نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زندگی و ارزش
#21

موضع شما بسیار نزدیکتر است به کانت، اما در کل ربطی به بحث ما ندارد، موضع من بیشتر ویتگنشتاینی‌ست. کانت نظرش این است که چیزها جلوه‌ی آگاهی ما از آن‌ها هستند و بنابراین رسیدن به باورها و ارزشهای عینی از ذهنیت مطلق امکان‌پذیر است و معیار نهایی سنجش درستی یا نادرستی چیزها لوژیک است


Nothing which is intuited in space is a thing in itself, and space is not a form which belongs as a property to things; but objects are quite unknown to us in themselves, and what we call outward objects are nothing else but mere representations of our sensibility, whose form is space, but whose real correlated thing in itself is not known by means of these representations, nor ever can be, but respecting which, in experience, no inquiry is ever made.
The things which we intuit are not in themselves the same as our representation of them in intuition, nor are their relations in themselves so constituted as they appear to us; and if we take away the subject, or even only the subjective constitution of our senses in general, then not only the nature and relations of objects in space and time disappear, but even space and time themselves.
What may be the nature of objects considered as things in themselves and without reference to the receptivity of our sensibility is quite unknown to us. We know nothing more than our own mode of perceiving them, which is peculiar to us and which though not of necessity pertaining to every animated being, is so to the whole human race.
Supposing that we should carry our empirical intuition even to the very highest degree of clearness we should not thereby advance one step nearer to the constitution of objects as things in themselves.
To say then that our sensibility is nothing but the confused representation of things containing exclusively that which belongs to them as things in themselves, and this under an accumulation of characteristic marks and partial representations which we cannot distinguish in consciousness, is a falsification of the conception of sensibility and phenomenization, which renders our whole doctrine thereof empty and useless. The difference between a confused and a clear representation is merely logical, and has nothing to do with content.



این شبیه موضع من است یا موضع شما؟ حالا به نظر می‌رسد یکسری بازیهای زبانی برای پذیرفتن واقعیت عینی از طریق تئوری‌های نه چندان معنادار کوانتومی(۱) برای همچنان ارجحیت دادن به ذهنیت سوبژکتیو دست و پا کرده‌اید که از عواقب وخیم رهیافت ایده‌آلیستی بگریزید، ولی باز مشکل حل نمی‌شود. تفاوت بین فوت ِ پدر بزرگوار شما(دور از جان)و مردن سوسک حمام هنوز هم تفاوت غیرلوژیکال است، نمی‌توان استدلال لوژیکال برای توجیه آن آورد، چنانکه شما هم عاجز بودید و دیدیم به انکار کلی تفاوت میان ذهنی و عینی متوسل شدید. من می‌گویم اگرهم تفاوتی نباشد، که هست و کُل متدولوژی علمی و دستاوردهای آنهم بر پایه همین تفاوت قائل شدن و تلاش برای نزدیک کردن استنباط ذهنی به واقعیت عینی بدست آمده، باز از آنجاکه تفاوت لوژیکالی میان بودن و نبودن نیست استدلال شما راه به جایی نمی‌برد مگر آنکه بتوانید اثبات بکنید وجود قدم عقلانی به عدم دارد که نمی‌توانید، فلاسفه از من و شما هوشمندتر تلاش کرده‌اند و نتوانسته‌اند.

(04-10-2020, 12:38 AM)Mehrbod نوشته:  بگوییم, کسی پیانو‌زن است و خودآگاهانه میپندارد که پیانو‌زن خوبی هم است, ولی ناخودآگاهانه به مهارت خود باور ندارد. آیا اینجا, ما نمیتوانیم بگوییم که او ۱۰۰% خودفریب است؟


تنها مشکل «ارزشها ارزشمند هستند زیرا زندگی ارزشمند است و برای ارزشمند بودن زندگی ارزشها باید ارزشمند باشند» ایرادات منطقی آن نیست، ذهنی بودن آن هم نیست، ارجاع آن به عواطف است. در شرایطی که گزاره‌ی شما سفسطه دارد، پیشفرض اثبات نشده و نتیجه‌گیری اثبات‌نشدنی دارد، چیزی بجز بیان عواطف شخصی نیست و از هیچگونه پرسشگری عقلانی سربلند بیرون نمی‌آید سخن از خودفریبی گفتن اشتباه است.

(04-10-2020, 12:38 AM)Mehrbod نوشته:  نیک ببینید که ما هیچ کاری به جهان بیرون نداشتیم و تنها از شکاف میان خودآگاه وا ناخودآگاه گفتیم که میشد خودفریبی. در ادامی نیز همین است

بر چه اساسی می‌توانیم از فریب بودن یکی و حق بودن دیگری صحبت بکنیم؟ زمانی که زنجیره‌ی منطقی صرف در هر دو گزاره رعایت شده؟
زمانی می‌توانیم بگوییم خودفریبی رخ داده که بتوانیم درستی و نادرستی باوری را با اصالت آنچه ما آگاهی ِ درست تلقی می‌کنیم مشخص بکنیم. در غیاب عینیتی که درستی و نادرستی در سنجش با آن تعیین بشوند و با ارجاع به لوژیک نمی‌توان به چنین چیزی دست یافت. مثال شما هم باطل است زیرا ما معیارهای قابل اندازه‌گیری بیرونی برای سنجیدن توانمندی پیانونوازی تا اندازه‌ای داریم، این‌ها هم هنوز به قطعیت مثلاً سنجش شتاب نیستند ولی باز از ارزش‌گزاری سوبژکتیو هزار برابر عینی‌تر و قابل تعریف‌تر و قابل اندازه‌گیری‌تر هستند. معیار برای سنجش ارزشمندی ذاتی زندگی از اینهم کمتر است. نوازندگی نزدیکی و دوری از محصول ریاضی‌وار ساخته شده‌ی بیرونی دارد که از زنجیره‌ی بهم پیوسته‌ی عناصر شکل گرفته، ارزشها چنین نیستند.


(04-10-2020, 12:38 AM)Mehrbod نوشته:  بهمینروال, جهان ذهنی نیز روالمند است و نمونه‌وار هیچکس نمیتواند همزامان هم خرسند باشد هم ناخرسند, ولی میتواند میان ایندو بتندی جابه‌جا شود.

روال‌مندی چیزی از درستی یا نادرستی احتمالی کم نمی‌کند، جهان ذهنی بیمار اسکیزوفرونیک نادرست داوری می‌شود چون با عینیت تحت توافق مطابقت ندارد ولو آنکه ثبات لوژیکال هم داشته باشد و روال‌مند باشد. به همین خاطر است که من برخلاف شما و کانت می‌گویم چیزی بجز خرد محض باید داور درستی نادرستی گزاره‌ها باشد ولی باز این یک بحث مجزاست و گرفتاری شما یکی دوتا نیست.


۱) فلان چیزها در مرحله‌ی اتمی لرزش دارند پس یکی هستند مثل آن است که بگوییم بادی که از روده بیرون می‌زند و سخنی که از دهان می‌آید هر دو باد و پس یکی هستند، که تکنیک‌وار درست است ولی چیزی به آگاهی ما نمی‌افزاید و به بحث هم ارتباط چندانی ندارد. چنانکه پیشتر گفتم بی‌ارزش تلقی کردن زندگی معنادار است و ایراد لوژیک که آنرا بی‌معنی بکند ندارد، پس تنها از طریق نشان دادن فاصله‌ی آن با «حقیقت» است که می‌توان درستی یا نادرستی آن را سنجید، حالا حقیقت می‌خواهد صرفاً جلوه‌ی واقعیت باشد یا ترکیبی از تأثیرات متقابل عینیت‌ذهنیت یا به کل عینی یا ذهنی. اصل مشکل پابرجاست و ویرانگر کل جهان‌بینی شما که حول محور ارزش ذاتی قائل شدن برای زندگی‌ست.

زنده باد زندگی!
[-]
  • Mehrbod, Thanks
پاسخ
#22

گیر اینجا بیشتر در این است که تعریف شما از خودفریبی این است: ناهمخوانی ذهن با واقعیت. گیر کار هم دوباره گیری شناختشناسانه است, زیرا همه‌ی چیزی که ما از واقعیت میدانیم از فیلتر ذهن میگذرد ازینرو, در پایان روز, ما نمیتوانیم مرزی میان واقعیت و ذهن بکشیم.

پس اگر سنجه‌ی سنجش خودفریبی را این بگذاریم هرگز ره به جایی نخواهیم برد. تعریف نوینتر خودفریبی, چیزیکه من در اندیشه داشتم ناهمخوانی خوداگاه و ناخوداگاه کس میباشد. در حقیقت, هر بونده‌ی زنده‌ای همواره یک ناخوداگاه خواهد داشت زیرا خوداگاهی زمانی میتواند فرابروید که ناخوداگاهی پشت پرده پردازشان باشد. ناخوداگاه یک روانگُسیخته (شیزوفرنی) نمیتواند مرز میان واقعیت و ذهنیت را دریابد, و واقعیت اینجا چیزی نیست بیشتر از یک نمونه‌سازی بسیار ساده شده و آینه‌گون مغز از سُهشگرهای ورودی.

اینک, خودفریبی میشود زمانیکه یا ناخودآگاه چیزی را از خودآگاه میپوشاند و یا وارونه, خودآگاه چیزی را در ناخودآگاه سرکوب میکند. زمانیکه میان ایندو شکافی نباشد کس دچار خودفریبی نخواهد بود, هتا اگر یک بیمار روانگسیخته باشد.

با این تعریف, زمانیکه من از خودفریبی تکنولوژی در آدم امروزین سخن میگویم دیدگاه من این است که درست بمانند خداباوران, که درونشان میدانند خدایی نیست - بجز مگر یک درسد بسیار اندکی - آدم امروزین هم بخوبی در ناخودآگاه  اش میداند ساختن هوشواره‌ای‌ که هرکاری را بهتر از او میتواند انجام دهد بسیار خطرناک است, ولی خودآگاهانه آن را سرکوب کرده و به ته ذهن اش میسپارد, درست همانجاییکه "میداند روزی هم خواهد مرد, ولی آن را بخوبی میتواند نادیده بگیرد و جوری بزیود که گویی نامیرا است".

.Unexpected places give you unexpected returns
[-]
  • Thanks
پاسخ
#23

(03-27-2020, 02:38 PM)Ouroboros نوشته:  مطالعه این کتاب را توصیه می‌کنم که احتمالا مهمترین کتاب نوشته شده در تاریخ در مقطع کنونی تطور انسان است : http://shatteredshield.net/media/suicide_note.pdf


در این تاپیک تنها به دلایل فلسفی گزاره‌ی «وجود بر عدم وجود تقدم ندارد» اشاره شد، در حالی که نویسنده هزار صفحه دلیل تاریخی و سوسیوبیولوژیک دیگر می‌آورد که چرا مدرنیته و میوه‌اش، لیبرال دموکراسی، نهایتا ما را به خودکشی ژنتیکی دسته‌جمعی می‌برد و این تنها محدود به مشتی استدلال فلسفی نیست

احتمالا از همین‌رو بود که اوروبروس در تاپیک «گفتگوهایی پیرامون سنت و مدرنیته» می‌گفت مدرنیته برای این مشکل دموگرافیکش از سنت شکست خواهد خورد، چراکه در بلندمدت دیگر نیروی کافی برای مقابله با سنت ندارد. دلیل اینکه خواندن این کتاب احتمالاْ اتوماتیک شما را به سمت سنت بکشاند این است که اگر بعد از خواندن آن خودکشی نکنید، چاره‌ای ندارید جز اینکه سراغ ارزش‌های سنتی بروید که زندگی را دارای هدف مشخص می‌دانند که ارزش جان‌فداکردن داشته باشد (و نه، این کتاب صرفا شارح برخی از ارزش‌های سنتی است و نه مدافع آن). دیگر برای شما مسئله این نیست که سنت مقابل مدرنیته بی‌خرد و غیرمنطقی است، اصلا برای همین که منطق و خرد را محدود می‌کند ارزشمند می‌شود و کسی تا کتاب را کامل نخواند متوجه نمی‌‌شود این حرف‌ها یعنی چه. تا آن روز هم اگر کسی حوصله کرد و کتاب را خواند و هنوز در این ماتم‌کده بود، بیاید تا شاید کمی درباره‌ی آن بحث‌های کلامی بی‌خود داشته باشیم.
[-]
  • Dariush, Mehrbod
پاسخ
#24

(12-08-2020, 02:25 AM)Thanks نوشته:  
(03-27-2020, 02:38 PM)Ouroboros نوشته:  مطالعه این کتاب را توصیه می‌کنم که احتمالا مهمترین کتاب نوشته شده در تاریخ در مقطع کنونی تطور انسان است : http://shatteredshield.net/media/suicide_note.pdf


در این تاپیک تنها به دلایل فلسفی گزاره‌ی «وجود بر عدم وجود تقدم ندارد» اشاره شد، در حالی که نویسنده هزار صفحه دلیل تاریخی و سوسیوبیولوژیک دیگر می‌آورد که چرا مدرنیته و میوه‌اش، لیبرال دموکراسی، نهایتا ما را به خودکشی ژنتیکی دسته‌جمعی می‌برد و این تنها محدود به مشتی استدلال فلسفی نیست

احتمالا از همین‌رو بود که اوروبروس در تاپیک «گفتگوهایی پیرامون سنت و مدرنیته» می‌گفت مدرنیته برای این مشکل دموگرافیکش از سنت شکست خواهد خورد، چراکه در بلندمدت دیگر نیروی کافی برای مقابله با سنت ندارد. دلیل اینکه خواندن این کتاب احتمالاْ اتوماتیک شما را به سمت سنت بکشاند این است که اگر بعد از خواندن آن خودکشی نکنید، چاره‌ای ندارید جز اینکه سراغ ارزش‌های سنتی بروید که زندگی را دارای هدف مشخص می‌دانند که ارزش جان‌فداکردن داشته باشد (و نه، این کتاب صرفا شارح برخی از ارزش‌های سنتی است و نه مدافع آن). دیگر برای شما مسئله این نیست که سنت مقابل مدرنیته بی‌خرد و غیرمنطقی است، اصلا برای همین که منطق و خرد را محدود می‌کند ارزشمند می‌شود و کسی تا کتاب را کامل نخواند متوجه نمی‌‌شود این حرف‌ها یعنی چه. تا آن روز هم اگر کسی حوصله کرد و کتاب را خواند و هنوز در این ماتم‌کده بود، بیاید تا شاید کمی درباره‌ی آن بحث‌های کلامی بی‌خود داشته باشیم.

از جای خوبی شروع کردید؛ معمولا دوستان سنت‌گرای ما بعد از حوصله‌فرسایی‌های فراوان به اینجا می‌رسند. خب پس بیایید همین گزاره «سنت مقابل مدرنیته بی‌خرد و غیرمنطقی است، اصلا برای همین که منطق و خرد را محدود می‌کند ارزشمند می‌شود» را کمی بیشتر وابکاویم ببینیم به کجا می‌رسیم. در این عبارت، که از قضا مبنایی‌ترین استدلال سنت‌گرایان نیز هست، یک تناقض بسیار واضح وجود دارد که شاید در نگاه نخست، شبیه به بازی‌های کلامی به نظر برسد، اما واقعا بدون حل کردن آن امکان ادامه دادن وجود ندارد. راست‌اش آن‌قدر این تناقض درونی واضح هست که اگر بدانم قبلا کسی به آن فکر و اشاره نکرده، وضعیت برایم کمی ترسناک می‌‌شود حتی! سنت برای آنکه بداند لازم منطق را محدود کند، باید از مخاطرات آن و مدرنیسم آگاه باشد. یعنی چطور ممکن است شما بدون آنکه بدانید با رفتن به سوی مدرنیته چه بلایی قرار است سرتان بیاید، در مقابل آن موضع تدافعی بگیرید؟ به دو روش : 
1 - تجربه‌ی مدرنیته (حداقل در اشکال قلیل‌اش)
2 - از طریق استدلال منطقی و بررسی ایده‌ها و شواهد به روش‌های علمی

حالا سنت ریشه در تاریخی چندهزار ساله دارد و بنابراین گزینه‌ی اول منتفی است، چون در هر حال حداقل در اینجا «روش» ناموجود است. می‌ماند گزینه‌ی دوم؛ در اینجا باید با استفاده از یک چیز، خودش را نفی کنیم! حالا ما می‌بینیم که اگرچه چنین تعارضی در ذات وجود دارد، اما در عمل رخ می‌دهد، یعنی کسانی را شاهد هستیم که بدون آگاهی یا روش‌های منطقی، پیشاپیش خود را محافظه‌کار می‌شمارند و بدون آنکه بخواهد بدانند «چرا»، سنت را برمی‌گزینند. مثلا اکثریت عظیم دین‌داران، انگیزه‌ای برای توجیه منطقی جهان‌بینی خود ندارند. اما بی‌‌آنکه بخواهیم بیش از اندازه فرمیک پیش برویم، بدیهی‌ست که در جهانی مملو از اذهان Ignorant زندگی می‌کنیم و این اذهان همان‌قدر که می‌توانند در طرف سنت قرار گیرند، می‌توانند در سوی مقابل نیز باشند (بماند که اشکال بسیار متنوعی از اختلاط این دو، با نسبت‌های گوناگون، نیز شاهد هستیم، چنانکه بسیجی ربات‌ساز هم، حداقل در ظاهر موجود است). بنابراین ایراد ذاتی دیگری نیز در سنت هست و آن اینکه در مقابل چنین سناریویی، راه‌حلی در آن نیست. مثلا جوان هزار سال پیش را پدرش، کدخدا، رهبران مذهبی و حکومت محافظه‌کار، در چارچوب سنتی نگاه می‌داشت. امروز شما برای این میلیون‌ها اذهانی که گفتم، چه راه حلی دارید؟ توجه دارید که در محیطی که همه‌ی ارکان زندگی و آدم‌ها، مدرن هستند، زندگی فردی سنتی ناممکن است، و اساسا انحصار ایده‌ی سنت‌گرایی به زندگی فردی، خودش شکل دیگری از مدرنیته است؛ چرا که سنت اگر حوزه‌ی عمومی فراگیر وجود نداشته باشد، بی‌معنی است؛ یعنی انشاالله قرار نیست که بگویید حکومت‌های مدرن امروزی باید آنقدر Individualism را برقرار سازد که منِ سنت‌گرا هم بتوانم در آن کشور به تمام ارکان ارزش‌های سنتی خود بپردازم؟ خیلی دیگر لیبرال می‌شود این‌جور، نه؟ هرچند که مدرنیته می‌تواند چنان فربه باشه که شمای سنتی هم می‌توانید خود را درون آن بگنجانید! 

خب من کنجکاوم بدانم کجا و چه کسانی پیش‌تر به این مساله‌ی اساسی پرداخته‌اند چون به نظر من این اگر بنیادی‌ترین مساله‌ی پیش روی سنت‌گرایی نباشد، قطعا از بنیادی‌ترین‌ها هست. با این دیدگاه، برتری دموگرافیک سنت بر مدرنیسم نیز بر باد خواهد رفت. 

پ.ن : چرا ماتم‌کده؟ خوب است که! نیست؟

کسشر هم تعاونی؟!
[-]
  • Thanks
پاسخ
#25

نه، کتاب هایزمن درباره‌ی خودکشی نیست. حتی تنها درباره‌ی این هم نیست که آیا خودکشی تصمیمی منطقی‌ست یا نه. بدتر، حتی نمی‌گوید این خودکشی به معنای مرگ و نیستی‌ست. نویسنده‌ی اوتیستیک باور داشت بشر دارد خودکشی دسته‌جمعی بیولوژیک می‌کند تا در قالبی پست‌بیولوژیک و تکنولوژیک زنده شود. گفتمانی‌ست مذهبی که بارها آن را با گفته‌های ادیان ابراهیمی درباره‌ی محشر کبرا و رستاخیز مقایسه می‌کند: درست است که همه می‌میریم ولی AI-God متعال ما را در جنات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ دوباره زنده می‌کنداگر هدف نهایی تکنولوژی چیزی جز خلقت هوش‌مصنوعی‌ای با توانایی‌های خدای قادر مطلق نیست پس بالاخره به بیان نویسنده Jesus Saves (Your Soul [on God’s Hard Drive]).

خودکشی فردی منطقی‌ست یا نه؟ تنها اشاره به روی کوه‌یخ است. خلاصه‌ی تمام آن دوهزار صفحه از ابتدا تا انتها چنان است: همدلی شدیدی بین ملت یهود و ملت آنگلوساکسون وجود دارد. ریشه‌ی تمام ارزش‌های مدرن به این برمی‌گردد که چگونه یهودیت مقابل فرعون مصری و ساکسون‌ها مقابل «ویلیام جاکش نورمنی» دست به ساخت سیستم‌هایی زدند که کاملا خلاف حرکت ژن بود. Magna Carta و Bill of Rights ادامه‌ای بر همان Ten Commandments هستند و ویژگی مشترکشان این است که قوانین و اخلاقیات را نه لابه‌لای کدهای ژنتیکی گشتند بلکه روی لوح سنگی و کاغذ ثبت کردند. تمام کتاب، شرح و تحلیل درگیری بین ژن‌ها و میم‌هاست و این‌که چگونه دو ملتی که از نظر ژنتیکی مغلوب شدند، اما از نظر میمی بر اشغال‌گران خود پیروز. از آن موقع با حاکم‌شدن ارزش‌های یهودی-مسیحی لیبرال دموکراسی، ما شاهد پسرفت در ژن (بیولوژیک) هستیم و پیشرفت در میم (تکنولوژیک یا پست‌بیولوژیک). نازیسم و فاشیسم آخرین مرحله‌ی دفاع از این ژن بود که مغلوب میم شد. این‌که چرا نازیسم از آلمان و فاشیسم از ایتالیا شروع شد، همه نتیجه‌ی این بود که فرعون و ویلیام جاکشی به آن‌ها حمله نکرد و بنابراین ارزش‌های Kin Selectionای آن‌ها و وحدتشان بهم‌ریخته نشد.

ربط اینها به خودکشی دسته‌جمعی؟ از آنجایی که میم اساسا ضدژن است و پیشرفت تکنولوژی مساوی‌ست با پسرفت بشر بیولوژیک (1) و تمام پیشرفت تکنولوژیک قرار است به یک AI-God برسد (2) پس لیبرال دموکراسی که بیشترین کارآیی اقتصادی و تکنولوژیک را فراهم می‌کند (3) ما را نهایتا به Singularity می‌رساند. کل کتاب به‌ خلاصه‌ترین شکل: بشر بعد از این Singularity چنان به موجودی غیرقابل‌شناسایی برای بشر امروزی تبدیل می‌شود که باید بگوییم ما به‌عنوان موجوداتی بیولوژیک داریم خودکشی می‌کنیم تا به‌عنوان موجوداتی پست‌بیولوژیک زنده شویم. پس تیتر کتاب سرکاری‌‌ست جز اینکه کتاب درباره‌ی نهیلیسم است و به‌هرحال ترجیحی منطقی بر وجود بر عدم نیست.

[عکس: suidjsdhgiasj_cnoote.png]

اگر کسی فکر می‌کند تز نویسنده‌ی خدابیامرز ناشی از یبوست فلسفی بوده و غلط است دیگر به خودش زحمت خواندن کل کتاب را ندهد که احتمالا بیشتر از این نصیبش نشود. 

نقل قول:شیوه‌ی اندیشه‌ی شما کلاسیک و کانتی مانده است. در ذهن خودتان دیواری میان عینی و ذهنی کشده‌اید و میگمانید دگرسانی بزرگی میان سوژه و ابژه هست, هنگامیکه ایندو هردو دورویِ یک سکه اند و بس. فیزیک کوانتومی به ما نمایاند که آن برداشتی کِ از "ماده" میداشته‌ایم یک پنداره بیش نبوده و همه چیز یک روند کوانتومی‌ست که بسامد لرزشیکِ ویژه‌ی خودش را میدارد و پس, دگرسانی بزرگی میان نرمافزار (ذهن) و سختافزار (مغز) در کار نیست. من دیریست این نگره را نزد خودم پرداخته‌ام و به آن ژرف اندیشیده‌ام و زمانیکه از برنامه‌نیسی و شناختی که آن در جایگاه فیلسوفانه به آدم میدهد سخن میگفتم همین نرمافزار و سختافزار میباشد.

آیرونیک، ولی دیدگاه هایزمن به دیدگاه شما که کتاب را نخوانده‌اید (حداقل زمان ارسال پست) و به‌ظاهر با تز کتاب مخالفید بسیار نزدیک‌تر است. او تلویحا و بی‌آنکه نام ببرد دیدگاه ابزارگرایی علمی را تبلیغ می‌کند چراکه حداقل برعکس علمی که می‌خواهد همه‌چیز را «عینی» ببیند صادق‌تر است. اگر بین عینیت و ذهنیت دیواری کشیده شود و عالمان سمت عینیت را بگیرند، شهامت کافی برای خودکشی دارند؟
نقل قول:The most total objectivity appears to lead to the most total self-negation. Objectivity towards biological factors is objectivity towards life factors. Indifference to life factors leads to indifference between the choices of life and death. To approach objectivity with respect to self-interest ultimately leads to indifference to whether one is alive or dead. The dead are most indifferent; the least interested; the least biased; the least prejudiced one way or the other. What is closest to total indifference is to be dead. If an observer hypothesizes death then, from that perspective, the observer has no vested interests in life and thus possible grounds for the most objective view. The more an observer is reduced to nothing, the more the observer is no longer a factor, the more the observer might set the conditions for the most rigorous objectivity. It is likely that most people will not even consider the veracity of this correlation between death and objectivity even if they understand it intellectually because most will consciously or unconsciously choose to place the interests of self-preservation over the interests of objectivity. In other words, to even consider the validity of this view assumes that one is willing and able to even consider prioritizing objectivity over one’s own self-preservation. Since it not safe to simply assume this on an individual level, let alone a social level, relatively few are willing and able to seriously address this issue (and majority consensus can be expected to dismiss the issue). In short, for most people, including most “scientists”, overcoming self-preservation is no ultimately a subject for rational debate and objective discussion
نقل قول:پ.ن : چرا ماتم‌کده؟ خوب است که! نیست؟
تلویحا باب گفت‌وگو را با متن بالا ادامه دادم اما صحبت‌های شما گفت‌وگوی مفصل‌تری می‌طلبد که شاید در تاپیک سنت و مدرنیته ادامه دادیم. اینجا هم ماتم‌کده‌ست به این دلیل که حضور هر نفر به‌ازای غیاب یک دوست دیگر است و این است که من شاید دارم فعلا با دیوار صحبت می‌کنم و شما شاید چند سال بعد این پیام را بخوانید. به‌هرحال سلامت باشید.
1
[-]
  • Mehrbod
پاسخ
#26

سلام به دوستان دفترچه‌ای. همان Thanks هستم. به ایمیل قبلی برای بازیابی پسورد دسترسی نداشتم و این اکانت را ساختم که مهم نیست.


(12-10-2020, 09:25 PM)Dariush نوشته:  از جای خوبی شروع کردید؛ معمولا دوستان سنت‌گرای ما بعد از حوصله‌فرسایی‌های فراوان به اینجا می‌رسند. خب پس بیایید همین گزاره «سنت مقابل مدرنیته بی‌خرد و غیرمنطقی است، اصلا برای همین که منطق و خرد را محدود می‌کند ارزشمند می‌شود» را کمی بیشتر وابکاویم ببینیم به کجا می‌رسیم.


IMHO,
اینها دلایل من برای مخالفت با مدرنیته و دفاع از سنت یا کلا هر چیز ارتجاعی هستند:

به نظر می‌رسد هوش مصنوعی به ازای از دست رفتن حریم خصوصی ما پیشرفت کرده. بدون این همه دیتا، به این مرحله نمی‌رسید. وقتی Privacy Freaks پیشنهاد می‌کردند از ابزارهایی استفاده کنیم تا این دیتا به فروش نرسد معمولا بی‌توجهی می‌شد چون Nothing to hide, nothing to fear. اما آنچه هوش مصنوعی نیاز داشت دیتاهای عادی از مردم عادی بود، نه اطلاعات سری، مخفیانه و تاریک. و برای همین دیتاهای معمولی، همان مردم در حال جایگزین شدن با ماشین‌هایی هستند که به مرور بعید است تصور کرد بتوانند هیچوقت کاری را انجام دهند که هوش مصنوعی ده برابر بهترش را نتواند انجام دهد.

آیا پروژه‌ نهایی مدرنیته این نیست، که دانش همیشه بهتر است و همه‌چیز را بهتر است فهمید؟ ولی در آخر، به نظر می‌رسد انسان هنوز نمی‌داند جهان چگونه کار می‌کند و این دانش را صرفا به هوش مصنوعی برون‌سپاری کرده. و اگر این موجودات به‌مراتب هوشمندتر یک بار برای همیشه جایگزین انسان شوند، پس تنها کسی که می‌تواند برای «جهان چگونه کار می‌کند» و «نظریه‌ی همه‌چیز» جوابی داشته باشد یک هوش مصنوعی است نه انسانی که خیلی قبل‌تر احتمالا منقرض شده یا هیچ توانی برای فهم موجودی به‌مراتب باهوش‌تر از خودش ندارد. تلاش مدرنیته برای «پیشرفت» در دانش به پایان آیرونیکی رسید، اینکه او توانایی ادامه‌ی این پیشرفت را ندارد، پس بهتر است موجودی هوشمندتر بسازد تا این راه را «بدون او» ادامه دهد.

Ignorance is Bliss. Data is Knowledge. برای ساخت موجودی هوشمندتر انسان آن را با دیتای میلیون‌ها انسان دیگر پر کرد، به ازای از دست رفتن حق پایه‌ای مثل حریم خصوصی. آخرین قدم «پیشرفت» و پرستش دانش ابتدا به نهیلیسم رسید (همان تز کتابی که سوژه‌ی این تاپیک بود: اینکه دلیلی منطقی برای ترجیح هستی بر نیستی نداریم) و در مرحله‌ی بعدی به اینکه آن را باید به موجودی هوشمندتر بسپارد. چه اهمیتی برای انسان دارد اگر نه خودش، بلکه هوش مصنوعی‌ای در آینده، چنان پیشرفته و دانشمند باشد که برای سازوکار جهان جواب پیدا کند؟ چه فایده اگر این دانش در ذهن هوش مصنوعی باشد و نه انسان؟ 

جلوگیری یا مقررات‌گذاری جلوی پیشرفت هوش مصنوعی روش دیگری برای گفتن Ignorance is Bliss است. اگر اینها درست باشد، پس راه نئولودیت‌ها، مرتجعین و سنت‌گرایان درست است، نه برای اینکه «حقیقت» می‌گویند بلکه چون «بقا» نوع بشر با آنها تضمین است. و آیا، در معنای مدرن کلمه، «منطقی»تر نیست که بقا را بر حقیقت اولویت دهیم؟ نقل مشهوری از داوکینز هست که می‌گوید بزرگ‌ترین مشکلش با دین این است که فرد را با دانشی ناقص از جهان قانع می‌کند که می‌داند جهان چگونه کار می‌کند. ولی اگر این پیشرفت از مسیر هوش مصنوعی می‌گذرد و انسان جایگاهش به‌عنوان قدرتمندترین موجود روی زمین را از دست می‌دهد، این دانش چه فایده‌ای دارد؟ نقل است که در قرن فعلی انسان می‌پرسد آیا ربات‌ها حق‌و‌حقوق دارند، و در قرن بعدی این ربات‌ها هستند که می‌پرسند آیا انسان‌ها حق‌و‌حقوق دارند یا نه.

اگر کسانی جلوی این پیشرفت را بگیرند، مدرنیته‌دوستان آن را محکوم می‌کنند چون «جلوی پیشرفت و رفاه» را می‌گیرد. اگر فهم حقیقت مهم‌تر از بقا است، آیا این افراد حاضرند تیمی را جمع‌آوری کنند تا فقط برای نفس «پیشرفت» و بدون هیچ مزدی، به‌عنوان پروژه ثانوی، روی ارتقای این پروژه‌ی نهایی دوران مدرن کار کنند؟

***

مدرنیته‌ستیزی نباید با این اشتباه گرفته شود که بگوییم روش علمی کار نمی‌دهد. مشکل این است که شدیدا خوب کار می‌دهد و شاید مرگ را هم به‌عنوان بیماری روزی درمان کند. اما بیاییم روش علمی را به logical extreme خودش برسانیم:

چند سال پیش این سوال مطرح شده بود و نیچر به آن پرداخت که چرا باید به دپارتمان‌های علوم سیاسی فاند داد وقتی بعد از این همه سال تحقیق هنوز نتوانسته‌اند دلیل جنگ‌ها را توضیح بدهند یا جلوی هیچ جنگی را بگیرند، عمر تمدن‌ها یا حکومت‌ها را حدس بزنند، درحالی‌که هارد ساینس با همه‌ی معماهایش هر روز سوالات جدیدی را جواب می‌دهد.

در هارد ساینس‌ها که دقیق‌ترین روش علمی به کار بسته می‌شود توضیح هر پدیده معمولا به معنی پیش‌بینی پدیده هم هست. ما می‌توانیم حرکت اجرام سماوی را در هزار سال بعد پیش‌بینی کنیم، ولی سافت ساینس‌ها آنقدر دقیق نیستند که رفتار بعدی انسان را برای یک دقیقه بعد پیش‌بینی کنند. «پیشرفت» در روش علمی اگر به این معنی است که سافت ساینس‌ها یا علوم شناخت بشر به همان دقت فیزیک برسند پس منطقا دنیای انسان را هم می‌شود مثل حرکت اجرام سماوی با دقت پیش‌بینی کرد و تغییر داد. پیشرفت در این دانش چه سودی دارد وقتی نتیجه‌ی نهایی‌اش می‌شود «مهندسی اجتماعی» انسان؟ رابرت یرکیز برای اینکه روان‌شناسی را به عنوان علم به دنیای علم بشناساند بارها تلاش کرد در جنگ جهانی اول روش هارد ساینس‌ها و دقت آنها را وارد روان‌شناسی کند و سافت ساینس هر روز بیشتر وامدار دقت روش هارد ساینس‌ها می‌شود و این به معنی بهتر شدن در پیش‌بینی انسان و تبدیل کردنش به یک پدیده‌ی قابل مهندسی است.

پیش‌بینی داگ رابینز برای صدسال آینده خواندنی است و همینطور که مشخص است مدرنیته‌خواه ارتدوکسی است. مهم است نه از این نظر که درست یا غلط پیش‌بینی کرده، از این نظر که به شکاف عمیق بین پیشرفت تکنولوژی و عدم پیشرفت ماهیت انسان اشاره می‌کند:

It is clear from current trends that the scientific and technological achievements of mankind have just begun.  In one hundred years, society will have a ten-fold increase in its ability to produce wealth, but it will struggle with equitable distribution and meaningful employment, as it does today.  Our ability to produce technological advancement greatly exceeds our ability to produce social, political, and economic advancements.  In other words, our ability to build new gadgets is much better than our ability to work together, to avoid conflict, and to share our wealth.  Most of the positive developments of the next hundred years will come from technology.  Most of the scary stuff will come from social problems

اگر تکنولوژی به مرحله‌ای برسد که ذات بشر را مخصوص بستر تکنولوژیک تغییر دهد، این خود مستلزم دوباره پیشرفت دادن تکنولوژی و بدتر کردن این شکاف نیست؟ حل کردن این معضلات اجتماعی-انسانی یعنی پیشرفت کردن در سافت ساینس‌ها و پیشرفت در این سافت ساینس، پس دوباره مهندسی اجتماعی. ولی مشکل حاشیه‌ای دیگری هم در این «حل کردن مشکلات تکنولوژی با خود تکنولوژی» هست که شکل دیگری از همان «بیاییم کمیته‌ای بسازیم تا جلوی ساخت بیش از حد کمیته‌ها را بگیریم» است. سیریل پارکینسون در همان مقاله‌ی معروفش برای اینکه نشان دهد راه‌حل‌های بوروکراتیک برای کم‌کردن مشکلات بوروکراسی خود باعث بزرگ‌تر و پیشرفته‌تر شدن بوروکراسی می‌شوند الگوریتمی ریاضیاتی را نشان می‌دهد که به نظر من فرقی با ماهیت تکنولوژی ندارد: هرقدر مشکلات تکنولوژی را بخواهیم حل کنیم چاره‌ای جز بزرگ‌تر کردن همان تکنولوژی‌ها نداریم. برای بحران محیط زیست و بمب اتمی، تکنولوژی معمولا همان راه ساخت تکنولوژی‌های جدید و بزرگ‌تر می‌دهد.

مسئله فقط از دست رفتن بقا نیست. مهندسی اجتماعی انسان یعنی از دست رفتن آزادیش و جایگزینی‌اش با موجودی هوشمندتر از او یعنی از دست رفتن قدرتش. The Counter-Revolution of Science فون هایک در نقد همین دیدگاه نوشته شده و همین «نبود دانش» را باعث پیشرفت آزادی می‌داند درحالی‌که پیشرفت فعلی می‌خواهد همه‌چیز را به موجودی از همه هوشمندتر بسپارد. گوبینو قبلا در رساله‌ی غلطش درباره‌ی نژادهای بشر هم نوشته بود تاریخ را باید با دقت علوم طبیعی سنجید تا جایی که بالاخره به همه بحث‌های جناح‌های سیاسی پایان داد. هایک: 

Many of the greatest things man has achieved are not the result of consciously directed thought, and still less the product of a deliberately co-ordinated effort of many individuals, but of a process in which the individual plays a part which he can never fully understand
in practice it is regularly the theoretical collectivist who extols individual reason and demands that all forces of society be made subject to the direction of a single mastermind [AI], while it is the individualist who recognizes the limitations of the powers of individual reason and consequently advocates freedom as a means for the fullest development of the powers of the inter-individual process.

***

مدرنیته‌خواهان می‌توانند دو دلیل برای ادامه‌ی این پیشرفت بیاورند: پیشرفت باعث افزایش شادی می‌شود و در ذات بشر است.

پیشرفت باعث افزایش شادی نمی‌شود به همان دلایلی که نوح هراری در فصل آخر Sapiens می‌نویسد (کاری به دیگر انتقاداتی که به این کتاب شده نداریم): فعل و انفعالات شیمیایی‌ای که باعث شادی می‌شود از حدی به بعد بالاتر نمی‌رود. انسان مدرنی که در سیلیکون ولی کارمند است با انسان بدوی‌ای که دنبال آهو می‌دوید هر دو فعل و انفعالات شیمیایی شادی‌بخش یکسانی تجربه می‌کنند، و قابل تردید است که تمام این پیشرفت‌های تاریخی آیا هیچوقت باعث بیشترشدن این فعل و انفعالات شیمیایی شده‌اند یا نه. هایزمن در آخر کتاب هم نقد خوبی دارد:

If science is to continue its purposeless advance, then
curiosity, wonder, and happiness must be disenchanted and
vivisected. Science and philosophy might be motivated by a
sense of poetic wonder, but what happens when wonder,
curiosity, and the joy of understanding have been reduced
and explained in terms of chemical reactions of the brain. Is
it possible to synthesize this knowledge with the experience
of it? How far is one willing to lie to one’s self in the belief of
the goodness of the truth when science has conquered the
non-scientific behaviors that motivate science?
If we have a technical understanding of the biochemical
basis of the experience of curiosity, wonder, amazement,
awe, and mystery themselves, does this diminish our
experience of them? Do these experiences fall into the same
category as myths, lies, and illusions? What rational basis is
there to treat them any differently? What then, does it mean
to lead a “rational life”? If science and knowledge are
supposedly pursued for its own sake, then how about the
knowledge that life has no discernable purpose, knowledge
that happiness, wonder, and curiosity are based in material
organizations that were likely selected for their evolutionary
survival value, and knowledge that there is no
fundamentally rational basis for choosing life over death.

پس اگر هدف شادی و بیشتر کردن رفاه بشر است، انسان بدون اینها هم ۱۵۰ هزار سال توانسته شاد زندگی کند. کتاب Daniel Everett درباره‌ی زندگی قبیله‌ی Piraha و دانشمندانی که آورده بود و نتیجه گرفتند اینها شادترین انسان‌هایی هستند که تا به حال دیده‌اند گویاست.
پیشرفت در ذات بشر نیست چون هر چیز ذاتی باید از ابتدای شکل‌گیری بشر موجود باشد و نه آنکه صرفا از انقلاب صنعتی به بعد. تا قبل از آن و در این صدها هزار سال بشر هیچ تمایلی به پیشرفت در فکر و ابزار نشان نداده. بنابراین پیشرفت برساخت اجتماعی‌ست که در شکل‌گیری تصادفی تمدن و نهایتا در هزار سال اخیر شروع و در دویست سال آخر تشدید شده. کتاب اول An Essay Concerning Human Understanding از جان لاک که یکی از سنگ‌بناهای روش علمی شد همچنان درباره‌ی ماهیت ذات و اینکه ایده‌ها ذاتی نیستند مفید است.
مدرنیته‌خواهان سنت‌گرایان را برای باور به «موهومات» و «افسانه‌ها» توبیخ می‌کنند ولی به نظر می‌رسد خود پیشرفت هم یکی از همین «موهومات» و «افسانه‌ها» باشد. ولی فعلا مثل ماهی در آب هستیم. شاید اگر مدت بیشتری بگذرد پیشرفت هم افسانه شود چون هرقدر مدت بیشتری بگذرد دید بهتری نسبت به تاریخ پیدا می‌کنیم. Imperium فرانسیس پارکر یوکی در همین مورد:
The facts of the Second World War are one thing in this year 1948, in the brains of the Culture-bearing stratum of Europe, and something totally different in the minds of the newspaper-reading herds. By 2000 the view of the present Culture-bearing stratum will have become also the view of the many, and by that time, more facts will be known to the independent thinkers about the same War than are now known to the few. For one of the characteristics of Life-facts is that distance–particularly temporal distance–shows up their lineaments more clearly. We know more of Imperial history than Tacitus knew, more of Napoleonic history than Napoleon knew, vastly more of the First World War than its creators and participants knew, and Western men in 2050 will know our times in a way that we can never know them. To Brutus his mythological ancestry was a fact, but to us a more important fact is that he believed it.
پیشرفت هم یکی از انگل‌های ذهنی است که وارد بدن میزبانش می‌شود و از او تغذیه می‌کند بی‌آنکه خودش کاری کند: افراد برای «پیشرفت» فدا می‌شوند بی‌آنکه هیچوقت آنقدر زنده بمانند تا بتوانند مصرف‌کننده‌ی همان پیشرفت‌های تکنولوژیک شوند. مثل کسی که هزینه می‌کند تا نام خدایش یا وطنش یا نژادش زنده بماند. اگر در لیبرالیسم ملاک تعیین حق اول با فرد است پس دلیلی ندارد تا فرد هیچوقت پای «پیشرفت بشر» قربانی شود.
درست مثل دوران سنت، افرادی کم‌تعداد که در پیشرفت تکنولوژی دست دارند برای کل بشر دارند تصمیم می‌گیرند، از نحوه‌ی شغل آینده‌شان و کوچاندن اجباری‌شان به سمت STEM تا فروش دیتاهایشان، آن هم برای یک greater good به نام پیشرفت، چون لابد پیشرفت باعث افزایش رفاه است (که نیست) یا امر ذاتی است (که نیست).
***


(12-10-2020, 09:25 PM)Dariush نوشته:  اکثریت عظیم دین‌داران، انگیزه‌ای برای توجیه منطقی جهان‌بینی خود ندارند.


و نه عینیت‌گرایی علمی. وقتی همه قرار است بمیریم یا آزادی و قدرتمان از دست برود بحث فلسفی نیاز نیست ولی این قسمت را می‌شود به یک بحث کلامی اختصاص داد. ولی عینیت‌ علمی خودش بی‌تناقض نیست. از هایزمن:

The scientist is a paradox. Scientists are characterized by
interestedness in disinterestedness. If a scientist is
disinterested is disinterestedness, however, that is the end of
science. The goal of disinterestedness or objectivity requires
interestedness or subjectivity.
Are there objective grounds for choosing the goal of
objectivity over more consistently subjective goals? The goal
of objectivity, if consistent, leads to indifference to the choice
between objectivity and subjectivity. The goal of objectivity
undermines the goal of objectivity. If totally indifferent, it
seems impossible to choose between objectivity and
subjectivity.


***

در عمل:

برای به جنبش درآوردن یا باید وعده‌ی اتوپیا بدهی یا افراد را نسبت به دیگرانی در آن بیرون متنفر کنی تا بز طلیعه شوند. دفاع من از سنت هیچ‌یک از اینها نیست. چون روش علمی مدرن کاملا کار می‌دهد، و کسانی که با آن کار می‌کنند هم معمولا اهداف شخصی و نیات صادقانه دارند و نه توطئه‌. پس از این نظر چیزی برای تنفر وجود ندارد، و دفاع از بازگشت به سنت یا بدویت فقط برای این است که بقای نوع بشر در مرحله‌ی اول و بعدا قدرت و آزادی‌اش حفظ شود. پس، در اینجا سنت هم اتوپیا نیست و اینکه از نظر حقوق بشری تقریبا همیشه فاجعه بوده را نمی‌شود انکار کرد، حداقل با استاندارد امروزی. روش کازینسکی برای دفاع از لیبرال دموکراسی برای اینکه نظام مطلوبی برای یکپارچه‌کردن تکنولوژی و ضربه‌ی نهایی زدن به آن است را نمی‌پسندم. Accelerationismای که پیشنهاد می‌دهد گویا سابقه‌ی خوب و دستاورد چندانی ندارد. و اگر همان لیبرال دموکراسی کمتر سراغ صنعتی‌سازی اتوکراسی‌ها برود این روند خیلی بیشتر از آنچه فکر می‌کرد به تاخیر می‌افتد (صنعتی‌سازی شوروی روی دوش آمریکا افتاد). این است که معتقدم نظام‌های اتوکراتیک ناکارآمد فاسد تا وقتی جلوی پیشرفت دست‌انداز می‌شوند و به تاخیرش می‌اندازند در بلندمدت مفیدند، حتی با اینکه دفاعشان از سنت به دلایل غلط مثل دیسژنی و شیر سویا و کمبود تستسرون و اختلاط نژادها و کمرنگی ارزش‌های مسیحی و افزایش همجنسگرایی و مسئله‌ی یهود باشد.

***

پی‌نوشت: هیچ‌کدام از منابع این پست «سنت‌گرا» نیستند، همه رجوع به منابعی‌ست در دفاع از ارزش‌های روشنگری. و همه برای این بود که گزاره‌ی «سنت برای محدودیت گذاشتن مقابل خرد و منطق ارزشمند است» شفاف شود. چند منبع غیرسنتی دیگری که نام نبردم ولی در این قضیه کمک‌کننده بودند را معرفی می‌کنم که بهتر از من توضیح داده‌اند. همه می‌توانند در رد «افزایش دانش = افزایش قدرت» باشند. Ulysses Unbound:‌ Studies in Rationality, Precommitment, and Constraints از جان الستر از همه مفیدتر است. در مرحله‌ی بعدی نظریه‌ی عدالت جان رالز خوب است، خصوصا Ignorance Veil او. Maxims and Reflections گوئیچاردینی دوست صمیمی ماکیاولی هم خوب است، خصوصا توضیحاتش درباره‌ی اینکه چطور افراد بی‌دانش در سیاست‌ها و تصمیم‌گیری‌ها گاهی بهتر از افراد دانشمند عمل می‌کنند.
2
[-]
  • Mehrbod
پاسخ
#27

Simple گرامی نام کاربری شما بلغزش پاک شد, خوشبختانه نوشته‌های شما سرجایشان است.

بمهر به من پیغام بدهید و بگویید thanks را با چه ایمیلی نام نوشته بودید تا من دسترسی‌اتان را برگردانم:

فیسبوک من: 
https://www.facebook.com/profile.php?id=100073387890126

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان