نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت
#31

undead_knight نوشته: ما در مورد جانبخشی حرف نمیزنیم در مورد خدای شخصی حرف میزنیم.
بعید میدونم با این مفهوم اشنایی اون هم در حد خوب نداشته باشی!
Personal god - WiKi
وقتی خدایی شخصی باشه هر تحلیلی که در مورد انسان میشه انجام داد در مورد اون هم معتبره.
من گمان نمی‌کنم درباره‌یِ اینکه آیا به خدا شخصیت داده شده یا از او گرفته شده نیازمند لینک دادن باشد. خدا هم با انسان تفاوت دارد، خب از آنجا که خداست و از آنجا که انسان در جایی میان خدا و حیوان جای داده می‌شده.

"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" Ezra Pound

پاسخ
#32

Russell نوشته: من گمان نمی‌کنم درباره‌یِ اینکه آیا به خدا شخصیت داده شده یا از او گرفته شده نیازمند لینک دادن باشد. خدا هم با انسان تفاوت دارد، خب از آنجا که خداست و از آنجا که انسان در جایی میان خدا و حیوان جای داده می‌شده.
خدای شخصی خدایی هست که شخصیت داره و شخصیت هم یعنی یک الگوی فکر کردن،احساس کردن و رفتار.
چیزی که ما در مورد ریشه بوجود اومدن شخصیت میدونیم این هست که از در اثر نیازها و محیط و (شاید اراده)شکل میگیره.خدای مورد نظر هم یا از ابتدا یک شخصیت داشته(که البته فکر نمیکنم با ازلی بودن جور دربیاد) یا اینکه شخصیتش شکل گرفته.در هر دو صورت دیگه این خدا توانای مطلق نیست چون تحت تاثیر چیزی هست که روش کنترلی نداشته.

+?playing devil's advocate again :))

To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
پاسخ
#33

undead_knight نوشته: فراموش کردی معیارهامون یکسان نیست؟! البته باید شفاف میکردم منظورم از شکست اخلاقی هست و به نوعی به دیدگاه عامه (و البته گاهی هم خواص)اشاره داشتم. وقتی کمپ های کار اجباری درست میشه،وقتی اسرا به صلیب کشیده میشند، وقتی نسل کشی صورت میگیره و... قضاوت اخلاقی عام این هست صاحب قدرت باعث اینها شده کسی خود قدرت رو موثر نمیدونه.
ولی از دید من قدرت مثل یک ویروس هست،ناقلان این ویروس حتی اگر اگاهانه گسترشش بدند،بخش کوچکتر مشکل هستند.

هزاران مثال نقض در تاریخ وجود دارد که حاکم به رغم اقتدار همچنین عادل، صادق، رحیم و منصف نیز بوده که تز «قدرت بالذات فسادآور» شما را خاکستر می‌کند. حالا در ادامه پیرامون مفهوم قدرت و نقشی که ایفا می‌کند بیشتر صحبت می‌کنیم.

undead_knight نوشته: ولی تئوری من در مورد "ذهنیت" حرف میزنه،من میگم به هر دلیلی(منجمله فساد اخلاقی یا حتی توهم) زیردست به این نتیجه برسه که بالادست انسانی مثل اون هست،دیگه حاضر نیست که زیردستش باشه،این توصیف کاملا شفاف هست و همه مثال هایی که تو زدی رو هم در برمیگیره.
خب چرا تعریف من که جامع تر از تعریف تو هست رو نپذیریم؟!
+به این باید دقت کرد که مثلا در مورد شورش بردگان تقریبا در همه جوامعی که برده داری رواج داشته این شورش ها رخ داده و موفقیت در سرکوب شورش ها و جلوگیری از شورش های بعدی وابسته به قدرت نظامی و سیستم کنترل برده داران بوده و نه اینکه فساد اخلاقی نداشته باشند.
مثلا در مورد اسپارتاکوس فساد اخلاقی طبقه حاکم بعد و قبل از شورش فرق چندانی نکرد،ولی موفقیت در سرکوب باعث ضعیف تر شدن اعتراضات بردگان شد.

undead_knight نوشته: ... من برتری رو اینطور تعریف نمیکنم(و البته از اینکه تعریف واژه نامه ای به نفع من هست) برتری بدون نسبت معنا نداره،در نهایت میتونی بگی اونها در قدرت برتر هستند و تو در نزدیکی به حقیقت.

شما ادعا می‌کنید که واژه‌ی برده را خارج از کارکرد سیاسی و تاریخی آن مورد استفاده قرار می‌دهید اما می‌بینیم که اکنون دقیقاً دارید این واژه را در همان معنی تفسیر می‌کنید. مقصود از «بنده و ارباب» ارتباطی‌ست که میان شخص برتر و شخص پائین‌تر از او برقرار می‌شود. ما نیاز داریم که مفهوم برتری را مورد بحث قرار بدهیم اگرنه این بحث به هیچ کجا نخواهد رسید. پیش از آن اما، مهمتر است که ما مفهوم قدرت را نیز تعریف بکنیم زیرا شما از این واژه هم به نظر درکی بسیار نادرست دارید. قدرت توانایی به عینیت درآوردن اراده است. رئیس‌جمهور آمریکا از شما قدرتی بیشتر دارد زیرا می‌تواند اراده‌ی خود را در مقیاسی بسیار وسیع‌تر، به شکلی بسیار کارآمدتر و با شدتی بسیار بیشتر از شما بر جهان بیرون تحمیل بکند. صرف داشتن قدرت برای برخورداری از «حق» انجام یک کار کافی‌ست، زیرا هرچند وقتی ما می‌گوییم «تو حق انجام … را نداری» به ظاهر داوری‌ای اخلاقی انجام داده‌ایم، در ذهن مخاطب این اغلب به محدودیتی عینی برای انجام کارم مذکور تعبیر می‌شود.

قدرت بخشی از جهان عینی‌ست و تنها در تبلور عینی آنست که میزانش مشخص می‌شود نه در پتانسیل ذهنی آن. برای مثال آمریکا ممکن است پتانسیل نظامی بسیار بیشتری از روسیه داشته باشد، اما آمادگی استفاده از آن پتانسیل را در وقت لزوم نداشته باشد. این آمریکا را از روسیه ضعیف‌تر می‌کند. در فلسفه‌ی اسلامی به این درآمدن از قوه به فعل می‌گویند «حرکت جوهری»، از آنجاکه قدرت بخشی از جهان عینی‌ست، داوری اخلاقی ما نسبت به آن ارتباطی با ذات یا عمل‌کردش ندارد. هنگامی که ما بر ذات یا عمل‌کرد قدرت داوری اخلاقی می‌کنیم به عرصه‌ی حقیقت پا گذاشته‌ایم و از واقعیت عینی فاصله گرفته‌ایم. بحث مشروعیت قدرت نیز از این نظر بحثی‌ست که اغلب به نحوی «نابجا» طرح می‌شود. در جهان عینی اگر من از شما قوی‌تر هستم و می‌توانم بدون هیچ عاقبتی زیر پا لهتان بکنم، هیچ موضوع مهم یا مرتبط دیگری وجود ندارد. اما ما در جهان عینی زندگی نمی‌کنیم، در جهانی اساطیری زندگی می‌کنیم که در آن ارزشها و مفاهیم ذهنی برای درک و ارتباط عینی با چیزها ضروری‌ست. پس با آنکه من قائل به قدرت نامشروع هستم، طرح آنرا در هر کانتکستی بجز «نظر مردم درباره‌ی آن» نامربوط می‌دانم.

نکته‌ی دیگری که باید درباره‌ی قدرت ِ بالذات مشروع در نظر داشته باشید آنست که چون قدرت بخشی از جهان عینی‌ست، به شدت تحت تأثیر عوامل زمانی و مکانی قرار دارد، و تشخیص «قوی‌تر» می‌باید در چهارچوب زمانی مناسب انجام بگیرد، در آن جستار دیگر هم همین اشتباه را مرتکب شدید. حسین و یارانش در کربلا کشته شدند و مسیح میان دو دزد به صلیب کشیده شد، آیا یزید بر حق بود به صرف قدرتمندی؟ آیا مسیح به سزای قیام برپاد قدرت رسید؟ پس چه نیروی‌ست که این‌ها را تبدیل به اسطوره می‌کند و رقبای قدرتمندشان را به شیاطین تاریخ؟ من معتقدم ما با چیزی فراتر از همذات‌پنداری ضعفا روبرو هستیم. من معتقدم که اینجا پای حقیقت به بحث گشوده می‌شود.

یعنی هرچند قدرت به تنهایی برای بردن مثلاً حکومت کافی‌ست، نگاه داشتن آن به چیزی فراتر از قدرت صرف نیاز دارد. این شامل قدرت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، جنسی و … نیز می‌شود. هرگونه تسلطی بر خود خویشتن یا دیگران که از هر طریقی حاصل آمده باشد شما را در موقعیتی برتر نسبت به افرادی که فاقد آن هستند قرار می‌دهد، اما این برتری هرچند موجود و عینی‌ست الزاماً دارای توجیه اخلاقی نخواهد بود. شخص قدرتمند به اقتضای ذات جهان عینی و طبیعت بشری‌ست که در موقعیتی برتر از شخص ضعیف قرار می‌گیرد، اما به دستگاهی اخلاقی، یا شاید در تعبیری بهتر(در تعبیر اوولا)«اساطیری» برای توجیه وجودی خود است، اگرنه ضعف خود را به نحوی بی‌پایان بازتولید می‌کند و دستگاه قدرت‌مدار را به جسدی خالی از روح بدل می‌کند، درست مشابه نظام‌های درهم شکسته‌ی پادشاهی که طبقات اشراف‌زاده‌ی آن ارتباط خود را با سیستم‌های اخلاقی جوامع‌شان از دست داده بودند. قدرت غیرموجه هرگز دوام ندارد و از این جهت است که ما از قدرت با ثبات در تاریخ به عنوان قدرت موجه یاد می‌کنیم.

فعلاً اینرا فراموش بکنید. بیایید درباره‌ی «برتری» صحبت بکنیم. چه چیزی یک مرد را در موقعیتی برتر از مردی دیگر قرار می‌دهد؟ اگر قدرت نیازمند عنصری بیرونی برای توجیه اخلاقی خود است، آن عناصر کدامها هستند؟ من یک لیست مبتذلی برای شما آماده کرده‌ام که امیدوار حوصله‌اش را داشته باشید. این لیست واقعاً برای ذهن جدل‌دوست شما توهین‌آمیز است زیرا هیچ بنیان فلسفی ندارد اما اگر شکیبا باشید و روده‌درازی‌های مرا تا آخر بخوانید، متوجه می‌شوید که چرا چنین است.

شش ویژگی عمده هستند که برتری و کهتری را تعیین می‌کنند. این شش ویژگی در بیشتر فرهنگ‌های موفق تاریخ، یعنی آن‌هایی که به امروز رسیده‌اند و در رقابت با دیگر فرهنگ‌ها منقرض نشده‌اند، ارزش بوده‌اند. من به اختصار آن‌ها را شناسایی می‌کنم:

۱. شهامت: جرأت انجام کاری که دیگران حاضر به انجام آن نیستند، یا در عبارتی بهتر پذیرش میرایی و به استقبال آن رفتن. انسان شجاع باز به دلیل طبیعت بشری، مورد احترام و اعتماد همه‌ی کسانی که با او روبرو می‌شوند، حتی دشمنانش خواهد بود. در میان فضایل مرد شهامت بیش از هرچیز دیگری او را موجه می‌کند و فقدان آن بزرگترین حفره را در شخصیتش ایجاد می‌کند.

۲. صداقت: توانایی نادیده گرفتن عواقب اجتماعی و فردی بیان حقیقت. مرد صادق پیرو طبیعت بشری در چشم ما شایسته‌ی رهبری‌ست زیرا می‌توان به نیات و اعمال او بیش از همانهای مرد فریبکار اعتماد کرد.

۳. شرافت: یا پایبندی به اصول معهود. این باز در ارتباط تنگاتنگ با صداقت قرار می‌گیرد و شما را در مقام مردی با ثبات دارای صلاحیت جلوه می‌دهد. باز طبع انسانی‌ست که این ویژگی را به مثلاً «گشوده‌ذهنی» ترجیح می‌دهد، یعنی شاید شما بتوانید از منظری عقلانی و استدلالی اثبات بکنید که توانایی پذیرفتن خطای پیشین و تغییر عقیده مبتنی بر اقتضای شرایط بسیار بهتر است از چسبیدن به ایده یا پیمانی که شاید دیگر ارزش سابق را ندارد، اما همچنان مرد پایبند به اصول خود احترام و اعتبار بیشتری خواهد داشت از مرد خائن به آنها. شرافت روشی‌ست برای شناسایی میزان وفاداری یک مرد.

۴. غیرت: یا اهمیتی که شما به نظر دیگران درباره‌ی خودتان می‌دهید. مردی که اهمیتی به نظر دیگران نمی‌دهد شاید برای شما قابل تحسین باشد، شاید به نظرتان از امنیت و آرامش روانی بسیار بیشتری برخوردار باشد، شاید زرنگ به نظرتان بیاید و … وانگهی ناخواسته و ناآگاه از اعتماد کردن به او پرهیز خواهید کرد، و نادانسته بیزاری عمیقی نسبت به او احساس خواهید کرد، و هرگز حاضر به قرار گرفتن در موقعیتی پائین‌تر از او نخواهید شد زیرا در مرحله‌ای از خودآگاهی می‌دانید که او فاقد رانه‌ی بسیار قدرتمند به دست آوردن و نگاه داشتن اشتیاق و علاقه و احترام شماست(چون اهمیتی به نظرتان نمی‌دهد).

۵. فداکاری: یا آمادگی شما برای پرداخت هزینه‌ای از خودتان برای مراقبت از افرادی که مراقبت از ایشان بر عهده‌ی شما قرار گرفته. فداکاری ارزشمند است چون به شهامت و شرافت شما گواهی می‌دهد.

۶. فرزانگی: آخر از همه شما باید در جمیع جهات آگاهی بیشتری نسبت به سوژه‌های تحت انقیاد خود داشته باشید اگرنه کنترلشان برای شما دشوار و محتاج به «اعمال زور» برای آن می‌شوید. این به معنی آگاه‌تر یا باسوادتر از سوژه‌هایتان بودن نیست، صرفاً به این معنی‌ست که درباره‌ی نقش خود و وظایفی که به همراه می‌آورد مطلع‌تر از آن‌ها باشید.

یک کتاب بسیار خوب و آموزنده در اینباره که من مطالعه‌ی آنرا به شما و همه‌ی دوستان توصیه می‌کنم: The Way of Men: Jack Donovan: 9780985452308: Amazon.com: Books
البته من با نویسنده بر سر «فضایل برتر» اختلاف نظر دارم، اما استدلال برای این سبک نگرش به جهان را می‌توانید در این کتاب بسیار بلیغ‌تر از آنچه من هرگز ممکن است بتوانم بگویم بیابید.

شما تا حداقل تمام این شش ویژگی را نداشته باشید در سیستم اساطیری ما قدرتتان مشروع نخواهد بود، و تسلیم بنده به شما از سر اراده و اشتیاق بالذات انسان برای یکی شدن با چیزی از خودش فراتر نخواهد بود. این‌ها قیود و شروط ناگفته است که برخورداری از ایشان لازمه‌ی پیشفرض هرگونه «برتری» خواهد بود. حاکمی که به واسطه‌ی نمود بیرونی قدرت یعنی زور حاکم می‌شود و فاقد این ویژگی‌هاست حاکمیت نامشروع دارد ولو آنکه بر حاکمیت محق باشد. این‌ها معیارهای پنهانی‌ست که ما بر اساسشان دیگران را داوری می‌کنیم و در تناسب با خودمان می‌سنجیم. مردی که از شما قوی‌تر، دلیرتر، صادق‌تر، شریف‌تر، غیرتی‌تر و فرزانه‌تر است به اقتضای طبیعت بشری و امور جهان در موقعیتی برتر از شما قرار می‌گیرد، هیچ نظم نوینی برای ما میسر نیست که در آن مرد بزدل، بی‌شرف و … بتواند به جایگاهی برابر با او برسد، مگر آنکه به شرایطی برسیم که دیگر «انسان» نباشیم.

این‌ها همه زمانی به مثالهای عمدتا نامربوط شما مربوط می‌شوند که فرض بگیریم شما برده‌ای هستید در یونان باستان که همه‌ی این فضایل را بهتر از اربابش دارد، بجز قدرت عینی. طبیعی‌ست که شما زیر بار اربابی او نخواهید رفت زیرا برآمده از موقعیت طبیعی و موجه نیست، چیزی‌ست غیرطبیعی و فاسد و ظالمانه و نامشروع و … شما خواهید کوشید از زیر یوق بندگی بیرون بیایید، اما نه برای رسیدن به «رهایی»، رهایی صرفاً جایی‌ست که این حرکت آغاز می‌شود، جایی که به آن ختم می‌شود اغلب یا اربابی جدید شدن است یا اربابی جدید یافتن.

زنده باد زندگی!
پاسخ
#34

حالا من از شما می‌خواهم که این بحث را فراتر از وجوه انتزاعی سیاسی و اجتماعی آن بنگرید. اینها فضیلت هستند نه به دلیل سیستم اخلاقی که آن‌ها را آفریده، بلکه به دلیل نوع جاندارانی که ما هستیم. اگر ما زنبور یا افعی بودیم قطعاً فضایل ما نیز متفاوت می‌بودند و چیزهای دیگری را بالذات ارزشمند تلقی می‌کردیم.

یک نکته‌ای کاملاً نامرتبط به بحث اما مرتبط با این پست را لازم می‌دانم یادآوری بکنم که مبادا بعداً اگر به آن اشاره‌ای کردم سوء‌تفاهم تناقض‌گویی به خوانندگان متبادر بشود. طبق آنچه در بالا آمد ممکن است این تصور در خواننده پدید بیاید که من نه مبلغ آریستوکراسی، که مبلغ مریتوکراسی هستم، اینکه گمان می‌کنم معیار ارزش‌دهی به انسان برآمده از باور و عمل اوست نه از ذاتش، اینکه ارزش انسان در آنچه باور دارد و آنچه انجام می‌دهد متجلی‌ست نه ژن‌های او، جایگاهی که دارد و … اما واقعیت آنست که هرچند من ارزش را در کنش و بینش می‌دانم، همچنان بر این باورم که همه در توانایی درک باور درست و انجام عمل درست برابر نیستند و ژن‌های ما، جایگاه ما و .. بر توانایی ما در رسیدن به فضیلت یا تعالی مؤثر خواهند بود.

افزون بر این من به تقدس جایگاه‌ها نیز قائلم. یعنی ولو آنکه اربابی فاقد این فضایل باشد همچنان به واسطه‌ی جایگاهش و نقشی که آن جایگاه در زندگی اجتماعی سالم ایفا می‌کند، بودنش بهتر از نبودنش است.


زنده باد زندگی!
پاسخ
#35

undead_knight نوشته: چرا شلوغش میکنی،چیز تعریف شدنی نیاز به متضاد خود داره.
حقیقت به ایمان نیاز نداره ولی به ناراستی احتیاج داره،اگر ناراستی موجود نباشه همه چیز حقیقت هست و حقیقت معنای خودش رو از دست میده.
قدرت هم نیاز به ضعف داره،اگر همه به یک اندازه قوی باشند یا همه به یک اندازه ضعیف باشند،قدرت راهی برای ابراز شدن نداره،یک چیز اخته و بی خاصیت میشه.
اشتباهی که اینجا مرتکب شدی این هست که صاحب قدرت ها رو با یک قدرت خاص یکی گرفتی.تو به عنوان کسی که که قدرت های زیادی داره شاید به ابراز یک قدرت خاص احتیاج خاصی نداشته باشی. پس اگر "تنها قدرت" تو این قدرت بود نیاز تو به اون هم دقیقا به اندازه نیاز اون به تو بود.

این دیگر واقعاً مضحک است که بیایید «بدون تاریکی نور نیست» سهروردی را در بحثی جامعه‌شناختی یا تاریخی تحویل من بدهید. این کار مثل آنست که من به جای پرداخت پول ساندویچم تئوری پول را برای صاحب‌مغازه تشریح بکنم، ولو آنکه حرفهایم درست باشند به موضوع ارتباطی ندارند. این نوع ارتباط میان وجود ِ منتج از تعارض را می‌توان به همه چیز گسترش داد: بدون سیاه، سفید نیست. بدون شر، نیکی نیست... همانطورکه قبلاً گفتم یکی از مشخصه‌های یک ذهن چپگرا آنست که از روشی فلسفی برای نقد مفهومی غیرفلسفی استفاده می‌کند. با این روشها می‌توان هرچیزی را اثبات یا ابطال کرد، اما(برای بار هزارم)شما همچنان قادر به پرواز کردن نخواهید بود. نیاز ارباب به بنده مثل نیاز روشنایی به تاریکی‌ست، یک نیاز معنوی‌ست(در چم تحت‌الفظی کلمه، یعنی با آن «معنی» پیدا می‌کند)، نیاز بنده به ارباب مثل نیاز روشنایی به خواص بالذات خودش است، از طریق آن بوجود می‌آید و شکل می‌گیرد و هست می‌شود... واقعاً این حرفها مبتذل نیست؟ خجالت بکشید!



undead_knight نوشته: تو حقیقت رو ناشی از تجربه دست اول میدونی که "توی خیابون و پارک و اون بیرون باید فهمیدش" و هر چیزی که حقیقی هست رو اخلاقی میدونی.یک چیز مبهم که در همه حالات اثبات میشه و هر اعتراضی با این جمله پاسخ داده میشه:

من تنها می‌توانم راهی را که خود پیموده‌ام تا به اینجا برسم با شما در میان بگذارم. نه می‌توانم حقیقت را برایتان کلمه‌کلمه بازگو بکنم تا کلمه‌‌کلمه آنرا بکاوید، نه می‌توانم در جدلی سقراطی در محیطی مجازی به دفاع از آن بپردازم. شما از من روش کشف حقیقت را نمی‌خواهید روش اثبات عقلانی آنرا می‌خواهید، من چنین وعده‌ای نداده‌ام. من تنها می‌گویم یکسری پاسخ‌های به‌خصوص آن بیرون هست که به یکسری پرسشهای به‌خصوص جواب می‌دهد و یکسری معماهای دیرین را حل می‌کند. همین. در مقابل توقع دارم که شما هم خشوع بسنده برای در نظر گرفتن احتمال اینکه شاید حقیقتی در جهان هست که تنها از طریق قرار گرفتن سوژه‌ی خودآگاه در بطن کنش بیرونی‌ست که بر او ظاهر می‌شود و از پیروزی در این بحث و گرفتن امتیازات اینترنتی مهمتر است. این توقع زیادی نیست. من نگفته‌ام «این حقیقت است آنرا بپذیرید» یا «من به حقیقت رسیده‌ام همه بیایید». من می‌گویم حقیقتی هست، باور ندارید؟ بروید دنبالش. وانگهی سقوط ما از بهشت به مرحله‌ای رسیده که حتی اشاره به امکان وجود حقیقتی یافتنی و نه برساختنی اذهان را مشوش می‌کند و عربده‌های «از کجا» «به کدام روش» «چه کسی گفته» «کدام حقیقت» و … بلند می‌شود.

نقل قول:البته در مورد اینکه روشنفکر علاوه بر مفسر بودن، موثر هم هست حرف دارم ولی این رو به بعد موکول میکنم.[
بیایید همین حالا درباره‌شان حرف بزنیم.
روشن‌فکر مرد ِ بازنده‌ی باهوشی‌ست که به دلیل بازنده بودن کینه‌ای عمیق و ناخودآگاه نسبت به جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند احساس کرده، کمر به نابودی آن می‌بندد. او از فضایل بزرگ تنها یکی را دارد اما چون متکبر است گمان می‌کند به صرف برخورداری از آن یکی باید آقای عالم باشد و حالا که نیست لابد نظم جهان بر خطاست. تأثیری که بر دیگران دارد اغلب برآمده از آنست که در جهانی سنتی مردم گمان می‌کنند هرکس فرزانه است حتماً آن فضایل دیگر را نیز دارد، این است که کورکورانه درپی او روانه می‌شوند. با گذر زمان و درک اینکه او تنها دلقک ِ دهان‌گشادی بیش نیست که در اوهام خود فسانه‌ای گفته و در خواب شد، خلق‌الله هم سر عقل می‌آیند و برای «روشنفکر» جماعت تره خرد نمی‌کنند. بی‌ایمانی مردم به روشن‌فکر چنان عمیق است که فرزانگی تا اندازه‌ی زیادی ارزش خود را در مقام یک فضیلت از دست می‌دهد و به هنگام داوری بر دیگران احتمالاً آخرین ویژگی‌ست که مورد بررسی قرار می‌گیرد. نتیجه می‌شود جهان کنونی، که در آن «روشنفکر» بیشتر فحش است تا صفت.

زنده باد زندگی!
پاسخ
#36

undead_knight نوشته: . قضاوت اخلاقی عام این هست صاحب قدرت باعث اینها شده کسی خود قدرت رو موثر نمیدونه.
نظر خودم را هم در اینباره بگویم بد نیست.
هر سیستم اجتماعی مازاد بازنده دارد. سیستم سنتی ِ مبتنی بر سلسله‌مراتب طبیعی، بازنده را یا در نهادهایی از پیش آماده شده قرار می‌دهد که مخصوص آن‌ها آفریده، یا به طرز قابل توجیهی وقتی شروع به تضعیف سیستم کارآمد موجود کردند، آن‌ها را نابود می‌کند.

تجرد، فقردوستی، پرهیزگاری و … در مسیحیت برای مثال در ذهن مبتذل ما بلافاصله اینرا تداعی می‌کنند که این‌ها روشهایی بوده‌اند برای کنترل بازندگان جنسی، اقتصادی و اجتماعی. نمی‌توانید مثل نیمی از همه‌ی مردانی که در تاریخ زندگی کرده‌اند زنی را جلب کنید؟ چه بهتر! تجرد فضیلتی بزرگ است! بفرمایید این نهاد با پرستیژ را اشغال بکنید و به جامعه نفع برسانید. نمی‌توانید در رقابت با آدمهای باهوش‌تر، مکارتر و مستعدتر پیروز بشوید و به ثروت برسید؟ چه بهتر، فقر خود نعمتی‌ست الهی و یادآور تن بیماری که روح می‌خواهد هرچه زودتر از آن بگریزد و به آفریدگارش برسد و «خوشا به حال فقیران» ...

اوهام سیاسی مدرن، یا «چپ»، با این تصور آغاز می‌شود که می‌توان بازندگی و بازنده را بالکل درمان کرد. چپ می‌کوشد آنچه را گناه به جهان وارد کرده، یا به تعبیر غیرمذهبی بخشی از طبیعت موجود زنده‌ای که او را انسان می‌نامیم محسوب می‌شود را با بخشنامه‌ی سیاسی و برنامه‌ی فرهنگی حل بکند. «اگر تنها آن ارابابان ظالم را ساقط بکنیم، دیگر بازنده‌ای نخواهد بود و می‌توانیم همگی زندگی برابر و آزاد داشته باشیم». نهادهایی که برای جا دادن بازنده آفریده شده‌اند در یک پشتک ذهنی و خیانت آشکار به تاریخ تبدیل می‌شوند به نهادهایی که برای بازنده نگاه داشن اعضای خود، یا اهلی کردن انقلابیون احتمالی و کنترل توده‌ها طراحی شده‌اند. «ببینید، همه‌ در این نهاد بازنده هستند، چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت بجز آنکه این نهاد برای بازنده‌سازی از شما آفریده شده؟».

از آنجاکه مدرنیته و تمام فرزندان مشروع و نامشروع آن فاقد درکی جامع از حقیقت بنیادین هستند، سیستم‌های اجتماعی و سیاسی‌ای که می‌آفرینند نیز به شدت در برخورد با بازندگان ناکارآمد است. فمینیست نمی‌داند با مردان مازاد رقابت جنسی میان مردان چه باید کرد چون بر این اساس شکل گرفته که رقابت مذکور نه ذات رابطه‌ی جنسی در انسان که برساخته‌ی فرهنگ مردسالار است و توضیحی ندارد که چرا نمی‌رود پی کارش، چرا هنوز یک‌جور مرد دیگر است که غلغلکش می‌دهد و ... نتیجتاً بازنده‌ی جنسی جامعه‌ی فمینیستی می‌شود این، در حالی که بازنده‌ی جنسی جامعه‌ی «مردسالار» می‌شد آن. کمونیست نمی‌داند با کسانی که دو نسل یا سه نسل پی‌درپی در سیستم «برابری‌طلب» آن کمتر از دیگران می‌درخشند چه باید کرد چون بنا بوده از هر کس به اندازه‌ی توانش بگیرند و به هر کس به اندازه‌ی نیازش بدهند، غافل از اینکه در صورت وجود حق انتخاب، همه کمتر از توانشان می‌دهند و بیشتر نیازشان می‌خواهند. لیبرال‌دموکرات نمی‌داند با داعش چه باید کرد و …

خلاصه: سرکوب جزئی جدایی‌ناپذیر، بدیهی، و طبیعی از کنش اجتماعی انسان است و بسیاری مواقع تنها نیروی پاسدار تمدن بشری. تنها سؤال باقی‌مانده آنست که آیا ما بازنده را سرکوب می‌کنیم یا برنده را؟ آیا تمدن بشری را پاسداری می‌کنیم یا لاشخور چپاولگر را؟ زنانگی را سرکوب می‌کنیم یا مردانگی را؟ زیبایی را سرکوب می‌کنیم یا زشتی را؟ چپ را سرکوب می‌کنیم یا راست را؟ … سیستمی که یکی را سرکوب می‌کند مشروع است، سیستمی که دیگری را سرکوب می‌کند نامشروع است(حدس بزنید کدام). البته من ترجیح می‌دهم واژه‌های مذهبی «خیر و شر» را برای توصیف این دو سیستم بکار بگیرم. از آنجاکه طبیعت بشری هدف قدرت مدرن است، اغلب ناکارآمدی و فساد به جزئی جدایی‌ناپذیر از آن تبدیل می‌شوند. در قدرت سنتی یا قدرت به یمن نهادها، فساد استثناست نه روال.

از آنجاکه شما استعداد بسیار بالایی در بدفهمی و کج‌فهمی حرفهای من دارید لازم می‌داند یادآور بشوم که «بازنده» برخلاف اوهام چپ هرگز برابر با بنده نیست، بندگان جزو برندگان جامعه هستند نه بازندگان. بازنده بنده‌ای بدون ارباب است. این تعریف به طور خاص جالب است چون اکثر مردان و زنان «رها»ی جوامع آزاد و لیبرال محبوب شما را دقیقاً همانطورکه هستند، یعنی به مثابه‌ی مشتی بازنده توصیف می‌کند.

زنده باد زندگی!
پاسخ
#37

undead_knight نوشته: +?playing devil's advocate again :))
بنظر خودت شبیه Play هست؟

"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" Ezra Pound

پاسخ
#38

Russell نوشته: بنظر خودت شبیه Play هست؟
i don't know,Human beings are strange creatures E40a

To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
پاسخ
#39

Ouroboros نوشته: جالب بودن یا هیجان‌انگیز بودن ویژگی‌های به اندازه‌ی بسنده مثبت برای خواستنی کردن یک پدیده محسوب نمی‌شوند. جهان پیرامون ما نه فقط از عمیق‌ترین امیال و آرزوها و تمناهای ما بیگانه است، در جهتی متعارض با برآوردن آنها شکل گرفته و طراحی شده. انگار هدفمند قصد نابودی همه‌ی آنچه زیباست را داشته‌ایم.

اینکه شما می‌گویید بازنده‌ی جهان مدرن بازنده‌ی جهان سنتی نیز خواهد بود حرف بی‌ارزشی‌ست، زیرا معیار سنجیدن شخصیت افراد در سنت و مدرنیته با هم متفاوت است. یک پدر خوب در سیستمی سنتی مردی‌ست ارزشمند و شایسته‌ی تقدیر، در سیستم مدرن کس‌خلی‌ست که دارد کُس ِ جوان و جدید را برای همنشینی با زنی که از او بهتر گیرش نیامده و بزرگ کردن فرزندی که ذره‌ای قدرشناسی و احترام بابت زحماتش به او نشان نخواهد داد هدر می‌کند. مردی که به هر قیمتی پولدار شده و قصر خود را بر پشت دیگران ساخته در سیستم سنتی مردی‌ست رذل، بی‌ارزش، حقیر و مفلوک که همه با بیزاری و شگفتی به او می‌نگرند، در سیستم مدرن انسانی‌ست زرنگ و باهوش که چپی با حسرت و عقده و راست‌گرا با حسرت و تحسین به او می‌نگرند. فردی که از آموختن، پذیرفتن و انجام نرم‌های اخلاقی جامعه‌ی خود ناتوان است در سیستم سنتی فردی فاسد، هرزه و شایسته‌ی سرزنش و حتی مجازات تلقی می‌شود، در سیستم مدرن «یاغی انقلابی شجاع شایسته‌ی تحسین». شما برای موفقیت در این دو سیستم، به دو گروه متفاوت از قابلیت‌ها نیاز دارید. یکسری افراد توان زندگی «موفق» در هر دو سیستم را دارند، اما این کلا بحث دیگر‌یست.

من این را برای شروع نقل‌قول می‌کنم به دلیلی که جلوتر روشن خواهد شد.
ایراد شما به حرف من درست نیست، چرا که مرد مدرن و مرد سنتی هر دو به یک
اندازه از نداشتن ِ کس ِ مرغوب‌تر رنج می‌برند، اما عینیت ِ آن برای مرد ِ سنتی به
اندازه مرد ِ مدرن تلخ نیست. شما برای آنکه بدانید زن‌تان کس ِ درجه‌ی چندم است، نیازی
نیست رویای مرلین مونرو را داشته باشید، کس ِ 5، 5 است، سه هزار سال پیش و سه هزار سال بعد
و فاصله‌ی آن با کسِ 9، هتا اگر در جهان هیچ زن دیگری برای مقایسه وجود نداشته باشد
همچنان عدد 4 است.

این در حالی‌ست که من نوعی پیشرفته و خاص از جامعه مردان محسوب می‌شوم که
علاوه بر جذابیت جنسی، یکی دو معیار دیگر برای ارزیابی جایگاه زنان قائلم، وگرنه در جهان سنتی
و مدرن، زن زیبا=زن برتر و مردی که زن برتر را در اختیار دارد، در این مورد خاص مرد برتر است.

این در تناقض با حرف خودتان که زیبایی را امر واقع می‌بینید نیز هست.

مرد مدرن زن در فقدان ِ زن مرغوب رنج بیشتری می‌برد چون که دید ما وسعت بیشتری دارد.
دختر شاه، اگر یگانه 10 دیدنی عالم برای مرد سنتی بود، مرد مدرن هر روز با هزاران
10 از طریق رسانه‌ها مواجه می‌شود. او به این خاطر مورد بی‌احترامی قرار می‌گیرد
که جایگاهش به عنوانِ مرد خانه را نمی‌تواند به تثبیت برساند، این ربطی به افراد ِ خانواده‌ی او ندارد.
اگر شما قائل به وجود ایجابی احترام در «نقش»‌ها هستید(به پدر و مادر خود احترام بگذارید) و احترام
را امری اکتسابی نمی‌شمارید، این همان عدم رسمیت است به جریان قدرت که گفتم.
اگر جهان مدرن باعث شده نقش بازنده، بازنده باشد، و نقش برنده، برنده، اگر جهان مدرن باعث شده
فاصله‌ی این دو واقعی‌تر شود و اگر جهان مدرن باعث شده مردِ بازنده ناتوان از جعل شود،
(هرچند که من تصور می‌کنم هیچ اینطور نیست) پس باید گفت درود بر مدرنیته! جهان به وجود بازنده‌ها
نیاز دارد.

دیگر اینکه، شرافت معیار قدرت نیست، سنجه‌ی اخلاقی‌ست و همچنین است دیگر صفاتی که برشمردید.
به نظر من انسان دیروزی و امروزی به یک اندازه میانِ این دو تفاوت قائل هستند و هر دو نیک می‌دانند که
چه کسی بر کرسی قدرت تکیه زده و چه کسی مرد اخلاق است. شما آنجایی که نباید، این دو را یکی
می‌‌کنید، از این طریق که قدرت را مقدمه‌ی اخلاق می‌شمرید و اخلاق را لازمه‌ی قدرت! مشروعیت
قدرت را امری اخلاقی می‌دانید، در حالیکه مشروعیت عنصری ذاتی از قدرت نیست. شخص ِ در قدرت
اگر در پی کسب قدرت باشد، اخلاق را ابزار کسب قدرت می‌داند، نه لازمه‌ی آن و شلاق و شمشیر
ابزارهای سیاست اویند نه وسیله‌ی «بزرگی» او! این فرقی‌ست که در دنیای اساطیر میانِ رستم و
کیکاووس است.


اما جالب و هیجان‌انگیز معیار تام نیست، اما استانده‌ایست قدرتمند. شما باید بدانید که سخن من از
چه زاویه‌ای بیان شده، من بر اساس نگاه منفک افراد ِ درون ِ جامعه به آن می‌نگرم، نه به عنوان نگاه
مطالبه‌گر جامعه بیرون به آنها. جهان تا زمانی که جایی‌ست برای ستیز و تا زمانی که آشوب بر آن
حکمفرماست، همچنان جالب است، چه برای شوپنهاور فیلسوفی که آن را سراسر رنج می‌بیند و
چرا برای من و شمای زن‌باز فاسد!

شما جایی تاریخ‌ را مرجع می‌گیرید، و جایی دیگر آن را به کلی فراموش کرده و از یاد می‌برید که بردگان
و بندگان خود بیشترین و بزرگترین مقاومتها را در برابر اربابان ِ خود داشتند. اتفاقا جهان ِ مدرن در برابر
رهایی آنها مقاومت بسیار زیادی از خود بخرج داد و سعی داشت که اوضاع را حفظ کند. کسی سیاهان
را رها نمی‌کرد اگر آنها مقاومت نمی‌کردند. آنها رهایی خود را کمتر از لینکلن برای خود نمی‌خواستند!

درد هم درد است، در همه‌ی تاریخ و در همه‌ی مکانها. شلاق بر پشت دردناک است و انسان بدوی
به اندازه‌ی انسان مدرن از آن درد می‌کشید، تنها اولی با پناه بردن بر خدای متعال و عدل الهی آن را
التیام می‌دهد اما دومی، از طریق دادگاه و عدل اجتماعی و انصاف اگر بدهیم دومی مساله را بسیار
واقعی‌تر می‌دید. پایه‌ی اخلاق نیز همذات‌پنداری‌ست، آنجا که همنوع من شلاق می‌خورد و درد می‌کشد،
در من نیز نوعی رنج بوجود می‌اید، که آن را برنمی‌تابم. همدردی انسانها و شکلهای ارتباطی پیچیده‌ی
آنها در لفافه‌ی عواطف بود که مرجعیتِ نامشروع را به زیر کشید، نه فساد ایمان در فرودستان!
همچنین جهان عقلانی نیست، اما بخشیاز آن است و عنصری از زندگی طبیعی بشر.
انسان زمانی که دریافت جهان مسائلی را پیش رویش قرار می‌دهد که عقل توان ِ حل آنها را دارد،
دانست که در بند بودن نیز «مساله» است. او انکار عقلانیت خویش را بخشی از انکار خودش میدید!
و این درست است.

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ
#40

Ouroboros نوشته: آفرین، کاملا موافقم.
اما سوالی که یپش می‌آید اینست که آیا ما، که فاسدترین فاسدان مدرن هستیم، که فرزندان حرامزاده‌ی این سیستم هستیم، که از فرط رفتن به چپ به راست رسیده‌ایم، هرگز قادر خواهیم بود به پیروی کور، به ایمان؟ باور به سلسله‌مراتب آسان است زمانی که شما در رأس آن هستید، زمانی که وزیر این صفحه محسوب می‌شوید. آیا شما حاضرید نقش پیاده را هم ایفا بکنید؟ منظورم از این حرفها اینست که بگویم بدون اسطوره، تلاش برای بالا رفتن از هرم قدرت را نمی‌توان کنترل کرد.

طبیعت قدرت اینگونه است که عده‌ای آن را در اختیار دارند و عده‌ای به آن خدمت می‌کنند، آنجا که
نقش به من تحمیل شود، خیر! من به عنوان ِ نمونه‌ی زنده‌ به شما گواهی می‌دهم که بندگی
قدرت در نقشی تحمیلی، برای من هیچ شیفتگی ندارد.

Ouroboros نوشته: این سوال به طور تلویحی یعنی آیا می‌توانید مسلمان باشید و برای اسلام بکشید و کشته بشوید؟!

E415
جامعه‌ای که در آن کشته می‌شوند و می‌کشند برای امری در سطح اسلام
انتزاعی و پوچ، ابدا جامعه‌ی سالمی نیست که برایش کشته شوم یا بکشم!

من یک دوست روانشناسی دارم که می‌گفت که بیماری دارد که فکر می‌کند
جنی در اتاق‌اش است که از او می‌خواهد از خانواده‌اش در برابر همسایه‌ای
شرور (به توهم خودش) محافظت کند! جالب آنکه پرسش او نیز اینطور بود:
آیا حاضری برای حفاظت از خانواده‌ات همسایه‌ات را بکشی؟!
با احترام، جنس این دو پرسش یکی است.

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 9 مهمان