03-27-2020, 01:55 PM
Rationalist نوشته: همچنان معتقدم که چیزی از اهمیت نوشتن و گفتگو کم نمیشود.
Rationalist نوشته: این هم از اهمیت موضوع نمی کاهد
Rationalist نوشته: آنها چطور به آن نتایج رسیدهاند؟
اهمیت یک موضوع بحثی کاملا عاطفیست، پدر و مادر شما برای شما بسیار مهمتر از راننده تاکسیهای میدان انقلاب هستند به این دلیل که شما اهمیت بیشتری به پدر و مادرتان میدهید. پس من اینجا صحبت از اهمیت چیزها نمیکنم زیرا اهمیت چیزها بر اساس عواطف من و شما نسبت به آنها مشخص میشود.
مسئله راجع به کارکردهاییست که ذهن ما برای گفتگو قائل میشود، این که به توافق برسیم با گفتگو و بحث نمیتوان هیچ اندیشهای را گسترش داد مگر «زمان آن رسیده باشد»، نمیتوان فکری را به کسی خوراند مگر آن که پیشتر در شخص از طریق تجربه، بازخورد عاطفی به آن تجربه و نزدیکی طبع به آن اندیشه، اشتهای آن را پیدا کرده باشد. نمیتوان باوری را گسترش داد مگر آنکه شرایط بیرونی توجه به آن از طریق مسائلی یکسره خارج از کنترل افراد ِ انسانی فراهم شده باشد. حال اگر شما اینها را دانستید، پذیرفتید و همچنان برای این دلایلی که لیست کردهاید انگیزه در گفتگو در شما باقی بود خب اشکالی ندارد. منهم دارم با شما و دیگران اینجا گفتگو میکنم غیر از این است؟ اما باید این کار به دور از توهم باشد چون توهم دون شأن مرد است.
Rationalist نوشته: حال تصور کنیم این «من» پای از این هم فراتر بگذارد و خودش را بتواند ابژه کند و مورد سنجش بیرحمانه قرار دهد و خودفریبیهایش را بر خودش برملا کند تا به نقطهای که آگاهانه در پی آفرینش حقیقت خویش برآید. هیچ یک از اینها میسر نمیشد اگر این «من» با کتاب هایی منسجم و قطور و چند جلدی درگیر نشده و نه تنها در آنها حل نشده، بلکه مفاهیم آنها را
از آن خود کرده و با من هایی شایسته وارد گفتگو(چالش خویش) نمی گشت.
میان آنچه رخ داده و خواندن درباره آنچه رخ داده تفاوتی عینی و غیرقابل عبور هست. مرد در عمل خود را میسازد و در اندیشه خود را مییابد. شما اگر هنوز درگیر خودیابی هستید این نشانهی خوبیست که در خودسازی کوتاهی کردهاید و چیزی برای یافتن نساختهاید و به جستجوی اوهام رفتهاید و از دیگران خود را طلبیدهاید. هزار جلد کتاب انباشته از حقایق هم که بخوانید باز یک هزارم اسکندر یا خالد ابن ولید و... منیت خود را متعالی یا بیرونی نخواهید کرد.
معطوف کردن نوک پیکان تعقل نقادانه به خود خویشتن و به قولی ستیز با «خودفریبی» هم چندان ارزشمند نیست و بیشینه انسانها چنین میکنند و از همین جهت است که بیشینه انسانها کمبود اعتماد بنفس دارند! شما هزار بار هم اگر تیزی خنجر باورهای خود را با ساییدن آن به همان ِ دیگران بسنجید باز اگر در جهان واقعی که چیزی فراتر از شهرت مجازی و احساسات درونی برای فدا کردن وجود دارد آنها را به آزمایش نگذارید هیچ ارزشی ندارند و صرفا آسیبپذیری خودفریبیها کاهش پیدا کرده زیرا دقیقتر و پیچیدهتر شدهاند! شما سالها از خود گریختهاید و اکنون که صادقانه به خویش نگر میکنید این را عملی پهلوانانه و دلیرانه مییابید و بسیار سودمند و ارزشمند. بدون ِ کاستن از ارزش آنچه شما کردهاید، اینهم بخشی از واکنش نسل ما به وقایع پیرامون است و عادت ما شده که از افراط در یک سو به تفریط در سوی دیگر کشانده بشویم.
نسخهی برآمده از اینهمه گفتار این که تنها چیزی را باور بکنید که خود رأسا تجربه کردهاید و باقی را رها بکنید، به خصوص به کتب و کمی کمتر به اندیشههای خود بدگمان باشید. نه آنکه تأمل بد باشد اما باید معطوف به تجارب باشد نه افکار. هوشمندانهترین اندرزها شما را تنها میگذارند و آبدیدهترین باورها با تلنگری میشکنند و هزار تکه میشوند. یک بار سالها پیش گفتم یک نصف روز بر نیمکت یک پارک نشستن و آدمها و پرندگان و درختها را تماشا کردن از ده سال کتاب خواندن و فروم نویسی کردن و بحث کردن و جدل کردن بیشتر به شما یاد میدهد. حجم شاید کمتر باشد اما ارزش قطعا بیشتر است.
Rationalist نوشته: ضمن اینکه با نوشتن، به تعین و استحکام فکری خودش میانجامد.
من هیچیک از این کارکردهایی که شما دیگر دوستان آوردهاید را انکار نمیکنم، مسئله این است که اینها صرفا عوارض اندیشیدن، مباحثه و مطالعه هستند نه انگیزه از آنها، آنچه ما را به انجامشان وا داشته و برانگیخته چیز دیگریست: خلاص شدن از احساس ازلت و تنهایی و «یارکشی»، تقویت اجتماعی بدون شرکت در بازیهای قدرت در نظام مستقر، تحمیل ارادهی و تثبیت برتری ِ خود به بیرون از خود بدون اعمال خشونت یا فعالیت اجتماعی سازنده(که همیشه به ناتوانی در این دو بخش میانجامد)، تدقیق خودفریبیها و رسیدن به ثبات عاطفی و ...
زنده باد زندگی!