05-06-2021, 09:01 PM
نه، کتاب هایزمن دربارهی خودکشی نیست. حتی تنها دربارهی این هم نیست که آیا خودکشی تصمیمی منطقیست یا نه. بدتر، حتی نمیگوید این خودکشی به معنای مرگ و نیستیست. نویسندهی اوتیستیک باور داشت بشر دارد خودکشی دستهجمعی بیولوژیک میکند تا در قالبی پستبیولوژیک و تکنولوژیک زنده شود. گفتمانیست مذهبی که بارها آن را با گفتههای ادیان ابراهیمی دربارهی محشر کبرا و رستاخیز مقایسه میکند: درست است که همه میمیریم ولی AI-God متعال ما را در جنات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ دوباره زنده میکند. اگر هدف نهایی تکنولوژی چیزی جز خلقت هوشمصنوعیای با تواناییهای خدای قادر مطلق نیست پس بالاخره به بیان نویسنده Jesus Saves (Your Soul [on God’s Hard Drive]).
خودکشی فردی منطقیست یا نه؟ تنها اشاره به روی کوهیخ است. خلاصهی تمام آن دوهزار صفحه از ابتدا تا انتها چنان است: همدلی شدیدی بین ملت یهود و ملت آنگلوساکسون وجود دارد. ریشهی تمام ارزشهای مدرن به این برمیگردد که چگونه یهودیت مقابل فرعون مصری و ساکسونها مقابل «ویلیام جاکش نورمنی» دست به ساخت سیستمهایی زدند که کاملا خلاف حرکت ژن بود. Magna Carta و Bill of Rights ادامهای بر همان Ten Commandments هستند و ویژگی مشترکشان این است که قوانین و اخلاقیات را نه لابهلای کدهای ژنتیکی گشتند بلکه روی لوح سنگی و کاغذ ثبت کردند. تمام کتاب، شرح و تحلیل درگیری بین ژنها و میمهاست و اینکه چگونه دو ملتی که از نظر ژنتیکی مغلوب شدند، اما از نظر میمی بر اشغالگران خود پیروز. از آن موقع با حاکمشدن ارزشهای یهودی-مسیحی لیبرال دموکراسی، ما شاهد پسرفت در ژن (بیولوژیک) هستیم و پیشرفت در میم (تکنولوژیک یا پستبیولوژیک). نازیسم و فاشیسم آخرین مرحلهی دفاع از این ژن بود که مغلوب میم شد. اینکه چرا نازیسم از آلمان و فاشیسم از ایتالیا شروع شد، همه نتیجهی این بود که فرعون و ویلیام جاکشی به آنها حمله نکرد و بنابراین ارزشهای Kin Selectionای آنها و وحدتشان بهمریخته نشد.
ربط اینها به خودکشی دستهجمعی؟ از آنجایی که میم اساسا ضدژن است و پیشرفت تکنولوژی مساویست با پسرفت بشر بیولوژیک (1) و تمام پیشرفت تکنولوژیک قرار است به یک AI-God برسد (2) پس لیبرال دموکراسی که بیشترین کارآیی اقتصادی و تکنولوژیک را فراهم میکند (3) ما را نهایتا به Singularity میرساند. کل کتاب به خلاصهترین شکل: بشر بعد از این Singularity چنان به موجودی غیرقابلشناسایی برای بشر امروزی تبدیل میشود که باید بگوییم ما بهعنوان موجوداتی بیولوژیک داریم خودکشی میکنیم تا بهعنوان موجوداتی پستبیولوژیک زنده شویم. پس تیتر کتاب سرکاریست جز اینکه کتاب دربارهی نهیلیسم است و بههرحال ترجیحی منطقی بر وجود بر عدم نیست.
اگر کسی فکر میکند تز نویسندهی خدابیامرز ناشی از یبوست فلسفی بوده و غلط است دیگر به خودش زحمت خواندن کل کتاب را ندهد که احتمالا بیشتر از این نصیبش نشود.
آیرونیک، ولی دیدگاه هایزمن به دیدگاه شما که کتاب را نخواندهاید (حداقل زمان ارسال پست) و بهظاهر با تز کتاب مخالفید بسیار نزدیکتر است. او تلویحا و بیآنکه نام ببرد دیدگاه ابزارگرایی علمی را تبلیغ میکند چراکه حداقل برعکس علمی که میخواهد همهچیز را «عینی» ببیند صادقتر است. اگر بین عینیت و ذهنیت دیواری کشیده شود و عالمان سمت عینیت را بگیرند، شهامت کافی برای خودکشی دارند؟
خودکشی فردی منطقیست یا نه؟ تنها اشاره به روی کوهیخ است. خلاصهی تمام آن دوهزار صفحه از ابتدا تا انتها چنان است: همدلی شدیدی بین ملت یهود و ملت آنگلوساکسون وجود دارد. ریشهی تمام ارزشهای مدرن به این برمیگردد که چگونه یهودیت مقابل فرعون مصری و ساکسونها مقابل «ویلیام جاکش نورمنی» دست به ساخت سیستمهایی زدند که کاملا خلاف حرکت ژن بود. Magna Carta و Bill of Rights ادامهای بر همان Ten Commandments هستند و ویژگی مشترکشان این است که قوانین و اخلاقیات را نه لابهلای کدهای ژنتیکی گشتند بلکه روی لوح سنگی و کاغذ ثبت کردند. تمام کتاب، شرح و تحلیل درگیری بین ژنها و میمهاست و اینکه چگونه دو ملتی که از نظر ژنتیکی مغلوب شدند، اما از نظر میمی بر اشغالگران خود پیروز. از آن موقع با حاکمشدن ارزشهای یهودی-مسیحی لیبرال دموکراسی، ما شاهد پسرفت در ژن (بیولوژیک) هستیم و پیشرفت در میم (تکنولوژیک یا پستبیولوژیک). نازیسم و فاشیسم آخرین مرحلهی دفاع از این ژن بود که مغلوب میم شد. اینکه چرا نازیسم از آلمان و فاشیسم از ایتالیا شروع شد، همه نتیجهی این بود که فرعون و ویلیام جاکشی به آنها حمله نکرد و بنابراین ارزشهای Kin Selectionای آنها و وحدتشان بهمریخته نشد.
ربط اینها به خودکشی دستهجمعی؟ از آنجایی که میم اساسا ضدژن است و پیشرفت تکنولوژی مساویست با پسرفت بشر بیولوژیک (1) و تمام پیشرفت تکنولوژیک قرار است به یک AI-God برسد (2) پس لیبرال دموکراسی که بیشترین کارآیی اقتصادی و تکنولوژیک را فراهم میکند (3) ما را نهایتا به Singularity میرساند. کل کتاب به خلاصهترین شکل: بشر بعد از این Singularity چنان به موجودی غیرقابلشناسایی برای بشر امروزی تبدیل میشود که باید بگوییم ما بهعنوان موجوداتی بیولوژیک داریم خودکشی میکنیم تا بهعنوان موجوداتی پستبیولوژیک زنده شویم. پس تیتر کتاب سرکاریست جز اینکه کتاب دربارهی نهیلیسم است و بههرحال ترجیحی منطقی بر وجود بر عدم نیست.
اگر کسی فکر میکند تز نویسندهی خدابیامرز ناشی از یبوست فلسفی بوده و غلط است دیگر به خودش زحمت خواندن کل کتاب را ندهد که احتمالا بیشتر از این نصیبش نشود.
نقل قول:شیوهی اندیشهی شما کلاسیک و کانتی مانده است. در ذهن خودتان دیواری میان عینی و ذهنی کشدهاید و میگمانید دگرسانی بزرگی میان سوژه و ابژه هست, هنگامیکه ایندو هردو دورویِ یک سکه اند و بس. فیزیک کوانتومی به ما نمایاند که آن برداشتی کِ از "ماده" میداشتهایم یک پنداره بیش نبوده و همه چیز یک روند کوانتومیست که بسامد لرزشیکِ ویژهی خودش را میدارد و پس, دگرسانی بزرگی میان نرمافزار (ذهن) و سختافزار (مغز) در کار نیست. من دیریست این نگره را نزد خودم پرداختهام و به آن ژرف اندیشیدهام و زمانیکه از برنامهنیسی و شناختی که آن در جایگاه فیلسوفانه به آدم میدهد سخن میگفتم همین نرمافزار و سختافزار میباشد.
آیرونیک، ولی دیدگاه هایزمن به دیدگاه شما که کتاب را نخواندهاید (حداقل زمان ارسال پست) و بهظاهر با تز کتاب مخالفید بسیار نزدیکتر است. او تلویحا و بیآنکه نام ببرد دیدگاه ابزارگرایی علمی را تبلیغ میکند چراکه حداقل برعکس علمی که میخواهد همهچیز را «عینی» ببیند صادقتر است. اگر بین عینیت و ذهنیت دیواری کشیده شود و عالمان سمت عینیت را بگیرند، شهامت کافی برای خودکشی دارند؟
نقل قول:The most total objectivity appears to lead to the most total self-negation. Objectivity towards biological factors is objectivity towards life factors. Indifference to life factors leads to indifference between the choices of life and death. To approach objectivity with respect to self-interest ultimately leads to indifference to whether one is alive or dead. The dead are most indifferent; the least interested; the least biased; the least prejudiced one way or the other. What is closest to total indifference is to be dead. If an observer hypothesizes death then, from that perspective, the observer has no vested interests in life and thus possible grounds for the most objective view. The more an observer is reduced to nothing, the more the observer is no longer a factor, the more the observer might set the conditions for the most rigorous objectivity. It is likely that most people will not even consider the veracity of this correlation between death and objectivity even if they understand it intellectually because most will consciously or unconsciously choose to place the interests of self-preservation over the interests of objectivity. In other words, to even consider the validity of this view assumes that one is willing and able to even consider prioritizing objectivity over one’s own self-preservation. Since it not safe to simply assume this on an individual level, let alone a social level, relatively few are willing and able to seriously address this issue (and majority consensus can be expected to dismiss the issue). In short, for most people, including most “scientists”, overcoming self-preservation is no ultimately a subject for rational debate and objective discussion
نقل قول:پ.ن : چرا ماتمکده؟ خوب است که! نیست؟
تلویحا باب گفتوگو را با متن بالا ادامه دادم اما صحبتهای شما گفتوگوی مفصلتری میطلبد که شاید در تاپیک سنت و مدرنیته ادامه دادیم. اینجا هم ماتمکدهست به این دلیل که حضور هر نفر بهازای غیاب یک دوست دیگر است و این است که من شاید دارم فعلا با دیوار صحبت میکنم و شما شاید چند سال بعد این پیام را بخوانید. بههرحال سلامت باشید.