دفترچه

نسخه‌ی کامل: فریب دادن برای رابطهء جنسی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8
Mehrbod نوشته: در طبیعت کشتن دیگران و تجاوز هم بفراوانی دیده میشود و در راستای فرازیست هم کاربرد دارند, پس اینها هم خوب هستند؟E402


بیخود است و اگر کمی پیورزی نکنید درمیابید که کشتار و مرزدری (تجاوز) که سزای (حق) دیگران
را پایمال می‌کند با رُژ لب و فریبگری که آراستمندی است و از گرایش‌های نیک هومنی هم می‌باشد
سنجش نمی‌شود. (کژفرنود سنجش بیجا)
---
من نگفتم چون طبیعی است پس به جاست. (کژفرنود پهلوان پنبه) ما گفتیم که فریبگری از مهاد
بیولوژیک فرازیست ژن سرچشمه می‌گیرد و انگیزه‌ی فریبکاری ماده‌ها سرمایه‌گذاری بیشتر نرها و
ترابَـری (انتقال) ژن‌های پایندان‌تر می‌باشد که سخنی به جا و به هوده است.

پارسیگر
folaani نوشته: آیا فریب دادن طرف مقابل برای اینکه به سمت ما جلب شود و سرانجام از او کام جنسی بگیریم، کار درستی است؟

موضوع خیلی ساده است.
اگر دروغ نگویید باید جلق بزنید.

دخترها برای پسر راستگو و صادق و این کسشعر هایی که در فیلم ها نشان میدهد و خودشان در فیسبوک مینویسند, پَشم هم بارش نمیکنند.


دختر بازی فلسفه بر نمیدارد اینقدر موضوع را پیچیده و درهم و برهم نکنید.
Reactor نوشته: موضوع خیلی ساده است.
اگر دروغ نگویید باید جلق بزنید.


E40dE40dE40d
Alice نوشته: بیخود است و اگر کمی پیورزی نکنید درمیابید که کشتار و مرزدری (تجاوز) که سزای (حق) دیگران
را پایمال می‌کند با رُژ لب و فریبگری که آراستمندی است و از گرایش‌های نیک هومنی هم می‌باشد
سنجش نمی‌شود. (کژفرنود سنجش بیجا)
---
من نگفتم چون طبیعی است پس به جاست. (کژفرنود پهلوان پنبه) ما گفتیم که فریبگری از مهاد
بیولوژیک فرازیست ژن سرچشمه می‌گیرد و انگیزه‌ی فریبکاری ماده‌ها سرمایه‌گذاری بیشتر نرها و
ترابَـری (انتقال) ژن‌های پایندان‌تر می‌باشد که سخنی به جا و به هوده است.

پارسیگر

انگیزه‌یِ کشتن هم سروری است (که چیز خوبیه), انگیزه‌یِ تجاوز هم فرازیسته (که باز چیز خوبیه).

پس انگیزه و سود یک کار هم آنرا درست نمیکند و میبینید که باز ندانسته دارید 'دستآویز به طبیعت' میکنید.

اینکه زنها با رژلب و پودر کرم و بوتاکس و عمل جراحی چین و چروک و نشانه‌هایِ پیری و زشتی خود اشان را بپوشانند و
خود را زیباتر و جوانتر بنمایانند هیچ عیبی ندارد (چون گویا مهاد فرازیسته) , ولی اگر پسران با رفتار و روش اشان
این حس را به دختر بدهند که پولدارتر یا باهوشتر هستند, بد است (چون باز گویا مهاد فرازیست نیست)!

به دیگر زبان, اگر دختر باشید فریب پسران هیچ اشکالی ندارد و یک چیز دخترانه و بی آزار خوبیه و در راستای فرازیست پیش‌میرود,
اگر پسر باشید و دخترها را فریب بدهید سراپا عیب و ایراد است و یک چیز مردانه و زشت و پلیدیه و در ستیز با فرازیست پیش‌میرود.
Alice نوشته: E40dE40dE40d

خوب راست میگه دیگه !
Alice نوشته: E40dE40dE40d

تا حد زیادی راست میگه !! یعنی یه پارادوکسی هست که دختر تا شناخت کامل پیدا نکنه و از ادامه رابطه مطمئن نباشه تن به سکس نمیده... از اون طرف پسر هم نمیخواد به قیمت رسیدن به سکس ، به کسی تضمین 100% بده که باهاش میمونه... پس باید چیکار کنه ؟

وضعیت پیچیده ای هست خلاصه E107 !!
Theodor Herzl نوشته: آقا انیشتین و دکتر حسابی‌ هم سکس میکردند ، دیگر شما که از آنها بیشتر دنبال علم و دانش نیستید!
شاید باشم. از کجا معلوم؟
اینکه نشد دلیل منطقی.
من خوره ام. علاقه و هدف عمیقی در انواع قدرتهای اصیل و درونی دارم. میخوام تا حداکثر ممکن هرچی میتونم ازشون جذب کنم. از هنرهای رزمی بگیر تا انواع علوم و فناوری ها.

نقل قول:احتمالا دست و پا چلفتی بودن خودتان در جور کردن شریک جنسی‌ را با این جور حرف‌ها توجیه نکنید!
توجیه؟
واسه کی توجیه کنم؟
واسه خودم که نیازی ندارم توجیه کنم، چون از نظر روانی اینقدر تسلط به خودم دارم که عیب های خودم رو ببینم و بپذیرم. واسه دیگران هم باز نیازی به توجیه ندارم. اونم الان بعد از سالها. یه زمانی شاید. ولی الان دیگه عادت کردم و تفکر و روش خودم رو برای زندگی دارم.
من خودم خیلی وقتها این به ذهنم رسیده که شاید بی عرضه هستم، و هر بار روش کمی فکر کردم، ولی آخرش به نتیجهء روشن و قاطعی نرسیدم. نمیشه مطمئن بود.
زندگی من از اولش یجورایی خاص بوده. یعنی شرایط زندگیم. ممکنه هم که از ابتدا بخاطر منزوی بودن و اجتماعی نبودن و عرضه نداشتن و این حرفا از این مسائل دور موندم نسبت به دیگران، ولی به مرور اجتماعی تر و قوی تر شدم و از طرفی دیدم بعضی ویژگیها و مسیری که در زندگی حتی اجبارا بهم تحمیل شده بود همچین چیز بدی هم نبوده و یکسری مزایای بزرگ خودش رو داشته و میتونم از این ویژگیهای خاص و مسیر خاص به نفع خودم بصورت بهینه بهره برداری کنم. مثلا اینکه تحمل تنهایی کامل و طولانی مدت رو پیدا کردم، بخاطر اینکه تاحد زیادی از کودکی بهم تحمیل شد، من اینو الان بعنوان یک نقطهء قوت میبینم و نه نقطهء ضعف. سعی میکنم از همه چیز به نفع خودم استفاده کنم. طرف اینطور کارها مثل خانم بازی و اینها هم نرفتم دیگه، چون دیدم آشکارا با ویژگیهای خاص و مسیر خاصی که من دارم سازگاری کافی نداره و بهینه نیست برام. قبلا هم گفتم نه اینکه دلم نخواد و اگر فرصت مناسبی پیش بیاد اصلا ممکن نباشه طرفش برم، ولی انگیزهء خیلی قوی هم براش ندارم که تحت هر شرایط و هزینه ای طرفش برم؛ بنظرم صرف نمیکنه.
بهرحال من دستاوردها و موفقیت ها و سرگرمی های خاص خودم رو دارم که منو تاحد قابل توجهی ارضا و خوشنود میکنن. مشغولیت ها و دستاوردهایی که خیلی های دیگه ندارن (خیلی وقتا همون جبر زندگی هم درش کم و بیش دخیل است) و خیلی ها بهش قبطه میخورن.
ضمنا من در فامیل خودم در اطرافیان در همکاران خودم دیدم بالاخره کسانی که دنبال این مسائل میرن، هیچوقت نمیشه که این کارها بدون خطر و هزینه و دردسر باشه، و مسیر زندگی و وقت و انرژی قابل توجهی از انسانها رو معطوف خودش میکنه و حتی در مسائل دیگر تاثیرات منفی میذاره. بنظر من چیز جالبی نیست این قضیه. برای یک انسانی که اعتقاد و عادت به زندگی بر اساس راستی و اصول منطقی داره، یکجور تضاد و تناقض مخرب بحساب میاد. منم هیچوقت دنبال کسب مهارت های اینطور کارها نرفتم چندان، چون اساسا برخلاف تفکر و مسیر بهینه من بود و انگیزهء چندانی برای اولویت دادن بهشون نداشتم. اگر بلد نباشم، اگر نتونم، برای خودم عیب بزرگی نمیدونم که از این بابت خیلی ناراحت بشم و بخوام دنبال رفعش برم.
خلاصه داستانش گسترده و پیچیده هست. یک عامل و دو عامل نیست. منم نگفتم و نخواستم توجیه کنم. گفتم فلان چیز هم یکی از عواملش، نه تنها عامل. بطور کلی ترکیبی از خیلی چیزها بوده. در طول زمان. و تغییر و تحول هم در این بین بوده. بنظر من انگار من برای همین زندگی ساخته شدم. حداقل تاحالا اگر میخواستم عاقلانه پیش برم باید همینطور زندگی میکردم. میتونستم سقوط کنم، ممکن بود معتاد بشم، خلاف بشم، دچار هزار جور آفت بشم، ولی خواستم که اینطور نشه و از فرصت و حتی محدودیت ها و ضعف هایی که دارم حداقل صدمه رو ببینم و اگر میشه و جنبه های مثبت و کاربرد مفید هم میتونن داشته باشن، از اونا حداکثر استفاده رو ببرم.
خب من الان حتی منابع مالیش اندازهء حداقل رو هم ندارم. چون هیچوقت هدفم در زمینهء پیشرفت مادی نبود. قرار نبود مثلا بخاطر این یک قضیه بیام و دنبال پول بدوم و از هدف اصلی خودم منحرف بشم.
هرچیزی هزینه ای داره. هرچیزی سایدافکت هایی داره.
من یاد گرفتم که نمیتونم همه چیز رو با هم داشته باشم، و برای بدست آوردن چیزهای بزرگ، باید هزینه های بزرگ هم داد، باید از چیزهای بزرگ دیگری گذشت.
شاید برای دیگران اینطور نباشه، ولی برای من اینطور بود.
من بر اساس محدودیت ها و توانایی ها و جبر زندگی خودم تطبیق پیدا کردم و دلیلی نداره به دیگران اهمیتی بدم و کورکورانه برام الگو باشن.

میدونی یک بار یادمه از خدا درخواست کردم برام دوست دختر جور کنه E415
یکی دو روز بعد به طرز عجیبی فرصتش پیش آمد.
یعنی رفته بودم پستخونه واسه ثبت نام یا کار دیگه مربوط به کنکور و اینا، بعد یه دختره همینطوری تصادفی توی صف باهام صحبت شد (دختره با یکی بود که میگفت داییشه، ولی از من خوشش اومد). آشکارا میخواست رابطه برقرار کنه. شروع کردنش مثل آب خوردن بود. ولی از اونور گفتن برید فلان جا (توی همون ساختمون) فلان کار رو باید برای ادامهء مراحل انجام بدید. حالا من مونده بودم از یک طرف نگران بودم و عجله داشتم که از قضایای مربوط به کنکور یوقت عقب نمونم (فکر کنم فرصتهای آخرش بود) و از طرف دیگه اون دختره میخواست منو وادار کنه که باهاش باشم و صحبت کنیم. دیدم از همین ابتدا علافی و هزینه و ریسک از فرصت های دیگه داره شروع میشه! دیدم باید انتخاب کنم. بعد تازه توی فکرم همش میامد که من الان باید بهش دروغ بگم مثلا اسم و مشخصات و آدرس واقعی خودم رو بهش ندم بخصوص که تازه کار هستم و ممکنه بعدا از این اطلاعات سوء استفاده کنه، و دیدم که من از این کار هم اصلا خوشم نمیاد، یعنی از دروغگویی و فریبکاری خوشم نمیاد، از زندگی راست و ساده و راحت خوشم میاد، بعد توی فکر اینم بودم که خب باید احتمالا یه خرجهایی هم بکنم و مثلا کافی شاپ بریم و این حرفا، و با هم بریم اینور و اونور و خلاصه یه دفه همون اول بی مقدمه که نمیشه رفت خونه و باهم سکس کنیم!! بعد توی این فکر هم رفتم که من اگر این فرد رو با خودم مشغول کنم، اگر دنبال خودم بکشم، اگر بهش دروغ بگم الکی بگم دوستش دارم و شاید میخوام باهاش ازدواج کنم و غیره، به خودم امیدوارم کنم، اعتماد بهم بکنه و شاید حسابهایی روم بکنه حتی اگر من بهش مستقیم چیزی نگم، اما بهرحال ممکنه مجبور بشم وانمود کنم، یا واقعیت هدف رو بروز ندم، خب شاید اون فرد حتی فرصت ازدواج با فرد مناسبی ممکنه براش پیش میامد توی این مدت که اینطوری من اونو ازش سلب کردم. خلاصه همینطور افکار و جوانب به ذهنم میامد میدیدم هیچ کجای این کار اونقدری که برای یه آدم اصولی و دقیق مهمه، اصولی و دقیق و قابل پیشبینی نیست. همش هرج و مرج و پوچی و علافی درش موج میزد. بعنوان هزینه ها و خطرات و پدیده های جانبی این کار.
این بود که در نهایت تصمیم گرفتم طرفش نرم. خداحافظی کردم و رفتم دنبال کارم. هرچند سخت بود و ناراحت شدم از دست خدا. گفتم آخه مگه آزار داشتی چرا یطوری بدون این مسائل جانبی درست نکردی که آدم بتونه به همه کارش برسه و هزینه های هنگفت نده!
خب بهرحال این دنیا و زندگی ما همینه. انتخاب ها! و این سخته و هزینه داره. نمیشه همه چیز رو با هم داشت. شاید تفاوت آدمها همینطوری مشخص میشه، شاید همینطور رشد میکنن، همینطوری ممتاز میشن.
البته من خودم خیلی به این حرفا اعتقاد و اطمینان ندارم، اما یه تفاوتهایی هست که صرفنظر از این حرفا و باور خدا و غیره، آدم خودش عملا میبینه. من مثل خیلی ها نیستم و نمیخوام هم که مثل اونا باشم. اون رو درست نمیبینم. با سیستم من با مرام من با هدف من سازگاری نداره. هرچی بگی هزینه نداره ولی داره. نمیشه نداشته باشه. تداخل میکنه. در درجهء اول ذهنم رو از نظم و اصول خارج میکنه و آرامش و وجدان راحتم رو بهم میریزه. بعدش هم خیلی مسائل عقلایی دیگه.

در اینترنت هم دوست پیدا کردن راحته. شاید چند بار کسانی خودشون خواستن باهام رابطه برقرار کنن. اما بازم من دیدم که اینقدر علاف و بدون اصول و هدف نیستم که برم دنبال چیزی که تحت کنترل و اصول کافی نمیبینمش.

من دوست دارم اگر رابطه ای میخواد باشه، بصورت رسمی و روشن و اصولی باشه، یعنی درواقع میشه گفت همون ازدواج. دو طرف به هم تعهد بدن. با هم رو راست باشن. در فکر یک رابطهء نزدیک همه جانبه و پایدار باشن.
من دوست دارم این رابطه و زندگی تاحدی که میشه نزدیک به ایدئال باشه.
اما دیدم برای کنترل کافی بر زندگی، برای آرامش داشتن درش، من نیاز به قدرت فوق العاده ای دارم.
و بازهم بهرحال اونم هزینه ها و محدودیت هایی برام ایجاد میکنه. منجمله مالی. ولی هزینه ها و ریسک های دیگر هم بودن و بنظرم مهم بودن.
اینه که درکل بازم انگیزهء کافی برای ازدواج هم نداشتم.
منم که آدم مذهبی نیستم و ایمان قوی به خدا ندارم.
ولی مرام راستی و جوانمردی و مردانگی رو خیلی میخوام.
میخوام مردانه و با راستی و اصولی زندگی کنم.
اگر تونستم چنان زندگی ای رو در این دنیا محقق کنم، خب خوبه محقق میکنم، ولی اگر نشد، ترجیح میدم تا آخر عمر هم ازش بگذرم و محروم بمونم تا اینکه از اصول و عقل و خواسته های ذاتی خودم بگذرم. اصلا نمیتونم بگذرم! من سیستمم اینطوریه. و سیستم دیگری رو بلد نیستم و نمیخوام هم!
اگر نتونستم چنان همسر و زندگی ای داشته باشم، حداقل در زمینه های دیگری که مورد علاقم هستن میتونم و تونستم تاحدی که بحد قابل توجهی راضی بشم پیش برم. میشه اصول و نظم و راستی رو حداقل در بعضی جهات در این دنیا و زندگی تجربه کرد. چیز خوبیه!
و حداقل وقتی پیر شدم، وقتی درحال مرگ بودم، فکر میکنم تونستم اونقدری قدرت در خودم ببینم که اگر نتونستم زندگی آرمانی خودم رو تحقق کنم ولی حداقل تن به پسرفت هم ندادم و آنچه در توان داشتم از خودم اراده و تاثیر ایجاد کردم و زندگیم رو کنترل کردم و روح و روان خودم و قدرتهای اصیل و درونی خودم رو قوی کردم.
اینطوری حس میکنم اگر خدایی هم باشه و بعد از مرگ باهاش روبرو بشم، برام بهتره.
من دوست دارم قدرتمند باشم.
دوست ندارم کاری کنم که خودم نمیتونم توجیهش کنم.
تاحدی که میتونم و قدرت دارم درست زندگی میکنم از نظر خودم.
خب یه چیزهایی رو نمیتونم، مثلا نمیتونم دیگه خودارضایی هم نکنم، ولی یه چیزهایی رو میتونم، و اگر نکنم، خودم از درون فرو میپاشم. اصلا نمیتونم! این ها با من سازگار نیست. برام بهینه نیست. ریسک و اتکا به تصادف است. و من از این تفکر و روش زندگی تجربهء خوبی ندارم. هر زمان در این وادی ها رفتم خیلی زود با خسارت ها و وقایع بسیار ناخوشایندی مواجه شدم.
من دوست دارم همه چیز با قدرت خودم، مستقیم، راست و مردانه باشه.
فریب و دروغ و علافی رو دوست ندارم.
در زندگی بعضی وقتها تجربه هایی از این مسائل داشتم، و برام واقعا آزاردهنده و خطرناک بودن، جز تباهی و پوچی چیزی درشون ندیدم.
دوست دارم یه همسر ایدئال داشته باشم که ما خودم باشه.
و اینقدر قدرتمند باشم که کنترل زندگیم دست خودم باشه و همسرم رو هم بطور کامل تحت حمایت و حفاظت خودم قرار بدم.
من با اینطور زندگی حال میکنم.
از هرج و مرج و فریب و دروغ و سوء استفاده و ناراستی و ناجوانمردی خوشم نمیاد.
این درست نیست که یکی امروز مال من باشه، اونم شاید نصفه و نیمه، و فردا ممکنه مال کس دیگری باشه.
این درست نیست که صداقت و راستی نباشه.
این درست نیست که همه درحال تلاش برای رقابت ناجوانمردانه سر این مسائل و دزدی ناموس هم از هم باشن.
این دنیای اراذل و اوباش است، حتی اگر خیلی شیک پوش و خوش زبان و ظاهرا مودب و باوقار باشن.
من از اونها نیستم. فکر نمیکنم! من نمیخوام اینطور باشم.
من این رو در وجود خودم درمی یابم که باید متفاوت باشم.
نه اینکه بخواهم متفاوت باشم بخاطر متفاوت بودم و احساس برتری و خودنمایی سطحی.
نه من براستی این زندگی، این انسان ضعیف و زبون، را نمیپسندم. بنظر من ارزشش را ندارد.
پس از چیزهایی چشم میپوشم، و به سوی چیزهایی میرم که آنطور که میخواهم، شدنی تر هستند برایم.
تفاوت وجود دارد.
مسئله فقط عرضه نیست.
مسئله فقط این افکار و حرفهای عامیانه نیست.
حتی اگر بخندید، به تمسخر بگیرید، بگویید از نظر منطقی و فلسفی اثبات کن و من نتوانم، اما این چیزها را من دیده ام لمس کرده ام میبینم که وجود دارند و نمیتوانم آنها را آنقدر کوچک بشمارم. آنها درنظرم اهمیت دارند. آنقدر که حاضرم به هرچیزی تن در ندهم، هرچند که عمری باعث محرومیت و رنج من شود، چون اگر تن در بدهم، برایم بیشتر رنج آور و خطرناک و هزینه بر خواهد بود؛ عقل و تجربهء من اینطور میگوید!
من میخواهم یک دانشمند باشم، یک مرد قوی، یک جنگنده، نه یک فریبکار پست، نه یک دروغگوی ضعیف.
حتی اگر یک هیولا باشم، بهتر از اینست که فریبکار و دروغگو و پست باشم.
هیولا موجود زیباتری است.
من قدرت و شجاعت و خشونتش را ستایش میکنم در مقایسه با این همه انسانهای حقیر.

من اگر کسی را بخواهم، آن باید مال من باشد، و با قدرت آنرا با خودم پیوند دهم، و هیچکس را توانایی رویارویی با من و گرفتنش از من نباشد.
نمیدانم این چیست. آیا در ژنهای من است. آیا یک مسئلهء باستانیست. اما من در این زمینه احساس آرمان خواهی میکنم.
من آن شکوه را میخواهم! با تمام وجودم.
البته من آنقدر هم روی این مصر نیستم و آنقدر قوی نیستم که بگویم تحت هیچ شرایطی دست به عمل دیگری نمیزنم.
ولی خواست قدرت و کنترل در من آنقدر قویست که حداقل تاکنون با هر هزینه و ریسکی دست به آنطور کارها نزدم.
شاید فرصتش را هم نداشتم یا خیلی کم بوده نسبت به دیگران، اما انگیزهء چندانی هم ندارم که این فرصت ها را حتی اگر بتوانم افزایش دهم.
من دوست دارم هرکاری را که انجام میدهم با نهایت قدرت ممکن باشد. و یک حداقلی از قدرت و کنترل و اصول را میخواهم. و اگر نبود، ممکن است بکلی صرفنظر کنم.
من انسانی با ایمان نیستم، انسانی فداکار نیستم، نه شاید مثلا یک روزی فرصت بشود حتی به کسی تجاوز کنم! ولی من میخواهم این کار را با قدرت و تسلط انجام دهم. دوست دارم جریان قدرت را در شریان های خودم ببینم. اینکه چطور غلبه میکنم و چطور موانع و سرنوشت را تحت کنترل خودم درمیاورم. هرچند شاید این تاحدی یک توهم باشد، اما حتی نزدیک شدن و تجربه های کوچک آنهم برایم خواستنی و لذت بخش است، و دور شدن از آن برایم دافعهء شدیدی دارد و پوچی محض است درنظرم.
پیش از اینکه بخواهم دست به این کارها بزنم، دوست دارم بجنگم و دشمنان را شکست دهم، یا آنچنان قدرتی داشته باشم که جرات روبرو شدن با من را نیابند.
حتی گاهی خوابهایی که دیدم اینطور بودند.
مثلا یک بار خواب میدیدم با یک معشوقی بودم، ولی عده ای از دشمنان میخواستند به ما تعرض کنند، و من قدرت کافی برای دفاع از خودم و معشوقم را در خودم نمیدیدم. و این برایم دردآور و ناامیدکننده بود.
من همیشه دشمنانی را احساس میکنم.
میخواهم بر این دشمنان غلبه کنم.
و اگر این کار را نکنم، دست به کاری نخواهم زد که مرا ضعیف تر کند و در معرض آنها قرار دهد.
نمیدانم این چیست. شاید یک مشکل و عقدهء روانی باشد در من. شاید بخاطر شرایط خاص زندگی ام در دوران کودکی و نوجوانی باشد، بهرحال هست و من نمیتوانم حتی از نظر منطقی آنرا کنار بگذارم.
تلاش خودم را برای قدرتمند شدن انجام خواهم داد. همچنانکه تاکنون انجام داده ام.
اگر توانستم به قدرت و کنترلی که میخواهم برسم، که خوب است و شاید تغییری در دیگر بخشهای زندگی ام صورت دهم، اما اگر نتوانستم، ترجیح میدهم همینطور بمانم و بمیرم.
Alice نوشته: ما گفتیم که فریبگری از مهاد[٥]
بیولوژیک فرازیست[٦] ژن سرچشمه می‌گیرد..

اینهم بیجاست, نشانگری (indication) همان فریبگری نیست:

موی بلند و درخشان از کارکرد درست یاخته‌ها و تندرستی در دیرای زندگی میگوید = نشانگر
ناخن‌هایِ سفت و درخشان و نشکسته از کارکرد درست یاخته‌ها و سوخت‌وساز تن میگویند = نشانگر
نشمینگاه گنده از آسانی زاییدن و زادآوری میگوید = نشانگر
پستان گنده نشانگر نایکراستی از همان زاییدن آسان است: پیکر زنانه از روی سنگینی
لگن و زیرتنه, نیاز به همسنگی در بالاتنه هم دارد که همان پستانها هستند = نشانگر نایکراست
نبود چین و چروک و پوست هموار = نشانگر درستیِِ کارکرد یاخته‌ها + جوانی و تندرستی و توان زادآوری
....

زنانیکه با بوتاکس و رژلب و لیپساکشن و کشیدن پوست و کاردپزشکی و ..
این نشانگر‌ها را جور دیگر مینمایانند بروشنی دارند دروغ میگوین, زیرا
دروغ و فریب چیزی بجز همان پوشاندن حقیقت و دگرنُمایانی آن نیست.


پارسیگر
sonixax نوشته: خوب راست میگه دیگه !

متوجه هستید که چه چیزی را تایید می‌کنید؟! شما عمل «دروغگویی» که زشت‌ترین و ناپسندیده‌ترین
رفتارهای انسانی‌ست را تایید می‌کنید و تازه به پایندگی آن هم پافشاری می‌کنید!
اگر دخترها آرایش می‌کنند خب شما هم سر و صورت خود را آراسته کنید... چرا باید دروغگویی را در تراز
فرهنگی روا کنید؟؟!
البته خوب من خودم با بزک کردن چهره و آرایش خارج از نورم مخالفم. ولی با آراستگی و رژ لب و .. نه!

Mehrbod نوشته: موی بلند و درخشان از کارکرد درست یاخته‌ها[١] و تندرستی در دیرای[٢] زندگی میگوید = نشانگر
ناخن‌هایِ سفت و درخشان و نشکسته از کارکرد درست یاخته‌ها و سوخت‌وساز تن میگویند = نشانگر
نشمینگاه گنده از آسانی زاییدن و زادآوری[٣] میگوید = نشانگر
پستان گنده نشانگر نایکراستی[٤] از همان زاییدن آسان است: پیکر زنانه از روی سنگینی[٥]
لگن و زیرتنه, نیاز به همسنگی[٦] در بالاتنه هم دارد که همان پستانها هستند = نشانگر نایکراست[٤]
نبود چین و چروک و پوست هموار = نشانگر درستیِِ کارکرد یاخته‌ها + جوانی و تندرستی و توان زادآوری
....

بیجاست. انگیزه‌ی فریبگری سرمایه‌گذاری بیشتر نرهاست. چه آگاهانه باشد و چه نا آگاهانه! آرایش و زیبایی
هم ماده‌ها را در چشم نرها خواستنی تر نمایان می‌کند و بدین روی هماوردی جنسی میان نرها بیشتر درمیگیرد
و ژن‌های پایندان‌تر و بهتر دستیافت زادآوری و ترابری را دارا می‌شوند.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8