نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مدعیان پیامبری هم عصر محمد بن عبدالله
#1

در تاریخ صدر اسلام افرادی به چشم میخورند که در گوشه و کنار جزیره العرب ادعاهایی مشابه محمد بن عبدالله داشته اند ولی به اندازه او قدرتمند نبوده در نتیجه همگی به دست مسلمین نابود شده اند.در ادامه به چند تن از آنها اشاره خواهم کرد.
پاسخ
#2

مسیلمه كذاب و سَجّاح از پیامبران دروغین

مسیلمه كذاب
مُسَیلَمه بن حَبیب، معروف به «مسیلمه كذاب» از جمله پیامبران دروغین بود كه در اواخر دوره زندگی پیامبر(ص) ادعای نبوت كرد.[1] علاوه بر او طُلیحه در میان بنی­اسد،[2] اسود عنْسی در یمن[3] و سجّاح در میان بنی­تمیم[4] مدعی پیامبری شدند.
سال نهم هجری به دلیل ورود هیات­های نمایندگی قبایل به مدینه با هدف اسلام آوردن، به «عام الوُفود»[5] مشهور شده است. در همین زمان، مسیلمه به همراه هیات نمایندگی قبیله خویش (بنی حنیفه) به مدینه آمد.[6]
در این كه آیا مسیلمه در این زمان اسلام آورده یا نه ابهام است. یعقوبی می­نویسد: «مسیلمه اسلام آورده بود و در سال دهم مدعی پیامبری شد.»[7] اما در برخی از منابع آمده است: «فرستادگان بنی حنیفه وقتی نزد رسول­خدا(ص) آمدند، مسیلمه را پیش بارهای خود گذاشتند، آنها وقتی مسلمان شدند به پیامبر عرض كردند: ما یكی از یاران خویش را پیش بارها و مركب­های خویش نهادیم تا مراقب آنان باشد. پیامبراكرم(ص) كه معمولا به این نمایندگان هدیه­ای می­داد، به كسی كه مسئول اعطاء هدایا بود دستور فرمود: تا هر چه به نمایندگان دادید به مسیلمه نیز بدهید. و فرمود: او(مسیلمه) بدتر از شما نیست. نمایندگان وقتی نزد مسیلمه رفتند، هدیه او را دادند و سخن رسول­خدا(ص) را به او گفتند.[8] قبیله بنی حنیفه به یمامه باز گشتند و مسیلمه وقتی به آن جا رسید ادعای پیامبری كرد.»[9]
منابع می­نویسند: «مسیلمه وقتی به یمامه رسید به دورغ مدعی شد كه من در كار پیامبری با محمد شریكم و به همراهیان خویش می­گفت: «مگر وقتی نام مرا پیش محمد یاد كردید نگفت كه او بدتر از شما نیست؟ محمد این سخن را از این جهت گفت كه می­دانست من شریك پیامبری او هستم.»[10] طبق نقلی پیامبر(ص) فرموده بود: «منزلت او (طلیحه) كمتر از شما نیست.»[11] طلیحه با سوء استفاده از این سخن می­گفت: مثل این كه محمّد خودش می­داند كه فرمانروایی پس از او با من است.[12] «رحّال بن عُنْفَوَه مردی از بنی حنیفه كه به مدینه آمده بود و اسلام آورده بود، وقتی به یمامه آمد شهادت داد كه پیامبراكرم(ص) مسیلمه را در كار پیامبری، شریك خود ساخته است.»[13] بدون شك این شهادت دروغ در گرایش مردم به مسیلمه تاثیر زیادی داشت.[14] مسیلمه به منظور جلب بنی حنیفه می­گفت: «چگونه قریش نسبت به خلافت و امامت از شما سزاوارترند؟ به خدا سوگند كه جمعیت آنان افزون­تر از شما نیست، چنان كه شجاع تر از شما هم نیستند. سرزمین و اموال شما هم از آنها زیادتر است.»[15]

نامه مسیلمه به رسول­خدا(ص) و جواب آن حضرت
مسیلمه كه به دروغ مدعی بود در پیامبری با حضرت محمد(ص) شریك است، در نامه­ای به رسول­خدا(ص) نوشت: «من با تو در امر نبوت شریك شده­ام. پس نیمی از زمین از تو است و نیمی از من. لیكن قریش مردمی بیداد گرند.[16] نامه مسیلمه را دو نفر از فرستادگان او نزد رسول­خدا(ص) آوردند. آن حضرت از عقیده آنها درباره مسیلمه سؤال كرد. آنها گفتند عقیده ما همان است كه در این نامه نوشته شده است. پیامبر(ص) فرمود: «به خدا سوگند اگر ناپسند نبود كه فرستادگان را به قتل برسانند، اكنون گردنتان را می­زدم.[17]
سپس آن حضرت در جواب نامه مسیلمه نوشت:
«مِنْ محمد رسول­الله الی مسیلمه كذاب، فان الارض­لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین»[18]
از محمد رسول­خدا(ص) به مسیلمه كذاب، زمین برای خداست و آن را به هر كه از بندگانش بخواهد میراث دهد و سرانجام نیك برای پرهیزكاران است.
سپس پیامبراكرم(ص) به مسلمانان فرمود: «او را لعنت كنید كه خدایش لعنت كند.»[19]
ابن سعد می­نویسد: «زمانی كه مسیلمه در یمامه ادعاى پیامبرى كرد، ثمامة بن اثال[20] قومِ خویش را نصیحت كرد و گفت: ... محمد(ص) پیامبر خداست و نه تنها پس از او پیامبرى نیست كه هیچ پیامبر دیگرى هم با او شریك نیست. سپس آیات اول تا سوم سوره غافر را بر ایشان خواند كه خداوند مى‏فرماید:
حم، تَنْزِیلُ الْكِتابِ من الله الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ. غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ، شَدِیدِ الْعِقابِ ذِی الطَّوْلِ، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ إِلَیهِ الْمَصِیرُ.[21]
«حم. این كتابى است كه از سوى خداوند قادر و دانا نازل شده است. خداوندى كه آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، داراى مجازات سخت، و صاحب نعمت فراوان است هیچ معبودى جز او نیست و بازگشت (همه شما) تنها بسوى اوست.[22] و گفت: این سخن، سخن خداست. این كجا و آن كجا كه مى‏گوید. «یا ضفدع نقىّ، لا الشراب تمنعین و لا الماء تكدّرین»[23] «اى قورباغه! آواز بخوان، نه آب را تیره مى‏سازى و نه آشامیدن را باز مى‏دارى» به خدا سوگند كه خود مى‏بینید كه این گفتار از دهان هیچ خدایى بیرون نیامده است.»[24] علاوه بر این سخنان سجع گونه كه ثمامه به آنها اشاره كرده است، مسیلمه برای جذب حامیان بیشتر، كلماتی به خیال خودش هم طراز با قرآن می­گفت. از جمله سخنان او این بود: «لقد انعم الله علی الحبلی اخرج منها مسنه تسعی….»[25] خداوند به زن باردار نعمت داد و موجودی زنده و روان از او بیرون آورد... . او شراب و زنا را حلال كرد.[26] «قوم مسیلمه از او درخواست كردند همان­گونه كه پیامبر(ص) در چاهی آب دهان انداخته بود و به بركت این آب دهان آب چاه بالا آمده بود، او نیز این كار را انجام دهد. مسیلمه در چاه آب دهان انداخت؛ اما آب چاه، شور و بد مزه شد.»[27]
علاوه بر قبیله بنی حنیفه، افرادی از قبیله ربیعه[28] نیز از مسیلمه حمایت كردند.

سجاح
«سجاح» دختر حارث بن سُوید بن عقفان[29] یا دختر اوس بن حق[30] یا اوس بن حریز[31] نیز از جمله پیامبران دروغین بود كه تقریبا هم زمان با مسیلمه در میان بنی تمیم ادعای نبوت كرد.[32] او موفق شد «زَبَرقان بن بدر» و «عَطارد بن حاجب»[33] و مردم بسیاری از بنی تمیم را پیرو خویش سازد.[34] طایفه هُذیل، مالك بن نُویره،[35]بنو تَغلب[36] وكیع (پسر مالك بن نویره)[37] نیز دعوت او را پذیرفتند و با او متحد شدند.[38]
سجّاح علاوه بر جادوگری[39] و كهانت[40] برای جذب دیگران، همانند مسیلمه سخنانی سجع گونه می­گفت. در یكی از سخنان سجع گونه او آمده است: «اعدوا الركاب و استعدوا للنهاب، ثم اغیروا علی الرباب، فلیس دونهم حجاب.[41] سواران را آماده كنید و برای غارت آماده شوید و به سوی قبیله «رباب» حمله برید كه مانعی در مقابل آنها نیست.
از عقاید انحرافی او این بود كه زن را در گرفتن دو شوهر آزاد می­دانست.[42]

اتحاد سجاح و مسیلمه
به نظر می­رسد مسیلمه پس از آگاهی از قدرت نیروهای سجاح تصمیم گرفت او را فریب دهد. پس از این كه سجاح با سپاهیان خویش به قصد مدینه حركت كرد، به علت عدم همیاری برخی از نیروهایش، تصمیم گرفت به یمامه برود. او در این رابطه گفت: «علیكم با الیمامه و دفوا دفیف الحمامه...»[43] به سوی یمامه حركت كنید و چون كبوتر بال بگشائید. طبق نقلی دیگر سجاح وقتی شنید كه در سرزمین یمامه مسیلمه ادعای نبوت دارد و مردم را به سوی خویش دعوت می­كند، با جماعتی انبوه از پیروان خویش به سوی یمامه روی آورد.[44]
صاحب الفخری می­نویسد: «سجاح كه افرادش از افراد مسیلمه بیشتر بودند، به جنگ مسیلمه رهسپار شد. وقتی مسیلمه از حركت سجاح آگاه شد، صلاح را در این دید كه با او مشورت كند. و به قول خودش درباره وحیی كه از آسمان بر آنها نازل می­شود، گفت­وگو كنند تا هر كس بر حق بود، دیگری از او پیروی كند. مسیلمه خیمه­ای بر پا كرد و موفق شد سجاح را فریب دهد.»[45] با توافقی كه بین آنها صورت گرفت، مسیلمه با سجاح ازدواج كرد.[46] و مهریه این ازدواج را بخشوده شدن نماز صبح و نماز عشاء اعلام كرد.[47]

جنگ یمامه
اتحاد این دو نیروی عظیمی را برعلیه مسلمانان شكل داد. ابوبكر خالد بن ولید را مامور سركوبی آنها كرد.[48] ثَمامة بن اَثال، با یاران خویش به ملازمت خالد پیوست.[49] قبل از جنگ، لشكریان اسلام به دسته­ای از یاران مسیلمه برخوردند از آنها پرسیدند: عقیده شما چیست؟ آنها گفتند: منا نبی ومنكم نبی. پیامبری از ما و پیامبری از شما! پس از آن بود كه درگیری آغاز شد.[50] خالد بن ولید با نیروهای خویش با مسیلمه درگیر شد. در این جنگ كه در ماه «ربیع الاول» سال «دوازدهم هجری» صورت گرفت،[51] مسیلمه به قتل رسید. بدین ترتیب كه ابودجانه انصاری نیزه­ای به او زد، مسیلمه، ابودجانه را شهید كرد، آنگاه «وحشی»[52] زوبین خود را به سوی او پرتاب كرد و او را كشت.[53] وحشی خود در این رابطه می­گوید: قَتلتُ خیرالناس و شر الناس.[54] من بهترین مردم (حمزه سیدالشهداء) و بدترین مردم را كشتم. سجاح موفق به فرار شد و به بصره برفت و در همان جا از دنیا رفت.[55] بنا به نقلی كشته شده است.[56] ابن حجر می­نویسد: «او پس از قتل مسیلمه به اسلام برگشت[57] و تا زمان خلافت معاویه زنده بود.[58]
در این جنگ كه یكی از سخت­ترین جنگ­ها با مدعیان نبوت و مرتدین بود، مسلمانان بسیاری به شهادت رسیدند. منابع از كشته شدن 1200 تن از مسلمانان كه 700 نفر از آنان حافظ قرآن بوده­اند، خبر داده­اند.[59] رفتار خالد كه پس از این نبرد و این همه كشته­ای كه مسلمانان داد با دختر مُجّاعة بن مراره[60] ازدواج كرد. موجبات اعتراض مسلمانان را فراهم كرد.[61] مسلمانان در اعتراض به این كار نامه­ای به ابوبكر نوشتند. عمر گفت: خالد همیشه كاری می­كند كه دل ما را به درد می­آورد. ابوبكر نامه تندی به خالد نوشت. وقتی نامه به دست خالد رسید خندید و گفت: من مطمئن هستم این كار عمر است و الا ابوبكر از من راضی است.!![62]


[1]. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، پنجم، ج4، ص1266 و یعقوبى، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371، ششم، ج2، ص7.

[2]. ابن اثیر، عزالدین؛ اسد الغابه، بیروت، دارالفكر، 1409، ج1، ص450 و طبری، پیشین، ج4ص1274.

[3]. طبری، پیشین، ج4ص 1355-1354.

[4]. ابن اثیر، پیشین، ج4ص277 و عسقلانی، ابن حجر؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دار الكتب العلمیه، اول، 1415، ج2ص181 و طبری، پیشین، ج4، ص1396.

[5]. ابن هشام، السیرة النبویه، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، كتابچی، 1375، پنجم، ج2، ص349.

[6]. طبری، پیشین، ج4، ص1265و ابن سعد، الطبقات الكبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374، ج1، ص303-304.

[7]. یعقوبی، پیشین، ج2، ص7.

[8]. ابن سعد، پیشین، ج1، ص303-304 و طبری، پیشین، ج4، ص1265 -1266.

[9]. طبری، پیشین، ج4، ص1266 و یعقوبی، پیشین، ج2، ص7.

[10]. طبری، پیشین، ج4، ص1266.

[11]. ابن سعد، پیشین، ج1، ص304.

[12]. ابن سعد، پیشین، ج1، ص304.

[13]. طبری، پیشین، ج4، ص1421-1422 و ابن سعد، پیشین، ج1، ص304.

[14]. ابن سعد، پیشین، ج1، ص304.

[15]. ابن اعثم كوفى، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372، ص 20.

[16]. ابن هشام، پیشین، ج2، ص327 و یعقوبی، پیشین، ج2، ص7 و طبری، پیشین، ج4، ص1273.

[17]. ابن هشام، پیشین، ج2، ص327 و طبری، پیشین، ج4، ص1273.

[18]. یعقوبی، پیشین، ج2، ص7 و طبری، پیشین، ج4، ص1273.

[19]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، بیروت، دار الفكر، 1417، اول، ج4، ص293.

[20]. از اصحاب پیامبر كه در یمامه ساكن بود. ابن عبد البر، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، بیروت، دار الجیل، 1412، اول، ج1، 215.

[21]. قرآن كریم، سوره غافر، آیات 1 تا 3.

[22]. ترجمه، آیت الله مكارم شیرازی.

[23]. اشاره به یكی از سخنان سجع گونه مسیلمه كذاب.

[24]. ابن سعد، پیشین، ج‏6، ص:434.

[25]. طبری، پیشین، ج4، ص1265 -1266.

[26]. طبری، پیشین، ج4، ص1265 -1266.

[27]. طبرسی، فضل بن حسن؛ اعلام الوری باعلام الهدی، قم، آل البیت، 1417، اول، ج1، ص82.

[28]. یعقوبی، پیشین، ج2، ص7.

[29]. مسعودی، علی بن حسین؛ التبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، 1365، دوم ص1262 و طبرسی، پیشین، ج3، ص78 ‘ طبری، پیشین، ج3، ص 267، ابن اعثم كوفی، پیشین، ص929.

[30]. مسعودی، پیشین، ج12، ص199 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توكل، تهران، نقره، 1337، اول، ‌ص144.

[31]. ابن حزم اندلسی، جمهره انساب العرب، بیروت، دار الكتب العلمیه، 1403، اول، ص226.

[32]. ابن اثیر، پیشین، ج4، ص277 و عسقلانی، پیشین، ج2ص181 و طبری، پیشین، ج4، ص1396 ابو حاتم رازی، اعلام النبوه، تهران، موسسه پژوهش حكمت و فلسفه ایران، 1381، دوم، ص 263 وبلاذری، پیشین، انساب الاشراف، پیشین، ج12، ص199 – مؤذن او شبث بن ربعی یا جنیة بن طارق بود. بلاذری، فتوح البلدان، پیشین، ص 144.

[33]. این دونفر از نمایندگان بنی تمیم بودند كه خدمت پیامبر رسیده بودند و اسلام آورده بودند.

[34]. مقدسی، البدء و التاریخ، ج2، ص846.

[35]. طبری، پیشین، ج4، ص1398.

[36]. از اقوام مادری اش.

[37]. طبری، پیشین، ج4، ص1398 فتوح البلدان، پیشین، ‌ص144.

[38]. طبری، پیشین، ج4، ص1398.

[39]. مقدسى، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى كدكنى، تهران، آگه، 1374، اول، ج2، ص846 .

[40]. ابو حاتم رازی، پیشین، ص264.

[41]. طبری، پیشین، ج4، ص1399.

[42]. مقدسی، پیشین، ج2، ص846.

[43]. طبری، پیشین، ج4، ص1400.

[44]. ابن اعثم كوفی، ص20.

[45]. محمد بن علی بن طباطبایی، الفخری، ترجمه محمد وحید گلپایگانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360، دوم، ص101 سجاح از خیمه مسیلمه خارج شد و به یاران خویش گفت: مسیلمه قدری از وحیی كه برایش نازل شده بود برای من خواند و من هم دیدم حق با اوست. از این رو امر نبوت را به او تسلیم كردم. همان، ص 101.

[46]. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج12، ص199 و ابن حجر، پیشین، ج8، ص199.

[47]. مقدسی، پیشین، ج2، ص846.

[48]. ابن اعثم كوفی، پیشین، ص 21.

[49]. ابن اعثم كوفی، پیشین، ص23.

[50]. ابن سعد، پیشین، ج1، ص304.

[51]. یعقوبی، پیشین، ج2، ص8.

[52]. قاتل حمزه، ؛ عموی پیامبر.

[53]. یعقوبی، پیشین، ج2، ص8-7.

[54]. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج4، ص293 .

[55] .یعقوبی، پیشین، ج2، ص8 و مقدسی، پیشین، ج2، ص846.

[56]. مقدسی، پیشین، ج2، ص846.

[57]. الاصابه، پیشین، ج8، ص199وبلاذری، فتوح البلدان، پیشین، ‌ص144.

[58]. ابن حجر، پیشین، ج8، ص199.

[59]. ابن اعثم كوفی، پیشین، ج1، ص43-44.

[60]. یكی از سران توطئه گر بنی حنیفه.

[61]. ابن اعثم كوفی، پیشین، ج1، ص43-44.

[62]. ابن اعثم كوفی، پیشین، ج1، ص43-44.
پاسخ
#3

اَسْود عَنْسی از پیامبران دروغین

اسْود عَنْسی یكی از مدعیان نبوت بود كه اواخر دوره رسول­خدا(ص) پس از حجة الوداع،[1] به دروغ[2] مدعی چنین مقامی شد.[3] او كاهنی از قبیله عَنس[4] بود كه در یمن چنین ادعای كذبی را مطرح ساخت.[5] به نظر می­رسد اسود عنسی از اولین مدعیان نبوت باشد.[6] علاوه بر او مُسیلمه در سرزمین یمامه،[7] سَجّاح در میان قبیله بنی تمیم [8] و طُلیحه در میان قبیله بنی اسد[9]مدعی پیامبری شدند.
نام و القاب اسود عنسی
نام اسود عنسی در منابع عَیهله[10] یا عَبْهلة[11] بن كعب بن عوف عنسی مذحجی ذكر شده است. «اَسْود» مشهورترین لقب اوست كه عمدتا با همین لقب هم خوانده می­شود. در واقع سیاهی چهره او سبب شده كه وی را به این لقب بخوانند.[12] «ذوالحِمار» یكی دیگر از القاب اوست. بلاذری می­نویسد: «اسود، الاغ تعلیم دیده­ای داشت كه وقتی به او می­گفت پروردگارت را سجده كن! الاغ سجده می­كرد و وقتی می­گفت بنشین! می­نشست. از این رو او را «ذوالحِمار» می­گفتند.»[13] برخی گفته­اند لقب او «ذوالخمار» بود؛[14] زیرا او همیشه دستاری بر سر داشت و با دامن عمامه خود دهان خود را می­پوشانید.[15] اسود خود را «رحمان الیمن» نامیده بود.[16]

آغاز كار اسود
همان گونه كه بیان شد اسود عنسی در صنعا ادعای پیامبری كرد.[17] آغاز كار او از محلی به نام «غار خبّان» بوده است.[18] یاقوت حموی می­نویسد:« خَبّان بر وزن فعلان نام دهی در یمن است كه در دره­ای به همین نام می­باشد. این محل در نزدیكی نجران است. این ده متعلق به اسود كذاب بود.»[19]

اقدامات اسود
اسود عنسی پس از این كه در «غار خبّان» مدعی نبوت شد، قبیله مذحج از او حمایت كردند. منابع این امر را اولین خروج قبیله­ای از اسلام در زمان رسول­خدا(ص) می­دانند.[20] او موفق شد، بر نجران دست یابد[21] و آن جا را غارت كند.
عمرو بن مَخزوم ( نماینده رسول­خدا(ص) در این منطقه) مجبور به خروج شد.[22] در برخی از منابع خالد بن سعید نماینده پیامبر(ص) در شهر صنعا دانسته شده كه اسود او را از این شهر اخراج نمود.[23] اسود پس از جمع­آوری نیرو در نجران، به سوی صنعا رفت و پس از 25 روز كه از ظهورش می­گذشت، بر این شهر دست یافت.[24] او به نقلی مهاجربن ابی امیه را از این شهر بیرون راند.[25] او به نمایندگان پیامبر(ص) نوشت: «امسكوا علینا ما اخذتم من ارضنا»[26] سرزمین­هایی كه از ما گرفته­اید به ما باز گردانید.
او در صنعا ایرانیان را سخت مورد شكنجه و آزار قراد داد و با «مَرزبانه» همسر باذان[27] ازدواج كرد.[28] و یا با «آزاد» همسر «شَهر بن باذان» ازدواج كرد.[29]

اقدامات پیامبراكرم(ص)
وقتی خبر اقدامات اسود به پیامبر(ص) رسید، قیس بن هُبیره بن مشكوح را به همراهی فَروة بن مسیك به جنگ او فرستاد.[30] به نظر می­رسد پیامبر­اكرم(ص) به این دو نفر دستور داد به صورت مخفیانه به یمن اعزام شوند و مقدمات نابودی اسود را فراهم سازند.[31] نكته­ای كه باید در این جا به آن اشاره شود این است كه قبل از ورود ماموران اعزامی پیامبر به یمن اولین كسی كه با اسود درگیر شد و البته در این راه جان خویش را از دست داد، «شهربن باذان» بوده است. شهر بن باذان یا شهر بن باذام پس از پدرش یكی از عاملان پیامبر(ص) در یمن بود.[32]
ابوعلی مسكویه می­نویسد: «اسود، شهر بن باذان را شكست داد و پارسیان یمن را از اطراف او پراكنده ساخت و سپس او را به قتل رساند و بر صنعا چیره شد. كارگزاران پیامبر گریختند و كار اسود بالا گرفت.»[33]
پیامبراكرم(ص) علاوه بر اعزام دو نفر به این منطقه برای پایان دادن به غائله اسود عَنْسی نامه­ای نیز برای پارسیان یمن نوشت. در این نامه پیامبر(ص) به فیروز و گُشْنسب و سایر پارسیان یمن نوشت كه بر دین خود(اسلام) باقی بمانید و در برابر اسود بپاخیزید تا او را چه به ناگهانی و چه با جنگ رویاروی از پای در آورید.[34] جشیش بن دیلمی می­گوید: «نامه پیامبر آمد كه به ما دستور می­داد برای دفاع از دین خویش قیام كنیم و برای جنگ با اسود آماده شویم و بكوشیم كه وی را به غافل­گیری یا به جنگ بكشیم.»[35]

همدستی برای قتل اسود
همكاری عده­ای از صحابه رسول­خدا(ص) با ایرانیان یمن موجبات قتل اسود را فراهم ساخت. «قیس بن هُبیره پس از ورود به صنعا با ایرانیان هم دست شد و با كمك فیروز دیلمی (از بزرگان ابناء) و دادویه یا داذویه[36] (جانشین باذان)[37] مخفیانه با همسر باذان[38] تماس برقرار كرد و برای كشتن اسود از او كمك خواست آنها همگی برای كشتن او همدست شدند.[39]» همسر اسود كه كینه او را سخت در دل داشت،[40] قاتلان را به درون خانه راهنمایی كرد، آنها وارد خوابگاه اسود شدند و او را به قتل رساندند.[41]
بشتر منابع فیروز را قاتل اسود معرفی كرده­اند.[42] از عبدالله بن عمر نقل شده است كه همان شبی كه اسود عنسی كشته شده بود، پیامبر(ص) از طریق وحی از این امر آگاه شد و به ما بشارت داد و فرمود: «دیشب اسود عنسی كشته شد. مردی مبارك از خاندان مبارك او را كشت. گفتیم: او كه بود؟ فرمود: پیروز، موفق باد فیروز»[43]
بنا به نقلی فیروز بن دیلمی اسود را كشت. قیس كار را به پایان رساند و سر او را برید.[44]
قاتلان سپس سر او را از بدن جدا كردند و روز بعد با صدای بلند اعلام كردند: «اشهد ان لااله­الا­الله و ان محمدا رسول­الله و ان عبهله كذاب»[45]
بلاذری می­نویسد: «قیس صبح روز بعد سر اسود را بالای دیوار شهر قرار داد و فریاد زد: «اشهد ان لا­اله­الاالله و .. و ان الاسود كذاب عدو الله» یاران اسود جمع شدند. قیس سر اسود را نزد آنان انداخت. طرفداران اسود پراكنده شدند عده كمی هم مقاومت كردند، و به قتل رسیدند.[46] و بدین طریق صنعا از دست اسود رهایی یافت. خداوند اسلام را نیرو بخشید.[47] قتل اسود 5 روز پیش از وفات پیامبر(ص) بود.[48] خبر پیروزی بر اسود و قتل او ده روز پس از خلافت ابوبكر به مدینه رسید.[49]


[1]. ذهبى، محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، بیروت، دار الكتاب العربى، 1413، دوم، ج3ص15.

[2]. پیامبر اورا كذاب خواند ابن هشام، السیرة النبویه، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، كتابچی، 1375، پنجم، ج2ص371.

[3]. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، پنجم، ج4ص 1355-1354.

[4]. طبری، ج4ص1312 و ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363، اول، ج1ص465.

[5]. ابن هشام، پیشین، ج2ص371.

[6]. ابن عبد البر، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، بیروت، دار الجیل، 1412، اول، ج3ص1266.

[7]. ابن هشام، پیشین، ج2ص371 و یعقوبى، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371، ششم، ج 2ص4.

[8]. اسد الغابه، ابن اثیر؛ عزالدین، بیروت، دارالفكر، 1409 ج4ص277 و و عسقلانی، ابن حجر؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دار الكتب العلمیه، اول، 1415، ج2ص181 و طبری، ج4ص1396 .

[9]. ابن اثیر، اسد الغابه، پیشین، ج1ص450 و طبری، پیشین، ج4ص1274.

.[10] عزالدین ابن اثیر، الكامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، موسسه مطبوعاتی علمی، 1371، ج2ص336و ذهبی، سیراعلام النبلاء، بیروت، موسسه الرساله، 1413، ج4ص8 و مسعودی، علی بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374، پنجم، ج1ص659 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توكل، تهران، نقره، 1337، اول، ص152 و الاعلام، ج1، ص330 .

.[11] ذهبی، سیر اعلام النبلاء، بیروت، موسسة الرساله، 1413، ج4، ص8 و ابوعلی مسكویه، تجارب الامم، ترجمه ابو القاسم امامی، تهران، سروش، 1369 ج2، ص242.

.[12] بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، پیشین، ص152 .

.[13] همان، ص152.

.[14] بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، پیشین ص152 و ابن خلدون، پیشین، ج2، ص465.

[15]. ابن اثیر، الكامل، پیشین، ج8، ص28.

[16]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، پیشین، ص152.

[17]. طبری، محمد بن جریر، پیشین، ج4، ص1274.

[18]. طبری، محمد بن جریر، پیشین، ج4، ص1312.

[19]. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دارصادر، 1995، دوم، ‌ج2، ص343.

[20]. طبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج4، ص 1312.

[21]. طبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج4، ص1355 و ابن خلدون، پیشین، ج1، ص465.

[22]. ابن اثیر، الكامل، پیشین، ج8، ص29 و امتاع الاسماع، ج14، ص225.

[23]. بلاذری، پیشین، ص152.

[24]. طبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج4، ص1355-1356.

[25]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، پیشین، ص152.

[26]. طبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج4، ص1355 و ذهبی، پیشین(تاریخ اسلام)، ج3، ص15 و ابن كثیر، اسماعیل؛ البدایه و النهایه، بیروت، دار الفكر، 1407، ج6، ص307.

[27]. باذان در این زمان از دنیا رفته بود. او عامل رسول خدا در یمن بود. طبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج4، ص1354.

[28]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، پیشین، ص153 .

[29]. ابوعلی مسكویه، پیشین، ج2، ص238 .

[30]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، پیشین، ص153 -154.

[31]. پیامبر نیروی جنگی به این منطقه اعزام نكرد.

[32]. ابو علی مسكویه، پیشین، ج1، ص 237 و طبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج4، ص1355.

[33]. ابو علی مسكویه، پیشین، ج1، ص237 و طبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج4، ص1355.

[34]. ابو علی مسكویه، پیشین، ج1، ص238.

[35]. طبری، پیشین، ج4، ص1356.

[36]. طبری، پیشین، ج4، ص1362.

[37]. بلاذری، پیشین، ص152 .

[38]. بیشتر منابع نام همسر اسود را در این زمان آزاد ذكر كرده اند. آزاد همسر شهربن باذان بود كه اسود پس از قتل شوهرش با او ازدواج كرد. ابو علی مسكویه، پیشین، ج1، ص238.

.[39] بلاذری، پیشین، 154 .

.[40] اسود شوهر او و بسیاری از ابناء را به قتل رسانده بود.

.[41] قتوح البلدان، ص154 و ابو علی مسكویه، پیشین، ج1، ص241-243 و طبری، پیشین، ج4، ص1362.

.[42] طبری، پیشین، ج4، ص1363.

.[43] طبری، پیشین، ج4، ص1363 بلاذری می نویسد:« پیامبر در حالت بیماری گفت: خداوند اسود عنسی را كشت وی را مرد صالح فیروز بن دیلمی مقتول ساخت. بلاذری، ص 155.

[44]. بلاذری، پیشین، ص155 ابن سعد می نویسد:« قیس بن مكشوح سالار قبیله مراد بوده است او به حضور پیامبر رسید و اسلام آورد. او اسود عنسی مدعی پیامبری را در یمن كشت. ابن سعد، پیشین، ج6، ص 409.

[45]. ابو علی مسكویه، پیشین، ج1، ص242.

[46]. بلاذری، پیشین، ص155.

[47]. ابو علی مسكویه، پیشین، ج1، ص242.


[48]. بلاذری، پیشین، ص155 و طبری، پیشین، ج4، ص1362 و در عبارت طبری آمده است« اسود چند روز قبل از رحلت پیامبر به قتل رسید.»

[49]. بلاذری، پیشین، ص155 .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


اسود عنسی ادعای نبوت می کند



از ابى سعید خدرى نقل شده که گفت: رسول خدا صلى الله علیه و آله بالاى منبر فرمود:
«در خواب دو بازو بند طلائى را ببازوى خود دیدم و چون از آنها خوشم نیامد آنها را از بازویم بینداختم دیدم پریدند و من آنرا باین دو مرد کذاب یعنى آنکه در یمامة و آن دیگرى که در یمن است تعبیر کردم».
ظاهرا منظور از آنکه در یمامه بود مسیلمه و آنکه در یمن است اسود عنسی میباشد.

نام و خصوصیات اسود عنسى:
نام اسود عنسى عبهلة بن کعب بود و او را ذو الخمار نیز مى نامیدند، بدین جهت که وى روبند نازکى بر روى خود مى افکند و در این باره به گونه اى مبهم سخن مى گفت و چنین تصور مى کرد که «سحیق» و «شقیق» دو فرشته اند که برای وی وحى مى آورند. و برای مردم مى خواند: «و المایسات میسا و الدارسات درسا یحجون عصبا و فرادا على قلائص حمر و صهب» و او خرى داشت که چون بدو مى گفت سجده کن سجده مى کرد و چون مى گفت به زانو بنشین به زانو مى نشست.
مردم شیفته آن روبند و خر شدند و گروه بسیارى پیرو او شدند. او کاهنى شعبده باز بود و کارهاى شگفت انگیز مى کرد. شیرین سخن و خوش گفتار بود. گروهى از نیکان همواره در خانه او گرد مى آمدند. در همانجا زاده شد و پرورش یافت.
اسود در میان مردم قبیله مذحج ادعای نبوت کرد و چون مردم آنجا عامى بودند دعوتش را پذیرفتند و به نجران تاختند و عمرو بن حزم و خالد بن سعید را از آنجا راندند و اسود عنسی را فرمانرواى خود ساختند. اسود با هفتصد سوار به سوى «شهر ابن باذان» در صنعاء حرکت کرد. شهر پسر باذان به مقابله با او برخاست ولى شکست خورد و خود نیز کشته شد. و اسود از صنعاء تا حضرموت تا طائف و از بحرین تا عدن را در تصرف درآورد. او چنان آتشى افروخت که مسلمانان به ناچار راه تقیه پیش گرفتند و بسیارى از مردم یمن هم مرتد گشتند. عمرو بن معدى کرب نیز که ابتدا با خالد بن سعید بن العاص و بر ضد اسود بود به جانب اسود گرایید. در نتیجه خالد بن سعید برای جنگ با او روانه شد.وقتی به یکدیگر رسیدند هر دو دست به شمشیر بردند و چند ضربت رد و بدل شد ناگاه خالد، صمصامه -شمشیر عمرو بن معد یکرب- را دو نیم کرد و شمشیر از دست او بیرون آمد. عمرو از اسب خود پیاده شده و به اسود پیوست. اسود او را فرمانده مذحج کرد. فرماندهى سپاهش را قیس بن عبد یغوث المرادى به عهده داشت و برخی امور دیگر به دست فیروز و دادویه بود.

گویند: نخستین بار عامر بن شهر همدانى در ناحیه خود بر ضد اسود عنسى کذاب قیام نمود و افرادی را برای مخالفت با وى گرد آورد و فیروز و داذویه، هر یک در قلمرو خویش، این کار را کردند. آنگاه افراد دیگر که نامه پیمبر به آنها رسیده بود پیاپى شروع به نبرد بر علیه اسود نمودند.
عبید بن صخر میگوید: در آن اثنا که در جند بودیم ... نامه اى از اسود عنسى رسید که اى جماعت مخالفان آنچه را که از سرزمین ما گرفته اید و فراهم آورده اید پس بدهید که حق ماست.
به فرستاده گفتیم: «از کجا آمده اى؟» گفت: «از غار خبان» آنگاه اسود سوى نجران رفت و ده روز بعد، آنجا را گرفت و جماعت مذحج برای مقابله با وى رفتند و در آن اثنا که افراد خود را جمع میکردیم و در مورد کار –و نقشه ی -خود مى اندیشیدیم فردی آمد و گفت: «اینک اسود در شعوب است و شهر بن باذام بسوى او رفته است.» و این –حادثه -در روز بیستم ظهور اسود –و ادعای نبوتش اتفاق افتاد- و ما انتظار مى کشیدیم که کى شکست مى خورد که خبر آمد اسود شهر-ابن باذان - را کشت و ابناء را هزیمت کرد و بر صنعا تسلط یافت.
گفته شده است که اسود عنسى در سرزمین صنعاء شروع به شرابخوارى کرد، شراب مى خورد و نماز نمى گزارد و از جنابت غسل نمى کرد و مى گفت که «سحیق» گوید در وادى صنعاء غسلى بر تو واجب نیست.
گفته شده است که وقتی اسود، یمن را تحت تصرف خود در آورد و نیرومند شد، قیس بن عبد یغوث و فیروز و دادویه را استخفاف کرد و دختر عموی این فیروز را که زن شهر ابن باذان بود بعد از کشتن شوهرش به زنى گرفت. نام این زن آزاد بود. وقتی این خبر به پیامبر رسید، نامه اى باوبر بن یحنس [و یا عنیس] به سوى ابناء و ابو موسى و معاذ و طاهر فرستاد و به آنان فرمان داد که در باب کشتن اسود العنسى دست به کار شوند معاذ و ابناء دست به اجراى فرمان زدند و قیس بن عبد یغوث را با خود همدست ساختند سپس فیروز دختر عموی خود که زن اسود میشد را به کشتن وی ترغیب کرد او نیز وعده داد که او را خواهد کشت. پیامبر به عامر بن شمر الهمدانى نیز نامه نوشت و جریر بن عبد الله را نزد ذو الکلاع و ذى اسران و ذى ظلیم از مردم همان ناحیه و نیز مردم نجران از عرب و نصارى روانه کرد. آنان همه براى برانداختن، اسود، همداستان شدند و در یک جاى گرد آمدند. اما شیطان اسود او را از توطئه قیس و فیروز و دادویه آگاه کرد. اسود آنان را سرزنش کرده و تصمیم قتل ایشان را گرفت. افراد مذکور نزد زن اسود گریختند. زن با آنان قرار گذاشت که از پشت ؛به سمت خانه سوراخی حفر کنند و در آنجا او را بکشند.

قتل اسود عنسی:
مرزبانه – همسر اسود - که زنى دیندار و مسلمان بود، نقشه ای کشید و در زیر زمین تونلی ساخت که به بیرون قصر راه داشت و شبى با فیروز دیلمى قرار گذاشت و در آن شب به اسود عنسى شراب بسیاری نوشانید. فیروز و داذویه و قیس بن مکشوح مرادى سر قرار آمدند.
فیروز درون خانه آمد و دید که اسود عنسى مست مست خفته است و مرزبانه بالاى سرش نشسته. لازم به تذکر است که هر شب حدود هزارنفر از اسود پاسدارى مى کردند. مرزبانه به فیروز گفت: شمشیر کجاست؟ فیروز گوید و من شمشیر را فراموش کرده بودم. در دل گفتم برگردم شمشیر را بردارم. در این هنگام اسود عنسى بیدار شد و چشمانش برق مى زد و من بر سینه او نشستم و سر و ریش او را به دست گرفتم و رویش را به پشت برگرداندم و هراس داشتم که ناگهان فریاد برآورد. چون خواستم بیرون روم، مرزبانه گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم که مرا رها نکنى و خود بیرون روى چرا که من بر جان خویش مى لرزم. فیروز گوید من او را از تونل بیرون و به حصن غمدان بردم و قیس بن مکشوح داخل - خانه - رفت و سر اسود را برید، و بیرون آمد و به میان مردم افکند، و براى نماز بامداد اذان داد و وبر بن یحنس اقامه نماز کرد. مردم از مسلمان و کافر چون موج بر هم مى غلطیدند. و بدین ترتیب خداوند شر اسود عنسی را از سر مسلمین کم نمود.
پاسخ
#4

طُلَیحَةِ بن خُویلِد

طلیحة بن خویلد بن نوفل اسدی[1] همان گونه كه از نامش پیداست از قبیله بنی­اسد می­باشد. در خصوص زندگی او قبل از اسلام اطلاعات چندانی در دست نیست. اولین باری كه در تاریخ به نام طلیحة برمی­خوریم مربوط است به سال چهارم هجری. در محرم این سال عده زیادی به فرماندهی طلیحة بن خویلد جمع شده بودند و می­خواستند به مدینه حمله كنند.[2] این امر، سریه «ابی سَلمة بن عبدالاسد» را در پی­داشت و موجب شد آنها پراكنده شوند.[3] در سال پنجم هجری و در غزوه احزاب طلیحة به منظور كمك به احزاب در این جنگ شركت داشت.[4] او در این جنگ فرمانده قبیله بنی اسد بود.[5]
اسلام طلیحه
در سال نهم هجری[6] زمانی كه وفد بنی اسد بر پیامبر وارد شدند، طلیحه نیز همراه آنان بود. آنها همگی مسلمان شدند.[7] بنابر این طبق نقل منابع طلیحه در سال نهم هجری اسلام آورد.[8] او پس از باز گشت به قبیله­اش مرتد شد و ادعای نبوت می­كرد.[9]­­­
او مدعی بود كه جبرئیل نزد من می­آید و وحی بر من نازل می­شود[10] و می­گفت: «ذالنون» فرشته­ای است كه وحی را بر من نازل می­كند.[11] طلیحه با دروغ كار خود را پیش برد. سخنانی سجع گونه همانند قرآن گفت و مردم را به ترك سجود امر نمود. او به پیروانش می­گفت: خداوند به سجده كردن شما و ... نیازی ندارد. شما می­توانید ایستاده عبادت كنید و ...[12]

بالا گرفتن كار طلیحه
علاوه بر قبیله بنی­اسد، قبیله غَطَفان نیز از او پیروی كردند.[13] عُیینَة بن حِصن فزاری نیز با 700 نفر از بنی­فزاره به طلیحه پیوست.[14] مردم طی نیز در صدد همراهی با طلیحه بودند؛ اما عدی بن حاتم آنها را بازداشت.[15]
بنا به نقلی پیامبر(ص)، ضرار بن ازور اسدی را برای مقاتله با طلیحه اعزام كرد؛ اما در همین زمان پیامبر(ص) رحلت كرد و كار طلیحه بالا گرفت.[16]
ابوبكر كه امر جانشینی رسول­خدا(ص) را بر عهده داشت، سال 11 هجری[17] خالد بن ولید را مامور سركوبی طلیحه كرد.[18]
خالد بن ولید، عَكّاشة بن محصن اسدی و ثابت بن اَقرم را به عنوان مقدمه لشكر خود به سوی طلیحه فرستاد.[19] حَبال بن خویلد[20] با آنها جنگ كرد و كشته شد.[21] طلیحه و سلمه برادران حبال برای جنگ بیرون آمدند و با عكاشه و ثابت بن اقرم جنگ كردند و هر دو را به شهادت رساندند.[22]

جنگ خالد و با طلیحه
خالدبن ولید به همراه عدی بن حاتم [23]و زیدُ الخَیل به سوی قبیله بنی­اسد رفت. او طلیحه را نصیحت كرد كه از لجاجت دست بردارد؛ ولی او نپذیرفت و اقدام به جنگ علیه مسلمانان كرد.[24]
جنگ خالد و طلیحه در «بُزاخه» از سرزمین نجد در كنار آبی متعلق به بنی­اسد رخ داد.[25] در هنگام درگیری خالد با طلیحه، عیینة بن حصن فزاری كه به فریب كاری طلیحه پی­برده بود، تصمیم به جدایی از او گرفت. او فریاد زد: ای بنی فزاره طلیحه كذاب است» و از او جدا شد.[26] با جدایی عیینه از همراهی با طلیحه،سپاه پیامبر(ص) دروغین شكست خورد و پیروان طلیحه پراكنده شدند.[27] عیینه اسیر شد.[28] طلیحه هم وقتی شكست خویش را قطعی دید بر اسبش سوار شد و به همراه همسرش فرار كرد و به شام رفت و در آن جا اقامت گزید.[29] او در «بُقعُ» موضعی در شام كه دیارِ «بنی كَلب بن وبره» بود، ساكن شد.[30]

اسلام طلیحه
طلیحه تا زمان روی كار آمدن عمر در شام بود. سپس توبه كرد[31] و مسلمان شد، با حالت احرام به مكه رفت، بعد از آن به مدینه آمد و اسلام خویش را اظهار كرد.[32]
وقتی عمر او را دید گفت: ای طلیحه من تو را بعد از این كه عكّاشه و ثابت بن اقرم را كشتی دوست ندارم.[33] طلیحه گفت: اكرمهما الله بیدی و لم یهنی بایدیهما.[34] آنها كسانی بودند كه خداوند كرامتشان (شهادت)، را به دست من بر آنها وارد كرد و مرا با دست آن دو خوار و ذلیل نكرد.»[35]
و به نقلی عمر به او گفت: وای بر تو! دو مرد صالح را كشتی. طلیحه گفت: ذانك رجلان سعدا بی و لم اشق علی ایدیهما... آن دو به دست من سعادت­مند شدند و من به دست آنها اهل شقاوت نشدم. من در گمراهی بودم و امروز مسلمان شده­ام.[36]

شركت طلیحه در فتوحات
بازگشت طلیحه به اسلام، واقعی بود.[37] او كه از شجاعت بالایی برخوردار بود،[38] توسط عمر به منطقه عراق فرستاده شد تا در كار فتوحات شركت كند.[39]
یعقوبی می­نویسد: «عمر طلیحه را با سعد بن ابی­وقاص به عراق فرستاد و به سعد دستور داد مسئولیتی به طلیحه واگذار نكند.»[40] طلیحه در نبرد نهاوند و قادسیه شركت داشت.[41] و در امر فتوحات بسیار كوشش كرد.[42] برخی معتقدند او در نهاوند به شهادت رسید.[43]
همچنین بنا به نقلی عمر او را سرانجام به آذربایجان فرستاد و او در همان جا از دنیا رفت.[44] یا نزد قبیله خویش بازگشت و همان جا از دنیا رفت.[45]


[1]. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1403، اول، ص 196.

[2]. واقدی، محمد بن عمر؛ المغازی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، مركز نشر دانشگاهی، 1369، ص351 و محمد بن سعد، الطبقات الكبری، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1410، ج2ص38 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب اشراف، بیروت، دار الفكر، 1417، اول، ج 1ص375-374.

[3]. ابن سعد، پیشین، ج2، ص38 و واقدی، محمد بن عمر؛ پیشین، ص252 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، ج1ص375-374 .

[4]. واقدی، محمد بن عمر؛ پیشین، ص 352 ابن سعد، پیشین، ج2، ص69.

[5]. واقدی، محمد بن عمر؛ پیشین، ص352 ومقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، بیروت، دار الكتب العلمیه، 1420، اول، ج1ص224 .

[6]. سال نهم هجری به عام الوفود مشهوراست. در این سال نمایندگان قبایل بسیاری خدمت رسول خدا رسیدند و اسلام آوردند. ابن هشام، السیرة النبویه، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، كتابچی، 1375، پنجم، ج2، ص 349.

[7]. ابن اثیر، عزالدین؛ اسد الغابه فی معرفة الصحابه، بیروت، دار الفكر، 1409، ج 2ص477 و عسقلانی، ابن حجر؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دار الكتب العلمیه، اول، 1415،، ج3ص440 و مقدسی، مطهربن طاهر؛ البدء والتاریخ، ترجمه محمدرضا شفیعی كدكنی، تهران، آگه، 1374، اول ج2ص841 .

[8]. ذهبى، محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، بیروت، دار الكتاب العربى، 1413، دوم، ج 3ص230و مقدسی، مطهر بن طاهر؛ پیشین، ج2ص841 .

.[9] مقدسی، مطهر بن طاهر؛ پیشین، ج2ص841 و طبری، محمدبن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، ج4ص1375.

.[10] ابن اثیر، عزالدین؛(اسد الغابه)، ج2ص477 .

.[11] مقدسی، مطهر بن طاهر؛ پیشین، ج2ص842 .

[12]. ابن اثیر، عزالدین؛الكامل، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371، ج8ص38 و مقریزی، احمد بن علی؛پیشین، ج14، ص232 .

[13]. ابن اثیر عزالدین؛( الكامل)، پیشین، ج8ص38و ابن اثیر عزالدین؛ (اسدالغابه)، ج2، ص 477 و یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، علمی و فرهنگی، 1371، ششم، ج2ص4 و ابن اعثم كوفی، پیشین، ج1، ص14.

[14]. طبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج4، ص 1384 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ (انساب الاشراف)پیشین، ج11، ص157 .

[15]. طبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج3، 364 و ابن اثیر عزالدین؛( الكامل)، پیشین، ج8، ص43.

[16]. ابن اثیر عزالدین؛ (اسدالغابه)، ج2ص477 و ابن اثیر عزالدین؛( الكامل)، پیشین، ج8، ص38.

[17]. مسعودی، علی بن حسین؛ التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، 1365، دوم، ص261.

[18]. طبری، محمد بن جریر، پیشین، ج4ص1375 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ (انساب الاشراف)پیشین، ج11، ص157.

[19]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ (انساب الاشراف)پیشین، ج11، ص157 ­و مقدسی، مطهر بن طاهر؛ پیشین، ج2، ص842 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توكل، تهران، نقره، 1337، اول، ص137 و ابن اثیر عزالدین؛ (اسدالغابه)، ج2، ص477.

[20]. برادر خویلد.

[21]. بلاذری، (فتوح البلدان)، پیشین، ص137.

[22]. بلاذری، (فتوح البلدان)، پیشین، ص137 و ابن اثیر عزالدین؛ (اسدالغابه)، ج2ص477 و مقدسی، مطهر بن طاهر؛ پیشین، ج2، ص842.

[23]. عدی بن حاتم با 1000 نفر به كمك خالد شتافت. طبری، محمد بن جریر، پیشین، ج4، ص1382.

[24]. ابن اعثم كوفی، پیشین، ص 17.

[25]. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دارصادر، 1995، دوم، ج1، ص408 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ (فتوح البلدان)، پیشن، ص137.

[26]. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ پیشین، ج2، ص842 و ابن اعثم كوفی، پیشین، ص 932.

[27].مسعودی، علی بن حسین؛ التنبیه و الاشراف، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، 1365، دوم، ص 261، بلاذری، احمد بن یحیی؛ پیشین، ج1، ص 157.

[28]. مسعودی، علی بن حسین؛(التنبیه و الاشراف)، پیشین، ص 262 و یعقوبی، ابن واضح؛ پیشین، ج2، ص5 او به مدینه آورده شد. ابوبكر از خون او گذشت. بلاذری، احمد بن یحیی؛ (فتوح البلدان)، ص139-138.

[29]. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ پیشین، ج2، ص842 و ابن اعثم كوفی، پیشین، ص14- 15 و ابن اثیر، اسد الغابه، پیشین، ج3، ص 440.

.[30]حموی، یاقوت، پیشین، ج1، ص 472.

[31]. ذهبی، تاریخ اسلام، پیشین، ج3، ص230.

[32]. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ پیشین، ج2، ص842 و ابن اعثم كوفی، پیشین، ص19.

[33]. طبری، محمد بن جریر، پیشین، ج4، ص1391 ابن عبد البر، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، بیروت، دار الجیل، 1412، اول، ج 2، ص773 و ابن اثیر عزالدین؛( الكامل)، پیشین، ج8، ص46.

[34]. اسدالغابه، ج2ص477 و عسقلانی، ابن حجر؛ پیشین، ج3، ص441.

[35]. ذهبی، تاریخ اسلام، پیشین، ج3، ص230.

[36]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ (انساب الاشراف)پیشین، ج11، ص157-158 .

[37]. عسقلانی، ابن حجر؛ پیشین، ج3ص441 و مقدسی، مطهر بن طاهر؛ پیشین، ج2، ص843.

[38]. ذهبی، تاریخ الاسلام، پیشین، ج3، ص 230 و ابن اثیر، (اسد الغابه)، پیشین، ج2، ص477 وعسقلانی، ابن حجر؛ پیشین، ج3ص440 و ابن عبد البر، پیشین، ج2، ص773.

[39]. ابن اثیر، (اسد الغابه)، پیشین، ج2ص477 و عسقلانی، ابن حجر؛ پیشین، ج3، ص440.

[40]. یعقوبی، ابن واضح؛ پیشین، ج2، ص6.

[41]. عسقلانی، ابن حجر؛ پیشین، ج3ص440 وطبری، محمد بن جریر، پیشین، ص 1375.

[42]. در جریان فتوحات به نام طلیحه بسیار بر می خوریم.

[43]. ذهبی، تاریخ الاسلام، پیشین، ج3، ص 230 و عسقلانی، ابن حجر؛ پیشین، ج3، ص441 و مقدسی، مطهر بن طاهر؛ پیشین،، ج2، ص843 وو زركلی، خیر الدین؛ الاعلام، بیروت، دار العلم للملایین، 1989، دوم، ج3، ص 230.

[44]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ (انساب الاشراف)پیشین، ج11، ص 158.

[45]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ (انساب الاشراف)پیشین، ج11، ص 158.
پاسخ
#5

مرسی آنارشی به خاطر مطلب مفیدت. ولی اسود عنسی و طلیحه و سجاح همونقدر واقعی بودن که محمد بود. ادعای پیامبری در صدر اسلام یه موضوع رایج بوده و اتفاقا حضرت محمد هم یکی از همانها بوده. مثلا اسود عنسی تو یمن سالها پیامبر و فرمانروا بوده و همه مردم یمن هم ازش پیروی میکردن . و چون پیروان زیادی داشته با لشکر کشی کسی نمیتونسه شکستش بده که با نیرنگ و فریب کشته میشه. یا طلیحه که پیامبر خاندان خودش بوده و یه بار پسرش به دیدار محمد میره و محمد ازش میپرسه کدوم فرشته به پدرت نازل میشه و پسرش میگه ذوالنون و محمد میگه ذوالنون فرشته ای عظیم الشان است. یعنی محمد آنچنان حرفی در پیامبری اینها نداشته و حالا پیروان محمد اومدن همه اینها رو پیامبر دروغین معرفی میکنن و محمد رو پیامبر واقعی
پاسخ
#6

shirin نوشته: مرسی آنارشی به خاطر مطلب مفیدت. ولی اسود عنسی و طلیحه و سجاح همونقدر واقعی بودن که محمد بود. ادعای پیامبری در صدر اسلام یه موضوع رایج بوده و اتفاقا حضرت محمد هم یکی از همانها بوده. مثلا اسود عنسی تو یمن سالها پیامبر و فرمانروا بوده و همه مردم یمن هم ازش پیروی میکردن . و چون پیروان زیادی داشته با لشکر کشی کسی نمیتونسه شکستش بده که با نیرنگ و فریب کشته میشه. یا طلیحه که پیامبر خاندان خودش بوده و یه بار پسرش به دیدار محمد میره و محمد ازش میپرسه کدوم فرشته به پدرت نازل میشه و پسرش میگه ذوالنون و محمد میگه ذوالنون فرشته ای عظیم الشان است. یعنی محمد آنچنان حرفی در پیامبری اینها نداشته و حالا پیروان محمد اومدن همه اینها رو پیامبر دروغین معرفی میکنن و محمد رو پیامبر واقعی

شیرین جان قطعا همین طور هست که میگی.هدف من هم این بود که بگم در جزیره العرب فقط محمد نبوده که از این دست ادعاها کرده، بلکه فقط زورش بیشتر بوده یا اینکه با حیله یا به هر شکلی بوده در زمان خودش یا جانشینانش افرادی که ادعاهای مشابه داشتن رو از بین میبردن !!
پاسخ
#7

همین نشان میدهد همگی آنها باطل بودند و حضرت محمد (ص) بر حق بودند. اگر انها بر حق بودند شکست نمی خوردند و کشته نمیشدند اما رسول الله بر انان پیروز شدند که این نشانه کامل برحق بودن پیامبر اسلام است.
بعد از انقلاب نیز ما توانستیم ارتشیان خائن و منافقین خلق و کمونیست ها را تار و مار کنیم که نشانه بر حق بودن انقلاب اسلامی ایران و حقانیت بیانات امام خمینی است.

یا حسن!  شیخ حسن!
نرمش قهرمانانه حق مسلم ماست.

پیروزی بایدن معجزه آقایمان حضرت بقیة الله حضرت امام زمان (عج) بود.

یالثارت الحسین
امروز حزب الله با سلاح منطق و گفتگو مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام و انقلاب می کوبد.

حزب الله! یا علی! تا آزادی قدس یک یا حسین بیش نیست!
پاسخ
#8

عجب!
پس بفرمایید این برهان را به کتابهای دینی و خداشناسی اضافه کنند.
لابد مثلا امامان شیعه هم که همه کشته شدن و نتونستن حکومت جوامع اسلامی را بدست بگیرند چون ناحق بودند.

این حرفا رو که میزنید نشون میده درواقع چقدر کم آوردید که دیگه مجبورید به این مبهمات و مغلطه ها متوسل بشید.
اینجاست که خودتون هم باید بفهمید یک جای کار میلنگه!
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان