02-07-2014, 11:47 AM
Mehrbod نوشته: من چند پرسش از دوستان دوسوی این گفتمان دارم, @undead_knight, @iranbanoo, @Alice در اینور,
@Russell, @Nevermore و @Dariush در سوی دیگر,
پیش از هر چیز میاندیشم همگی روی این نکته همداستان هستیم:آمار تبهکاری و خشونت میان مردان بیشتر (گاه بسیار بیشتر) از زنان است.
اکنون پرسش مِهادین:A- آیا مردان ژنتیکی خشنتر هستند؟
اگر میپذیرید مردان ژنتیکی خشنتر هستند, چه رویکردهایی را پذیرفتنی میدانید:١- دگراندن قانونها: به زنان و سخن ایشان [در دادگاهها, etc.] کمی بَهایِ بیشتری داده شود.
٢- در همبود و نگرش همبودین, به زنان جایگاه بالاتری داده شود.
٣- ؟
پارسیگر
من به تجربه دریافتهام که مقصود زنان از طرح مبحث خشونت در قالبی جنسیتی در واقع همان خشونتیست که مفعول آن زن است نه خشونت بطور عام.
بزرگترین محرک همهی انواع خشونت در مردان پاداشیست که زنان به مردان خشن میدهند. هیچ راهکار یا سیاستی بدون نشانه گرفتن این بخش از روانشناسی زن اثرگذار نخواهد بود. فرهنگ مستقر به جای برسی و چارهجویی برای این مشکل آنرا یکسره نادیده میگیرد، و هرگونه اشارهای به آنرا زنستیزی یا تلاش برای توجیه خشونت برپاد زنان و ... تلقی میکند، آن بخشهایی از جامعهی کنونی هم که با زنان خشونتپرست سر و کار دارند و عملا از منظری عینی-آماری توان انکار وجود این رانه در زنان را ندارند، از روشهایی که در تناسب و تطابق با گفتمان فمینیستی موجود است برای توضیح آن بهره میبرند و مثلا عاشق ماندن و پایبند بودن و دفاع زن از شوهر کتکزن ِ تحقیرکن خود را در قالب «سندروم استکهلم» و ... توضیح میدهند و انبوه مشاهدات تجربی که گواه به تلاش فعالانهی زن برای ارتباط با این قبیل مردان است را نادیده میگیرند. تنها شاخه از دانش بشری که ملاحظات درستنمایی سیاسی را محور واکاویهای خود قرار نمیدهد روانشناسی تکوینیست، که آنهم از بلوغ بسنده برای قرار گرفتن در مقام چالشی عینی برای فرهنگ مستقر برخوردار نیست و عمال فمینیسم در تخریب آن لحظهای فروگذار نیستند.
بهترین استراتژی متصور برای زنی که قادر به دفاع جسمانی از خود در برابر مردان متعرض و متجاوز نیست، استخراج تعهد و اخذ پایبندی از خود این مردان است. پس بله در بخش بزرگی از تاریخ فرگشت ما، مردان تحت فشاری مستقیم برای خشنتر شدن بودهاند، اما نسبت به یکدیگر!
در ارتباط با زنان خشونت مردان همواره عملی ناپسند و شایستهی مجازات بوده و در بخشی بسیار بزرگ از تاریخ مستند، بالاترین انواع آن(همچون تجاوز جنسی)همردیف قتل نفس مجازات شده است. اینست که در کلاسهای جلوگیری از تجاوز و دفاع از خود به زنان میآموزند هنگامی که شخصی به قصد تجاوز به شما حمله ور شد تا میتوانید مقاومت بکنید و عجز و لابه و التماس و داد و فریاد و چنگ و دندان بکار بگیرید، زیرا مشاهده شده که مردان متجاوز پس از مقاومت و تقلا و تلاش قربانی را رها میکنند. این پرهیز از اعمال خشونت به زنان چنان شدید است که ما برای دفاع از خودمان در برابر زنی خشن و بیمار که از جواز کُس خود برای اعمال خشونت جسمانی ناموجه بر ما سوء استفاده میکند نیازمند خودآموزی و مبارزه با «بتای درون»مان هستیم. سیلی یک زن را با سیلی متقابل پاسخ دادن مردانگی میطلبد که شاید از هر صد مرد یکی داشته باشد!
پس نوک پیکان آن مدل از خشونت مردان که میتوان خاستگاهی فرگشتیکی برای آن متصور بود، دیگر مردان هستند و زنان یا در میانهی آتش گیر میافتند، یا قربانی همان دینامیک جنسی میشوند که برای حداکثری کردن بهای خدمات جنسی آنها تنظیم شده. اما تمام رقابت جنسی میان مردان، تمام آلفاپرستی زنان که بطور مداوم مردان خشنتر و خشنتر را پاداش جنسی میدهد و تمام بیتفاوتی دستگاه فرهنگی مستقر به این پدیدهها، با دگمهای گستردهی فرهنگی که مرد را موظف به امکان ابراز و اعمال میزانی کنترل شده از خشونت میکنند تشدید میشود.
نگرش حقوقی به موضوع باید به ترتیب اولویت و ضرورت انجام بگیرد و بر این مبنی، مهمترین رکن به رسمیت شناختن قربانیان مذکر خشونت، قائل شدن اهمیت و اولویتی برابر برای ایشان و نیز ترتیب دادن راهکارهایی عملی و عینی برای مقابله با آن و دفاع از مردان(به خصوص پسربچهها)از آنست. پس از این، بازشناسی تمام وجوه آلفاپرستی در زنان و پاسخ متناسب دادن به آنست(بازی، یعنی آلفا بودن بدون آلفا بودن، یا آلفا بودن بدون عوارضی که دارد مثل خشونت جسمانی)، من گمان میکنم که بازی بهترین روش متصور برای دادن آنچه زن به راستی میطلبد به او بدون نقض حقوق انسانیاش و یا آسیب دیدن جامعه از گسترش ژن/میمهای حقیقتا خشن و مخرب ِ آلفاست.
اما این تنها یک جنبه از ماجراست: مثلا در موضوع تجاوز جنسی و ارتباط با آن با محرومیت، هرچند حجاب نیز به مانند دیگر انواع والایش سکسوالیتهی زن روشی برای محدود کردن دسترسی مرد به کالا و مشروط کردن این دسترسی به آنچه زن و جامعهی زن محور از او نیاز دارد و به همان تعبیر پیشین، بالاتر بردن نرخ است، این پدیده و پدیدههای مشابه آن، توام با فشاری مداوم و مصنوعی به «همه»ی مردان است. به عبارت سادهتر، زنان و فرهنگی که برای بهرهبرداری حداکثری ایشان از خدمات مرد گزینش شده، اجازه گریختن از زیر چرخ دندههای این ماشین را به هیچ مردی نمیدهد، مرد بازنده(مردی که قادر نبوده رابطهی جنسی زنی را خریداری بکند)، بلا انقطاع از بابت این بازندگی شرم داده میشود، تحقیر میشود و جایگاه نازل او در جامعه و آنچه را که دارد از دست میدهد به او یادآوری میکنند.
فقط تشویق نمیتواند برای خودکشی مرد بر بارگاه زنانگی بسنده باشد، توبیخ نیز لازم است. همانقدرکه مرد از منظر طبیعی بیارزش است، از منظر تمدنی ارزشمند و مرتبط و ضروریست و بدون نیروی تولید او اساسا تمدن بشری بیمعنا میبود، در نتیجه همانقدرکه جامعه نمیتواند هدر رفتن رحمی جوان و بارور و ارزشمند را تقبل بکند و زنی را که از برآوردن وظیفهی طبیعی خود ناتوان است در قالب «ترشیده» و «نازا» و ... شرم میدهد، مردی را هم که در برآوردن وظیفهی خود در جهت فراهم آوردن وسایل آرامش و آسایش یک زن ناموفق است در قالب «مرد عزب» و «خواجه» و ... تحقیر میکند.
پس مهمترین راهکار برای مقابله با خشونت جنسی، یا آن بخشی از خشونت مردانه که متوجه زنان است، به رسمیت شاختن چیزی بنام «مرد بازنده» و احترام به ناتوانی او و رها کردنش در ازلت محقر و دوزخ بیسکسی و تنهایی که توسط زنان به آن محکوم شده است. جامعهی زنمحور باید سرانجام بتواند خود را از فشار مداوم به «تمام» مردان رهانیده، و به روشی موثرتر که در آن فقط مردان دارای پتانسیل و توانایی کافی تحت فشار قرار میگیرند تغییر بدهد.
زیرا فارغ از اینکه چقدر زنان در سطح نازلی از زیبایی و کیفیات اخلاقی و ... به سر میبرند(همچون برخی جوامع کنونی برای مثال، که ۴۰٪ زنان با چاقی مفرط دست و پنجه نرم میکنند)، فارغ از اینکه ارزشهای تکهمسری با چه شدتی در جامعه اجرا میشود و فارغ از اینکه چقدر دروغهای زیبا و دلفریب پیرامون «زنان مهربان» و «جنس بهتر» سرهم میکنند همواره ده درصد کف جامعهی مردان به نحوی بیرحمانه غربال میشوند(چنانکه در سرتاسر تاریخ شدهاند)و هرگز در رقابت جنسی موفق به تضمین خدمات جنسی یک زن نمیشوند.
پس تحقیر مداوم و تلاش برای تداوم استخراج منابع از این مردان بدون هیچ خدمت جنسی در مقابل، تلاش برای در بازی نگاه داشتن آنها، تلاش برای با دروغ و دغل بهرهبرداری کردن اقتصادی و غیراقتصادی از ایشان و بستن راههای آلترناتیو برای ارضای جنسی این بازندگان(همچون جنده بازی یا پورن)، نسخهای برای تشدید آخرالزمانی ِ خشونت جنسی خواهد بود. ارتباط مستقیمی هست میان افزایش تولید پورن و کاهش آمار تجاوز جنسی که فمینیستها از شنیدن آن به لرزه میافتند، زیرا در دستگاه علیل فکری ایشان تجاوز جنسی نه عملی از سر فلاکت و محرومیت و حقارت جنسی، که برآمده از «اقتدار» و نمایشیست برای تحقیر زن!
البته زنان به ترویج دروغ «جنس بهتر» برای خفظ و تداوم و گسترش قدرت اجتماعی خود نیاز دارند، بدون این دروغ هیچ مردی حاضر نخواهد بود مازاد کار خود را با زن مشترک بشود، و وانمود میکنند که اگر مردی فارغ از هر آنچه که کرده و فارغ از اینکه هر چه زنان گفتهاند در یک مرد میپسندند را برای خود محیا کرده، اما همچنان در تمام زندگی از عشق، محبت، سکس و همنشینی با جنس مخالف محروم شده تقصیر خودش است و باید بابت آن شرمنده باشد. دستگاه اگر اجازه بدهد که مردی با فراغ بال و خیال آسوده از زیر بار مسئولیت زنان شانه خالی بکند، گروهی بسیار بزرگ از مردان(شاید حتی مثل ژاپن اکثریتی از ایشان!)، کف دستی پای پورن را به دنبال کردن کس در بارها و پریدن از این پا به آن پا برای خوشامد زن ترجیح بدهند و موقعیت اجتماعی-اقتصادی زن به خطر بیافتد.
اینست که خشونت جنسی در دو مرحله، یکی از بالای ِ بالا(توسط مردان آلفا)، و دیگری از پائین ِ پائین(توسط مردان امگا)، با تشویق زنان هر سو ادامه پیدا میکند اما در این میان، مرد بتایی که هیچ نقشی در آن نداشته و نمیتواند داشته باشد بابت آن شرم داده میشود و یکی یکی حقوق اجتماعی و قانونی خود را به نام آن از دست میدهد.
جدای از تمام این مباحث، اسطورهزدایی از گفتمان با تکذیب یاوههای فمینیستی که چیزی فراتر از دیونمایی مردان و قربانینمایی زنان نیستند در اولویت نخست برای فعالان حقوق مردان قرار دارد، اساطیری همچون خشونت خانگی و نقش زنان در آن به عنوان آغازگران زنجیرهی خشونت، خشونت شدیدتر و گستردهتری که زوجهای لزبین با آن روبرو هستند، سهم پنجاه درصدی مردان در میان قربانیان در تکتک تحقیقات مستقلی که انجام گرفته و این حقیقت که اکثر قربانیان همهی انواع خشونت، از جیببری و باجگیری تا تجاوز جنسی و قتل مردان هستند و ... آب یخیست بر تن نحیف ایدئولوگ ِ منطقگریز و حقیقتستیز ِ «فمینیست»، که ما از ریختن آن بر سر ایشان همواره لذت بردهایم و پس از این نیز خواهیم برد.
زنده باد زندگی!