10-08-2018, 01:46 PM
Thanks نوشته: با این حساب شما نظریه ساپیر-وورف رو قبول دارید و به این باور دارید که زبان روی تفکرات ما تأثیرگذاره؟
شاید این مشکل کموبیش در تمام زبانها برای توصیف واژههای کلان باشه؛ مثلاً وقتی ما «خانه» رو نام میبریم، از یک کاخ در کالیفرنیا تا کوخ در آفریقا یا غار و پنتهاوس رو شامل میشه و استفاده از این واژه بهطور خام، اونچه واقعاً در ذهن بهوجود میآد رو تداعیگر نیست. آخرش کاخ منظورمون بوده یا کوخ؟ اینجاست که باید واژه خانه رو در یک عبارت یا جملهای کاملتر بسط بدیم. مطمئن نیستم که همه زبانها یا حتی زبان پارسی برای این واژههای کلان برگردانی به این دقیقی داشته باشند، مگر اینکه واژه خانه رو حذف کنیم و صرفاً به کاخ و کوخ بسنده کنیم.
زبان روشنه که روی اندیشه اثر میگذارد. اگر نیک بنگیرید, سختافزار مغز آدمی از دویست هزار سال پیش تاکنون فرگشت آنچنان
بزرگی نداشته, ولی ازراه زبان پتانسیل آن باز شده است. ذهن همان نرمافزار مغز است و زبان یکی از مِهادینترین ابزارهای آن.
Thanks نوشته: حالا قصدم این نیست که از پارسی سره دفاع کنم یا نکنم یا وارد فلسفه زبان بشم، حتی قصدم دفاع تمامقد از نوداروینیسم و مرگ فلسفه هم نیست و پست قبلی رو از زبون بقیه توضیح دادم تا صرفاً دیالوگ و گفتوگویی در این زمینه ایجاد بشه. اگر بخوام دیدگاه خودم رو بهطور اجمالی بگم؛ از اونجایی گفتم که فرگشت تا حدودی مرگ فلسفه رو رقم زده که تونسته جواب خوبی به کلیترین سؤالات این حوزه باشه:
ما از کجا آمدهایم؟
آیا ساعت بدون ساعتساز یا طراحی بدون طراح هم امکانپذیر است؟
آیا انسانها برابرند؟
آیا طراح هوشمند وجود دارد؟
البته میشه پذیرفت که فرگشت بهعنوان یک نظریه علمی، درباره چرایی زنده بودن ما، چرایی وجود ما، چرایی وجود اخلاق در بین ما و... جوابگو نیست؛ همونطور که سایر علوم تجربی هم درباره چراییها زیاد گفتهای ندارند، اما برای «چگونگیها» چرا؛ مثلاً به قول جان کوتران (John Cothran)، ریاضیدان و شیمیدان، در فیزیک ما میتونیم به این پرسش که «چگونه دو جسم همدیگر را جذب میکنند؟» جواب کاملی بدیم، اما به اینکه «چرا دو جسم همدیگر را جذب میکنند؟» نه.
گرچه برای مثال، اونطور که شما گفتید در فرگشت ما «چرایی» خوب و بد در حیطه اخلاق رو متوجه نمیشیم، اما حداقل میتونیم به «چگونگی» شکلگیری اخلاقیات و تاریخچه اون پی ببریم که حکم متریال رو برای خود فلسفه داره.
حالا همین مثال درباره اخلاقیات رو برای بقیه حیطهها میتونیم به کار ببریم؛ مثلاً در زمینه سیاستهای بینالملل یک نظریه فرگشتی وجود داره، در اخلاقیات، روانشناسی، پزشکی و... هم همینطور.
در واقع، به گمان من تنها چیزی که هنوز مرگ فلسفه رو بهطورکلی رقم نزده، اینه که فلسفه همچنان میپرسه «چرا؟» و فرگشت (و سایر علوم تجربی) میپرسه «چگونه؟». اما فرگشت از اونجایی جلو زد که توضیحات فلاسفه قدیم رو برای سؤالاتی که عرض کردم با نظریه بهتری جایگزین کرد.
درسته, فرگشت همان چگونگیست و در برخی جاها پاسخگوی چرا نیز هست. برای نمونه «چرا سکس
خوشایند است؟» پرسشیست که فرگشت پاسخگوی آن است, ولی «چرا در جهان خودآگاهی هست؟», نه.
.Unexpected places give you unexpected returns