نقل قول:گاهی پسران جوانی را میبینم که به برتری مردان در چیزهایی مانند ریاضی, کامپیوتر و ... مینازند و میاندیشند که اینها نشانگر "برتری" مردان از زنان هستند.
در برابر این دسته از دوستان باید گفت که گرامیان, بدبختانه این خودش نشانگر شستشوی مغزی کامیابیست که شما را دادهاند. به زبان
ساده, همینکه شما میاندیشید چون ما مردان و پسران در کارهای هوشیک و اندیشیک بسیار سرتر از زنان هستیم, پس "برتر" هم هستیم, کژاندیشیای بیش نیست.
ولی چرا؟
میدانیم که کارآمدی (efficiency) میشود اینکه با کاربرد چه اندازه کارمایه (energy), چه اندازه بازده داشته باشیم. اکنون اینگونه به موضوع بنگرید,
یک زن و یک مرد, هر کدام باید چه اندازه کارمایه بسوزانند تا بتوانند به وضعیت یکسانی از بهزیستی و آسایش در زندگی دستیابند؟
امروزه یک مرد برای کامیاب بودن باید از مغز اش بسختی کاربکشد, باید آگاه به چند زبان زنده باشد, باید همانجور که میدانیم از پس دانشهایِ
نوینی چون برنامهریزی و ریاضیات پیشرفته بربیاید و بسیاری, بسیاری چیزهای دیگر و از همهیِ اینها مهمتر, باید به توانایی خودش در انجام همهیِ اینکارها «بنازد».
در دست دیگر ما یک زن را داریم, بگوییم همین زن برای اینکه بتواند به اندازهیِ همانْ مرد کامیاب باشد چه اندازه کارمایه باید بسوزاند؟ آیا جز این است که با اندکی رسیدن به
سر و روی خود اش و آرایش و خرید چند لباس گرانمایه و برازنده (آنهم بپول بابایی {= یک مرد دیگر}) میتواند دِل یکی از همین مردهای توشمند و بااستعداد را بُرده و با همسری, از هوش و توش وی بآسانی بهره ببرد؟
یک زن به چیزهایی که ما مردان میاندیشیم باارزشند هیچ ارزش درونیای نمیدهد, اینکه شمای مرد بتوانید برنامهنویسید یا ننویسید براستی چه ارزشی دارد؟
مغز یک زن میتوانیم بگوییم برای کنترل مغز یک مرد فرگشته (تکامل یافته) و بمانند زبرنگری (supervisor) میماند
که تنها به بازده و فرجام کار شما مینگرد و هیچ کاری به اینکه چگونه و به چه راهی انجام میشود دیگر ندارد.
برای یک زن برنامهریزی/برنامهنویسی بدرستی چیزی بیشتر از این نیست که از آن چه درمیاید, و مرد برنامهریز چه اندازه شانس و احتمال کامیابی در زندگی دارد.
پس اگر نیک بنگرید, بالش و نازش به اینکه ما مردان میتوانیم این کارها را (ریاضیات, مهندسی, هتّا پارک خودرو) بهتر بکنیم
بمانند کارگرهایِ کارخانهای میماند که به اینکه چه خوب میتوانند با آچار و افزار کارکنند, میلافند (;
اولا که بهرحال فرقی الان واسه من نمیکنه.
بهرحال دنیا اینطوری هست الان.
و کسی هم قادر به تغییر این وضع نیست.
پس باید در محیط واقعی که داریم، واسه خودمون بهترین وضعیت رو فراهم کنیم.
چون مجبوریم. باید توانمند باشیم.
بهرحال من مرد هستم.
نمیتونم خودم تغییرش بدم و بشم نیکول کیدمن!!
بعدشم من کلا با این ادعا مشکل دارم.
نه قدرت هم واسه خودش لذت داره.
اصلا کاری به مقایسه و بحث برتری زن یا مرد ندارم.
چه یک زن، چه یک مرد، اگر قدرتمند باشن خب لذت میبرن از این قدرت و میتونن زندگی با کیفیت تری داشته باشن.
البته لزوما اینطور نیست، ولی قدرت بطور معمول یکی از لازمه های تامین کنترل و خوشبختی بیشتر در زندگیه.
درکل این چیزا که شما گفتی به بنده و بحث بنده ارتباط خاصی ندارن.
چطوری چه ربطی پیدا میکنه؟
الان مثلا چرا باید چه تفکر یا هدفی رو برای خودم تغییر بدم؟
تنها کاری که من میتونم بکنم درحال حاضر، بهینه ترین کار، همینه که دارم میکنم.
نه من قبول ندارم که همهء اینا شستشون مغزی بوده.
قبول ندارم که قدرت کاربرد نداره.
قدرت در طبیعت، در زندگی روزمره، حتی در برخورد و مبارزه با دیگران از همون دوران غارنشینی هم کاربرد داشته.
این حرفا که زدی واسه افرادی که سر این بحثهای بی فایده برتری زن و مرد گیر کردن خوبه فقط.
ولی در همین مورد هم بحث و ابهام میشه داشت.
مثلا اینکه چرا با وجود این ادعاهای شما، خیلی از زنها دوست دارند مرد بودند، و در مقابل کمتر مردی دوست داره زن باشه (هرچند این رو میشه بقول شما به اون شستشوی فکری نسبت داد).
البته در معنویت میگن که در نهایت و کل زن و مرد برتری ای به هم ندارن. یعنی هر دو درکل مساوی میشن.
اصلا من بخاطر احساس برتری بر زنها یا هرچیز و هرکس دیگری دنبال قدرت نرفتم. بلکه خودم قدرت رو، حداقل در شرایط حال حاضر و با واقعیت های اطرافمون، برای لذت بردن، برای کنترل بر زندگی خود، برای افزایش کیفیت زندگی، بهترین ابزار یافتم.
نه واقعا بنظر من قدرت یه چیزی فراتر از اینهایی هست که شما ادعا کردید.
و لذتش فقط از تلقین های اجتماع نیست. فقط بخاطر یک طرز فکر اشتباه نیست.
انگیزهء قدرتمند شدن فقط این نیست.
اینکه شما گفتی بله هست، ولی خیلی ادعای بزرگ و بی پایه و نپخته ای هست که بخوایم بگیم همش همینه.