04-11-2012, 02:23 AM
٭٭٭٭٭ باز آوردن پسوند «îk»
در فارسی نو، پسوند «î» هم برای ساخت صفت، هم برای ساخت نام به کار میرود. برای مثال، از «خوب» که صفت است، «خوبی» را میسازیم که نام است و از «ایران» که نام است، «ایرانی» را میسازیم که صفت است. پس «î» از صفت، نام و از نام، صفت میسازد. از این رابطه میتوان برای تعیین این که یک واژه صفت است یا نام، استفاده کرد. برای مثال، «دوست» صفت است چون اگر به آن «î» بیافزائیم به «دوستی» میرسیم که نام است.
این پسوند صورت فَرگشتهی دو پسوند «îh» و «îk» فارسی میانه است. در فارسی میانه «îh» پسوند نامساز است و «îk» پسوند صفتساز. در فَرگشت زبان فارسی از میانه به نو، همخوان آخر این دو پسوند افتاده و در نتیجه، هر دو در فارسی نو «î» گشتهاند. با این حال، هنوز برماندهائی از این دو را میتوان در فارسی یافت. بهترین نمونهاش، واژههای مشتق از «تار» است:
[table]
[tbody][tr]
[th]واژه[/th]
[th]رده[/th]
[th]معنی[/th]
[/tr]
[tr]
[td]târ[/td]
[td]صفت[/td]
[td]تار: تیره[/td]
[/tr]
[tr]
[td]târ-îh[/td]
[td]نام[/td]
[td]تاری: تار بودن (مانند: تاری دید)[/td]
[/tr]
[tr]
[td]târ-îk[/td]
[td]صفت[/td]
[td]تاریک[/td]
[/tr]
[tr]
[td]târ-îk-îh[/td]
[td]نام[/td]
[td]تاریکی: تاریک بودن[/td]
[/tr]
[/tbody][/table]
نمونهی دیگر، قید «نزد» است که از آن صفت «نزدیک» و نام «نزدیکی» مشتق شده. همان طور که پیدا'ست:
همان طور که گفته شد، این واژهها از فارسی میانه بر ماندهاند و در فارسی نو ساخته نشدهاند. در فارسی نو، تنها «î» هست که از آن تنها میتوان یک واژه گرفت. در حالی که اگر آن دو پسوند میبودند، از یک واژه میشد دست کم سه واژه ساخت. و این یعنی چندبرابر شدن گنجایش واژهسازی زبان فارسی. شاید نتوان برای همهی زمینههای زبان فارسی این کار را کرد، اما دست کم برای زبان علمی باید این دو پسوند را زنده کرد. یادگیریاش هم سخت نیست: برونداد «î» تنها نام میتواند باشد و برونداد «îk»، تنها صفت. اگر بخواهیم این دو پسوند را به فارسی باز آوریم:
جدا از مناسب نبودن استفاده از «î» برای صفتگیری، مشکل دیگر این است که اگر واژه به «î» پایان گیرد، دیگر نمیشود واژه ساخت. برای برونرفت از این بنبست، ناچار:
و این یعنی آشفته و نادقیق کردن زبان. برای ما که حاضر ایم این همه کارهای مختلف بکنیم و حتا دست به دامن زبان بیگانه بشویم، نباید بهکارگیری پسوندی که به خود زبان تعلق داشته، جای ترسیدن داشته باشد.
در پایان، نمونهای دیگر از فارسی میانه برای نشان دادن سودمندی پسوند «îk»: ته (آخر، انتها) —> تهیک (تهی، خالی) —> تهیکی (تهی/خالی بودن، خلأ). چونین امکان واژهگیریای در فارسی کنونی نیست.
و سخن آخر این که: در صورتهای کهنتر زبان فارسی، وندهائی از دست «îk» کم نیست. بازآوری آنها میتواند به باروری هرچه بیشتر صورت امروزین زبانمان کمک کند.
رونوشت از http://jahanshiri.ir/fa/fa/ik.html
در فارسی نو، پسوند «î» هم برای ساخت صفت، هم برای ساخت نام به کار میرود. برای مثال، از «خوب» که صفت است، «خوبی» را میسازیم که نام است و از «ایران» که نام است، «ایرانی» را میسازیم که صفت است. پس «î» از صفت، نام و از نام، صفت میسازد. از این رابطه میتوان برای تعیین این که یک واژه صفت است یا نام، استفاده کرد. برای مثال، «دوست» صفت است چون اگر به آن «î» بیافزائیم به «دوستی» میرسیم که نام است.
این پسوند صورت فَرگشتهی دو پسوند «îh» و «îk» فارسی میانه است. در فارسی میانه «îh» پسوند نامساز است و «îk» پسوند صفتساز. در فَرگشت زبان فارسی از میانه به نو، همخوان آخر این دو پسوند افتاده و در نتیجه، هر دو در فارسی نو «î» گشتهاند. با این حال، هنوز برماندهائی از این دو را میتوان در فارسی یافت. بهترین نمونهاش، واژههای مشتق از «تار» است:
[table]
[tbody][tr]
[th]واژه[/th]
[th]رده[/th]
[th]معنی[/th]
[/tr]
[tr]
[td]târ[/td]
[td]صفت[/td]
[td]تار: تیره[/td]
[/tr]
[tr]
[td]târ-îh[/td]
[td]نام[/td]
[td]تاری: تار بودن (مانند: تاری دید)[/td]
[/tr]
[tr]
[td]târ-îk[/td]
[td]صفت[/td]
[td]تاریک[/td]
[/tr]
[tr]
[td]târ-îk-îh[/td]
[td]نام[/td]
[td]تاریکی: تاریک بودن[/td]
[/tr]
[/tbody][/table]
نمونهی دیگر، قید «نزد» است که از آن صفت «نزدیک» و نام «نزدیکی» مشتق شده. همان طور که پیدا'ست:
- از «îh» نام مشتق میشود و از «îk»، صفت.
- به لطف جدا بودن پسوند نامساز و صفتساز، از «تار» دو واژهی متفاوت «تاری» و «تاریک» مشتق شده.
- از صفت (تار) صفتی دیگر (تاریک) مشتق شده.
- و جالبتر این که، از «تاریک» دوباره واژه مشتق شده: تاریکی.
همان طور که گفته شد، این واژهها از فارسی میانه بر ماندهاند و در فارسی نو ساخته نشدهاند. در فارسی نو، تنها «î» هست که از آن تنها میتوان یک واژه گرفت. در حالی که اگر آن دو پسوند میبودند، از یک واژه میشد دست کم سه واژه ساخت. و این یعنی چندبرابر شدن گنجایش واژهسازی زبان فارسی. شاید نتوان برای همهی زمینههای زبان فارسی این کار را کرد، اما دست کم برای زبان علمی باید این دو پسوند را زنده کرد. یادگیریاش هم سخت نیست: برونداد «î» تنها نام میتواند باشد و برونداد «îk»، تنها صفت. اگر بخواهیم این دو پسوند را به فارسی باز آوریم:
- هنگامی که پایه صفت بوده و از آن نام ساخته شده، نیازی به تغییر نیست؛ نمونه: آسانی (آسان بودن)، سفیدی (سفید بودن)، دانائی (دانا بودن)
- هنگامی که پایه نام بوده و از آن صفت ساخته شده، باید «î» را، «îk» گردانیم؛ نمونه: زبانشناسی -> زبانشناسیک، دانش -> دانشیک (علمی)، گیاه -> گیاهیک، …
جدا از مناسب نبودن استفاده از «î» برای صفتگیری، مشکل دیگر این است که اگر واژه به «î» پایان گیرد، دیگر نمیشود واژه ساخت. برای برونرفت از این بنبست، ناچار:
- از عربی، عین صفت را نیز به فارسی میآوریم: صفت «بیضی» میشود «بیضوی»، صفت «هذلولی» میشود «هذلولوی». در حالی که اگر «îk» را به فارسی بر گردانیم، به راحتی داریم: بیضیک، هذلولیک.
- به سیاق عربی صفت میبندیم: «مانی، مانوی». راستی، برای «مربوط به بینی» (nasal) باید چه بگوئیم؟ بینوی؟ یا برای «پیشانی» باید بگوئیم «پیشانوی»؟ در حاشیه اضافه کنم که این کار به این مورد خلاصه نمیشود: «لثه، لثوی»، «فرانسه، فرانسوی»، «هندسه، هندسی» …
- از فرانسوی نیز به همین ترتیب: «تکنولوژی، تکنولوژیک»، «بیولوژی، بیولوژیک»، «استراتژی، استراتژیک». البته، پسوند «îk» فارسی میانه با پسوند «ique» فرانسوی از یک ریشه است و اگر ما پسوند «îk» را در فارسی نو میداشتیم، میتوانستیم ادعا کنیم که این صفتها فارسی، و تنها نامها وامواژه اند!
- در واژه دست میبریم. نمونه بسیار است اما برای مثال، صفت «زبانشناسی» میشود «زبانشناختی». یعنی، مجبور میشویم «زبانشناسی» را رها کنیم و برویم سراغ «زبانشناخت» و بسازیم: زبانشناختی. در حالی که اگر «îk» را به فارسی برگردانیم، به راحتی میسازیم: زبانشناسیک. نمونهای دیگر: صفت «شیمی» میشود «شیمیائی»، صفت «شیلی» میشود «شیلیائی» و …
- …
و این یعنی آشفته و نادقیق کردن زبان. برای ما که حاضر ایم این همه کارهای مختلف بکنیم و حتا دست به دامن زبان بیگانه بشویم، نباید بهکارگیری پسوندی که به خود زبان تعلق داشته، جای ترسیدن داشته باشد.
در پایان، نمونهای دیگر از فارسی میانه برای نشان دادن سودمندی پسوند «îk»: ته (آخر، انتها) —> تهیک (تهی، خالی) —> تهیکی (تهی/خالی بودن، خلأ). چونین امکان واژهگیریای در فارسی کنونی نیست.
و سخن آخر این که: در صورتهای کهنتر زبان فارسی، وندهائی از دست «îk» کم نیست. بازآوری آنها میتواند به باروری هرچه بیشتر صورت امروزین زبانمان کمک کند.
رونوشت از http://jahanshiri.ir/fa/fa/ik.html
.Unexpected places give you unexpected returns