12-03-2013, 12:44 PM
آیا فریب دادن طرف مقابل برای اینکه به سمت ما جلب شود و سرانجام از او کام جنسی بگیریم، کار درستی است؟
من طور کلی از فریب دادن خوشم نمی آید.
منظورم فریب بخاطر منافع شخصی خودم است.
کار زیبایی نیست که یک موجود دیگر را فریب دهیم.
بخصوص یک موجود بی آزار و ضعیف تر را.
و کام خویش از او بگیریم.
و بدتر اینکه در نهایت رهایش کنیم یا احساس تعهد چندانی نسبت به آن موجود نداشته باشیم.
اینطور فریب دادن مثلا یعنی اینکه کاری کنیم که او فکر کند ما چیزی هستیم که واقعا نیستیم. کاری کنیم که بیش از حدی که واقعا ارزشش را دارد و عاقلانه و میل طبیعی خودش است، نسبت به عمل جنسی مشتاق شود.
شاید شبیه فروشنده ای باشد که برای فروش کالایش تبلیغات میکند.
و بگوییم اشکالی ندارد.
ولی تبلیغات و تجارت هم حدی و اصول اخلاقی و ارزش محدودی مگر ندارد؟
آیا این درست است که یک کالا را با تبلیغات و ترفندهای روانی و فریب مردم به قیمتی بسیار بیش از آنچه واقعا ارزش دارد به مردم بفروشیم؟
آیا آدمی نباید خودش را جای دیگران بگذارد؟
آیا ما دوست داریم کس دیگری با ما همین کار را بکند؟
آیا احساس حماقت، تحقیر، و خشم نخواهیم کرد؟
اگر دیگران هیچوقت نفهمند، خودمان که میدانیم، میفهمیم، که آنها را فریب داده ایم.
من از این کارها خوشم نمی آید. این استثمار است!
آدمی از هرچیزی که استفاده میکند و کام میگیرد، باید برای آن ارزش و احترامی قائل باشد، و در قبال آن تاحد امکان و توانش احساس تعهد داشته باشد.
این یک احساس درونی است.
نمیدانم شاید دلیل عقلایی نداشته باشد.
ولی حداقل درمورد موجوداتی که هویت و شعور و احساس دارند، فکر میکنم باید اینطور رفتار کرد.
براستی شعور چیست؟
اینکه موجودی میفهمد که با او چه میکنیم.
اینکه به ما اعتماد میکند.
و بعد ما باید چطور جوابش را بدهیم؟
بدون هیچ تعهدی؟ بدون هیچ صداقت و مهربانی؟
آخر این چه انسانی است!
شاید اینها را نمیتوان اثبات کرد، ولی میتوان احساس کرد.
میتوان بصورت مستقیم دریافت، که دیگران هم شبیه ما هستند، که دیگران هم چیزی در اشتراک با ما دارند، گویی همه جزیی از یک جهان و یک کائنات هستیم، و انگار آنچه در حق دیگران میکنیم در ارتباط با خود ما معنایی دارد.
گویی شعور کیهانی ما این را بعنوان یک تناقض میبیند.
اما عطش کمال و قدرت همچنان در من قوی ترین نیروهاست.
تنها میگویم حتی الامکان باید مرام راستی و محبت داشت.
اینکه تا چه حد این امکان باشد نمیدانم. آیا همیشه و همه جا به هر مقدار شدنی است؟
همواره موجوداتی قربانی موجودات دیگر میشوند.
حداقل در ظاهر.
بطور مثال حیواناتی را میکشیم و میخوریم.
اما حداقل کاری که میتوانیم بکنیم اینست که آنها را با احترام و مهربانی بکشیم و از بابت استفاده از آنها ممنون باشیم (راستی یاد فیلم آواتار افتادم در اون قسمتی که آداب شکار رو اجرا میکردن).
من نمیدانم آیا جا برای همهء ما هست؟
برای تمام موجودات.
آیا همهء ما میتوانیم تا حداکثر ممکن پیشرفت کنیم و تا حداکثر ممکن خوشبخت شویم؟
آیا همه میتوانیم شکوهمند و حاکم بر سرنوشت خویش شویم؟
اما من تلاش خود را برای دستیابی به این هدف میکنم، چرا که شاید این تنها از من بربیاید، و شاید آن کسی یا جزء کسانی که گزینش و این آزمون را پشت سر میگذارند باشم.
در این راه سعی میکنم تاحد ممکن از زیر پا گذاشتن دیگر موجودات اجتناب کنم.
اما بعضی وقتها شاید دیگر چاره ای نیست.
مثلا وقتی یک سوسک در خانه است، مجبوریم آنرا بکشیم!
البته مسلم است که اغلب ما کمترین میزان تردید و دلسوزی را برای آن سوسک خواهیم داشت، اما موارد بزرگتر و سخت تر از این نیز وجود دارند.
ما حداقل برای دفاع از خود هم که شده، موجودات دیگر قربانی میکنیم.
بعد میرسیم به درجهء بقا.
یعنی موجوداتی که به ما حمله نکرده اند، اما مجبوریم بخاطر بقای خودمان آنها را زیرپا بگذاریم. بخوریم، گرسنه کنیم، ناراحت کنیم (بطور مثال با عمل کردن بر خلاف میلشان)، برانیم.
بعد میرسیم به درجهء پیشرفت.
یعنی موجوداتی هستند که نه به ما حمله کرده اند و نه تنها برای زنده ماندن خودمان مجبوریم آنها را زیرپا بگذاریم، ولی اگر بخواهیم پیشرفت کنیم و قویتر شویم و چیزهای بیشتری بدست بیاوریم مجبوریم آنها را زیرپا بگذاریم.
نظر شما چیست؟
راستی بحث تحت عنوان و هدف فریب دادن جهت رابطه با جنس مخالف شروع شد، اما بدون قصد اولیه از جانب خودم بسیار بسط یافت و به مسائل کلی تری وارد شد. فکر کنم بتوان درمورد هردو بحث کرد. یا فکر میکنم حداقل بتوان اولی را بعنوان مقدمه و مثالی برای مسئلهء کلی تر درنظر گرفت.
من طور کلی از فریب دادن خوشم نمی آید.
منظورم فریب بخاطر منافع شخصی خودم است.
کار زیبایی نیست که یک موجود دیگر را فریب دهیم.
بخصوص یک موجود بی آزار و ضعیف تر را.
و کام خویش از او بگیریم.
و بدتر اینکه در نهایت رهایش کنیم یا احساس تعهد چندانی نسبت به آن موجود نداشته باشیم.
اینطور فریب دادن مثلا یعنی اینکه کاری کنیم که او فکر کند ما چیزی هستیم که واقعا نیستیم. کاری کنیم که بیش از حدی که واقعا ارزشش را دارد و عاقلانه و میل طبیعی خودش است، نسبت به عمل جنسی مشتاق شود.
شاید شبیه فروشنده ای باشد که برای فروش کالایش تبلیغات میکند.
و بگوییم اشکالی ندارد.
ولی تبلیغات و تجارت هم حدی و اصول اخلاقی و ارزش محدودی مگر ندارد؟
آیا این درست است که یک کالا را با تبلیغات و ترفندهای روانی و فریب مردم به قیمتی بسیار بیش از آنچه واقعا ارزش دارد به مردم بفروشیم؟
آیا آدمی نباید خودش را جای دیگران بگذارد؟
آیا ما دوست داریم کس دیگری با ما همین کار را بکند؟
آیا احساس حماقت، تحقیر، و خشم نخواهیم کرد؟
اگر دیگران هیچوقت نفهمند، خودمان که میدانیم، میفهمیم، که آنها را فریب داده ایم.
من از این کارها خوشم نمی آید. این استثمار است!
آدمی از هرچیزی که استفاده میکند و کام میگیرد، باید برای آن ارزش و احترامی قائل باشد، و در قبال آن تاحد امکان و توانش احساس تعهد داشته باشد.
این یک احساس درونی است.
نمیدانم شاید دلیل عقلایی نداشته باشد.
ولی حداقل درمورد موجوداتی که هویت و شعور و احساس دارند، فکر میکنم باید اینطور رفتار کرد.
براستی شعور چیست؟
اینکه موجودی میفهمد که با او چه میکنیم.
اینکه به ما اعتماد میکند.
و بعد ما باید چطور جوابش را بدهیم؟
بدون هیچ تعهدی؟ بدون هیچ صداقت و مهربانی؟
آخر این چه انسانی است!
شاید اینها را نمیتوان اثبات کرد، ولی میتوان احساس کرد.
میتوان بصورت مستقیم دریافت، که دیگران هم شبیه ما هستند، که دیگران هم چیزی در اشتراک با ما دارند، گویی همه جزیی از یک جهان و یک کائنات هستیم، و انگار آنچه در حق دیگران میکنیم در ارتباط با خود ما معنایی دارد.
گویی شعور کیهانی ما این را بعنوان یک تناقض میبیند.
اما عطش کمال و قدرت همچنان در من قوی ترین نیروهاست.
تنها میگویم حتی الامکان باید مرام راستی و محبت داشت.
اینکه تا چه حد این امکان باشد نمیدانم. آیا همیشه و همه جا به هر مقدار شدنی است؟
همواره موجوداتی قربانی موجودات دیگر میشوند.
حداقل در ظاهر.
بطور مثال حیواناتی را میکشیم و میخوریم.
اما حداقل کاری که میتوانیم بکنیم اینست که آنها را با احترام و مهربانی بکشیم و از بابت استفاده از آنها ممنون باشیم (راستی یاد فیلم آواتار افتادم در اون قسمتی که آداب شکار رو اجرا میکردن).
من نمیدانم آیا جا برای همهء ما هست؟
برای تمام موجودات.
آیا همهء ما میتوانیم تا حداکثر ممکن پیشرفت کنیم و تا حداکثر ممکن خوشبخت شویم؟
آیا همه میتوانیم شکوهمند و حاکم بر سرنوشت خویش شویم؟
اما من تلاش خود را برای دستیابی به این هدف میکنم، چرا که شاید این تنها از من بربیاید، و شاید آن کسی یا جزء کسانی که گزینش و این آزمون را پشت سر میگذارند باشم.
در این راه سعی میکنم تاحد ممکن از زیر پا گذاشتن دیگر موجودات اجتناب کنم.
اما بعضی وقتها شاید دیگر چاره ای نیست.
مثلا وقتی یک سوسک در خانه است، مجبوریم آنرا بکشیم!
البته مسلم است که اغلب ما کمترین میزان تردید و دلسوزی را برای آن سوسک خواهیم داشت، اما موارد بزرگتر و سخت تر از این نیز وجود دارند.
ما حداقل برای دفاع از خود هم که شده، موجودات دیگر قربانی میکنیم.
بعد میرسیم به درجهء بقا.
یعنی موجوداتی که به ما حمله نکرده اند، اما مجبوریم بخاطر بقای خودمان آنها را زیرپا بگذاریم. بخوریم، گرسنه کنیم، ناراحت کنیم (بطور مثال با عمل کردن بر خلاف میلشان)، برانیم.
بعد میرسیم به درجهء پیشرفت.
یعنی موجوداتی هستند که نه به ما حمله کرده اند و نه تنها برای زنده ماندن خودمان مجبوریم آنها را زیرپا بگذاریم، ولی اگر بخواهیم پیشرفت کنیم و قویتر شویم و چیزهای بیشتری بدست بیاوریم مجبوریم آنها را زیرپا بگذاریم.
نظر شما چیست؟
راستی بحث تحت عنوان و هدف فریب دادن جهت رابطه با جنس مخالف شروع شد، اما بدون قصد اولیه از جانب خودم بسیار بسط یافت و به مسائل کلی تری وارد شد. فکر کنم بتوان درمورد هردو بحث کرد. یا فکر میکنم حداقل بتوان اولی را بعنوان مقدمه و مثالی برای مسئلهء کلی تر درنظر گرفت.