Ouroboros نوشته: جالب بودن یا هیجانانگیز بودن ویژگیهای به اندازهی بسنده مثبت برای خواستنی کردن یک پدیده محسوب نمیشوند. جهان پیرامون ما نه فقط از عمیقترین امیال و آرزوها و تمناهای ما بیگانه است، در جهتی متعارض با برآوردن آنها شکل گرفته و طراحی شده. انگار هدفمند قصد نابودی همهی آنچه زیباست را داشتهایم.
اینکه شما میگویید بازندهی جهان مدرن بازندهی جهان سنتی نیز خواهد بود حرف بیارزشیست، زیرا معیار سنجیدن شخصیت افراد در سنت و مدرنیته با هم متفاوت است. یک پدر خوب در سیستمی سنتی مردیست ارزشمند و شایستهی تقدیر، در سیستم مدرن کسخلیست که دارد کُس ِ جوان و جدید را برای همنشینی با زنی که از او بهتر گیرش نیامده و بزرگ کردن فرزندی که ذرهای قدرشناسی و احترام بابت زحماتش به او نشان نخواهد داد هدر میکند. مردی که به هر قیمتی پولدار شده و قصر خود را بر پشت دیگران ساخته در سیستم سنتی مردیست رذل، بیارزش، حقیر و مفلوک که همه با بیزاری و شگفتی به او مینگرند، در سیستم مدرن انسانیست زرنگ و باهوش که چپی با حسرت و عقده و راستگرا با حسرت و تحسین به او مینگرند. فردی که از آموختن، پذیرفتن و انجام نرمهای اخلاقی جامعهی خود ناتوان است در سیستم سنتی فردی فاسد، هرزه و شایستهی سرزنش و حتی مجازات تلقی میشود، در سیستم مدرن «یاغی انقلابی شجاع شایستهی تحسین». شما برای موفقیت در این دو سیستم، به دو گروه متفاوت از قابلیتها نیاز دارید. یکسری افراد توان زندگی «موفق» در هر دو سیستم را دارند، اما این کلا بحث دیگریست.
من این را برای شروع نقلقول میکنم به دلیلی که جلوتر روشن خواهد شد.
ایراد شما به حرف من درست نیست، چرا که مرد مدرن و مرد سنتی هر دو به یک
اندازه از نداشتن ِ کس ِ مرغوبتر رنج میبرند، اما عینیت ِ آن برای مرد ِ سنتی به
اندازه مرد ِ مدرن تلخ نیست. شما برای آنکه بدانید زنتان کس ِ درجهی چندم است، نیازی
نیست رویای مرلین مونرو را داشته باشید، کس ِ 5، 5 است، سه هزار سال پیش و سه هزار سال بعد
و فاصلهی آن با کسِ 9، هتا اگر در جهان هیچ زن دیگری برای مقایسه وجود نداشته باشد
همچنان عدد 4 است.
این در حالیست که من نوعی پیشرفته و خاص از جامعه مردان محسوب میشوم که
علاوه بر جذابیت جنسی، یکی دو معیار دیگر برای ارزیابی جایگاه زنان قائلم، وگرنه در جهان سنتی
و مدرن، زن زیبا=زن برتر و مردی که زن برتر را در اختیار دارد، در این مورد خاص مرد برتر است.
این در تناقض با حرف خودتان که زیبایی را امر واقع میبینید نیز هست.
مرد مدرن زن در فقدان ِ زن مرغوب رنج بیشتری میبرد چون که دید ما وسعت بیشتری دارد.
دختر شاه، اگر یگانه 10 دیدنی عالم برای مرد سنتی بود، مرد مدرن هر روز با هزاران
10 از طریق رسانهها مواجه میشود. او به این خاطر مورد بیاحترامی قرار میگیرد
که جایگاهش به عنوانِ مرد خانه را نمیتواند به تثبیت برساند، این ربطی به افراد ِ خانوادهی او ندارد.
اگر شما قائل به وجود ایجابی احترام در «نقش»ها هستید(به پدر و مادر خود احترام بگذارید) و احترام
را امری اکتسابی نمیشمارید، این همان عدم رسمیت است به جریان قدرت که گفتم.
اگر جهان مدرن باعث شده نقش بازنده، بازنده باشد، و نقش برنده، برنده، اگر جهان مدرن باعث شده
فاصلهی این دو واقعیتر شود و اگر جهان مدرن باعث شده مردِ بازنده ناتوان از جعل شود،
(هرچند که من تصور میکنم هیچ اینطور نیست) پس باید گفت درود بر مدرنیته! جهان به وجود بازندهها
نیاز دارد.
دیگر اینکه، شرافت معیار قدرت نیست، سنجهی اخلاقیست و همچنین است دیگر صفاتی که برشمردید.
به نظر من انسان دیروزی و امروزی به یک اندازه میانِ این دو تفاوت قائل هستند و هر دو نیک میدانند که
چه کسی بر کرسی قدرت تکیه زده و چه کسی مرد اخلاق است. شما آنجایی که نباید، این دو را یکی
میکنید، از این طریق که قدرت را مقدمهی اخلاق میشمرید و اخلاق را لازمهی قدرت! مشروعیت
قدرت را امری اخلاقی میدانید، در حالیکه مشروعیت عنصری ذاتی از قدرت نیست. شخص ِ در قدرت
اگر در پی کسب قدرت باشد، اخلاق را ابزار کسب قدرت میداند، نه لازمهی آن و شلاق و شمشیر
ابزارهای سیاست اویند نه وسیلهی «بزرگی» او! این فرقیست که در دنیای اساطیر میانِ رستم و
کیکاووس است.
اما جالب و هیجانانگیز معیار تام نیست، اما استاندهایست قدرتمند. شما باید بدانید که سخن من از
چه زاویهای بیان شده، من بر اساس نگاه منفک افراد ِ درون ِ جامعه به آن مینگرم، نه به عنوان نگاه
مطالبهگر جامعه بیرون به آنها. جهان تا زمانی که جاییست برای ستیز و تا زمانی که آشوب بر آن
حکمفرماست، همچنان جالب است، چه برای شوپنهاور فیلسوفی که آن را سراسر رنج میبیند و
چرا برای من و شمای زنباز فاسد!
شما جایی تاریخ را مرجع میگیرید، و جایی دیگر آن را به کلی فراموش کرده و از یاد میبرید که بردگان
و بندگان خود بیشترین و بزرگترین مقاومتها را در برابر اربابان ِ خود داشتند. اتفاقا جهان ِ مدرن در برابر
رهایی آنها مقاومت بسیار زیادی از خود بخرج داد و سعی داشت که اوضاع را حفظ کند. کسی سیاهان
را رها نمیکرد اگر آنها مقاومت نمیکردند. آنها رهایی خود را کمتر از لینکلن برای خود نمیخواستند!
درد هم درد است، در همهی تاریخ و در همهی مکانها. شلاق بر پشت دردناک است و انسان بدوی
به اندازهی انسان مدرن از آن درد میکشید، تنها اولی با پناه بردن بر خدای متعال و عدل الهی آن را
التیام میدهد اما دومی، از طریق دادگاه و عدل اجتماعی و انصاف اگر بدهیم دومی مساله را بسیار
واقعیتر میدید. پایهی اخلاق نیز همذاتپنداریست، آنجا که همنوع من شلاق میخورد و درد میکشد،
در من نیز نوعی رنج بوجود میاید، که آن را برنمیتابم. همدردی انسانها و شکلهای ارتباطی پیچیدهی
آنها در لفافهی عواطف بود که مرجعیتِ نامشروع را به زیر کشید، نه فساد ایمان در فرودستان!
همچنین جهان عقلانی نیست، اما بخشیاز آن است و عنصری از زندگی طبیعی بشر.
انسان زمانی که دریافت جهان مسائلی را پیش رویش قرار میدهد که عقل توان ِ حل آنها را دارد،
دانست که در بند بودن نیز «مساله» است.
او انکار عقلانیت خویش را بخشی از انکار خودش میدید!
و این درست است.