05-19-2015, 02:51 PM
Dariush نوشته: چالش 2: جامعه سنتی ِ عاری از دین
در دنیای باستان و دورههای تاریخی مدنیت انسان در اشکال سنتیاش،
موارد پرشماری از جوامع ِ وجود دارند که در آنها خبری از یک آئین یا دین
آسمانی یا الهی ِ همهگیر وجود ندارد؛ در حالیکه همچنان بسیاری از صفات و
ویژگیهایی که دوستان، انها را خواصِ تعالی یک جامعه میشمارند
در آن مدنیتها وجود دارند:
یکی از نمونههای برجسته در این میان، تمدن چین ِ باستان است.
چین ِ باستان یکی از مدنیتهایی بوده که در آن خبری از دین یا خدایان نبوده هرگز و
در خوشبینانهترین حالات، اسطورههایی، باز نه آنچنان قدرتمند چون اسطورههای یونان
باستان وجود داشته است، با اینحال یکی از درخشانترین تمدنهای باستانی بوده.
از طرفی چین به دلیل وسعت عظیماش هرگز تحت ِ حاکمیت ِ همهجانبهی امپراطورهای
چینی نبوده. و جالب اینکه:
در واقع تعصب و ایمان در چین هرگز جایی نداشته است! هرگز کسی را برای
بیاعتقادی به اصول تائوییسم یا کنفسیوس نکشتهاند یا مجازات نکردهاند.
ضمن اینکه باید گفت که تفکرات ِ فلسفی در چین را هیچ جور نمیتوان Religion
نامید، چرا که با هیچکدام از ویژگی های یک دین سازمانیافته خوانایی ندارند.
همین الان هم چین یکی از ملحدترین کشورهای جهان محسوب میشود:
در واقع تمام تمدنهای آسیای دور ماهیتی اینچنینی داشتهاند.
پاسخ به این «چالش» نیازمند ارتکاب یکی دیگر از گناهان کبیرهی مذهب مدرنیته، یعنی پذیرش عینیت زیستشناختی مفهوم نژاد است.
زردپوستان دارای نیاز تاریخی بسیار بیشتری، در ابعاد بسیار عمیقتر و شدیدتری بودهاند برای همکاری با یکدیگر. افزون بر این، از آنجاکه زن حامله در هوای منفی سی درجه قادر به هیچ کاری به جز مردن از سرما و گرسنگی نیست، امکان نه گفتن به هر مردی را از دست میدهد. در وجود تکهمسری اجباری رقابت میان مردان بسیار کم میشود و یکدیگر را همکار و شریک خود میبینند نه رغیب خود. پس هم انتخاب طبیعی، و هم انتخاب جنسی شصت هزار سالی زردپوستان را از رقابت با یکدیگر بازداشته و به همکاری با یکدیگر واداشته. او عملاً بدون همکاری و اعتماد متقابل در ابعادی بسیار وسیع، خیلی زود منقرض میشده. این است که از هرگونه دستگاه فرهنگی سرکوبگر برای در چک نگاه داشتن فردیت افسارگسیختهی منفعتطلب بینیاز هستند و همکاری میان افراد ِ فاقد خویشاوندی نزدیک ژنتیکی برایشان طبیعیتر است از رقابت با آنها. تمامی جوامع زردپوست ساختاری دارند مشابه کندوهای زنبورها یا کلونی مورچهها.
چنین فشاری روی اجداد ما نبوده و شاخص «فردیت» ما بسیار بیشتر است، در حقیقت هرچه رنگ پوست تیرهتر میشود ضریب هوشی پائینتر میرود، شاخص تستسترون بالاتر میرود، سایز کیر بزرگتر میشود و قدها بلندتر! هرچه بیشتر زنان امکان «نه» گفتن به مردان بیشتری را پیدا کردهاند، و توانایی اعمال تبعیض شدیدتری میان ایشان داشتهاند، «تمدنپذیری» کمتری در آنجا هست. در یک سوی این خطکش انسان سیاهپوست آفریقاییست، ذاتاً ناتوان و بیمیل به همکاری، فاقد ابتداییترین سطوح تمدن انسانی و دارای پائینتر توانایی ذهنی، همچنین بزرگترین کیر، بلندترین قد و بیشترین میزان از آنچه شما «فردیت» مینامید و تقدیس میکنید. در سوی دیگر، بشر زردپوست قرار دارد با کوتاهترین قد،کوچکترین کیر و بالاترین ضریب هوشی و بیشترین میزان عصبیت....
متوسط ضریبهوشی کشورهای گوناگون:
[ATTACH=CONFIG]4707[/ATTACH]
متوسط سایز کیر کشورهای مختلف:
[ATTACH=CONFIG]4708[/ATTACH]
در میانهی جدول، متمایل به سمت زردپوستان بشر سفیدپوست اروپایی قرار دارد با مقادیر به نظر «بینقصی» از فردیت و عصبیت، در میانهی جدول، متمایل به سوی سیاهپوستان بشر سفیدپوست خاورمیانهای قرار دارد: انسان اروپایی قادر است در موقعیتی فاقد تمدن والا، منهای اخلاقیات گروهی، بدون مذهب و سنت دارای مرجعیت زورمند به حیات جمعی نباتی و رقتانگیزی ادامه بدهد، انسان زردپوست تا اندازهی زیادی از مذهب بینیاز است اما به سنتی مردسالار عمیقاً محتاج چراکه در غیاب آن مردانش از منظر هورمنی تفاوت چندانی با زنان ندارند(و این فرهنگهای مورد پرستش شما همگی در میان مردسالارترین فرهنگهای تاریخ بشر بودهاند). انسان خاورمیانهای بدون مذهب از تداوم هرگونه نهاد اجتماعی عاجز است و خیلی زود تبدیل میشود به جایی مثل یونان یا ایران، این جوامع دارای اقلیت روشنپوستتر و باهوشتری هستند که در غیاب مذهبی که ایشان را موظف به نگهبانی و شبانی بکند، اکثریت تیرهپوستتر را مورد بهرهبرداری اقتصادی و اجتماعی قرار میدهند و باعث پسرفت عمومی با سرعت نور میشوند.
وانگهی اینها همه برای یک چپگرای معمولی آب در هاون کوفتن است، برای او انسان اشرف مخلوقات است و خارج از سیطرهی تکامل، سایز کیر و... برای زنان مهم نیست، همه انسانها در توانایی پردازش دادههای ذهنی برابر هستند و نژاد برساختهی فرهنگیست. ایکیو معیار خوبی برای سنجش هوش نیست و مذهب اشتباه تاریخی اجداد ماست، ولو آنکه اجداد ما فرصت بسیار کمتری برای ارتکاب اشتباهاتی چنین جدی و عمیق داشتهاند و بهای اشتباه اگر ناکارآمدی و بهای ناکارآمدی اگر نابودیست پس ما اینجا چه میکنیم و.... اگر امر واقع نبود که پس گردنتان را نگیرد احتمالاً میتوانستید تا ابد در توهم برابری ایرانی با چینی و ژاپنی غوطه بخورید، وانگهی یواشیواش سر و صدای آدمهایی که پی میبرند تفاوت افغانستان و سوئیس شاید چیزی بجز استعمار قهار و برساختهی فرهنگی قدار و چرخ بدکار باشد بلند میشود. صد سال پیش میگفتند منهای اسلام ایران از فرانسه کم که ندارد هیچ جلو هم میزند، صد سال بعد است و از اسلام در جامعه حتی نامی هم باقی نمانده، فاصلهی ایران و فرانسه اما بیشتر نشده باشد کمتر نشده. ما نه چینی هستیم نه سوئیسی، ایرانی هستیم و این چیزی فراتر است از محکومیت ابدی برای زندگی در بدنهای سبزه و پشمالو، این یعنی برخلاف ژاپن برای کاهش رقابت با همسایه نیاز داریم به یک هویت عینی و بیرونی که به فاصلهی بیولوژیکی میان ما فائق بیاید(شاید چون یک بچهی متوسط ایرانی باید برود مدرسهی «استثناییها» در ژاپن)، یعنی برخلاف ژاپن نیاز داریم هنجارهای به شدت سرکوبگر و شدید جنسی بر جامعه تحمیل بکنیم که زنان به زور و حداقل در ظاهر پاکدامن نگاه میدارد تا مردان تشویق به تشکیل خانواده با آنها بشوند و به جامعه چیزی باز پس بدهند(شاید چون یک زن متوسط ایرانی به اندازهی یک مرد متوسط ژاپنی تستسترون دارد!) و کلی از این «یعنیهای» ناجور دیگر.
زنده باد زندگی!