02-06-2013, 02:53 PM
باید بگوییم كه نوشته زیر شاید دگرگونی های بسیار داشته باشد چون آقای حقیقت جو در حال ویرایش آن می باشد---
بخش یک
محمد چه کسی بود؟
که پروردگارت تو را رها نکرده و دشمن نداشته است. و بی گمان آخرت برای تو از دنیا بهتر است. و به زودی پروردگارت به تو را عطایی خواهد کرد تا خرسند گردی. مگر نه تو را یتیم یافت، پس پناه داد؟ و تو را سر گشته یافت، پس هدایت کرد؟ و تو را تنگدست یافت و بی نیاز گردانید؟ (قرآن 8-3 :93) (1)
بگذارید در آغاز نگاهی به سرگذشت محمد داشته باشیم. چه کسی بود و چه شرایطی بر اندیشه وی کارگر شد؟ در این بخش ما به طور کوتاه، در میان نکته های تاریک از زندگی مردی که گویا بیش از یک میلیارد انسان پیروی وی هستند، کند و کاو میکنیم. اسلام محمدپرستی است. مسلمانان ادعا مینمایند که تنها الله را پرستش میکنند. ولی چون الله دگرخود محمد است، هر آینه، پس این اوست که از سوی مسلمانان پرستش میشود. اسلام فرقه شخصی یک مرد است. ما گفتارهای وی را که ادعا کرده سخنان خداست، و در قرآن آمده، خوانده و او را از دیدگاه صحابه و همسران وی میبینیم. نگاهی خواهیم داشت به این که چگونه محمد تنها در گذر یک دهه، از سخنرانی بی نام و نشان، یک شاه شبه جزیره عربستان گشت. بررسی خواهیم نمود که چگونه وی برای تسلط بر مردم، آنها را از یک دیگر جدا نمود، چگونه به تدریج آشوب، نفرت و جنگهایی بر ضد دیگران راه انداخت. افزون بر این، چگونه وی شبیخون، تجاوز به زنان ، شکنجه، و ترور را برای انداختن ترس در دل قربانیهای خودش و رام نمودن آنها به کار گرفت. ما درباره کشتارهای گروهی و گرایش بسیار وی برای فریبکاری چون راهکار، راهکاری که از سوی مسلمانان امروزی برای تسلط بر جهان، به فراوانی به کار گرفته میشود، خواهیم آموخت. زمانی که شما خواندن این بخش را به پایان رساندید، خواهید دید که تروریستها به طور دقیق آن چه پیامبر آنان کرده است را انجام میدهند.
زاده شدن و کودکی محمد
در سال 570 میلادی، در مکه، عربستان، زن جوان بیوه ای، به نام آمنه کودکی را زایید و او را محمد نامید. (2)اگر چه محمد تنها کودک وی بود، آمنه وی را، زمانی که تنها شش ماهه بود، برای پرورش یافتن در بیابان بدست زنی بادیه نشین ، سپرد.
برخی زنان ثروتمند برای پرورش نوزادان خویش دایه میگرفتند. این کار اجازه میداد آنان بی درنگ باردار شوند. داشتن کودکان بیشتر به معنایشان بالاتر بود. ولی این دلیل کار آمنه نبود چون هم دارا نبود و تنها یک فرزند برای نگهداری داشت. عبدالله ، پدر محمد شش ماه پیش از زاده شدن او مرده بود. هم چنین، هر آینه، این شیوه از سوی همهی مردم به کار گرفته نمیشد. خدیجه، نخستین زن محمد، ثروتمندترین زن مکه، سه کودک از دو ازدواج پیش از ازدواج با محمد داشت و شش کودک برای محمد آورد. همه این کودکان را خودش پرورش داد. (3)
چرا آمنه باید تنها کودک خودش را دور کند تا بدست غریبهها پرورش داده شود؟ او به نوزاد خود حتی یک بار شیر همه نداد. پس از زاده شدن محمد، وی به ثبویه کنیز عموی کودک، ابولهب (همان عمویی که محمد در سوره 111 دشنام میدهد) برای پرستاری سپرده شد. روشن نگشته، چرا آمنه از کودک خویش پرستاری نکرده است. تنها کاری که میتوانیم بکنیم، حدس زدن در این باره است. آیا افسرده بوده است؟ آیا گمان میکرده کودک سدی برای ازدواج دوباره است؟
در هر خانوادهای مرگ میتواند مایه افسردگی شود. عاملهای دیگری که احتمال افسردگی را برای یک زن بالا میبرد شامل: تنهایی، نگرانی درباره رویان یا جنین، دشوارهای مالی، و کم سال بودن مادر هست. (4) آمنه تازه شوهر خویش را از دست داده بود، تنها، بی چیز، و جوان بود. بر پایه آن چه از وی میدانیم، او یک مورد مناسب برای دچار شدن به افسردگی بوده است. افسردگی میتواند سدی در برابر توانایی مادر برای پیوند با کودک در حال رشد بشود. هم چنین در هنگام بارداری، میتواند مادر را در خطر آغاز دوباره افسردگی پس از زاییدن (افسردگی پس زایمانی ) قرار دهد. (5)
برخی از پژوهشگران میگویند، افسردگی در زنان باردار میتواند به طور مستقیم بر روی جنین موثر بشود. بیشتر کودکان زنان افسرده تندخو و خواب آلود هستند. شاید این گونه نوزادان تبدیل به کودکانی که در یادگیری کند هستند شده، و از نگر عاطفی بی توجه، همراه با دشواریهای رفتاری، مانند پرخاشگری، باشند. (6)
پیامبر اسلام در میان غریبهها بزرگ شد. همان طور که بزرگ میشد، درمی یافت که وی به آنها تعلق ندارد. او میتوانست ببیند که کودکان دیگر پدر و مادر دارند. چرا مادر او، کسی که دو بار در سال میبینند، او را نمیخواهد؟ شاید بچه های دیگر وی را برای یتیم بودن آزار میدادند. حتی امروزه در آن سرزمین یتیم بودن بد است.
چندین دهه پس از آن، حلیمه ، دایه محمد، گفته است که وی نمیخواست محمد را بگیرید چون یتیمی از یک بیوهی بی چیز بود. او محمد را پذیرفت چون نتوانسته بچهای از یک خانواده داراتر بیابد، در حالی که زنان دیگر هر یک کودکی برای پرورش دادن یافته بودند، و او نمیخواست بدون بچه برگردد. آیا این موضوع در شیوهای که او از بچه نگهداری کرده بازتاب داشته است؟ آیا محمد در خانواده پرورش دهندگان خود، در گذر این سالهای پر ارزش، زمانی که شخصیت افراد شکل میگیرد، بیعاطفگی حس کرده است؟
حلیمه گفته است که محمد کودکی گوشه گیر بود. وی به جهانی خیالی واپس رفته و با دوستان نادیدنی گفتگو میکرد. آیا این یک مکانیسم مقابله ای برای کودکی که احساس کرده جهان واقعی او را نمیخواهد و جهانی میسازد که در آن همه دوستش دارند، هست؟
زمانی که پیامبر اسلام به پنج سالگی رسید، تندرستی روانی محمد یک دلواپسی بزرگ برای خانواده پرورش دهندهی او گردید، از این رو وی را به آمنه پس دادند. آمنه هنوز شوهری پیدا نکرده بود، تا زمانی که حلیمه در باره رفتار شگفت انگیز محمد نگفته بود، گرایشی به باز پس گرفتن کودک نداشت. آنها کوشش داشتند از زمانی که محمد از شیر گرفته شده بود، در دو سالگی، وی را باز پس دهند، ولی هر بار آمنه پافشاری کرده که کودک را بیشتر نگه دارند. ابن اسحاق گفته های حلیمه را یادداشت نموده است: «پدر او [پسر خود حلیمه] به من گفت، ’نگرانم نکند این کودک دیو زده شده ، پس او را به خانوادهاش برگردان، پیش از این که پیامد آن پدیدار شود.‘ . . . او [مادر محمد] از من پرس و جو نمود چه رخ داده و مرا آسوده نگذاشت تا هنگامی که به وی گفتم. زمانی که از من پرسید میترسی که دیو زده شده باشد، پاسخ دادم بله.»(7)
داشتن پندارهای ترسناک برای کودکان غیر طبیعی نیست. پس آن چه برای محمد رخ داده و حلیمه و شوهر وی را نگران کرده باید به گونهی استثنایی هشدار دهنده بوده باشد. شوهر حلیمه گفته «نگرانم نکند این کودک دیو زده شده.» سالها بعد محمد از تجربه شگفت انگیز کودکی خود سخن گفته است. «دو مرد با جامه سفید و تشت طلایی پر از برف به سوی من آمدند. آنها مرا گرفته و بدن مرا شکافتند، سپس قلب مرا در آوردند و آن را باز نموده و از آن یک لخته سیاهی بیرون کشیده و دور انداختند. سپس قلب و بدن مرا تا زمانی که پاک شد، با برف شستند.»(8)
بدون شک میتوان گفت ناپاکی مغز چون لختهی سیاه در قلب پدیدار نمیشود. هم چنین گناهان با عمل جراحی پاک نشده و برف هم پاک کنندهی خوبی نیست. روشن است که با این داستان محمد کوشش میکرده بر پیروان خویش تاثیر بگذارد.
وی به مادر خویش پیوست، ولی این آخرین دیدار طولانی نبود. یک سال پس از آن، آمنه مرد. محمد درباره مادر چندان سخن نگفته است. زمانی که مکه را گرفت، پنجاه و پنج سال پس از مرگ مادر، وی به سر آرامگاه آمنه در ابوا ، جایی میان مکه و مدینه رفت و گریست. محمد به صحابه خودش گفت، «این آرامگاه مادر من است؛ خداوند اجازه داد تا از آرامگاه دیدن کنم. میخواستم دعا کنم، ولی استجابت نشد. پس مادرم را به یاد آوردم و خاطره های مهر او بر من چیره گشت و گریستم.»(9)
چرا خدا نباید بگذارد محمد برای مادرش دعا کند؟ چه کرده است که سزاوار بخشش نیست؟ چیزی درست نیست مگر این که گمان کنیم خدا دادگر نیست. روشن است که این موضوع به خدا ربطی ندارد. این محمد است که حتی پس از نیم سده بعد از مرگ او، نمیتواند مادرش را ببخشد. آیا مادرش را چون زنی سرد بی عاطفه به یاد میآورده است؟ آیا از مادرش دلخور بوده و دچار زخمهای ژرف روحی که هیچ گاه بهبود نیافته، بوده است؟
پیامبر اسلام چهار دختر داشته است. او نام کوچکترین دختر را به یادبود پدر مادر خدیجه گذاشت، ولی هیچ یک از دختران نامی به یاد مادر خودش آمنه، نداشت.
پس از مرگ آمنه، پیامبر اسلام دو سال در خانه پدربزرگ خویش، که دلواپس یتیم بودن او بود، و با دست و دل بازی مهربانی بسیاری به او کرد، بود. ابن سعد نوشته عبدالمطلب به کودک توجه بسیاری فراوانی که به هیچ یک از پسران خودش نداشت، نشان داد. (10) مویر در کتاب خودش، زندگی نامه محمد نوشته:
او کودک را با دلبستگی کامل تربیت نمود. قالیچهای در سایه کعبه پهن میشد، و بر روی قالیچه، رییس سالمند، دور از گرمای خورشید، در سایه لم میداد. پیرامون قالی، ولی با فاصلهی آبرومندی، پسران وی نشسته بودند. محمد کوچولو خو گرفته بود که به سوی شیخ بدود، و بدون رعایت احترام روی قالی شیخ مینشست. پسران میخواستند وی را کنار بکشند، ولی عبدالمطلب با گفتن ’پسر کوچولویم را ول کنید‘ پادرمیانی میکرد. او، هم چنان که با تماشای من من کردنهای کودکانه محمد شاد میشد با دست محمد را نوازش میکرد. هنوز از پسربچه دایه، برکت ، پرستاری مینمود ولی همیشه محمد بی سر و صدا پرستار را رها نموده و به سرای پدربزرگ، حتی زمانی که در خواب یا تنها بود، میرفت. (11)
محمد رفتار بسیار متفاوتی که از سوی عبدالمطلب دیده بود، را به یاد داشت. آن را با پندار خویش زرق و برق دار میکرد، او سالها پس از این رخ دادها، یادآوری نموده، پدربزرگش میگفته، «او را آزار ندهید چون سرنوشت پرشکوهی دارد، و سرزمین پادشاهی را ارث خواهد برد؛» هم چنین به برکت پرستار میگفته، «هشدار مبادا، بگذاری دست یهود یا ترسایان به او برسد، چون آنها در پی او هستند، و به او آسیب خواهند رساند!»(12) به هر روی هیچ کس این گفتهها را به یاد نیاورد، برای همین، زمانی که محمد دعوت خویش را آغاز نمود، هیچ یک از عموها، مگر حمزه چون هم سن محمد بود، بی درنگ وی را نپذیرفتند. عباس نیز به او پیوست، ولی تنها زمانی که بخت محمد بلند شده و او در دروازه مکه، آماده برای یورش به آن بود.
زمانه با محمد مهربان نبود. تنها دو سال پس از زندگی با پدربزرگ، شیخ پیر در سن هشتاد و دو سالگی مرد و سرپرستی محمد به دست عموی او، ابو طالب سپرده شد.
بچه یتیم هنگامی که پدربزرگ دوست داشتنی را از دست داد تلخی بسیاری حس نمود. هم چنان که او در پی تابوت به سوی گورستان هجن رهسپار بود، دیده شده که گریه مینمود و سالها پس از آن، او یادواره و خاطرات خوبی از پدربزرگ داشت.
ابوطالب با وفاداری کامل از او سرپرستی نمود. «دلبستگی ابوطالب به پسر بچه هم اندازهی عبدالمطلب بود»، مویر نوشته، «بستر محمد کنار بستر خودش بود، در کنار او خوراک میخورد و ابوطالب هر بار سفر میکرد، محمد با او میرفت. همین گونه این رفتار پر مهر تا زمانی که محمد از دوران بینوایی کودکی برون رفت، دنبال شد.»(13) ابن سعد گفته واقدی را بازگو نموده که، ابوطالب اگر چه توانگر نبود، ولی از محمد مراقبت نموده و او را بیش از فرزندان خویش دوست میداشت.
با توجه به رخ دادهای روانی ویران کننده در زمان کودکی، محمد از بی پناه شدن ترسان بود. این گفته از یک رویداد که در زمانی که وی 12 ساله بود، برداشت میشود. روزی، ابوطالب آهنگ رفتن به سوریه برای سفری تجاری داشت. ولی زمانی که کاروان آماده رفتن و ابوطالب میخواست بر شتر سوار شود، پسر برادر با این اندیشهی که جدایی دراز مدتی در پیش است، رسیده و به پشتیبان خویش آویزان میشود. ابوطالب میرود و پسر را با خودش میبرد. (14) این اندازه وابستگی به عمو، نشان میدهد که همواره محمد در ترس از دست دادن کسانی که دوستش میداشته، بوده است.
با وجود چنین مهربانی بزرگی، و حتی پشتیبانی پیوسته ابوطالب در سراسر زندگی، دوست داشتن بی اندازه محمد حتی بیش از کودکان خودش، محمد اثبات نمود که پسر برادری ناسپاس میباشد. او از عموی سالخورده خویش زمانی که در بستر مرگ بود، دیدار نمود. همهی پسران عبدالمطلب بودند. با اندیشه زندگی خوب برای پسر برادر، ابوطالب از برداران خودش درخواست جدی برای پشتیبانی محمد، که 50 ساله بود نمود. آنها، هم چنین ابولهب پیمان بستن که چنین کنند. با استفاده از این موقعیت محمد از ابوطالب خواست که اسلام آورد.
محمد میدانست پیروان وی بیشتر افراد ترسو و دون پایه هستند. برای بالا بردن پایگاه اجتماعی وی به مردمی نیاز داشت تا پایه او را بالا برده، مردم پذیرای وی باشند. این اسحاق نوشته: «هر گاه مردان دور آتش گرد هم میآمدند، یا پیامبر میشنید شخصی با ارزشی به مکه آمده، محمد با پیام خودش به سوی آنان میرفت.»(15)
رهبران فرقهای میدانند که پیامهای آنها به خودی خود اعتبار و آبرو ندارد. میکوشند تا آن را با بدست آوردن دلبستگی مردم بانفوذ، جالب توجه ساخته و با نیروی مغالطه استدلال عوام برانگیز ، تودهها را دلبسته کنند. زندگی نامه نویسان او میگویند زمانی که ابوبکر و عمر در سیاههی دین او جا گرفتند، محمد بی اندازه خوشحال گردید. اگر ابوطالب به دین او در میآمد پایگاه اجتماعی وی را در میان قریش، قبیله ای که در مکه پا گرفته بود و سرپرست کعبه بود، بالا میرفت و به وی آبرو و پایهای که نومیدانه آن را گدایی میکرد، میداد. ولی مرد در حال مرگ لبخند زده و گفت میخواهد با دین پدرانش از جهان برود. با امیدی از دست رفته، محمد، در حالی که زیر لب میگفت، «میخواستم برای او دعا کنم، ولی الله مرا از انجام چنین کاری بازداشت»، از اتاق بیرون رفت. (16)
قرآن این جستار را تایید میکند، «بر پیامبر و كسانى كه ایمان آوردهاند سزاوار نیست كه براى مشركان پس از آنكه برایشان آشكار گردید كه آنان اهل دوزخند طلب آمرزش كنند هر چند خویشاوند [آنان] باشند.» (قرآن، 9:113) دشوار است باور شود که خدا پیامبر خودش را از آمرزش خواستن برای مردی که پیامبر را بزرگ کرده، و در همهی زندگی پشتیبان او بوده و چیزهای بسیاری را فدای او نموده، بازدارد. این کار خدا را چنان پست میکند که ارزش مورد پرستش قرار گرفتن را از او میگیرد. فداکاریهای ابوطالب و خانواده وی برای خشنودی محمد بسیار بود. این مرد، با این که ادعای پسر برادر خویش را باور نمیکرد، مانند کوهی در برابر رقیبان وی ایستاده بود، و او را از هر گونه گزند احتمالی پاسداری کرده و برای 42 سال همواره پشتیبان محمد ماند. با ابن همه، زمانی که ابوطالب آیین وی را نپذیرفت، محمد چنان سرخورده شد که نتوانست خویش را قانع سازد که حتی در بستر مرگ برای او آمرزش بخواهد. بخاری نوشته: «ابوسعید الخدری گفته زمانی که کسی به محمد خاطره عموی وی (یعنی ابوطالب) را یادآوری نمود، پیامبر گفته است، ’شاید شفاعت ما در روز قیامت به وی کمکی باشد که او را در جایی از جهنم که آتش تا قوزک پای وی میرسد، بیندازند. ولی حتی از این اندازه آتش، مغز او خواهد جوشید.‘»(17)
از سویی محمد عموی خویش را محکوم به آتش دوزخ نموده و از سوی دیگر با تظاهر به وظیفه شناسی، ادعای شفاعت برای او دارد. بهر روی، همین محمد در چند جای دیگر گفته، هیچ کسی پروانهی شفاعت در پیشگاه خدا را ندارد. (18)
جوانی محمد کمابیش بدون رخداد بوده یا به آن اندازه دارای ارزش برای او یا برای نویسندگان زندگی نامه او نبوده تا درباره آن داستان سرایی کنند. او کمرو، ساکت و چندان اجتماعی نبوده است. با وجود این واقعیت که محمد از سوی عمو مراقبت و حتی لوس شده بود، همانند دیگر یتیمها به موقعیت خویش حساس باقی ماند. خاطرههای تنهایی و بی مهری زمان کودکی برای بیشتر زندگی همراه او ماند.
سالها گذشت. محمد یکه و تنها در جهان خویش، دور و کناره گیر از همتایان خودش ماند. بخاری (19) میگوید محمد «کمروتر از یک دوشیزه باکره چادری» (20) بود. او در همه زندگی خودش چنین ماند، نا مطمئن و ترسو، گاهی نیز با گزافه گویی و خودستایی برای جبران این کمبود میکوشید.
محمد هیچ شغل آبرومندی پیدا نکرد. در این سالها، چوپانی چند تا گوسفند، کاری که ویژه دختران بود و عربها آن را کاری غیر مردانه به شمار میآوردند، را بر عهده داشت.
بخش یک
محمد چه کسی بود؟
که پروردگارت تو را رها نکرده و دشمن نداشته است. و بی گمان آخرت برای تو از دنیا بهتر است. و به زودی پروردگارت به تو را عطایی خواهد کرد تا خرسند گردی. مگر نه تو را یتیم یافت، پس پناه داد؟ و تو را سر گشته یافت، پس هدایت کرد؟ و تو را تنگدست یافت و بی نیاز گردانید؟ (قرآن 8-3 :93) (1)
بگذارید در آغاز نگاهی به سرگذشت محمد داشته باشیم. چه کسی بود و چه شرایطی بر اندیشه وی کارگر شد؟ در این بخش ما به طور کوتاه، در میان نکته های تاریک از زندگی مردی که گویا بیش از یک میلیارد انسان پیروی وی هستند، کند و کاو میکنیم. اسلام محمدپرستی است. مسلمانان ادعا مینمایند که تنها الله را پرستش میکنند. ولی چون الله دگرخود محمد است، هر آینه، پس این اوست که از سوی مسلمانان پرستش میشود. اسلام فرقه شخصی یک مرد است. ما گفتارهای وی را که ادعا کرده سخنان خداست، و در قرآن آمده، خوانده و او را از دیدگاه صحابه و همسران وی میبینیم. نگاهی خواهیم داشت به این که چگونه محمد تنها در گذر یک دهه، از سخنرانی بی نام و نشان، یک شاه شبه جزیره عربستان گشت. بررسی خواهیم نمود که چگونه وی برای تسلط بر مردم، آنها را از یک دیگر جدا نمود، چگونه به تدریج آشوب، نفرت و جنگهایی بر ضد دیگران راه انداخت. افزون بر این، چگونه وی شبیخون، تجاوز به زنان ، شکنجه، و ترور را برای انداختن ترس در دل قربانیهای خودش و رام نمودن آنها به کار گرفت. ما درباره کشتارهای گروهی و گرایش بسیار وی برای فریبکاری چون راهکار، راهکاری که از سوی مسلمانان امروزی برای تسلط بر جهان، به فراوانی به کار گرفته میشود، خواهیم آموخت. زمانی که شما خواندن این بخش را به پایان رساندید، خواهید دید که تروریستها به طور دقیق آن چه پیامبر آنان کرده است را انجام میدهند.
زاده شدن و کودکی محمد
در سال 570 میلادی، در مکه، عربستان، زن جوان بیوه ای، به نام آمنه کودکی را زایید و او را محمد نامید. (2)اگر چه محمد تنها کودک وی بود، آمنه وی را، زمانی که تنها شش ماهه بود، برای پرورش یافتن در بیابان بدست زنی بادیه نشین ، سپرد.
برخی زنان ثروتمند برای پرورش نوزادان خویش دایه میگرفتند. این کار اجازه میداد آنان بی درنگ باردار شوند. داشتن کودکان بیشتر به معنایشان بالاتر بود. ولی این دلیل کار آمنه نبود چون هم دارا نبود و تنها یک فرزند برای نگهداری داشت. عبدالله ، پدر محمد شش ماه پیش از زاده شدن او مرده بود. هم چنین، هر آینه، این شیوه از سوی همهی مردم به کار گرفته نمیشد. خدیجه، نخستین زن محمد، ثروتمندترین زن مکه، سه کودک از دو ازدواج پیش از ازدواج با محمد داشت و شش کودک برای محمد آورد. همه این کودکان را خودش پرورش داد. (3)
چرا آمنه باید تنها کودک خودش را دور کند تا بدست غریبهها پرورش داده شود؟ او به نوزاد خود حتی یک بار شیر همه نداد. پس از زاده شدن محمد، وی به ثبویه کنیز عموی کودک، ابولهب (همان عمویی که محمد در سوره 111 دشنام میدهد) برای پرستاری سپرده شد. روشن نگشته، چرا آمنه از کودک خویش پرستاری نکرده است. تنها کاری که میتوانیم بکنیم، حدس زدن در این باره است. آیا افسرده بوده است؟ آیا گمان میکرده کودک سدی برای ازدواج دوباره است؟
در هر خانوادهای مرگ میتواند مایه افسردگی شود. عاملهای دیگری که احتمال افسردگی را برای یک زن بالا میبرد شامل: تنهایی، نگرانی درباره رویان یا جنین، دشوارهای مالی، و کم سال بودن مادر هست. (4) آمنه تازه شوهر خویش را از دست داده بود، تنها، بی چیز، و جوان بود. بر پایه آن چه از وی میدانیم، او یک مورد مناسب برای دچار شدن به افسردگی بوده است. افسردگی میتواند سدی در برابر توانایی مادر برای پیوند با کودک در حال رشد بشود. هم چنین در هنگام بارداری، میتواند مادر را در خطر آغاز دوباره افسردگی پس از زاییدن (افسردگی پس زایمانی ) قرار دهد. (5)
برخی از پژوهشگران میگویند، افسردگی در زنان باردار میتواند به طور مستقیم بر روی جنین موثر بشود. بیشتر کودکان زنان افسرده تندخو و خواب آلود هستند. شاید این گونه نوزادان تبدیل به کودکانی که در یادگیری کند هستند شده، و از نگر عاطفی بی توجه، همراه با دشواریهای رفتاری، مانند پرخاشگری، باشند. (6)
پیامبر اسلام در میان غریبهها بزرگ شد. همان طور که بزرگ میشد، درمی یافت که وی به آنها تعلق ندارد. او میتوانست ببیند که کودکان دیگر پدر و مادر دارند. چرا مادر او، کسی که دو بار در سال میبینند، او را نمیخواهد؟ شاید بچه های دیگر وی را برای یتیم بودن آزار میدادند. حتی امروزه در آن سرزمین یتیم بودن بد است.
چندین دهه پس از آن، حلیمه ، دایه محمد، گفته است که وی نمیخواست محمد را بگیرید چون یتیمی از یک بیوهی بی چیز بود. او محمد را پذیرفت چون نتوانسته بچهای از یک خانواده داراتر بیابد، در حالی که زنان دیگر هر یک کودکی برای پرورش دادن یافته بودند، و او نمیخواست بدون بچه برگردد. آیا این موضوع در شیوهای که او از بچه نگهداری کرده بازتاب داشته است؟ آیا محمد در خانواده پرورش دهندگان خود، در گذر این سالهای پر ارزش، زمانی که شخصیت افراد شکل میگیرد، بیعاطفگی حس کرده است؟
حلیمه گفته است که محمد کودکی گوشه گیر بود. وی به جهانی خیالی واپس رفته و با دوستان نادیدنی گفتگو میکرد. آیا این یک مکانیسم مقابله ای برای کودکی که احساس کرده جهان واقعی او را نمیخواهد و جهانی میسازد که در آن همه دوستش دارند، هست؟
زمانی که پیامبر اسلام به پنج سالگی رسید، تندرستی روانی محمد یک دلواپسی بزرگ برای خانواده پرورش دهندهی او گردید، از این رو وی را به آمنه پس دادند. آمنه هنوز شوهری پیدا نکرده بود، تا زمانی که حلیمه در باره رفتار شگفت انگیز محمد نگفته بود، گرایشی به باز پس گرفتن کودک نداشت. آنها کوشش داشتند از زمانی که محمد از شیر گرفته شده بود، در دو سالگی، وی را باز پس دهند، ولی هر بار آمنه پافشاری کرده که کودک را بیشتر نگه دارند. ابن اسحاق گفته های حلیمه را یادداشت نموده است: «پدر او [پسر خود حلیمه] به من گفت، ’نگرانم نکند این کودک دیو زده شده ، پس او را به خانوادهاش برگردان، پیش از این که پیامد آن پدیدار شود.‘ . . . او [مادر محمد] از من پرس و جو نمود چه رخ داده و مرا آسوده نگذاشت تا هنگامی که به وی گفتم. زمانی که از من پرسید میترسی که دیو زده شده باشد، پاسخ دادم بله.»(7)
داشتن پندارهای ترسناک برای کودکان غیر طبیعی نیست. پس آن چه برای محمد رخ داده و حلیمه و شوهر وی را نگران کرده باید به گونهی استثنایی هشدار دهنده بوده باشد. شوهر حلیمه گفته «نگرانم نکند این کودک دیو زده شده.» سالها بعد محمد از تجربه شگفت انگیز کودکی خود سخن گفته است. «دو مرد با جامه سفید و تشت طلایی پر از برف به سوی من آمدند. آنها مرا گرفته و بدن مرا شکافتند، سپس قلب مرا در آوردند و آن را باز نموده و از آن یک لخته سیاهی بیرون کشیده و دور انداختند. سپس قلب و بدن مرا تا زمانی که پاک شد، با برف شستند.»(8)
بدون شک میتوان گفت ناپاکی مغز چون لختهی سیاه در قلب پدیدار نمیشود. هم چنین گناهان با عمل جراحی پاک نشده و برف هم پاک کنندهی خوبی نیست. روشن است که با این داستان محمد کوشش میکرده بر پیروان خویش تاثیر بگذارد.
وی به مادر خویش پیوست، ولی این آخرین دیدار طولانی نبود. یک سال پس از آن، آمنه مرد. محمد درباره مادر چندان سخن نگفته است. زمانی که مکه را گرفت، پنجاه و پنج سال پس از مرگ مادر، وی به سر آرامگاه آمنه در ابوا ، جایی میان مکه و مدینه رفت و گریست. محمد به صحابه خودش گفت، «این آرامگاه مادر من است؛ خداوند اجازه داد تا از آرامگاه دیدن کنم. میخواستم دعا کنم، ولی استجابت نشد. پس مادرم را به یاد آوردم و خاطره های مهر او بر من چیره گشت و گریستم.»(9)
چرا خدا نباید بگذارد محمد برای مادرش دعا کند؟ چه کرده است که سزاوار بخشش نیست؟ چیزی درست نیست مگر این که گمان کنیم خدا دادگر نیست. روشن است که این موضوع به خدا ربطی ندارد. این محمد است که حتی پس از نیم سده بعد از مرگ او، نمیتواند مادرش را ببخشد. آیا مادرش را چون زنی سرد بی عاطفه به یاد میآورده است؟ آیا از مادرش دلخور بوده و دچار زخمهای ژرف روحی که هیچ گاه بهبود نیافته، بوده است؟
پیامبر اسلام چهار دختر داشته است. او نام کوچکترین دختر را به یادبود پدر مادر خدیجه گذاشت، ولی هیچ یک از دختران نامی به یاد مادر خودش آمنه، نداشت.
پس از مرگ آمنه، پیامبر اسلام دو سال در خانه پدربزرگ خویش، که دلواپس یتیم بودن او بود، و با دست و دل بازی مهربانی بسیاری به او کرد، بود. ابن سعد نوشته عبدالمطلب به کودک توجه بسیاری فراوانی که به هیچ یک از پسران خودش نداشت، نشان داد. (10) مویر در کتاب خودش، زندگی نامه محمد نوشته:
او کودک را با دلبستگی کامل تربیت نمود. قالیچهای در سایه کعبه پهن میشد، و بر روی قالیچه، رییس سالمند، دور از گرمای خورشید، در سایه لم میداد. پیرامون قالی، ولی با فاصلهی آبرومندی، پسران وی نشسته بودند. محمد کوچولو خو گرفته بود که به سوی شیخ بدود، و بدون رعایت احترام روی قالی شیخ مینشست. پسران میخواستند وی را کنار بکشند، ولی عبدالمطلب با گفتن ’پسر کوچولویم را ول کنید‘ پادرمیانی میکرد. او، هم چنان که با تماشای من من کردنهای کودکانه محمد شاد میشد با دست محمد را نوازش میکرد. هنوز از پسربچه دایه، برکت ، پرستاری مینمود ولی همیشه محمد بی سر و صدا پرستار را رها نموده و به سرای پدربزرگ، حتی زمانی که در خواب یا تنها بود، میرفت. (11)
محمد رفتار بسیار متفاوتی که از سوی عبدالمطلب دیده بود، را به یاد داشت. آن را با پندار خویش زرق و برق دار میکرد، او سالها پس از این رخ دادها، یادآوری نموده، پدربزرگش میگفته، «او را آزار ندهید چون سرنوشت پرشکوهی دارد، و سرزمین پادشاهی را ارث خواهد برد؛» هم چنین به برکت پرستار میگفته، «هشدار مبادا، بگذاری دست یهود یا ترسایان به او برسد، چون آنها در پی او هستند، و به او آسیب خواهند رساند!»(12) به هر روی هیچ کس این گفتهها را به یاد نیاورد، برای همین، زمانی که محمد دعوت خویش را آغاز نمود، هیچ یک از عموها، مگر حمزه چون هم سن محمد بود، بی درنگ وی را نپذیرفتند. عباس نیز به او پیوست، ولی تنها زمانی که بخت محمد بلند شده و او در دروازه مکه، آماده برای یورش به آن بود.
زمانه با محمد مهربان نبود. تنها دو سال پس از زندگی با پدربزرگ، شیخ پیر در سن هشتاد و دو سالگی مرد و سرپرستی محمد به دست عموی او، ابو طالب سپرده شد.
بچه یتیم هنگامی که پدربزرگ دوست داشتنی را از دست داد تلخی بسیاری حس نمود. هم چنان که او در پی تابوت به سوی گورستان هجن رهسپار بود، دیده شده که گریه مینمود و سالها پس از آن، او یادواره و خاطرات خوبی از پدربزرگ داشت.
ابوطالب با وفاداری کامل از او سرپرستی نمود. «دلبستگی ابوطالب به پسر بچه هم اندازهی عبدالمطلب بود»، مویر نوشته، «بستر محمد کنار بستر خودش بود، در کنار او خوراک میخورد و ابوطالب هر بار سفر میکرد، محمد با او میرفت. همین گونه این رفتار پر مهر تا زمانی که محمد از دوران بینوایی کودکی برون رفت، دنبال شد.»(13) ابن سعد گفته واقدی را بازگو نموده که، ابوطالب اگر چه توانگر نبود، ولی از محمد مراقبت نموده و او را بیش از فرزندان خویش دوست میداشت.
با توجه به رخ دادهای روانی ویران کننده در زمان کودکی، محمد از بی پناه شدن ترسان بود. این گفته از یک رویداد که در زمانی که وی 12 ساله بود، برداشت میشود. روزی، ابوطالب آهنگ رفتن به سوریه برای سفری تجاری داشت. ولی زمانی که کاروان آماده رفتن و ابوطالب میخواست بر شتر سوار شود، پسر برادر با این اندیشهی که جدایی دراز مدتی در پیش است، رسیده و به پشتیبان خویش آویزان میشود. ابوطالب میرود و پسر را با خودش میبرد. (14) این اندازه وابستگی به عمو، نشان میدهد که همواره محمد در ترس از دست دادن کسانی که دوستش میداشته، بوده است.
با وجود چنین مهربانی بزرگی، و حتی پشتیبانی پیوسته ابوطالب در سراسر زندگی، دوست داشتن بی اندازه محمد حتی بیش از کودکان خودش، محمد اثبات نمود که پسر برادری ناسپاس میباشد. او از عموی سالخورده خویش زمانی که در بستر مرگ بود، دیدار نمود. همهی پسران عبدالمطلب بودند. با اندیشه زندگی خوب برای پسر برادر، ابوطالب از برداران خودش درخواست جدی برای پشتیبانی محمد، که 50 ساله بود نمود. آنها، هم چنین ابولهب پیمان بستن که چنین کنند. با استفاده از این موقعیت محمد از ابوطالب خواست که اسلام آورد.
محمد میدانست پیروان وی بیشتر افراد ترسو و دون پایه هستند. برای بالا بردن پایگاه اجتماعی وی به مردمی نیاز داشت تا پایه او را بالا برده، مردم پذیرای وی باشند. این اسحاق نوشته: «هر گاه مردان دور آتش گرد هم میآمدند، یا پیامبر میشنید شخصی با ارزشی به مکه آمده، محمد با پیام خودش به سوی آنان میرفت.»(15)
رهبران فرقهای میدانند که پیامهای آنها به خودی خود اعتبار و آبرو ندارد. میکوشند تا آن را با بدست آوردن دلبستگی مردم بانفوذ، جالب توجه ساخته و با نیروی مغالطه استدلال عوام برانگیز ، تودهها را دلبسته کنند. زندگی نامه نویسان او میگویند زمانی که ابوبکر و عمر در سیاههی دین او جا گرفتند، محمد بی اندازه خوشحال گردید. اگر ابوطالب به دین او در میآمد پایگاه اجتماعی وی را در میان قریش، قبیله ای که در مکه پا گرفته بود و سرپرست کعبه بود، بالا میرفت و به وی آبرو و پایهای که نومیدانه آن را گدایی میکرد، میداد. ولی مرد در حال مرگ لبخند زده و گفت میخواهد با دین پدرانش از جهان برود. با امیدی از دست رفته، محمد، در حالی که زیر لب میگفت، «میخواستم برای او دعا کنم، ولی الله مرا از انجام چنین کاری بازداشت»، از اتاق بیرون رفت. (16)
قرآن این جستار را تایید میکند، «بر پیامبر و كسانى كه ایمان آوردهاند سزاوار نیست كه براى مشركان پس از آنكه برایشان آشكار گردید كه آنان اهل دوزخند طلب آمرزش كنند هر چند خویشاوند [آنان] باشند.» (قرآن، 9:113) دشوار است باور شود که خدا پیامبر خودش را از آمرزش خواستن برای مردی که پیامبر را بزرگ کرده، و در همهی زندگی پشتیبان او بوده و چیزهای بسیاری را فدای او نموده، بازدارد. این کار خدا را چنان پست میکند که ارزش مورد پرستش قرار گرفتن را از او میگیرد. فداکاریهای ابوطالب و خانواده وی برای خشنودی محمد بسیار بود. این مرد، با این که ادعای پسر برادر خویش را باور نمیکرد، مانند کوهی در برابر رقیبان وی ایستاده بود، و او را از هر گونه گزند احتمالی پاسداری کرده و برای 42 سال همواره پشتیبان محمد ماند. با ابن همه، زمانی که ابوطالب آیین وی را نپذیرفت، محمد چنان سرخورده شد که نتوانست خویش را قانع سازد که حتی در بستر مرگ برای او آمرزش بخواهد. بخاری نوشته: «ابوسعید الخدری گفته زمانی که کسی به محمد خاطره عموی وی (یعنی ابوطالب) را یادآوری نمود، پیامبر گفته است، ’شاید شفاعت ما در روز قیامت به وی کمکی باشد که او را در جایی از جهنم که آتش تا قوزک پای وی میرسد، بیندازند. ولی حتی از این اندازه آتش، مغز او خواهد جوشید.‘»(17)
از سویی محمد عموی خویش را محکوم به آتش دوزخ نموده و از سوی دیگر با تظاهر به وظیفه شناسی، ادعای شفاعت برای او دارد. بهر روی، همین محمد در چند جای دیگر گفته، هیچ کسی پروانهی شفاعت در پیشگاه خدا را ندارد. (18)
جوانی محمد کمابیش بدون رخداد بوده یا به آن اندازه دارای ارزش برای او یا برای نویسندگان زندگی نامه او نبوده تا درباره آن داستان سرایی کنند. او کمرو، ساکت و چندان اجتماعی نبوده است. با وجود این واقعیت که محمد از سوی عمو مراقبت و حتی لوس شده بود، همانند دیگر یتیمها به موقعیت خویش حساس باقی ماند. خاطرههای تنهایی و بی مهری زمان کودکی برای بیشتر زندگی همراه او ماند.
سالها گذشت. محمد یکه و تنها در جهان خویش، دور و کناره گیر از همتایان خودش ماند. بخاری (19) میگوید محمد «کمروتر از یک دوشیزه باکره چادری» (20) بود. او در همه زندگی خودش چنین ماند، نا مطمئن و ترسو، گاهی نیز با گزافه گویی و خودستایی برای جبران این کمبود میکوشید.
محمد هیچ شغل آبرومندی پیدا نکرد. در این سالها، چوپانی چند تا گوسفند، کاری که ویژه دختران بود و عربها آن را کاری غیر مردانه به شمار میآوردند، را بر عهده داشت.