نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 3 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چرا و چگونه به باورهای امروز خود رسیدید؟
#41

نمی دانم کی و کجا بود دقیقا!!
یادم می آید دبستانی که بودم سیلی جانانه ای از معلمم به خاطر زبان درازی هایم خوردم...
حرف خودم نبود.چیزی را که از زبان پدرم میشنیدم کودکانه بازگو کردم.
شاید همان سیلی مرا کفایت کرد...

همیشه به همه چیز دینم به دیده ی تمسخر نگاه میکردم.اما در قلبم هراسی بود از اینکه نکند اشتباه میکنم.
پدرم هم نقش مهمی داشت در شکل گیری افکارم.
اما ضربه ی اخر را دوست و همکارم که باور های زرتشتی داشت زد.

در همان دفترمان شاید ساعت ها به بحث و گفت و گو مینشستیم.
هر رزو که به خانه میرسیدم ساعت ها مطالعه میکردم تا بتوانم پاسخش را بدهم.
اما او از من خیلی خیلی جلوتر بود.
به هر حال بین مطالعاتم شکم به یقین بدل شد و هر چه جلوتر میرفتم از عادات قبلیم رهاتر میشدم و فاصله میگرفتم.

حالا همان دوستم همچنان زرتشتیست.
گاهی هم دوستانه مینشینیم و مثل قبل با هم جدل میکنیم با این تفاوت که مسیر بحث تغییر کرده.
میخندد از اینکه حالا من از او پیشی گرفته ام و خدا را نیز انکار میکنم.....
پاسخ
#42

Mehrbod نوشته: ixzee گرامی اگر دوست داشتی داستان بیدین شدنت را بنویس: چرا و چگونه به باورهای امروز خود رسیدید؟ - صفحه 2


چشم : )

خب من هم به مانند بیشتر شما در خانواده ای مسلمان و از بد روزگار بـســــیـار هم مذهبی به دنیا آمدم. به نظر من آشنایان و فامیل هم به اندازه ی زیادی تاثیرگذارند. خب ما فامیل هایمان هم بسیار مذهبی بودند و هستند همین الان هم همه ی زنان فامیل ما چادری اند (مگر 1 – 2 تا از دختران جوانتر چادری نباشند که آنها هم احتمالا به دلایل مد و ... مانتو یی هستند نه به دلیل دیگری ) ... یا مثلا" وقتی مهمونی هستیم همین که اذان رو میگند بلند میشن نماز میخونند و ... (راستش این خانواده ها تا 20 – 30 سال پیش در روستا زندگی میکرده اند و بینشان آدم تحصیلکرده و باسوادی هم به اون صورت پیدا نمیشه پس طبیعیست این رفتارها ....)
عموی من روحانی است و در زمان کودکی من ، ما با خانواده ی عمویم در یک ساختمان 2 طبقه زندگی میکردیم ...
مادرم هم خیلی مذهبی ست و هم خیلی خرافاتی ست... مذهبی بودنش به من آزاری نمیده اما خرافاتی بودنش برایم غیر قابل تحمله ... مثلا از روضه ای که میاید قندی چیزی میاره و به من و خواهر و پدرم میگه بخورید تبرکه... اعتقاد دارد در بعضی روزها نباید لباس شست یا خانه را جارو کرد و ... و از این قبیل مزخرفات ...
پدرم هم مذهبیست و عقاید مزخرفی دارد اما به راستی بویی از انسانیت نبرده است
(ببخشید که من دارم در مورد پدر و مادرم اینجوری حرف میزنم شاید به دور از ادب هستش اما دارم سعی میکنم صادقانه و رو راست در موردشان سخن بگویم)
پدرم از همه ی اینها بدتر است... در اصل به هیچ چی اعتقاد نداره !!! چند بار تا به حال ازش شنیده ام که به بهشت و جهنم و خدا و ... اعتقاد نداره. اما عجب که همین شخص نماز میخواند قرآن هم میخواند ، مکه و کربلا میرود و....
خانوم بازی هم میکند. معمولا" ریش دارد (قیافه اش حزب اللهی ست)
خودتون مطمئنا از اینجور افراد زیاد دیده اید آدمایی که ذره ای از اخلاقیات و وجدان و انسانیت بویی نبرده اند اما خودشونو مومن و کاردرست میدونند.
خلاصه که من در چنین فضای مسمومی بوده ام و بزرگ شده ام.
خب به طبع من در کودکی و نوجوانی نمیتوانستم مذهبی نباشم چون در اوج خفقان زندگی کرده بودم.
من از کودکی صوت قرآن و مداحی گوش میدادم... در مدرسه ی راهنمایی عضو بسیج مدرسه بودم ... زمانی شور انقلابی و شهادت و ... هم خیلی داشتم... خلاصه که محیط ما را به شدت مغزشویی کرده بود ....
اما با همه ی این اوصاف این خوبی را داشتم که متعصب و بی خرد نبودم مثلا فکر میکردم که چرا خانمها باید موهای سرشونو بپوشونند مگر دیدن موهای یک خانم باعث شهوت و برانگیختن حس جنسی یک مرد میشود ( بدن و پا و دست و ... رو مثلا میگفتم باید پوشیده باشه اما سر و موها چرا ! ) همان زمان رسیدن به سن تکلیفم هم (که بسیجی و مسلمان و شیعه ی امام پرست بودم ) نماز نمیخواندم یعنی در اصل هفته ای 2 بار 3 بار و ... میخواندم (مرتب نماز نمیخواندم) یا مثلا فکر میکردم چه دلیلی دارد که خواب سالمی نداشته باشیم و نصفه شب بلند شویم و نماز صبح بخوانیم.. از نماز صبح خواندن خیلی متنفر بودم بعضی اوقات که یا از صدای شنیدن نماز بقیه یا باز کردن در دستشویی یا هر چیز دیگه ای در زمان اذان صبح بیدار میشدم بلند میشدم و نماز میخواندم و بعدا خوابم نمیبرد این به همین دلیل بود که وضو گرفته بودم و صورتم را شسته بودم و خواب از سرم پریده بود... خب ما شبها هم معمولا دیر وقت میخوابیدیم ... همینها و تاثیر مخربش بر روی روح و بدن آدم باعث میشود که به حقیقت فکر کرد و اینکه دین لعنتی چقدر باعث شده که زندگی ما سخت و منزجر کننده بشود... نماز خواندن را کار بیهوده ای میدانستم. در خلوت با خدا نیایش کردن را به نماز خواندن از روی عادت یا ترس ترجیح میدادم.
تقریبا تا سن 18 سالگی مسلمان بودم و فکر میکردم اسلام چقدر دین خوبیست و.... و فکر میکنم خوشبختانه نسبتا" زمان خوبی با حقیقت اسلام آشنا شدم یعنی زیاد دیر نشد... خب دین واقعا اثرات بدی برای من داشته مثلا سال اولی که روزه گرفته بودم آسیب های جسمی دیده ام و ... یا مثلا از کودکی و جوانی ام هیچ خیری ندیدم ... و ..
در مورد چگونگی رسیدن به باور های اکنون :
من تا قبل از حوادث پس از اعتراضات به انتخابات 88 و مظلومیت جنبش سبز با جمهوری اسلامی موافق بودم (البته من آن موقع 17 سال بیشتر نداشتم چیز زیادی نمیدونستم از سیاست)
از رژیم و خامنه ای و احمدی نژاد و پاسداران و ساندیس خورها و... بخاطر ظلمی که به مردم کردند و خونهایی که ریختند متنفر شدم... برای ندا و بقیه ی کسانی که کشته شدند بارها گریه کردم اما در آن دوران فقط ضد ج ا بودم اما هنوز عقاید اسلامی داشتم حتی همیشه به این فکر میکردم که امام زمان بیاید و از خامنه ای انتقام بگیریم:e057: . اما بعدا بهم ثابت شد که قضیه مهدویت خیلی چرت و مسخره است. در کل میشه گفت رفتار این حکومت اسلامی هم در نامسلمان شدن من بی تاثیر نبود ...
اینترنت هم برای من نقش به سزایی داشت ... در مورد جنایتهای پس از انقلاب و همینطور جنایتهای این 14 قرن پس از ورود اسلام به ایرانم در اینترنت زیاد مطالعه میکردم .... خب در فروم ها و فیس بوک و ... هم که اسلام ستیزان زیادی هستند و خیلی وقتها بوده که همین کاربران حرفی زدند و من قانع شدم ... مطالب سایتهایی مانند زندیق و پیج های ضد اسلامی در فیس بوک رو هم میخوندم ...
من ترجمه ی قرآن را هم زیاد خواندم ... خب به جز خاطره های خانم بازی آقا محمد ، دستور قتل و تجاوز ، وعده ی بهشت و ترسوندن از جهنم و اطاعت از الله "که بیشتر شبیه اهریمن است تا خدا"... چیزی در این کتاب دیده نمیشه .....
 الان هم بی دینم اما خدا باورم. شاید بعد ها در مورد خدا هم نظرم تغییر پیدا کنه. در مورد اسلام هم به شدت ضد اسلامم و ایران بدون اسلامم آرزوست ....

ملت مریض حکومت مریض به بار میاورد .
پاسخ
#43

میگم خوبه الان بی دین شدی خانوادت کاریت ندارن.
من که هنوز یه موقع هایی دمپایی مامان,نفرین دوست,دعای هدایت و ...عجیب دامنمو میگیره....
پاسخ
#44

من گربه رو دم حجله کشتم
گفتم نماز نمیخونم دعواشو هم کردم راحت نشستم سر جام
دیگه هم کسی کارم ندارهE404
پاسخ
#45

mamad1 نوشته: من گربه رو دم حجله کشتم
گفتم نماز نمیخونم دعواشو هم کردم راحت نشستم سر جام
دیگه هم کسی کارم ندارهE404
خوشبحالت
من که هر بارکه بابامو میبینم یه عالمه نصیحت میشم که توبه کنم و برگردم به صراط مستقیم.
همیشه هم این جمله رو بهم میگه که: "نمیدونم کجا لقمه ی حروم خوردم که تو اینجوری شدی.والا منکه از آب شب مونده هم پرهیز کردم"
حساسیت نشون نمیدم.خب واقعا توی سنی که پدرم هست تغییر خیلی سخت و ناممکنه.
پاسخ
#46

iranbanoo نوشته: میگم خوبه الان بی دین شدی خانوادت کاریت ندارن.
من که هنوز یه موقع هایی دمپایی مامان,نفرین دوست,دعای هدایت و ...عجیب دامنمو میگیره....
 
با من هستید ؟
نه اتفاقا بعضی وقتا مادرم گیر میده که چرا نماز نمیخونی و منم میگم اعتقاد ندارم. به منم میگن کافری و از این حرفها... 

اگه امکانش برام میسر بود می‌رفتم یک خونه مجردی میگرفتم و تنها زندگی‌ می‌کردم چون با خانواده‌ام اصلا راحت نیستم ... 

ملت مریض حکومت مریض به بار میاورد .
پاسخ
#47

iranbanoo نوشته: میگم خوبه الان بی دین شدی خانوادت کاریت ندارن.
من که هنوز یه موقع هایی دمپایی مامان,نفرین دوست,دعای هدایت و ...عجیب دامنمو میگیره....

[ATTACH=CONFIG]1071[/ATTACH]
گاهی واقعا از دست این جماعت به ستوه میام ولی بیشتر دلم براشون میگیره(با اینکه نه خیلی احساساتیم نه به دیگران اهمیت میدم) واقعا وضعیتشون اندوه باره


فایل‌های پیوست
.jpg BE EFFICIENT.jpg اندازه 95.73 KB  تعداد دانلود: 140

To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
پاسخ
#48

خانواده كه زیادی مذهبی بودن و هستن جوری كه شاید من و خواهرم تنها دخترای مانتویی تو خانواده باشیم ولی خوب از یه سنی سوال برام پیش میومد البته نه درباره ی خدا بیشتر در مورد اسلام و پیامبر كه كه معمولا جوابی براش نبود یه روز از شوهر عمم یه سوال پرسیدم ایشون مجروح جنگی بودن و بسیار هم معتقد ولی مخالف حكومت كه گفتن كه برو قرآن بخون نترس
منم رفتم نشستم خوندم یادمه كه میترسیدم از شك هایی كه میكردم واسه اینكه تقدس زدایی كنم با خودكار خطی خطی میكردم آیه های قرآن و منم كلا دست به كابوس دیدنم خوبه:دی در كل خیلی سخت بود بی اعتقاد شدنم به دین
یادم نیست دقیقا راهنمایی بودم یا دبیرستان
ولی بی خدا شدن برمیگرده به چهار پنج سال اخیر و آشنایی با اینترنت و ورود به دانشگاه و چند دوستی كه باهاشون بحث میكردم و بهم جهت فكری دادن
ولی خوب هنوز گاهی به بود و نبودش شك میكنم ولی نه اونقدر كه بتونم بگم به خدا اعتقاد دارم همیشه یه كم شك خوبه
پاسخ
#49

undead_knight نوشته: [ATTACH=CONFIG]1071[/ATTACH]
گاهی واقعا از دست این جماعت به ستوه میام ولی بیشتر دلم براشون میگیره(با اینکه نه خیلی احساساتیم نه به دیگران اهمیت میدم) واقعا وضعیتشون اندوه باره
منظورت اطرافیانه؟
من اینطور نیستم چون احساس میکنم مذهبیا هم اونقدر که باید غرق نیستن مگر یه عده ی خاص.
از قضا نه تنها ناراحتمم نمیکنه که شاید برام جنبه ی تفریحم داشته باشه
خصوصا زمانی که با اعتقاد مادرم بازی میکنم:e057:
پاسخ
#50

iranbanoo نوشته: منظورت اطرافیانه؟
من اینطور نیستم چون احساس میکنم مذهبیا هم اونقدر که باید غرق نیستن مگر یه عده ی خاص.
از قضا نه تنها ناراحتمم نمیکنه که شاید برام جنبه ی تفریحم داشته باشه
خصوصا زمانی که با اعتقاد مادرم بازی میکنم:e057:
اره البته اون قسمتی که اندوه گین میشم اطرافیان نیست کلی هستند :)
اتفاقا هستند فقط سبکش فرق داره،کلی خرافاتی بودن رواجش از مذهبی بودن بیشتره(یعنی شاید مذهبی بودنش کم باشه ولی بازم خرافاتیه)
هرچند اسباب خنده هم هستند :))

To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 4 مهمان