07-06-2015, 08:28 AM
iranbanoo نوشته: من یکی از توجهاتم به این نوع افراده.
افرادی که با جامعه ی خودشون همخوانی ندارن.نیاز به مراقبت و تیمار داریشون وجود داره ولی در عین حال نه خطری برای کسی ایجاد میکنند و نه برای خودشون.
ولی به نظرم زندگی کردن با این افراد واقعا سخته.اطرافیان رو خسته میکنند و جامعه برای رفتار نامتعارف اونها اطرافیان و خانواده ی اونها رو مسئول میدونن و چندان به این افراد روی خوش نشون نمیدن
سوال من اینه....
اگر شما یکی از اعضای خانوادتون دچار چنین مشکلی بود که نگهداریش براتون سخت وغیر ممکن بود باز هم این حرف رو میزدید؟
برایدنگهداری این بیماران چه قدر حاضر بودید هزینه بپردازید؟
دلتون براشون میسوخت یا سعی میکردید از این امکان که بشه در فضایی جدا اونها رو نگهداری کرد استفاده میکردید؟
از کسی بپرسید که 5 بار بستری بوده و خودش هم بیماره!
اکثر بیمارای روانی که من توی 5 بار بستری شدنم دیدم آرومن. بعضی هاشون رفتارهای غیر عادی دارن مثل حرف زدن با خود ولی در کل آرومن. من خودم هم یکی از اونا بودم و با بسیاری از اونها دوست بودم. در کل بیش از 100 روز تاکنون بستری بودم و مثل یک انترن یا دکتر یه ربع پیششون نبودم و برم بلکه 24 ساعت از نزدیک با اونها زندگی کردم.
من هم یکی مثل اونا! با قاطعیت میتونم بگم اکثر اونها وقتی که پا روی دمشون گذاشته بشه یا احساس کنن پا روی دمشون گذاشته شده (چه درست چه غلط) از کنترل خارج میشن یعنی نمیتونن خودشونو کنترل کنن. من خودم توی خانه همینطورم. با کسی کاری ندارم ولی وقتی احساس کنم بهم بی توجهی میشه یا توهین میشه یا آزارم میدن غیر قابل کنترل میشم. داروهایی هم که میخورم باور کنید هیچ کاری برام انجام نمیدن فقط بهشون معتاد شدم و نخورمشون بهم میریزم و خوابم نمیبره.
فرق اصلی خودم و این افراد با بقیه در توانایی کنترل خود در شرایط نامناسب هست. همیشه زندگی مطابق میل آدم نیست و آدم با شرایط کنار میاد ولی خودم و این افراد بنا به هر دلیلی نمیتونن با شرایط کنار بیان و به دنبال تغییر دادن شرایطن که ممکن نیست.
مثلا خودم به همین دلیل از دولت پول میگیرم و دکترم بهم پیشنهاد ازدواج داده. (نه برای خودش! با یکی که خودم انتخاب کنم) ولی برادرم از بچگی بجز من رفیق نداشته و بهم وابستست و سنگ اندازی میکنه. مادرم که تو زندگیش فقط مادرش رو دوست داشت که 10 سال پیش مرد و منو به عنوان نوه مادرش دوست داشته نه بچه خودش! کلا خانوادش تخمشم نیستن و کل هفته منتظر اینه که بشه پنجشنبه بره سر قبر مادرش! بابام هم که بیخیال ترین بابای دنیاست! تو جوونیش که هرچی قابل کشیدن بوده کشیده و مخش پکیده و اسکیزوفرنی داره. برای کفتراش ویتامین میخره ولی تا حالا منو دکتر نبرده!