نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 3 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چرا و چگونه به باورهای امروز خود رسیدید؟
#31

درود ... گمون کنم من پیشتر در اینباره توضیح دادم ... نخستین جرقه ها در ذهن من با گوش دادن به سخنان زنده یاد رضا فاضلی زده شد و این مصادف بود با آغاز خردگرایی من ، به طور تقریبی در سن 21 سالگی ... پس از اون رفتم دنبال تحقیق کردم ، کتاب خوندم ، مقاله خوندم و هر چه بیشتر به ماهیت خشن و عوامفریبانه ی دین اسلام پی بردم .. و البته در این راه هزینه های زیادی هم دادم که کماکان درگیرش هستم

در کل رضا فاضلی به قدری روی من تاثیر گذاشته بود که هنگامیکه خبر مرگش از کانال شهرام همایون اعلام شد شوک بدی بهم دست داد و فکر کنم نیم ساعت پای تلویزیون داشتم بلند بلند گریه می کردم !!

یادت گرامی ای مرد بزرگ ، آنقدر خوب و بزرگی که حیفم آید تو را دست خدا بسپارم !

از آرش بیخدا هم بسیار آموختم و یه جورایی مدیونش هستم
پاسخ
#32

همچنین از هموند تازه‌امان mamad1 میخواهم اگر دوست داشتند، درباره چگونگی رسیدن به باورهای امروزشان برای ما بنویسند 53

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#33

asd[COLOR="Silver"]

---------- ارسال جدید اضافه شده در 11:45 AM ---------- ارسال قبلی در 11:40 AM ----------

[/COLOR]من از ابتدا یک خدا باور دین دار و دو آتیشه بودم و جدیدا هم چیزی عوض نشده ..همونی هستم که بودم 4
منتهای مراتب سالها پیش با یک آقا پسری روابط دوست پسری ایجاد کردم که ایشون ظاهرا برای مخ زدن بنده یا شاید هم پر کردن اوقات فراغت..ساعتها تو پارک و کتابخونه و کافی شاپ و خرید و غیره و غیره در مورد مزخرف بودن دین و امام و پیامبر و خدا و غیره صحبت کرد . آخرش من نفهمیدم قصدش فریب دادن من بود یا اینکه فقط میخواست خودشو مطرح کنه . در هر حال با توجه به اینکه من کارت طلایی بیمه بهشت دارم (زیر پای مادرانه ) از اومدن به این سایتها و خندیدن در مورد مطالب استهزاء آمیز در مورد خدا و پیامبرش هیچ مشکلی برام پیش نمیاد . کلا زیاد میخندم ..ظاهرا راه دیگه ای هم ندارم 4
پاسخ
#34

باورهای مذهبی ما که به وصورت سینه به سینه و شفاهی همیشه از بزرگان به ما ارث رسیده ... این باورهای مذهبی شفاهی اثر گذاشته بر ما تا جایی می توانستند مانور بدهند که هنوز پای عقلانیت به این وسط باز نشده بود ولی خب الان بعد از چند سال زندگی به پشت سرم که نکاه می کنم می بینم راه طولانی را پیش رفتم و الان ارزش واقعی برای من ازاد اندیشی است ...
آزاد بودن و انسان را موجودی محترم شمردن و احترام به انتخاب این موجود دو پا در جایی که قدرت انتخاب باور و عقاید و آرا دارد ...
پاسخ
#35

[info]گفتگو‌های کناری به جُستار « http://www.daftarche.com/%D9%87%D9%85%E2...D8%9F-673/ » جابه‌جا شدند.[/info]

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#36

منم در گذشته مسلمان معتقدی بودم ولی یادم نمیاد جایی متعصبانه برخورد کرده باشم با این موضوع. همیشه اتفاقا موضوعات کفرآمیز برام مهیج بودن. فکر کنم علتش علاقه زیادی هست که به خووندن تاریخ (انواعش از دینی بگیر تا ...) داشتم. دوران مدرسه رو یادم میاد با وجودی که روزه میگرفتم هم همکلاسیام بهم میگفتن کافر.
ولی زمانی رسما بی دین شدم که اینترنت وارد زندگیم شد. تو یه تالار گفتگو عضو بودم و در اونجا کاربرای باسوادی بودن که برای هر سوالی و برای هر ادعایی از طرف کاربران مسلمان جواب های منطقی و محکمی داشتند و بدین ترتیب من بی دین شدم، جالبیش اینه که خودم چون مطالعات دینی زیاد داشتم قبلا با خیلی از مباحثی که کفار اون سایت مطرح میکردن آشنا بودم ولی تا قبل از اون؛ اون داستانها و توحش ها کاملا به نظرم طبیعی میرسید. بی خدایی هم بعد از بی دین شدنم اتفاق افتاد. من تا چند ماه بعد از بی دین شدنم نماز میخووندم، دلایلش یکی مادرم بود، چون دوست نداشتم ببینه نماز نمیخوونم و یکیش هم خدا داشتنم بود. بدبختیِ زیادی میکشیدم چون در حین نماز خووندن تلاش میکردم که صلوات نفرستم یا اسم محمد و علی رو نیارم تو ذکرا... نماز خووندنم رو برای خودم و دوستانم که میدونستن بی دین هستم اینطور توجیه میکردم که من برای خدا نماز میخوونم. تا اینکه با نظریه فرگشت به طور کامل آشنا شدم و از اون پس وجود خدا برام مضحک و مسخره رسید و الان تقریبا 3 سال هست که من بیخدا هستم.
پاسخ
#37

با سپاس از viviyan گرامی :e303:،

از دیگر دوستان و هموندانمان، بانو Alice، شوالیه‌ی نامرده (undead_knight)، بانو Angela، سرکار airani745 و iranbanoo گرامی، Unknown ناشناخته و سرانجام کاربر Dariush فراخوانی میکنیم که اگر دوست داشتند درباره چگونگی و چرایی رسیدن به باورهای امروزشان بنویسند 53

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#38

الان از روش خداناباور شدن خودم احساس شرم میکنم:))
یک دوستی که در دوران دبیرستان خیلی قید مذهبی نداشت از من پرسید "به نظرت خدا وجود داره" جالب اینجا بود که من تا اون روز اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم!هرچند همونطور که قبلا گفتم ظاهرا این فطرت خداجو در من به طور وحشتناکی مشکل داشته!تقریبا هر چیزی که در کودکی به من تزریق شده بود با هجوم افکار کفرآمیز ناخودآگاه در من همراه بود:)) (مثلا افکار اروتیک در مورد بانوان مقدس داشتم!) یا اینکه مکررا فکر وجود نداشتن خدا به ذهنم خطور میکرد ولی تا قبل از اون روز کذایی فقط سعی در مقابله آگاهانه با افکارم رو داشتم نه استدلال منطقی.
نکته جالب اینه که کل فرایند خداناباور شدن من یک روز و نصفی طول کشید!یعنی دقیقا توی این یک روز و نصفی نشستم استدلال منطفی کردم دیدم خدا و دین با عقلم جور در نمیاد.البته اولین حرکت در ساعات اول نخوندن نماز بود:))
با گذشت هر روز نتنها قدرت "شک" در من قوی تر میشه ( از ایمان نفرت بیشتری پیدا میکنم) بلکه دایره این شک به هر چیزی کشیده شده،چه ماورا باشه چه پارانورمال باشه،چه شبه علم و تقریبا اکثر ایدولوژی ها هم(به خاطر ساختاری که شک رو تشویق نمیکنه) در نظرم بی اعتبار شدند.
الان فک کنم لغت درست برای من"شک گرا"هست:)

راستی یادم رفت بگم که اون دوست محترم بعد از خداناباور شدن من به راه راست هدایت شد:))

To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
پاسخ
#39

خیلی حسودیم میشه به اونهایی که راحت باورهاشون عوض شد
برای من که خیلی سخت و خیلی طولانی بود
من توی یه خانواده نسبتا مذهبی بزرگ شدم . پدر و مادرم مسلمون هستند ولی نه چندان متعصب و بعضی از نزدیکانم بی دینند ولی خداباور. خودم مدت کمی نمازخون بودم چون همیشه فکر می کردم بی معنیه که بخوام عربی با خدا حرف بزنم و چطور ممکنه برای خدا مهم باشه که من کی و کجا و با چه زبونی باهاش حرف می زنم! ۱۶-۱۷ ساله که بودم اسلام رو قبول داشتم ولی فکر می کردم قرآن تحریف شده... تغییر باور من خیلی خیلی تدریجی بود. اول به حقانیت اسلام شک کردم و مدتها بعد کامل گذاشتمش کنار . و خداناباوری که برام شگفت آور و باورنکردنی و غیرقابل درک بود . با اینکه به تناقض می رسیدم در خداباوری ولی مثل خیلی های دیگه خدا برام خدای حفره ها بود و باز هم مثل خیلی های دیگه وجود خدا و ارتباطم رو باهاش احساس می کردم!
کنار گذاشتن باورهایی که آدم از کودکی باهاش بزرگ شده خیلی سخته اون هم توی جامعه ما با این حجم سانسور و تبلیغات... دست کم سختی ای که کشیدم باعث شده سعی کنم همیشه نظرهای مخالفم رو با دقت بخونم و سعی کنم دچار تعصب نشم. سعی می کنم یادم باشه که در مورد باورها رسیدن معنی نداره و اونچه که مهمه جستجو هست .
پاسخ
#40

توی یه خانواده ی بسیار مذهبی بزرگ شدم.پدرم از اون مذهبی ها بود که حتا از خوردن مواد پروتئینی مثه سوسیس و کالباس هم پرهیز میکرد.(الان هم همون طوره.از موقعی که بازنشسته شده از بس که قرآن میخوره مجبور شده عینک بزنه)از همون اول هم همیشه از خدا و پیغمبر برای ما حرف میزد نتیجه این بود که من هم تحت تاثیر این تلقینات شبانه روزی دختری مذهبی بار اومده بودم اما خوشبختانه یک امتیاز مثبت که پدر من داشت این بود که متعصب نبود.یعنی هیچوقت بما اجبار نمیکرد که حتما مثه خودش باشیم.در این وضعیت من شناخت کاملی از دین پیدا کردم.
کمی که بزرگتر شدم حدود سوم دبیرستان ،حس کردم که یکسری از اوامر دینی هرگز نمیتونه آسمانی باشه و این تضاد ذهنم رو به خودش مشغول میکرد.
از یکطرف من پیش زمینه ی مذهبی داشتم و ذهنم در مقابل تغییرات مخالفت و مقاومت میکرد،از طرف دیگه هم نمیتونستم خودمو فریب بدم.
با مطالعه کتاب و بحث با اطرافیان شهامت تغییر در من پیدا شد.الان هم هر وقت میبینم که افراد مذهبی در مقابل نظرات مخالف مقاومت میکنن برام عجیب نیست.تا حدی هم بهشون حق میدم.از بس ترسوندنشون دیگه جرات تفکر ندارن.
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان