03-08-2013, 03:06 PM
Mehrbod نوشته: چند نکتهیِ گیرایی که من تاکنون درآوردهام:
١. دینداران بسیار بیشتر از بیدینان به مردستیزی آگاهاند!
٢. زنان بیشتر از مردان به مردستیزی آگاهاند!
٣. مردان پیشبینانه کمتر از زنان در گفتمانِ مردستیزی هنباز میشوند.
1. نه، موضع آنها برآمده از ارتجاع و خودستیزیست. فمینیسم دستاوردهای مهم و ارزشمندی هم داشته که باقی نگاه داشتن آنها(و تاکید بر اشتراک نظر پیرامون آنها)برای ما ضروریست. مثلا منع دخترها از ورزشهای پرتحرک و دویدن در فضای باز را تصور بکنید(یک موضوع ساده)، در ایران برای دختران قبح اجتماعیست، و این باعث میشود دخترها مثل ما پسرها هرگز بازیهای گروهی نکنند و روحیهی «رقابت» و «رفاقتی» که میان ما از طریق همین بازیها شکل میگیرد را نیاموزند، به مشکلات جسمانی بربخورند، از بدن خود شرمنده باشند(فلسفهی قبح دانستن ماجرا گویا اینست که بهوقت دویدن سینههای دختر بالا-پائین میشود و جان حاجآقا از ماتحتش بیرون میرود)، این به راستی عادلانه نیست، و مشکلات پرشماری شبیه به آن در جوامع مختلف برای زنان وجود دارد که فمینیسم میشاید و میباید به آنها بپردازد و در جهت رفع و رجوع آنها بکوشد. پس در قیاس با بدویان ِ زنستیز، من هنوز خود را همرزم فمینیستها میدانم. اما، جدایی از جایی شروع میشود که مشکلات جنسیتی محدود به زنان و برآمده از وجود مردان جلوه داده میشود.
2. بله بیشک. آنها به وضوح بخشی از این بیعدالتیها را میبینند و از عواقب آنها آگاهند، اما بدبختی اینجاست که یک دید بسیار عجیب، سطحی و باورنکردنی به موضوع دارند که شما هرگز از یک مرد نخواهید شنید، تنها زنان میتوانند این اندازه بیرحم باشند. آنها اغلب در مواجهه با این مسائل میگویند «خُب اینرا مردان بر سر خودشان آوردهاند»! اولین مشکل این حرف آنجاست که قربانیان اقتضائات طبیعی/اجتماعی را سرزنش میکند، یعنی چون نقش تحمیل شده از سوی طبیعت/فرهنگ برآمده از آن طبیعت را پذیرفتهاید و احساس بیچارگی کردهاید و در مرحلهای خودآگاه برپاد آن بپا نخواستهاید، پس خودتان مسئول وضعی هستید که بر سرتان میرود. این نگاهیست بسیار خطرناک، ما اغلب میبینیم که قربانیان خشونتهای خانوادگی برای مثال به شدت به متجاوزان خود وابستهاند و توانایی جداشدن از آنها را ندارند، یا سندروم استوکهلم، یا موقعیتی از وابستگی ِ مازوخیستی که همهی ما آنرا دربارهی چیزی، زمانی تجربه کردهایم. اینکه قربانی یک وضعیت، نسبت به آن آگاهی ندارد نشان دهندهی عمق و وخامت گستردهتر فاجعه است نه «مقصر» بودن او.
دومین ایراد این حرف آنجاست که درست نیست، مردان نرمهای فرهنگی، اصول قانونی و ساختارهای اجتماعی را پی نریختهاند، برجستهترین حاکمان، متفکران و سرمایهداران «قانونها» را نوشتهاند و مینویسند، که بر حسب «اتفاق» بیشترشان مرد بودهاند، اما چقدر از «مردها»؟ 0.01% از ما در پدید آمدن وضع موجود نقش مستقیم داشتهایم، باقی همگی محکوم به پذیرفتن آن، یا نابود شدنی بیرحمانه و قاطع بودهایم. پس «مردها» سرنوشت بشر در طول تاریخ را ننوشتهاند، تعداد انگشت شماری از طبقهی حاکم در هر نسل چنان کرده.
دلیل این بیاطلاعی مردها اینست که ما وجوه جنسیتی برای مشکلات خود قائل نمیشویم و اینکه مثلا ۹۸٪ معتادان ایران مرد هستند را معضلی برآمده از مرد بودگی/مردانگی و نگاه/توقعات جامعه از آنها نمیدانیم، اما زنان بالعکس تمام مشکلات خود را در قالبی جنسیتی درک و تجربه میکنند.
3. بعید میدانم. شاید در ایران اینگونه باشد اما من اینطرف مردانی احمقی دیدهام که آماده بودهاند به اشارهی زنک خرفتی خایههای خود را از جا بکنند و جلوی گربه بیاندازند.
زنده باد زندگی!