خانواده دایه خویش زندگی میکرد و روزهای بلندی را در بی کسی و بیابان سپری مینمود. این جهان آرمانی و آسوده پندارها، چون پناهگاهی، برای بیشتر زندگی برای او ماند. جهان خیالی به همان اندازه این جهان واقعی مینمود، ولی خوشتر. همسر خویش را با نگهداری نه کودک در خانه تنها میگذاشت، و به غارهای پیرامون مکه میرفت و روزهای خویش را با کناره گیری از جهان، پیچیده شده در اندیشه های و پندارهای خوش خودش، میگذراند.
تجربه های عرفانی
روزی، در سن 40 سالگی، پس از گذراندن روزهای بسیاری در غار تنها، محمد، رخ دادی شگفت انگیز را تجربه نمود. وی انقباضهای عضلانی و دردهای شکمی منظم مانند این که کسی به سختی او را فشار میداده، داشت. او فاسیکولاسیون (کشیدگیهای عضلانی)، حرکتهای خود به خودی سر و لبها، عرق کردن، و تپش تند قلبی داشت. با این حالت پریشانی، آواهایی را شنیده و شبحی را دید.
محمد ترسان، لرزان و عرق کرده به خانه برگشت. از همسر خویش درخواست نمود، «مرا بپوشان؛ مرا بپوشان.» محمد آن چه رخ داده بود را با خدیجه در میان گذشته پرسید «یا خدیجه من چه بیماری دارم؟»، و گفت، «میترسم بلایی سرم بیاید.» گمان میکرد دوباره، دیو زده شده است. خدیجه دوباره او را آرام نمود و کوشید که ترس را از او رانده، خوشحال سازد چون شبحی که او دیده است بی گمان یک فرشته بوده و برای او مایه اوج خوشی است چون برگزیده شده تا پیامبر باشد.
دلگرمی دوباره خدیجه کار خودش را کرد و محمد به درجه پیامبری خودش ایمان پیدا کرد. این موضوع با خوی وی به خوبی جور بود و هم چنین خواست خود بزرگ بینی وی را ارضا میکرد. بنابراین او روضه خواندن در باره پیام خودش را آغاز نمود.
پیام او چه بود؟ پیام این بود که او یک پیامبر شده است. برای همین، مردم باید به او ارج گذاشته، او را دوست داشته و از او پیروی کنند. پس از 23 سال روضه خوانی، هسته بنیادی پیام محمد یکسان باقی ماند. پیام بنیادی اسلام این است که محمد فرستادهی خدا است. فراتر از این پیام هیچ پیام دیگری نیست. نپذیرفتن این پیام مایه کیفر دیدن، هم در این جهان و هم در آخرت میشود. یکتاپرستی، که اکنون ریشهی بنیادی اسلام هست، در آغاز بخشی از پیام محمد نبوده است.
محمد مسخره کردن مکیان و یورش به دین آنها را آغاز نمود. مردم مکه نخست وی را دست میانداختند، و سپس از او و پیروانش دوری میکردند. وی به پیروان خویش فرمان داد تا به حبشه کوچ نمایند. زمانی که دین وی از گسترش بازایستاد، تصمیم گرفت که پیام خویش را نرمتر نموده و سیمای خود را با مدارا نمودن آرامتر نشان دهد. ابن سعد نوشته، «روزی پیامبر در گردهمایی پیرامون کعبه بوده و برای آنان سوره نجم (سوره 53) را میخواند. زمانی که به آیه های 20-19 رسید که میگوید، ’به من خبر دهید از لات و عزا، و منات، سومین، آخرین؟ ‘ شیطان دو آیه در پی را بر زبان پیامبر گذاشت. ’آنها بلند مرتبه بوده و امیدی به شفاعت آنان هست. ‘»(21)
این گفتهها قریش را خشنود ساخته و به خشونتهای خود پایان دادند. این خبر به مسلمانان کوچ کرده به حبشه رسیده و آنان با خوشحالی به مکه برگشتند.
پس از زمانی، محمد دریافت که با تایید دختران الله هم چون خدایان، زیر آب موقعیت خویش را به عنوان میانجی میان الله و مردم زده، دین نوین را از باورهای کافران غیر قابل تشخیص ساخته و تنها دارای افزونههایی نموده است. چگونه میتوانست این گفته را پس بگیرد؟ وی گفت این دو آیه در تایید دختران الله در واقع آیه های شیطانی بوده- که شیطان به شیوه ای بر لب وی گذاشته است. سپس آنها را با «آیا [به خیالتان] براى شما پسر است و براى او دختر. در این صورت این تقسیم نادرستى است.»(22)
این پیشامد مایه آن گردید که قریش محمد را مسخره نماید. آن ها می گفتند، «محمد از آن چه درباره جایگزینی خدایان شما با الله گفته پیشمان گشته، آن ها را دستکاری کرده وچیزی دیگری می گوید.» (23) برای توجیه این چرخش تند اندیشه و به دست آوردن اطمینان دوباره آنان، ادعا نمود که پیامبران هم چنین همگی از سوی شیطان، با نزول آیه های شیطانی به دل آنها، که با نیرنگ به نگر میرسیده از سوی خدا است، گول خوردهاند. «و پیش از تو [نیز] هیچ رسول و پیامبرى را نفرستادیم جز اینكه هر گاه چیزى تلاوت مىنمود شیطان در تلاوتش القاى [شبهه] مىكرد پس خدا آنچه را شیطان القا مىكرد محو مىگردانید سپس خدا آیات خود را استوار مىساخت و خدا داناى حكیم است، تا آنچه را كه شیطان القا مىكند براى كسانى كه در دلهایشان بیمارى است و [نیز] براى سنگدلان آزمایشى گرداند و ستمگران در ستیزهاى بس دور و درازند.»(قرآن 53-52 :22)
به طور کلی آن چه در این آیهها گفته میشود، به زبان ساده، چنین است زمانی که من، محمد، خطا میکنم و شما مچ مرا میگیرید ، با همهی اینها باز هم شما خرابکاری کردهاید، چون دل شما بیمار است.
در گذر سیزده سال روضه خوانی، بیش از 120 نفر به این دین نو تغییر آیین ندادند. همسر او، کسی که بی جا از او تعریف کرده، وی را میستود، و از او آرمانی والا ساخته بود، نخستین پیرو وی بود. موقعیت اجتماعی پا بر جا وی ابوبکر، عثمان و عمر را قانع ساخت تا به آرمان وی بپیوندند. به غیر از این چند تن، دیگر پیروان او همگی از بردگان و جوانان ناراضی بودند.