Dariush نوشته: مدرنیته از آنجا مورد نقد من است که در پی زدودن ِ آثار انسانی تمدن ِ بشری
تبدیل آن به پدیدهای یکسانسازیشده، اخته و کسالتبار است. من برای تشریح
این، نیاز به زمان بیشتری دارم، که امیدوارم در ادامهی بحث، آنقدر فرصت داشته باشم
که به تمام ِ آن چیزهایی که مد نظرم است بپردازم. روانشناسی اجتماعی و فردی و شناخت ِ
آثار و کارکردهای پدیدههایی چون تکنولوژی، علم، دولت و فرهنگ از محورهای بحث محسوب میشوند.
زدودنِ روح انسانی جوامع بشری، بدل ساختن ِ هر آنچه که به جامعه رنگ و بوی انسانی میدهد به امری
فرمال، تعریفشده، اصالتزداییشده و در نهایت تبدیل کردن ِ آن به امری ژنریک، همگن و فرآوردی شده در لولههای
آزمایشگاهها، تزهای دانشگاهی، روندهای سیاسی-اقتصادی جهانی شدگی و تشکیکشده در همهی زوایایش است.
این خیانت بزرگیست که بس خطرناک است. هماکنون برای من نیز کشتن یک انسان در راه وطن، در مقام مقایسه
به مراتب ارجمندتر از امری چون رواداری لیبرالی خفتآلود است.
من مشکلم با این بخش از نقد شما «انسانی» لقب دادن آن تمدنیست که زوال آن مورد توافق هر دوی ماست، به باور من مدرنیته «انسانی»تر است از سنت، و واژهی بهتر برای توصیف آنچه از ما گرفته «الهی»ست نه «انسانی». این فراتر است از یک بازی ساده با واژگان، یک معضل مفهومیست. تمدن بشری چیزی نیست بجز قیام برپاد انسان بودن، یا تلاش برای فراتر رفتن از انسانیت صرف. آنچه جامعه را انسانی میکند دقیقا آن چیزیست که از الهی بودنش میکاهد. مشکل مدرنیته این نیست که انسان از مرکز توجه حذف شده، مشکلش آنست که همهی توجه به انسان معطوف شده. درک این خیلی مهم است که تجربهی انسانی و «انسان ِ انسانی» بودن برای ما کافی نیست، ما چیزی فراتر میطلبیم و این در طبع ماست که بکوشیم خودمان را از خودمان جدا بکنیم. Transcendence یا تعالی. این آرزومندی برای فراتر رفتن از بندهای جسمانی اینجهانی، این امیدواری به اثر رهایی بخش تکنولوژی، این چشم امید به جوامع یوتوپیایی آینده و ... همگی چیزی نیستند به جز امید برای درمان شدن انسان از انسان، حذف آن از مرکز توجه و رسیدن به تعالی.
پس تجربهی الهیست که از جهان مدرن حذف شده، نه تجربهی انسانی. من میدانم که شما گفتید «روح» انسان و شاید منظورتان همین بوده که من میگویم، اما این واقعا مهم است که ما واژهها را چنان که هستند بکار بگیریم و معنای تاریخی آنها را فراموش نکنیم، اگرنه خیلی زود با زنانی مواجه میشویم که میکوشند «زیبا» را از نو تعریف بکنند و مردانی که «شهامت» را در گریختن از چالش به تصویر میکشند. روح انسان مفهومیست الهی که در جهان «اسطورهزدایی» شده جایی ندارد.
نقل قول:اما من بر خلاف ِ شما باور دارم که جهان هتا در همین فرم ِ کنونیاش، عرصهایست هیجانانگیز و جالب!
شما به دنبال ِ دادن ِ فرصت به همگی یا اکثریت انسانها برای پذیرفته بودن و صاحب جایگاه بودن در اجتماعات هستید.
من اما باور دارم که انسانی که در این فرم نتواند برای خویش اعتبار و جایگاه ِ حقیقی پیدا بکند، به احتمال ِ زیاد
در یک جامعهی سنتی نیز نخواهد توانست. اما میپذیرم شمار ِ انسانهایی که امروز چنین فرصتی را مییابند
به میزان ِ قابل توجهی کمتر است.
جالب بودن یا هیجانانگیز بودن ویژگیهای به اندازهی بسنده مثبت برای خواستنی کردن یک پدیده محسوب نمیشوند. جهان پیرامون ما نه فقط از عمیقترین امیال و آرزوها و تمناهای ما بیگانه است، در جهتی متعارض با برآوردن آنها شکل گرفته و طراحی شده. انگار هدفمند قصد نابودی همهی آنچه زیباست را داشتهایم.
اینکه شما میگویید بازندهی جهان مدرن بازندهی جهان سنتی نیز خواهد بود حرف بیارزشیست، زیرا معیار سنجیدن شخصیت افراد در سنت و مدرنیته با هم متفاوت است. یک پدر خوب در سیستمی سنتی مردیست ارزشمند و شایستهی تقدیر، در سیستم مدرن کسخلیست که دارد کُس ِ جوان و جدید را برای همنشینی با زنی که از او بهتر گیرش نیامده و بزرگ کردن فرزندی که ذرهای قدرشناسی و احترام بابت زحماتش به او نشان نخواهد داد هدر میکند. مردی که به هر قیمتی پولدار شده و قصر خود را بر پشت دیگران ساخته در سیستم سنتی مردیست رذل، بیارزش، حقیر و مفلوک که همه با بیزاری و شگفتی به او مینگرند، در سیستم مدرن انسانیست زرنگ و باهوش که چپی با حسرت و عقده و راستگرا با حسرت و تحسین به او مینگرند. فردی که از آموختن، پذیرفتن و انجام نرمهای اخلاقی جامعهی خود ناتوان است در سیستم سنتی فردی فاسد، هرزه و شایستهی سرزنش و حتی مجازات تلقی میشود، در سیستم مدرن «یاغی انقلابی شجاع شایستهی تحسین». شما برای موفقیت در این دو سیستم، به دو گروه متفاوت از قابلیتها نیاز دارید. یکسری افراد توان زندگی «موفق» در هر دو سیستم را دارند، اما این کلا بحث دیگریست.
Dariush نوشته: وقتی میگویم جامعهی همگن و یکسانسازی شده، منظور جامعهایست که همهی انسانها به شرط انسان بودن
و داشتن ِ تعدادی معدود از پیششرطها، به یک اندازه احترام و تکریم دریافت میکنند. برای من هیچ چیز مثل این
مخالفتبرانگیز نیست! در واقع در جهان ِ امروز دستهای بسیار کمشمار از آدمها در دوردستها و روی قلهها هستند
و تودهی همهی انسانهای دیگر زیر سایهی آنها هستند، این زدودن ِ سلسلهمراتب انسانی نیز از خواص خیانتآلودِ
مدرنیته است.
آفرین، کاملا موافقم.
اما سوالی که یپش میآید اینست که آیا ما، که فاسدترین فاسدان مدرن هستیم، که فرزندان حرامزادهی این سیستم هستیم، که از فرط رفتن به چپ به راست رسیدهایم، هرگز قادر خواهیم بود به پیروی کور، به ایمان؟ باور به سلسلهمراتب آسان است زمانی که شما در رأس آن هستید، زمانی که وزیر این صفحه محسوب میشوید. آیا شما حاضرید نقش پیاده را هم ایفا بکنید؟ منظورم از این حرفها اینست که بگویم بدون اسطوره، تلاش برای بالا رفتن از هرم قدرت را نمیتوان کنترل کرد.
Dariush نوشته: 1- دولت به طور کلی پدیدهایست در راستای نگهداشت و حفظ شرایط موجود. دولت امور
جاری را آنچنان پیچیده ، مبهم و غامض میسازد که فرصت بازشناسی روندها و رویدادها
و کنشگری شایسته و درخور را انسانها و جوامع میگیرد. امور چنان در همپیچیده میشود
که دیگر بالاسریها هم از آن سر در نمیآورند! من خواستار ِ بازگشت سادگی به جهان هستم!
من میگویم بیایید امر سیاسی را فراموش بکنیم. سقوط و زوال تمدن بشری پدیدهای سیاسی نیست، در سیاست اتفاق میافتد. ما هرگز نمیتوانیم آنچه از دست رفته را از طریق سیاست به دست بیاوریم.