02-06-2013, 03:07 PM
افسانه آزار دینی
فراخوانی پیامبر اسلام در مکه از سوی مردم با برداشتهای ناهمسانی همراه بود. مردم مکه، مانند غیر مسلمانان امروزی، در برابر همه دینها مدارا میکردند. شکنجهی دینی در این سرزمینها شنیده نشده بود. جامعه های چند خدایی به طور کلی در سرشت خویش سازشکار هست. به هر روی، زمانی که محمد به خدایان آنان بی احترامی میکرد، آنان خشمگین میشدند، ولی به وی آسیبی نرساندند. آنان دین وی و او را، بسیار مانند مردم اندیشمند امروزی که به اسلام میخندند، ریشخند میکردند.
ابن اسحاق نوشته:
«زمانی که صحابه محمد میخواستند نماز بخوانند، به درهی تنگی رفته تا مردم نتوانند نماز خواندن آنان را تماشا کنند، آن باری که سعد بن ابی وقاص با شماری از صحابه پیامبر در یکی از دره های تنگ مکه همراه بود، دسته ای مشرکان، در زمانی که در حال نماز خواندن بودن به آنها رسیده و با خشونت نماز آنها را به هم زدند. مشرکان آنها را برای آن چه کرده، سرزنش میکردند تا زمانی که دست به گریبان شده، و در این هنگام سعد، مشرکی را با استخوان آروارهی شتر به شدت زد و زخمی نمود. این نخستین خونی بود که برای اسلام ریخته شد.»(24)
توجه داشته باشید پس از آن که به مقدسات مشرکان یورش گردید، مشرکان، همگی، اسلام را مسخره کردند. ولی در تلافی این کار به آنان یورش برده شده و آسیب زدند. برای مسلمانان روا است تا درباره باورهای مقدس دیگران بدگویی کنند، ولی زمانی که درباره باورهای آنها بدگویی شود، دست به خشونت میزنند.
ابن اسحاق هم چنین نوشته، «زمانی که پیامبر، چون خدا به او دستور داده بود اسلام را آشکارا نمود، تا جایی که من شنیدهام، مردم از او کناره نگرفته یا بر ضد او کاری نکردند، تا هنگامی که او آغاز به بدگویی از خدایان آنان نمود. زمانی که او چنین کرد آنها این کار را چون گناهی بزرگ دانسته و همگی بر ضد او، شورش کرده و مانند دشمن با او رفتار کردند.»(25)
این سخنان برای کنار گذاشتن هر ادعایی درباره این که دشمنی با مسلمانان در مکه یک آزار دینی بوده است، بسنده است. زمانی که به نیاکان و باورهای مردم پرخاش میگردد، واکنش طبیعی از سوی آنان خشم است. هم چنین این کار اگر به خرده گیر با خرده گیری و به دست انداختن با مسخرگی پاسخ بدهند نیز قابل درک است. برای داشتن باور به الله یا باور نداشتن به خدایان دیگر، با مسلمانان برخورد نشد. بهر روی، یهودیان، ترسایان، و سبائیون نیز یکتاپرست بوده و به بتهای قریش باور نداشتند. با این همه آنها آزاد بودند که مراسم خود را برگزار نموده و باورهای خود را ترویج نمایند. از مسلمانان پرهیز میشد چون بددهن و یورش گر بودند.
سرانجام، در اثر ناراحتی از پرخاشهای آشکار محمد، بزرگان شهر به دیدار ابوطالب رفته و به او گفتند که پسر برادر خود را از مسخره نمودن باورهای آنان بازدارد. «ای ابوطالب، پسر برادر تو، به خدایان ما دشنام داده، دین ما را پست شمرده، روش زندگی ما را ریشخند کرده، و نیاکان ما را به گمراهی متهم مینماید؛ یا باید جلو وی را بگیری یا باید بگذاری ما چنین کرده، چون شما نیز مانند ما در مقابل او هستی و ما تو را از دست او راحت خواهیم ساخت.»(26)
این گفتهها به هیچ رو سخن شکنجه گران نیست. یک درخواست، واپسین هشدار به محمد برای پایان دادن دشنام به خدایان آنان میباشد. این را با کنش مسلمانان زمانی که پیامبر آنان در شماری کارتون خنده دار کشیده شد، مقایسه نمایید. در جاهای دور افتاده مانند نیجریه و ترکیه آشوب به راه انداخته، و صدها نفر را کشتند. در سایه همبستگی اجتماعی، برای سیزده سال قریش با یورشهای محمد بر پاد خدایان خود مدارا نمودند. مدارای آنان وی را گستاختر نمود. زمانی که با زورگو مدارا شود، همیشه زورگو بیشتر پرخاشگر میشود.
برای یک بار دیگر بزرگان قبیله پیش ابوطالب رفته، درخواست خویش و واپسین هشدار را تکرار نمودند. ابوطالب پسر برادر خویش را فراخواند و او را برای احتیاط نمودن در باره دین و باورها مردم پند داد. «ای پسر برادرم»، وی به محمد گفت، «خویشان تو، سخنان تهدیدآمیزی بسیاری گفتهاند. نگران زندگی من و خودت باش. مرا ناچار به کاری بیش از توان خودم نکن.»
با این گمان که دیگر عمو پشتیبان وی نیست، معرکه به راه انداخت. گفت، «اگر آنها خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من گذاشته تا من دست از این کار (یعنی تبلیغ اسلام) بردارم، تا زمانی که الله آن را پیروز گرداند، یا من از میان بروم، آن را رها نخواهم ساخت.» سپس این مرد پنجاه سال، بلند شد و برگشت و مانند کودکان گریه نمود.
فن نمایش و کار آزمودگی محمد کارگر افتاد. عموی ساده دل وی را باز خواند و گفت «بگردد، برادر زاده. برو و هر چه دلت میخواهد از سوی الله بگو من هیچ گاه دست از پشتیبانی تو برنخواهم داشت.»
همان گونه که در بخش پس از این خواهیم دید، بلوغ عاطفی محمد هرگز فراتر از دوران کودکی او گسترش نیافت.
زمانی که کوشش قریش برای ایست دادن یورش به مقدسات خودشان از سوی به محمد و پیروانش شکست خورد، و از واپسین هشدار خود چیزی بدست نیاوردند. باز هم محمد آزاری ندید. این از ترس قریش از مردی بینوایی و نزاری مانند ابوطالب نبود. بلکه آنها به وی ارج میگذاشتند، ولی ابوطالب نیرومند نبود که به آنان آسیبی برساند.
البته اگر کسی از خاندان محمد کشته میشد، خشمگین میشدند. ولی یک خانواده با همه مردم یک شهر چه میتواند بکند؟ این برای همبستگی اجتماعی بود که مایه خودداری قریش میشود. بعدها این کوتاه آمدن مایه بدبختی آنان شد. چند نفر از آنان در جنگهای محمد کشته شده و زمانی که محمد بر سر کار آمد، شماری از آنان را نیز کشت. سرانجام شهر آنان تسخیر گشت و شیوه زندگی و دین آنها از میان رفت. میتوانست آنها را نیز مانند بسیاری از قبیله های دیگر تازی، کشتار کند. ولی جان آنها بخشیده شد چون با مسلمانان خویشاوند بودند. خشنود ساختن زورگو و سازش با متعصب سیاستی نادرست است. ملتهای بسیاری، به همین دلیل شکار اسلام شده و آزادی و هویت خویش را از دست دادند. تاریخ برای همه کسانی که باور دارند، اگر با زورگویی مسلمانان مدارا نمایند میتوانند با آنان در صلح زندگی کنند، باید درس باشد.
حتی پس از مرگ ابوطالب باز هم محمد آزاری ندید. پرخاشگری بسیاری انجام شد؛ و همه آنها از سوی محمد بود، ولی هیچ گاه برای دین آزار داده نشد. با زورگو نباید مدارا نمود. سازش با تعصب تنها مایه تعصب بیشتر میشود. اگر قریش کمتر مدارا کرده بود، توانسته بود ریشه اسلام را بکند. ولی مسلمانان خویشان خودشان بوده و نمیخواستند به آنها آسیب بزنند. از سوی دیگر مسلمانان همهی بستگیهای خانوادگی را با کسانی که اسلام را باور نداشتند، داشته و آماده بودند نزدیکترین و گرامیترین کسان خودشان را بکشند.
یک نمونه ابوحذیفه است، کسی که در جنگ بدر به پیکار پدر خویش عتبه در نبردی تن به تن رفت. خواهر وی هند (همسر ابوسفیان) در چامهای هجو، چپ چشمی، و وحشی گری او را برای دادن پیشنهاد جنگ با پدر خود سرزنش مینماید. (27)
بدترین کاری که قریش به محمد نمود از سوی عبدالله ابن عمرو بن عاص گزارش شده است، زمانی که درباره بدترین شیوهای که قریش دشمنی خویش را با پیامبر نشان داده، پرسیده شد، او گفته:
با آنان بودم روزی، زمانی که شمار چشمگیری از مردم در حجر گرد آمده و سخن به پیامبر کشیده شد. گفتند، آنها هرگز هیچ بدبختی مانند آزاری که از سوی این یاور به آنها رسیده را نداشتهاند؛ اعلام کرده روش زندگی آنها بیخردانه است، به نیاکان آنها دشنام داده، دین آنها را خوار کرده، جامعه را تقسیم کرده، به خدایان آنان لعنت فرستاده است. آن چه بر آنان رفته از اندازه بردباری گذشته و سخنهایی با این معنی بود. زمانی که آنها درباره وی این گونه سخن میگفتند، پیامبر به سوی آنان آمد و حجرالأسود را بوسید و در حالی که گرد کعبه میگشت از کنار آنان گذشت. همان گونه که او میرفت قریش چندین ناسزا به وی گفتند. این را میتوانستم از سیمای محمد ببینم. او گشت و برای بار دوم از کنار آنها رد شد، دوباره به او دشنام دادند ... او ایستاد و گفت، «ای قریش، آیا به من گوش خواهید کرد؟ سوگند به او که زندگی من در دستانش است، برای شما مرگ بدی را میآورم.» این سخن به سختی به مردم برخورد و هیچ کدام از آنها ساکت و آرام نایستاد؛ حتی کسی که تا کنون خشنترین سخنان را با مهربانترین شیوه که امکان داشت به او گفته بود، گفتند، ’بمیر، ای ابوالقاسم، چون به خدا سوگند تو کسی نیستی.‘ آن گاه پیامبر دور شد، فردا آنها در حجر گرد هم آمدند، من نیز آن جا بودم، و از یک دیگر میپرسیدند چه کسی به یاد میآورد میان آنها و پیامبر هنگامی که او آشکار چیز ناپسندی گفته، و کاری به کار او نداشتهاند، چه رخ داده است. در حالی که آنها چنین میگفتند، پیامبر پدیدار شد، گرد پیامبر آمده گفتند «آیا تو کسی هستی که در باره خدایان و دین ما بد و بیراه میگویی؟» محمد پاسخ داد، «بله، من کسی هستم که چنین میگویم.» سپس شخصی تن پوش وی را کشید و ابوبکر خویش جلو انداخته گریه کنان گفت، «آیا شما مردی را برای این که میگوید الله خدای او است میخواهید بکشید؟» ابن عمرو میگوید، «سپس آنان دست از سر او برداشتند. این بدترین کاری بود که دیده قریش با محمد کردند . . .» (28)
شخصی عبای وی را کشید. این بدترین کاری بوده که قریش با مردی که به خدایان آنها دشنام داده و سوگند خورده همگی آنها را به صورت بدی بکشد، کردند.
محمد خشن و شیاد بود و با این حال زمانی که کسی عبای وی را میکشد، ابوبکر با مغالطه جلب ترحم خود را در میان میاندازد. گریه کرده و محمد را چون قربانی نشان میدهد. سپس یک مغالطه پهلوان پنبه را پیش کشیده، میگوید، «آیا شما مردی را برای این که میگوید الله خدای او است میخواهید بکشید؟» قریش در اندیشه کشتن محمد نبوده، حتی برای این گفته که الله خدای او است نیز از دست محمد خشمگین نبودند. آنها خشمگین بودند چون او به دین آنان دشنام میداد.
سرانجام، قریش تصمیم گرفت محمد و پشتیبانهای شیاد او را تحریم نماید. آنها فروش کالا را به آنها ایست داده و هیچ چیز از آنها نخریدند. این تحریم دست بالا، شاید دو سال به درازا کشید. برای مسلمانان سخت بود، ولی نباید به جای شکنجه و آزار دینی گرفته شود. تحریم هیچ گاه همانند کشتن و شکنجه کردن نیست. آزار دینی آن چیزی است که مسلمانان با بهاییان میکنند. هزاران بهایی بی گناه بدون دلسوزی کشته و شکنجه شده و هنوز هم این کار ادامه دارد، با این که هیچ گاه بهاییان به اسلام، بنیانگذار آن، یا کتاب مقدس آن دشنام ندادهاند.
آزار دینی دربرگیرندهی «کنشی» است که به آزارهای دیگری مانند شکستن حقوق بشر، زندانی نمودن، شکنجه بدنی، و کشتن میرسد. در حالی که تحریم به سادگی نکردن کاری بوده و نمیتواند چون آزار دینی در نظر گرفته شود. حق طبیعی است که روابط اجتماعی و اقتصادی با کسی که به دین کس دیگری دشنام میدهد، تحریم شود.
ابن اسحاق گفته «قریش دشمنی خود را به همه کسانی که از پیامبر پیروی میکردند نشان داده است. هر قبیله به مسلمانان خودش یورش آورده، آنها را دستگیر کرده و با گرسنگی و تشنگی، و گذاشتن در گرمای سوزان مکه، برای این که آنها را از دین نو دور سازد، شکنجه مینمود.»(29) به هر روی نمونههایی که او آورده اندک هستند. از بلال سخن میگوید، یک برده سیاه که به اسلام تغییر کیش داده، و مانند پیامبر خودش به دین قریش میتاخت، از سوی ارباب خودش امیه به زنجیر کشیده شده، و در زیر خورشید با سنگی روی سینه در گرما رها میشد. ابوبکر به امیه یک برده سیاه دیگر برای آزاد ساختن بلال پیشنهاد داد. در کل ابوبکر هفت مسلمان برده را خرید.
آیا این کیفرها میتواند آزار دینی نامیده شود؟ بگذارید خودمان را در جایگاه اربابانی که چشم داشت ارج گذاشتن به خود و دین خود را از بردگان خویش داشتند بگذاریم، ولی ببینیم آنها به این کیش نوین گراییده، و دین اربابان را خوار میسازند. آنها نمیتوانستند با مسلمانان خردورزی کنند زیرا اسلام بر پایه خرد نیست. تنها کاری که میتوانستند انجام دهند ناچار ساختن آنها به پس گرفتن رسمی سخن خودشان بود. قابل درک است که قریش از بردگان خودش، برای این که به آیین آنان دشنام میدادند خشمناک باشد. با این حال، در دمی که کسی پیشنهاد میداد برده مسلمان آنها را بخرد، آنها با خوشحالی برده را فروخته و خویش را از دست او آسوده میساختند. آیا این مدرکی برای این که بردگان برای باور آیینی خویش شکنجه نمیشدند، بلکه برای ترک وظایف خود هم چون برده و یورشگر و پرخاشگر شدن، بوده، نیست؟ آیا کارفرما، کارگری را در خدمت نگه خواهد داشت پس از این که به دین او دشنام داد؟ اگر برده به آیین ارباب پرخاش نمود، چرا باید مدارا کند؟
ابن سعد گفته، «هر خاندان به مسلمانان خودش یورش برد» این مسلمانان فرزندان خودشان بودهاند. آنها به خدایان و نیاکان خود پشت کرده بودند. پدران و مادران و خویشان آنان دلخوش نبودهاند که آنان به کیشی پیوستهاند، و چون گفتگوی خردمندانه با مسلمانان بی سود بوده، آنها کوشش کرده تا مسلمانان را ناچار سازند محمد را رها نمایند.
چون شخصی، فرزند شورشی خودش را از پول توجیبی، خوراک، و غیره بی بهره سازد و حتی برای تربیت کتک بزند آزار دینی نداده است. مردم هر کاری میکنند تا فرزندان شورشی خود را به راه خردمندانه راهنمایی کنند. در جوامع خاور میانه این چون حق و وظیفه پدر و مادر بوده و هنوز نیز هست.
ابن اسحاق هم چنین داستانی از چند جوان مکی که تصمیم میگیرند چند مسلمان دردسر ساز را دزدیده و به آنها هشدار دهند را بازگو کرده است. یکی از این مسلمانان برادر هشام بن ولید که مردی نیرومندی بوده، بود. زمانی که این چند جوان درباره نقشه خودشان با او سخن گفتند، گفت، «به او هشدار بدهید، ولی بدانید که نباید او را بکشید، چون به خدا سوگند اگر کشته شود، از جوان تا پیر شما را خواهم کشت.»(30) جوانان از پیگیری تصمیم خویش دست برداشتند.
اگر چه تنش که بر پا شده بود و مایه آن محمد و پیروان وی بودند، بالا بود، و هر چند مکیها بهترین کوشش خود را برای این که فرزندان آنها از این کیش رها شوند، که در برگیرنده نگه داشتن در خانه، یا در مورد بردگان، کیفر بدنی، بود انجام دادند، ولی مکیها قصد آسیب رساندن به آنان را نداشتند. داستان آزار دینی فریبی است که مسلمانان برای 1400 سال تکرار کرده و چون یک حقیقت پذیرفته شده است. ولی مدرک تاریخی ندارد. آن چه رخ داده آزار برای داشتن گونهی ویژه از دین نبوده است.
حتی امروزه مسلمانان ادعا میکنند که قربانی بوده و زمانی که خواسته های آن انجام نشده و زمانی که دین آنها نقد میگردد، پرخاشگر میشوند. از فلسطین تا کشمیر، از فیلیپین تا چچن، از سومالی تا نیجریه و هر جای دیگری در این سیاره، هم چنین کشورهای غربی، مسلمانان همگی بدرفتار و پرخاشگر بوده و در همان زمان آنها فریاد میزنند که قربانی هستند.
حدیثی میگوید عمر، پیش از اسلام آوردن، خواهر خودش را بسته بود تا وی را ناچار سازد از اسلام دست بردارد. (31) گزارش شده وی کنیز خود را نیز به سختی میزده است. (32) عمر هم پیش از اسلام آوردن و هم پس از اسلام آوردن، مرد خشنی بوده است.
در خاورمیانه فردگرایی یک مفهوم بیگانه است. هر کسی به آن چه میکنید و به آن چه باور دارید، کار دارد. زنان به ویژه نمیتوانند برای خودشان تصمیم بگیرند. حتی امروزه، زنان مسلمانان اگر آهنگ همسرگزینی با مردی بدون رضایت خانواده داشته باشند، برای «پاک شدن ننگ کشته میشوند .»
مورد دیگری از این به اصطلاح آزار دینی از عثمان گفتهی شود که از سوی عموی خودش حکم ، نوه امیه، گرفتار و بسته شده بود، گفته، «آیا آیینی نو را به آیین پدران خودت برتری میدهی؟ سوگند میخورم، آزادت نخواهم نمود تا این کیشی که پیروی آن شدی را رها سازی.» عثمان میگوید؛ «به خدا، من آن را هرگز رها نخواهم نمود!» آن گاه چون حکم استواری وی را به این کیش میبیند، میگذارد برود. (33) آیا میتوانیم این را آزار دینی بنامیم؟
گاهی این فشارها کارا میشده و برخی از خانواده در ناچار ساختن فرزندان به رها نمودن اسلام، کامیاب میشدند. این جستار محمد را میترسانده و برای پرهیز از پشت کردن به اسلام، پیروان خودش را به ترک مکه تشویق میکند. هشتاد و سه نفر از آنان به اتیوپی کوچ میکنند. خویشان آنها دو مرد را به پیش نجاشی ، شاه اتیوپی، فرستاده تا فراریان را بازگرداند. نجاشی نمیپذیرد.
دو فرستاده در این باره با هم گفتگو میکنند. یکی از آنها میگوید، «فردا من چیزی به او (نجاشی) خواهم گفت که همه آنها را بیرون اندازد.» مرد دوم میگوید، «چنین نکن، اگر چه به ما پشت کردهاند، ولی هنوز آنها خویشان ما هستند.»(34) این گواه بسندهای است تا اثبات شود مسلمانان هرگز آزار آیینی، با آن چه ما از آزار دینی میدانیم، ندیدهاند. مکیان، میخواستند فرزندان خود را پس بگیرند، ولی نمیخواستند نجاشی از آنان خشمگین شده و به آنان آسیب بزند. اندیشهای که میخواستند به نجاشی، که ترسایی بود بگویند این بود که مسلمانان با گفتن این که او فرزند خدا نیست و برده نامیدن به عیسی او اهانت میکنند.
داستانی درباره زنی برده به نام سمیه هست. ادعا میشود که این زن، شوهر وی یاسر ، و پسر او عمار ، در گرمای آفتاب بسته میشدند تا از آیین نو برگردند و سمیه در اثر این شکنجه کشته شده است. جالب است چون مسلمانان دوست دارند داستانهای قربانیهای خود را در بوق و کرنا نمایند، ابن اسحاق تنها بیش از یک گزاره کوتاه درباره سمیه به اصطلاح شهید، نگفته است. آیا نخستین شهید اسلام شایسته جزییات بیشتری نبوده است؟
مویر، بر پایه اعتبار منشی واقدی (ابن سعد) نشان میدهد که پس از مردن یاسر به مرگ طبیعی، سمیه با ازرق برده یونانی ازدواج نمود و کودکی به نام سلما پیدا میکند. (35) چگونه باید دریابیم که سمیه در مکه کشته شده است؟ ازرق بردهای در طائف بود، و از بردگانی بود که در زمان محاصره شهر (نزدیک به 15 سال بعد) به اردوگاه محمد گریخت. طبیعی نیست که گمان شود سمیه پس از مرگ یاسر، همسر ازرق گشته و در طائف زندگی میکرده و داستان شهادت وی دروغ است؟
محمد کاری بر ضد برده داری نکرده است. آن گاه، در زمانی که به قدرت رسید، او هزاران نفر از مردم آزاد را برده ساخت. بهر روی، فرمان وی برای ترک مکه، نظم اجتماعی را بهم زد. برای این کنش و دشنامهای پیوسته پیامبر اسلام به دین مردم، وی مردی ناپسند در میان مردم خودش شد. با این حال حتی یک بار هم او و پیروان وی آزار دینی ندیدند. مسلمانان ادعاهای بدون پایه بسیار دارند. مشرکها کمابیش هیچ گاه درباره باورهای دیگران غوغا به راه نمیاندازند. مشرک در سرشت خویش کثرت گرا میباشد. کعبه خانه 360 بت، هر یک خدای یک طایفه، بود. یهود، ترسایی، زرتشتی، سبایون، و همه گونه های دیگر دین در عربستان بوده است. پیامبران دیگری بودند که درباره دین خودشان روضه میخواندند. در عربستان نا بردباری دینی با اسلام آغاز گشت. این پیامبر اسلام بود که به دین دیگران یورش برد و زمانی که به قدرت رسید، هر جایی پیروان دینهای دیگر را یافت، کشتار نمود.
هم چنین داستان دیگری در باره فرد عبدالله ابن مسعود هست که در یک گردهمایی دینی در قریش بود و آغاز به تلاوت قرآن نمود. مردم شگفت زده و سرگردان ماندند که چه میکند. کسی گفت قرآن تلاوت میکند. به او کشیده زده و او را بیرون انداختند. (36) آیا میتوانیم این را آزار دینی بنامیم؟ این مسلمان فردی آزار رسان بود. او دانسته، برای برانگیختن و پریشان ساختن مردم به گردهمایی رفته بود. چون دردسر درست نمود، کتک خورد. اگر کسی به مسجد رفته و نوشتهای از دین دیگر بخواند، مسلمانان چه خواهند کرد؟ در عربستان هیچ کسی نمیتواند حتی در فضای اتاق خصوصی خودش انجیل بخواند.
امروزه، مسلمانان مسجدها و منارهای خود را در هر شهر غربی ساخته و فضا را با همهمهی اذان از آلودگی صوتی پر میسازند. هدف یکی است. هر کار میکنند، از چگونگی جامه پوشیدن تا ایستادن در میانه خیابان و بند آوردن آمد و شد، وانمود به این که نماز میخوانند، همه برای شوراندن مردم، طراحی شده است.
هیچ گواهی از هیچ گونه آزار دینی به پیامبر اسلام و مسلمانان در مکه در دست نیست. با این حال، مسلمانان، چون محمد چنین ادعایی کرده، آن را تکرار میکنند. شگفت انگیز است، حتی برخی از تاریخ دان های غیر مسلمان، بدون حس همدردی درباره اسلام، در این دام افتاده و این دروغ را بازگویی نمودهاند.
همه جا، این مسلمانان هستند که میکشند، شکنجه کرده و آزار دینی میدهند. ولی باز هم مسلمانان هستند که با صدای بسیار بلند گریه نموده و ادعا میکنند که قربانی بوده و شکنجه میشوند. برای شناخت آنان باید روان شناسی محمد را بشناسیم و این موضوع این کتاب میباشد.
محمد حتی زمانی که هنوز در مکه بود، نا بردبار بودن را موعظه مینمود. مسلمانان همیشه سوره 109 را برای این که او بردباری را سفارش میکرده، گواه میآورند. این سوره مکی میگوید:
بگو: ای کافران،
من آن را که شما میپرستید هرگز نمیپرستم،
و شما هم خدایی که من میپرستم، نمیپرستید،
نه من خدایانی که شما پرستش میکنید، پرستش خواهم کرد،
نه شما خدای مرا پرستش خواهید نمود،
اینک دین شما برای شما، و دین هم برای من
پژوهشگران مسلمان در این سوره هیچ اشاره ای به مدارا کردن نمی بینند. مدودی در تفسیر خویش از قرآن نوشته:
اگر این سوره با این پیش زمینه ذهنی، خوانده شود، هیچ گونه، همان گونه که برخی از مردم امروزه، گمان میکنند، پند درباره بردباری دینی نداده، بلکه جدایی مسلمانان از دین کافران، مراسم پرستش آنان، و خدایان آنان را روشن ساخته و برای نشان دادن بیزاری سراسری و نداشتن دلبستگی با کافران و گفتن به آنان که اسلام و کفر (نا باور) هیچ سیمای همسانی نداشته و هیچ احتمالی برای یکپارچه شدن و آمیخته شدن به صورت یک موجودیت نیست، هست. اگر چه در آغاز به کافران قریش، در پاسخ به پیشنهاد آنان برای سازش گفته شده، با این حال تنها به آنان محدود نگردیده، بلکه با ساختن آن چون پاره ای از قرآن، الله آموزش جاودانی به مسلمانان داده که خویش را باید در سخن و در کنش از آیین کفر، هر جا و به هر ریختی که باشد، جدا ساخته، و باید بدون هر گونه دودلی روشن سازند که آنها نمیتوانند هیچ گونه سازشی با کافران درباره آیین، داشته باشند. این دلیلی برای آن است که چرا تلاوت این سوره، حتی آن زمان، برای مردمی که این سوره هم چون پاسخ دندان شکنی برای آنان بوده، مردند و فراموش گشتند، ادامه یافت، و آن مسلمانان، که در زمان آمدن سوره کافر بودن، به خواندن آن ادامه دادند، و با آن که سدهها که از آن گذشته، هنوز مسلمانان برای آشکار کردن بیزاری و جدایی از کفر و مراسمهای آن به تلاوت آن ادامه داده، چون درخواست جاودانی آیین است. (37)
چرا مسلمانان شان نزول این آیه را در سیرت این اسحقاق نمیخوانند؟ ابن اسحقاق میگوید، زمانی که رسول پیرامون کعبه میچرخید، چند تن از اشخاص عالی رتبه مکه وی را دیده و به او گفتند، «محمد بگذار تا ما نیز آن چه را تو میپرستی ما نیز بپرستیم و آن چه را ما میپرستیم تو نیز بپرست. تو و ما مواد را با هم یک کاسه میکنیم. اگر آن چه تو میپرستی بهتر بود، ما نیز از آن بهرهای خواهیم برد، و اگر آن چه را ما میپرستیم بهتر بود تو بهرهای از آن خواهی برد. سپس خدا نیت آنها را آشکار ساخت، ’ بگو: ای کافران، من آن را که شما میپرستید هرگز نمیپرستم، و شما هم خدایی که من میپرستم، نمیپرستید، نه من خدایانی که شما پرستش میکنید، پرستش خواهم کرد، نه شما خدای مرا پرستش خواهید نمود، اینک دین شما برای شما، و دین هم برای من‘ یعنی اگر شما تنها در صورتی الله را خواهید پرستید که من آن چه را بپرستم که شما میپرستید، من به هیچ رو نیازی به شما ندارم. شما دین خود را به طور کامل داشته باشید، و من هم دین خودم را.» (38)
این آیات درباره مدارا کردن نیست. این یک روش کلی است که یک خودشیفته با دیدهی تحقیر به کسانی که او را نمیپذیرند، مینگرد. محمد میگوید، به جهنم که باور میکنید یا نمیکنید. دینتان برای خودتان دین من هم برای من!
فراخوانی پیامبر اسلام در مکه از سوی مردم با برداشتهای ناهمسانی همراه بود. مردم مکه، مانند غیر مسلمانان امروزی، در برابر همه دینها مدارا میکردند. شکنجهی دینی در این سرزمینها شنیده نشده بود. جامعه های چند خدایی به طور کلی در سرشت خویش سازشکار هست. به هر روی، زمانی که محمد به خدایان آنان بی احترامی میکرد، آنان خشمگین میشدند، ولی به وی آسیبی نرساندند. آنان دین وی و او را، بسیار مانند مردم اندیشمند امروزی که به اسلام میخندند، ریشخند میکردند.
ابن اسحاق نوشته:
«زمانی که صحابه محمد میخواستند نماز بخوانند، به درهی تنگی رفته تا مردم نتوانند نماز خواندن آنان را تماشا کنند، آن باری که سعد بن ابی وقاص با شماری از صحابه پیامبر در یکی از دره های تنگ مکه همراه بود، دسته ای مشرکان، در زمانی که در حال نماز خواندن بودن به آنها رسیده و با خشونت نماز آنها را به هم زدند. مشرکان آنها را برای آن چه کرده، سرزنش میکردند تا زمانی که دست به گریبان شده، و در این هنگام سعد، مشرکی را با استخوان آروارهی شتر به شدت زد و زخمی نمود. این نخستین خونی بود که برای اسلام ریخته شد.»(24)
توجه داشته باشید پس از آن که به مقدسات مشرکان یورش گردید، مشرکان، همگی، اسلام را مسخره کردند. ولی در تلافی این کار به آنان یورش برده شده و آسیب زدند. برای مسلمانان روا است تا درباره باورهای مقدس دیگران بدگویی کنند، ولی زمانی که درباره باورهای آنها بدگویی شود، دست به خشونت میزنند.
ابن اسحاق هم چنین نوشته، «زمانی که پیامبر، چون خدا به او دستور داده بود اسلام را آشکارا نمود، تا جایی که من شنیدهام، مردم از او کناره نگرفته یا بر ضد او کاری نکردند، تا هنگامی که او آغاز به بدگویی از خدایان آنان نمود. زمانی که او چنین کرد آنها این کار را چون گناهی بزرگ دانسته و همگی بر ضد او، شورش کرده و مانند دشمن با او رفتار کردند.»(25)
این سخنان برای کنار گذاشتن هر ادعایی درباره این که دشمنی با مسلمانان در مکه یک آزار دینی بوده است، بسنده است. زمانی که به نیاکان و باورهای مردم پرخاش میگردد، واکنش طبیعی از سوی آنان خشم است. هم چنین این کار اگر به خرده گیر با خرده گیری و به دست انداختن با مسخرگی پاسخ بدهند نیز قابل درک است. برای داشتن باور به الله یا باور نداشتن به خدایان دیگر، با مسلمانان برخورد نشد. بهر روی، یهودیان، ترسایان، و سبائیون نیز یکتاپرست بوده و به بتهای قریش باور نداشتند. با این همه آنها آزاد بودند که مراسم خود را برگزار نموده و باورهای خود را ترویج نمایند. از مسلمانان پرهیز میشد چون بددهن و یورش گر بودند.
سرانجام، در اثر ناراحتی از پرخاشهای آشکار محمد، بزرگان شهر به دیدار ابوطالب رفته و به او گفتند که پسر برادر خود را از مسخره نمودن باورهای آنان بازدارد. «ای ابوطالب، پسر برادر تو، به خدایان ما دشنام داده، دین ما را پست شمرده، روش زندگی ما را ریشخند کرده، و نیاکان ما را به گمراهی متهم مینماید؛ یا باید جلو وی را بگیری یا باید بگذاری ما چنین کرده، چون شما نیز مانند ما در مقابل او هستی و ما تو را از دست او راحت خواهیم ساخت.»(26)
این گفتهها به هیچ رو سخن شکنجه گران نیست. یک درخواست، واپسین هشدار به محمد برای پایان دادن دشنام به خدایان آنان میباشد. این را با کنش مسلمانان زمانی که پیامبر آنان در شماری کارتون خنده دار کشیده شد، مقایسه نمایید. در جاهای دور افتاده مانند نیجریه و ترکیه آشوب به راه انداخته، و صدها نفر را کشتند. در سایه همبستگی اجتماعی، برای سیزده سال قریش با یورشهای محمد بر پاد خدایان خود مدارا نمودند. مدارای آنان وی را گستاختر نمود. زمانی که با زورگو مدارا شود، همیشه زورگو بیشتر پرخاشگر میشود.
برای یک بار دیگر بزرگان قبیله پیش ابوطالب رفته، درخواست خویش و واپسین هشدار را تکرار نمودند. ابوطالب پسر برادر خویش را فراخواند و او را برای احتیاط نمودن در باره دین و باورها مردم پند داد. «ای پسر برادرم»، وی به محمد گفت، «خویشان تو، سخنان تهدیدآمیزی بسیاری گفتهاند. نگران زندگی من و خودت باش. مرا ناچار به کاری بیش از توان خودم نکن.»
با این گمان که دیگر عمو پشتیبان وی نیست، معرکه به راه انداخت. گفت، «اگر آنها خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من گذاشته تا من دست از این کار (یعنی تبلیغ اسلام) بردارم، تا زمانی که الله آن را پیروز گرداند، یا من از میان بروم، آن را رها نخواهم ساخت.» سپس این مرد پنجاه سال، بلند شد و برگشت و مانند کودکان گریه نمود.
فن نمایش و کار آزمودگی محمد کارگر افتاد. عموی ساده دل وی را باز خواند و گفت «بگردد، برادر زاده. برو و هر چه دلت میخواهد از سوی الله بگو من هیچ گاه دست از پشتیبانی تو برنخواهم داشت.»
همان گونه که در بخش پس از این خواهیم دید، بلوغ عاطفی محمد هرگز فراتر از دوران کودکی او گسترش نیافت.
زمانی که کوشش قریش برای ایست دادن یورش به مقدسات خودشان از سوی به محمد و پیروانش شکست خورد، و از واپسین هشدار خود چیزی بدست نیاوردند. باز هم محمد آزاری ندید. این از ترس قریش از مردی بینوایی و نزاری مانند ابوطالب نبود. بلکه آنها به وی ارج میگذاشتند، ولی ابوطالب نیرومند نبود که به آنان آسیبی برساند.
البته اگر کسی از خاندان محمد کشته میشد، خشمگین میشدند. ولی یک خانواده با همه مردم یک شهر چه میتواند بکند؟ این برای همبستگی اجتماعی بود که مایه خودداری قریش میشود. بعدها این کوتاه آمدن مایه بدبختی آنان شد. چند نفر از آنان در جنگهای محمد کشته شده و زمانی که محمد بر سر کار آمد، شماری از آنان را نیز کشت. سرانجام شهر آنان تسخیر گشت و شیوه زندگی و دین آنها از میان رفت. میتوانست آنها را نیز مانند بسیاری از قبیله های دیگر تازی، کشتار کند. ولی جان آنها بخشیده شد چون با مسلمانان خویشاوند بودند. خشنود ساختن زورگو و سازش با متعصب سیاستی نادرست است. ملتهای بسیاری، به همین دلیل شکار اسلام شده و آزادی و هویت خویش را از دست دادند. تاریخ برای همه کسانی که باور دارند، اگر با زورگویی مسلمانان مدارا نمایند میتوانند با آنان در صلح زندگی کنند، باید درس باشد.
حتی پس از مرگ ابوطالب باز هم محمد آزاری ندید. پرخاشگری بسیاری انجام شد؛ و همه آنها از سوی محمد بود، ولی هیچ گاه برای دین آزار داده نشد. با زورگو نباید مدارا نمود. سازش با تعصب تنها مایه تعصب بیشتر میشود. اگر قریش کمتر مدارا کرده بود، توانسته بود ریشه اسلام را بکند. ولی مسلمانان خویشان خودشان بوده و نمیخواستند به آنها آسیب بزنند. از سوی دیگر مسلمانان همهی بستگیهای خانوادگی را با کسانی که اسلام را باور نداشتند، داشته و آماده بودند نزدیکترین و گرامیترین کسان خودشان را بکشند.
یک نمونه ابوحذیفه است، کسی که در جنگ بدر به پیکار پدر خویش عتبه در نبردی تن به تن رفت. خواهر وی هند (همسر ابوسفیان) در چامهای هجو، چپ چشمی، و وحشی گری او را برای دادن پیشنهاد جنگ با پدر خود سرزنش مینماید. (27)
بدترین کاری که قریش به محمد نمود از سوی عبدالله ابن عمرو بن عاص گزارش شده است، زمانی که درباره بدترین شیوهای که قریش دشمنی خویش را با پیامبر نشان داده، پرسیده شد، او گفته:
با آنان بودم روزی، زمانی که شمار چشمگیری از مردم در حجر گرد آمده و سخن به پیامبر کشیده شد. گفتند، آنها هرگز هیچ بدبختی مانند آزاری که از سوی این یاور به آنها رسیده را نداشتهاند؛ اعلام کرده روش زندگی آنها بیخردانه است، به نیاکان آنها دشنام داده، دین آنها را خوار کرده، جامعه را تقسیم کرده، به خدایان آنان لعنت فرستاده است. آن چه بر آنان رفته از اندازه بردباری گذشته و سخنهایی با این معنی بود. زمانی که آنها درباره وی این گونه سخن میگفتند، پیامبر به سوی آنان آمد و حجرالأسود را بوسید و در حالی که گرد کعبه میگشت از کنار آنان گذشت. همان گونه که او میرفت قریش چندین ناسزا به وی گفتند. این را میتوانستم از سیمای محمد ببینم. او گشت و برای بار دوم از کنار آنها رد شد، دوباره به او دشنام دادند ... او ایستاد و گفت، «ای قریش، آیا به من گوش خواهید کرد؟ سوگند به او که زندگی من در دستانش است، برای شما مرگ بدی را میآورم.» این سخن به سختی به مردم برخورد و هیچ کدام از آنها ساکت و آرام نایستاد؛ حتی کسی که تا کنون خشنترین سخنان را با مهربانترین شیوه که امکان داشت به او گفته بود، گفتند، ’بمیر، ای ابوالقاسم، چون به خدا سوگند تو کسی نیستی.‘ آن گاه پیامبر دور شد، فردا آنها در حجر گرد هم آمدند، من نیز آن جا بودم، و از یک دیگر میپرسیدند چه کسی به یاد میآورد میان آنها و پیامبر هنگامی که او آشکار چیز ناپسندی گفته، و کاری به کار او نداشتهاند، چه رخ داده است. در حالی که آنها چنین میگفتند، پیامبر پدیدار شد، گرد پیامبر آمده گفتند «آیا تو کسی هستی که در باره خدایان و دین ما بد و بیراه میگویی؟» محمد پاسخ داد، «بله، من کسی هستم که چنین میگویم.» سپس شخصی تن پوش وی را کشید و ابوبکر خویش جلو انداخته گریه کنان گفت، «آیا شما مردی را برای این که میگوید الله خدای او است میخواهید بکشید؟» ابن عمرو میگوید، «سپس آنان دست از سر او برداشتند. این بدترین کاری بود که دیده قریش با محمد کردند . . .» (28)
شخصی عبای وی را کشید. این بدترین کاری بوده که قریش با مردی که به خدایان آنها دشنام داده و سوگند خورده همگی آنها را به صورت بدی بکشد، کردند.
محمد خشن و شیاد بود و با این حال زمانی که کسی عبای وی را میکشد، ابوبکر با مغالطه جلب ترحم خود را در میان میاندازد. گریه کرده و محمد را چون قربانی نشان میدهد. سپس یک مغالطه پهلوان پنبه را پیش کشیده، میگوید، «آیا شما مردی را برای این که میگوید الله خدای او است میخواهید بکشید؟» قریش در اندیشه کشتن محمد نبوده، حتی برای این گفته که الله خدای او است نیز از دست محمد خشمگین نبودند. آنها خشمگین بودند چون او به دین آنان دشنام میداد.
سرانجام، قریش تصمیم گرفت محمد و پشتیبانهای شیاد او را تحریم نماید. آنها فروش کالا را به آنها ایست داده و هیچ چیز از آنها نخریدند. این تحریم دست بالا، شاید دو سال به درازا کشید. برای مسلمانان سخت بود، ولی نباید به جای شکنجه و آزار دینی گرفته شود. تحریم هیچ گاه همانند کشتن و شکنجه کردن نیست. آزار دینی آن چیزی است که مسلمانان با بهاییان میکنند. هزاران بهایی بی گناه بدون دلسوزی کشته و شکنجه شده و هنوز هم این کار ادامه دارد، با این که هیچ گاه بهاییان به اسلام، بنیانگذار آن، یا کتاب مقدس آن دشنام ندادهاند.
آزار دینی دربرگیرندهی «کنشی» است که به آزارهای دیگری مانند شکستن حقوق بشر، زندانی نمودن، شکنجه بدنی، و کشتن میرسد. در حالی که تحریم به سادگی نکردن کاری بوده و نمیتواند چون آزار دینی در نظر گرفته شود. حق طبیعی است که روابط اجتماعی و اقتصادی با کسی که به دین کس دیگری دشنام میدهد، تحریم شود.
ابن اسحاق گفته «قریش دشمنی خود را به همه کسانی که از پیامبر پیروی میکردند نشان داده است. هر قبیله به مسلمانان خودش یورش آورده، آنها را دستگیر کرده و با گرسنگی و تشنگی، و گذاشتن در گرمای سوزان مکه، برای این که آنها را از دین نو دور سازد، شکنجه مینمود.»(29) به هر روی نمونههایی که او آورده اندک هستند. از بلال سخن میگوید، یک برده سیاه که به اسلام تغییر کیش داده، و مانند پیامبر خودش به دین قریش میتاخت، از سوی ارباب خودش امیه به زنجیر کشیده شده، و در زیر خورشید با سنگی روی سینه در گرما رها میشد. ابوبکر به امیه یک برده سیاه دیگر برای آزاد ساختن بلال پیشنهاد داد. در کل ابوبکر هفت مسلمان برده را خرید.
آیا این کیفرها میتواند آزار دینی نامیده شود؟ بگذارید خودمان را در جایگاه اربابانی که چشم داشت ارج گذاشتن به خود و دین خود را از بردگان خویش داشتند بگذاریم، ولی ببینیم آنها به این کیش نوین گراییده، و دین اربابان را خوار میسازند. آنها نمیتوانستند با مسلمانان خردورزی کنند زیرا اسلام بر پایه خرد نیست. تنها کاری که میتوانستند انجام دهند ناچار ساختن آنها به پس گرفتن رسمی سخن خودشان بود. قابل درک است که قریش از بردگان خودش، برای این که به آیین آنان دشنام میدادند خشمناک باشد. با این حال، در دمی که کسی پیشنهاد میداد برده مسلمان آنها را بخرد، آنها با خوشحالی برده را فروخته و خویش را از دست او آسوده میساختند. آیا این مدرکی برای این که بردگان برای باور آیینی خویش شکنجه نمیشدند، بلکه برای ترک وظایف خود هم چون برده و یورشگر و پرخاشگر شدن، بوده، نیست؟ آیا کارفرما، کارگری را در خدمت نگه خواهد داشت پس از این که به دین او دشنام داد؟ اگر برده به آیین ارباب پرخاش نمود، چرا باید مدارا کند؟
ابن سعد گفته، «هر خاندان به مسلمانان خودش یورش برد» این مسلمانان فرزندان خودشان بودهاند. آنها به خدایان و نیاکان خود پشت کرده بودند. پدران و مادران و خویشان آنان دلخوش نبودهاند که آنان به کیشی پیوستهاند، و چون گفتگوی خردمندانه با مسلمانان بی سود بوده، آنها کوشش کرده تا مسلمانان را ناچار سازند محمد را رها نمایند.
چون شخصی، فرزند شورشی خودش را از پول توجیبی، خوراک، و غیره بی بهره سازد و حتی برای تربیت کتک بزند آزار دینی نداده است. مردم هر کاری میکنند تا فرزندان شورشی خود را به راه خردمندانه راهنمایی کنند. در جوامع خاور میانه این چون حق و وظیفه پدر و مادر بوده و هنوز نیز هست.
ابن اسحاق هم چنین داستانی از چند جوان مکی که تصمیم میگیرند چند مسلمان دردسر ساز را دزدیده و به آنها هشدار دهند را بازگو کرده است. یکی از این مسلمانان برادر هشام بن ولید که مردی نیرومندی بوده، بود. زمانی که این چند جوان درباره نقشه خودشان با او سخن گفتند، گفت، «به او هشدار بدهید، ولی بدانید که نباید او را بکشید، چون به خدا سوگند اگر کشته شود، از جوان تا پیر شما را خواهم کشت.»(30) جوانان از پیگیری تصمیم خویش دست برداشتند.
اگر چه تنش که بر پا شده بود و مایه آن محمد و پیروان وی بودند، بالا بود، و هر چند مکیها بهترین کوشش خود را برای این که فرزندان آنها از این کیش رها شوند، که در برگیرنده نگه داشتن در خانه، یا در مورد بردگان، کیفر بدنی، بود انجام دادند، ولی مکیها قصد آسیب رساندن به آنان را نداشتند. داستان آزار دینی فریبی است که مسلمانان برای 1400 سال تکرار کرده و چون یک حقیقت پذیرفته شده است. ولی مدرک تاریخی ندارد. آن چه رخ داده آزار برای داشتن گونهی ویژه از دین نبوده است.
حتی امروزه مسلمانان ادعا میکنند که قربانی بوده و زمانی که خواسته های آن انجام نشده و زمانی که دین آنها نقد میگردد، پرخاشگر میشوند. از فلسطین تا کشمیر، از فیلیپین تا چچن، از سومالی تا نیجریه و هر جای دیگری در این سیاره، هم چنین کشورهای غربی، مسلمانان همگی بدرفتار و پرخاشگر بوده و در همان زمان آنها فریاد میزنند که قربانی هستند.
حدیثی میگوید عمر، پیش از اسلام آوردن، خواهر خودش را بسته بود تا وی را ناچار سازد از اسلام دست بردارد. (31) گزارش شده وی کنیز خود را نیز به سختی میزده است. (32) عمر هم پیش از اسلام آوردن و هم پس از اسلام آوردن، مرد خشنی بوده است.
در خاورمیانه فردگرایی یک مفهوم بیگانه است. هر کسی به آن چه میکنید و به آن چه باور دارید، کار دارد. زنان به ویژه نمیتوانند برای خودشان تصمیم بگیرند. حتی امروزه، زنان مسلمانان اگر آهنگ همسرگزینی با مردی بدون رضایت خانواده داشته باشند، برای «پاک شدن ننگ کشته میشوند .»
مورد دیگری از این به اصطلاح آزار دینی از عثمان گفتهی شود که از سوی عموی خودش حکم ، نوه امیه، گرفتار و بسته شده بود، گفته، «آیا آیینی نو را به آیین پدران خودت برتری میدهی؟ سوگند میخورم، آزادت نخواهم نمود تا این کیشی که پیروی آن شدی را رها سازی.» عثمان میگوید؛ «به خدا، من آن را هرگز رها نخواهم نمود!» آن گاه چون حکم استواری وی را به این کیش میبیند، میگذارد برود. (33) آیا میتوانیم این را آزار دینی بنامیم؟
گاهی این فشارها کارا میشده و برخی از خانواده در ناچار ساختن فرزندان به رها نمودن اسلام، کامیاب میشدند. این جستار محمد را میترسانده و برای پرهیز از پشت کردن به اسلام، پیروان خودش را به ترک مکه تشویق میکند. هشتاد و سه نفر از آنان به اتیوپی کوچ میکنند. خویشان آنها دو مرد را به پیش نجاشی ، شاه اتیوپی، فرستاده تا فراریان را بازگرداند. نجاشی نمیپذیرد.
دو فرستاده در این باره با هم گفتگو میکنند. یکی از آنها میگوید، «فردا من چیزی به او (نجاشی) خواهم گفت که همه آنها را بیرون اندازد.» مرد دوم میگوید، «چنین نکن، اگر چه به ما پشت کردهاند، ولی هنوز آنها خویشان ما هستند.»(34) این گواه بسندهای است تا اثبات شود مسلمانان هرگز آزار آیینی، با آن چه ما از آزار دینی میدانیم، ندیدهاند. مکیان، میخواستند فرزندان خود را پس بگیرند، ولی نمیخواستند نجاشی از آنان خشمگین شده و به آنان آسیب بزند. اندیشهای که میخواستند به نجاشی، که ترسایی بود بگویند این بود که مسلمانان با گفتن این که او فرزند خدا نیست و برده نامیدن به عیسی او اهانت میکنند.
داستانی درباره زنی برده به نام سمیه هست. ادعا میشود که این زن، شوهر وی یاسر ، و پسر او عمار ، در گرمای آفتاب بسته میشدند تا از آیین نو برگردند و سمیه در اثر این شکنجه کشته شده است. جالب است چون مسلمانان دوست دارند داستانهای قربانیهای خود را در بوق و کرنا نمایند، ابن اسحاق تنها بیش از یک گزاره کوتاه درباره سمیه به اصطلاح شهید، نگفته است. آیا نخستین شهید اسلام شایسته جزییات بیشتری نبوده است؟
مویر، بر پایه اعتبار منشی واقدی (ابن سعد) نشان میدهد که پس از مردن یاسر به مرگ طبیعی، سمیه با ازرق برده یونانی ازدواج نمود و کودکی به نام سلما پیدا میکند. (35) چگونه باید دریابیم که سمیه در مکه کشته شده است؟ ازرق بردهای در طائف بود، و از بردگانی بود که در زمان محاصره شهر (نزدیک به 15 سال بعد) به اردوگاه محمد گریخت. طبیعی نیست که گمان شود سمیه پس از مرگ یاسر، همسر ازرق گشته و در طائف زندگی میکرده و داستان شهادت وی دروغ است؟
محمد کاری بر ضد برده داری نکرده است. آن گاه، در زمانی که به قدرت رسید، او هزاران نفر از مردم آزاد را برده ساخت. بهر روی، فرمان وی برای ترک مکه، نظم اجتماعی را بهم زد. برای این کنش و دشنامهای پیوسته پیامبر اسلام به دین مردم، وی مردی ناپسند در میان مردم خودش شد. با این حال حتی یک بار هم او و پیروان وی آزار دینی ندیدند. مسلمانان ادعاهای بدون پایه بسیار دارند. مشرکها کمابیش هیچ گاه درباره باورهای دیگران غوغا به راه نمیاندازند. مشرک در سرشت خویش کثرت گرا میباشد. کعبه خانه 360 بت، هر یک خدای یک طایفه، بود. یهود، ترسایی، زرتشتی، سبایون، و همه گونه های دیگر دین در عربستان بوده است. پیامبران دیگری بودند که درباره دین خودشان روضه میخواندند. در عربستان نا بردباری دینی با اسلام آغاز گشت. این پیامبر اسلام بود که به دین دیگران یورش برد و زمانی که به قدرت رسید، هر جایی پیروان دینهای دیگر را یافت، کشتار نمود.
هم چنین داستان دیگری در باره فرد عبدالله ابن مسعود هست که در یک گردهمایی دینی در قریش بود و آغاز به تلاوت قرآن نمود. مردم شگفت زده و سرگردان ماندند که چه میکند. کسی گفت قرآن تلاوت میکند. به او کشیده زده و او را بیرون انداختند. (36) آیا میتوانیم این را آزار دینی بنامیم؟ این مسلمان فردی آزار رسان بود. او دانسته، برای برانگیختن و پریشان ساختن مردم به گردهمایی رفته بود. چون دردسر درست نمود، کتک خورد. اگر کسی به مسجد رفته و نوشتهای از دین دیگر بخواند، مسلمانان چه خواهند کرد؟ در عربستان هیچ کسی نمیتواند حتی در فضای اتاق خصوصی خودش انجیل بخواند.
امروزه، مسلمانان مسجدها و منارهای خود را در هر شهر غربی ساخته و فضا را با همهمهی اذان از آلودگی صوتی پر میسازند. هدف یکی است. هر کار میکنند، از چگونگی جامه پوشیدن تا ایستادن در میانه خیابان و بند آوردن آمد و شد، وانمود به این که نماز میخوانند، همه برای شوراندن مردم، طراحی شده است.
هیچ گواهی از هیچ گونه آزار دینی به پیامبر اسلام و مسلمانان در مکه در دست نیست. با این حال، مسلمانان، چون محمد چنین ادعایی کرده، آن را تکرار میکنند. شگفت انگیز است، حتی برخی از تاریخ دان های غیر مسلمان، بدون حس همدردی درباره اسلام، در این دام افتاده و این دروغ را بازگویی نمودهاند.
همه جا، این مسلمانان هستند که میکشند، شکنجه کرده و آزار دینی میدهند. ولی باز هم مسلمانان هستند که با صدای بسیار بلند گریه نموده و ادعا میکنند که قربانی بوده و شکنجه میشوند. برای شناخت آنان باید روان شناسی محمد را بشناسیم و این موضوع این کتاب میباشد.
محمد حتی زمانی که هنوز در مکه بود، نا بردبار بودن را موعظه مینمود. مسلمانان همیشه سوره 109 را برای این که او بردباری را سفارش میکرده، گواه میآورند. این سوره مکی میگوید:
بگو: ای کافران،
من آن را که شما میپرستید هرگز نمیپرستم،
و شما هم خدایی که من میپرستم، نمیپرستید،
نه من خدایانی که شما پرستش میکنید، پرستش خواهم کرد،
نه شما خدای مرا پرستش خواهید نمود،
اینک دین شما برای شما، و دین هم برای من
پژوهشگران مسلمان در این سوره هیچ اشاره ای به مدارا کردن نمی بینند. مدودی در تفسیر خویش از قرآن نوشته:
اگر این سوره با این پیش زمینه ذهنی، خوانده شود، هیچ گونه، همان گونه که برخی از مردم امروزه، گمان میکنند، پند درباره بردباری دینی نداده، بلکه جدایی مسلمانان از دین کافران، مراسم پرستش آنان، و خدایان آنان را روشن ساخته و برای نشان دادن بیزاری سراسری و نداشتن دلبستگی با کافران و گفتن به آنان که اسلام و کفر (نا باور) هیچ سیمای همسانی نداشته و هیچ احتمالی برای یکپارچه شدن و آمیخته شدن به صورت یک موجودیت نیست، هست. اگر چه در آغاز به کافران قریش، در پاسخ به پیشنهاد آنان برای سازش گفته شده، با این حال تنها به آنان محدود نگردیده، بلکه با ساختن آن چون پاره ای از قرآن، الله آموزش جاودانی به مسلمانان داده که خویش را باید در سخن و در کنش از آیین کفر، هر جا و به هر ریختی که باشد، جدا ساخته، و باید بدون هر گونه دودلی روشن سازند که آنها نمیتوانند هیچ گونه سازشی با کافران درباره آیین، داشته باشند. این دلیلی برای آن است که چرا تلاوت این سوره، حتی آن زمان، برای مردمی که این سوره هم چون پاسخ دندان شکنی برای آنان بوده، مردند و فراموش گشتند، ادامه یافت، و آن مسلمانان، که در زمان آمدن سوره کافر بودن، به خواندن آن ادامه دادند، و با آن که سدهها که از آن گذشته، هنوز مسلمانان برای آشکار کردن بیزاری و جدایی از کفر و مراسمهای آن به تلاوت آن ادامه داده، چون درخواست جاودانی آیین است. (37)
چرا مسلمانان شان نزول این آیه را در سیرت این اسحقاق نمیخوانند؟ ابن اسحقاق میگوید، زمانی که رسول پیرامون کعبه میچرخید، چند تن از اشخاص عالی رتبه مکه وی را دیده و به او گفتند، «محمد بگذار تا ما نیز آن چه را تو میپرستی ما نیز بپرستیم و آن چه را ما میپرستیم تو نیز بپرست. تو و ما مواد را با هم یک کاسه میکنیم. اگر آن چه تو میپرستی بهتر بود، ما نیز از آن بهرهای خواهیم برد، و اگر آن چه را ما میپرستیم بهتر بود تو بهرهای از آن خواهی برد. سپس خدا نیت آنها را آشکار ساخت، ’ بگو: ای کافران، من آن را که شما میپرستید هرگز نمیپرستم، و شما هم خدایی که من میپرستم، نمیپرستید، نه من خدایانی که شما پرستش میکنید، پرستش خواهم کرد، نه شما خدای مرا پرستش خواهید نمود، اینک دین شما برای شما، و دین هم برای من‘ یعنی اگر شما تنها در صورتی الله را خواهید پرستید که من آن چه را بپرستم که شما میپرستید، من به هیچ رو نیازی به شما ندارم. شما دین خود را به طور کامل داشته باشید، و من هم دین خودم را.» (38)
این آیات درباره مدارا کردن نیست. این یک روش کلی است که یک خودشیفته با دیدهی تحقیر به کسانی که او را نمیپذیرند، مینگرد. محمد میگوید، به جهنم که باور میکنید یا نمیکنید. دینتان برای خودتان دین من هم برای من!