11-07-2014, 11:54 AM
Dariush نوشته: امیر جان
داریوش گرامی من چندبار باید به شما بگویم که مهم نیست من و شما چه میخواهیم؟ مهم نیست من و شما چه میخواهیم مهم آنست که من شما اولاً توان چه کاری را داریم، ثانیاً «دیگران» از ما چه نیاز دارند. یعنی چه؟ یعنی شما حداکثر آنچه میتوانید به دست بیاورید همان تعالی شخصیست، زیستن آنچنان که گمان میکنید برازنده است. بیش از این در قدرت هیچکس نیست. پس از این، بلکه جدا از این، اگر میخواهید تعالی فردی خود را بیرون از خودتان متجلی بکنید، راهش تبدیل شدن به چیزیست که دیگران از شما انتظار دارند، یا دیگر دست بالا، عظیمترین کاری که هر مردی در این جهان به آن قادر است، کاری که شاید از هر صد هزار مرد امروز یکی در آن موفق میشود، تبدیل شدن به چیزیست که دیگران به راستی نیاز دارند. «من جامعه را عوض میکنم» و نمیدانم «من حکومت را عوض میکنم» و «من نشانشان میدهم چه خبر است» و «بگذار صد هزار نفر را با خودم همراه بکنم»... خیلی ساده چندشآورست. شما قادر به بهبود وضع خودتان و از آن طریق ، و فقط از آن طریق، بهبود نسبی وضع دیگران هستید، باقی داستان است.
بهرهکشی از دیگران خودخواهی نیستند، ۹۹٪ آدمها آرزو میکنند مورد بهرهوری قرار بگیرند و چهار دست و پا قلادهی خود را به دستان کسی میدهند که فقط حاضر است آنرا به دست بگیرد! آزادی برای گله همیشه یعنی آزادی از مسئولیت، و اگر نتوانید آنها را به بردگی بکشید از شما کینه میگیرند و نابودتان میکنند، این ژست «گور پدر خرشان» و روشنفکر خسته از جفای عوام نیست، خود منهم همینطور هستم، این میل به رهایی از مسئولیت در همه نهادینه است و انگشتشمار کسانی هستند که اراده و قدرت غلبهی کامل بر آن را دارند. وانگهی من و شما بدشناس هستیم از این نظر که باهوشتر از عدهی زیادی از آدمهای آن بیرون هستیم و هیچوقت کسی را پیدا نمیکنیم که بخواهیم قلادهی خود را به دستان او بسپریم. نتیجتا، بهرهکشی یک فداکاری عظیم و بیبدیل است که قدرشناسی بهرهده بابت آن بیاندازه خواهد بود(بهرهدهی)، زیرا در مرحلهای از خودآگاهی کمابیش همه میدانند که رهایی = خودویرانگری. پس من وقتی به کسی قلاده میزنم و به او اجازه میدهم بابت سواری دادن به من از هرگونه انتخابی محروم بشود و فضایی را برای او بوجود میآورم که گویی از انتخاب دربارهی هر چیز(و مسئولیتی که به همراه میآورد)معاف است، او از من قدر دان است، عاشق من است، به معنی تحتالفظی کلمه رفیق جان. متوجه هستید؟ «انقلابی» و «شورشی» و «سلطهستیز» و … کسانی هستند که نتوانستهاند وارد این روابط انگل و میزبانی بشوند. نتوانستهاند، نه آنکه نخواستهاند، چون باهوشتر از آن بودهاند که به آسانی ارباب بیابند، و ضعیفتر از آن بودهاند که بار عظیم و سنگین پذیرفتن مسئولیت زندگی دیگران را به دست بگیرند.
شما فقط و فقط در یک صورت مخاطب پیدا میکنید: یافتن پاسخ به سؤالی که وجود روانی فرد را به چالش کشیده. پرسیدن سؤالات هوشمندانه و نقد پاسخهای دیگران برای جذب مخاطب کارساز نیست، و مهربد، با اینهمه بند و بساط، مخاطبانش کمتر از فلان رمال جاهلی میشود که پنج شش خط کُسشعر مطلق را از بر کرده و برای هر مشتری بازگو میکند. و بله، جوابهای شما باید قاطع باشند، فقط همین! نیازی نیست درست باشند، نیازی نیست دقیق باشند، حتی نیازی نیست که معنا بدهند! فقط کافیست وانمود بکنید برای فلان پرسش مهم یک پاسخی دارید، کافیست حاضر باشید مسئولیت دشوار پاسخ دادن را بپذیرید.
ببینم جدیجدی الان گفتید برای سپاس و مخاطب و «نفع» … مطلب نمینویسید؟
اشتباه شما این است که کارکرد منحصر به خودفریبی فعالیت در اینجا را در نمییابید، اشتباه مهربد آنست که میخواهد این خودفریبی را بزداید به این خیال که مانعیست در راه پیشرفت، یعنی هنوز آنرا «موثر» میداند(فقط فکر میکند اثرش منفیست)!
خب پس ببینید تلاش شما هم در میان شلاقخوردهها و تودهنیخوردهها و .. نبودن است، یعنی از موقعیت بازندگی خارج شدن است، یعنی ذاتاً خودخواهانه است. وانگهی میخواهید این کار را به جای آنکه با حرکت از جمع بازندهها به جمع برندهها از طریق آموختن و به کار بستن قواعد بازی یک سیستم و از درون انجام بدهید، از طریق نابود کردن نظم موجود و جایگزین کردن آن با یکی که در آن شما و الگوهای رفتاری شما بازندگی محسوب نمیشود عوض بکنید، در این میان وانگهی وانمود میکنید عمل شما «نوعدوستی» و میزان پایبندی اخلاقی آن بیشتر از همان آخوندیست که آموخته چگونه تحت سیستم و قواعد موجود برنده باشد، من به شما میگویم که نیست. اما از آن مهمتر، به شما میگویم که امکانپذیر نیست. مسأله این نیست که «همهی سیستمها بازنده دارند»، مسأله این است که بازندههای هر سیستم در سیستمهای آلترناتیو نیز بازنده باقی میمانند! هیچ روشی برای دور زدن پروسهی سوار شدن بر دیگران به جای تلاش برای نجاتشان نیست.
همهی تمدن بشری محصول تلاش کسانیست که به این قواعد پایبند بودند، و به جای آنکه جهان را با خودشان منطبق بکنند، همه چیز خود را با جهان منطبق کردند بجز یکی. آن یک چیز را ما همواره به خاطر میسپریم و به خاطر میآوریم و فراموش میکنیم که این فرد انقلابی، در همه چیز دیگر زندگی خود همچنان پایبند تمام نرمها، ارزشها، نهادها و پیوندهای اجتماعی و فردی خود بود. تا با خودتان رحیم نباشید رحم به دیگران ریاست، و همهی آنها که با خودشان رحیم هستند در ارتباط با دیگران بیرحم میشوند. تا عاشق خودتان نباشید عشق به دیگران ممکن نیست، و کسی که عاشق خودش است انرژی و علاقهای به عشقورزی به دیگران نشان نمیدهد. این قواعد را من مشخص نکردهام، صرفاً دارم به آنها اشاره میکنم. اولویت اول، دوم، ... صدم شما باید نجات خودتان باشد، اولویت صد و یکم باید نجات عزیزانتان باشد، اولویت هزارم باید نجات «دیگران» باشد. نه به این خاطر که «خودخواهی خوب است هر هر»، بلکه چون شخصی فاقد این میزان از خودخواهی فاقد توانایی کمک به دیگران نیز هست. تا این اندازه خودخواه نباشید، تحت قراردادهای اجتماعی جامعهی مدرن، چراغی در خانهی شما روشن نخواهد شد، و چراغی برای فرستادن به مسجد گیرتان نخواهد آمد.
در این جهان یا بنده هستید یا بنده دارید، آزادیخواهی نیز بسیار مقدس و برجسته است، اگر برای بندگان ارباب همسایه باشد، بندههای او باید آزاد بشوند زیرا ظالم است، بهرهکش است، کاپیتالیست است، چه میدانم، کافر است..
دربارهی موفقیت و بازندگی، باز هم شما دارید اینها را تحتالفظی میشنوید: اغلب ِ آدمهای موفق به شدت احساس بازندگی میکنند زیرا معیار سنجش موفقیت اجتماعی میزان بهرهدهی شما به دیگران است نه بهرهکشی شما از دیگران.
زنده باد زندگی!