02-25-2015, 08:49 AM
undead_knight نوشته: ببین من دارم میگم کسی که کشته میشه یک چیز کاملا عینی رو از دست میده و بعدش رسما هیچی گیرش نمیاد،چون دیگه وجود نداره. این استدلال هم که اگر "بود" از پیروزی ایدولوژیش راضی میشد کسشره، همه استدلالی که ما در مورد خواست یک انسان میتونیم بکنیم تا لحظه مرگش هست(و چه بسیار کسانی که قبل از دم اخر کاملا از راهی که رفتند پشیمون شدند)
از آنجاکه هرگونه موجودیت یا اعتلای فرد گره خورده با جمعیست که در آن عضویت دارد و جمع است که به شما این امکان را میدهد تا با استفاده از امنیت، آرامش، صلح و رفاهی که فراهم کرده فرد وجود داشته باشد و به تعالی برسد، در مقابل فرد شما هم برای حفظ آن، و آنچه به آن شکل و معنی داده میباید آماده به فداکاری باشد. به غیر از این یعنی عدم توازن عینی و سقوط حتمی.
مشکل شما این است که موضوع را از دریچهی فرد میبینید، لحظهای از زندان سخیفی که بشر مدرن به دور خود بنا کرده و فردیت نامیده فاصله بگیرید و بکوشید اعتلای جامعهای که فرد مذکور در آن زندگی میکند را «هدف اصلی» زندگی و عمل او تلقی بکنید. اکنون آیا آن جامعه از فداکاری شهید خود چیزی «گیرش» میآید یا نه؟ فرد در این سناریو «فایده» را قبلاً برده و وجود خود در شکل و قالبی که هست از آنچه اکنون برای بقای آن کشته میشود «گیر» آورده. بعد از اینهم جدا از خوشنامی که برای خاندانش به همراه میآورد میتواند مطمئن باشد که در صورت پیروزی میمها و ژنهایش متداوم میشوند، و او برای پیروزی میجنگد.
کنش «درست» آن نیست که فرد انسانی از انجام آن چیزی «گیرش» میآید، آنیست که جمع متشکل از افراد انسانی را در مفهومی تاریخی سود میرساند.
نقل قول: آیا واقعا این از دست رفتن "سبک زندگی" اینقدر اهمیت داره(از دید خودشون) ؟!
برای شما که لیبرال هستید نه، سبک زندگی شما ارزشی ندارد. اما سبک زندگی کسی که حاضر است برای آن کشته بشود قطعاً بله، «واقعا آنقدر ارزشمند» است.
سبک زندگی منهم البته دست کمی از مال شما ندارد، بدتر نباشد بهتر نیست.
نقل قول:بررسی رفتار بازنده ها نشون میده که به جز کسانی که میمیرند باقی بازنده ها حاضر هستند زندگی کنند تا اینکه کشته بشند،پس اکثریت بیش از اینکه به سبک زندگی اهمیت بدند به خود زنده بودن اهمیت میدند.بله، و دقیقا به همین دلیل است که «بازنده» هستند.
وانگهی از این گذشته مگر اکثریت هر چه کرد درست است؟ منهم میدانم که اکثر مردان رها شده به حال خود بتا، بزدل، حقیر، ضعیف و بیمایه هستند. ولی همینطور میدانم که چیزی در آنها هست که تحت پرورش درست، تحت هدایت درست و تحت سیستم اجتماعی که به شخص درستکار پاداش میدهد میتواند رشد بکند و از آنها مردانی در جستجوی فضیلت بسازد. حتی از من و شما!
«اکثریت» در جهان واقعی تودهای بیشکل و حالت است که رفتار، عواطف، نظر، عقاید، موجودیت و کلاً باقی چیزهایشان برای من کوچکترین اهمیتی ندارد. مهم این است که صد مرد ِ آماده به مردن به هزار مرد بزدل غلبه میکنند و «سبک زندگی» خودشان را بر ایشان تحمیل. سبک زندگی آنها هم دلیرانه زیستن و دلیرانه مردن است، پس «حق» انتخاب شما میشود پشم و کشک و زرشک. یعنی داعش اگر از مرزها بگذرد و تهران را تصرف بکند دیگر «صلحجویی» شما جانتان را نجات نخواهد داد، یا اسلام میآورید و به لشگر ایشان اضافه میشوید و در راه دفاع از میم آنها به زور میجنگید، یا خودتان، خانوادهتان و … کشتار فیسبیل الله میشوید. یا سرمایهی میمتیکی شما از میان میرود یا سرمایهی ژنتیکی شما.
نقل قول:من به اهمیت استراتژیک انسان ها در سلسله مراتب قدرت واقف هستم ولی اولا فقط بعضی از این افراد "به حکم وظیفه" سعی در حفظ جونشون دارند و دوما اینکه کسانی که در بلند مدت بعد از بحران به قدرت میرسند معمولا کسانی هستند که به جای فداکاری در جلوی جبهه به فداکاری در پشت جبهه و ترقی از پله های قدرت مشغول بودندخب این همان سیستمیست که ما میکوشیم و میخواهیم تغییر بدهیم. این «نظم جهان» نیست، همانطورکه راسل گفت «نظم» جهان در ژاپن فئودال آن بود که فرمانده خود نیز به شمشیر میافتاد، نه مثل لیبرالدموکراسی متأخر که در آن سرباز دلیر فرانسوی در الجزایر جنگ را پیروز بشود، سیاستمدار رذل و بزدل در خانه دستور عقبنشینی بدهد چون «کلنیسم بده».
زنده باد زندگی!