02-22-2015, 12:38 PM
Dariush نوشته: اگر جهان مدرن باعث شده نقش بازنده، بازنده باشد، و نقش برنده، برنده، اگر جهان مدرن باعث شده
فاصلهی این دو واقعیتر شود و اگر جهان مدرن باعث شده مردِ بازنده ناتوان از جعل شود،
(هرچند که من تصور میکنم هیچ اینطور نیست) پس باید گفت درود بر مدرنیته! جهان به وجود بازندهها
نیاز دارد.
مدرنیته باعث شده که زیر به زبر آید و با تغییر و تقلیل معیارهای سنجش بازندگی و برندگی از پایبندی به فضایلی که عینا تمدن بشری را پیش می برند، روابط درون گروهی را استحکام می بخشند، به مفیدترین افراد بیشترین پاداش را می دهند و حتی در اغلب مواقع به یوژنیک می انجامند به آنچه شخص نسبت به آن احساسی مساعد دارد، به بخشیدن حق انتخاب به فردی که هرگز نمی باید چنین حقی داشته باشد، به منزوی کردن من و شما در گوشه ی ازلت خودمان و فراهم آوردن امکان خودفریبی نامحدودی که با آن همه را خر و خودمان را فرزانه می پنداریم بی آنکه چیزی بجز لفاظی برای نشان دادن داشته باشیم، و نیز به مجازات کار درست و پاداش به رذالت شروع بر حرکت در جهت مخالف نظم طبیعی کرده و از این نظر محکوم است به شکست. همینطور نامشروع است و ذاتا شر متجسد.
چه در ذهن شما، که به اعتراف خودتان حاضر به پرداخت هیچ بهایی برای دفاع از آن نیستید، چه در جهان واقعی، که نمی تواند برخلاف اسلاف خود از آنکه بازنده لقب می دهد به نحوی که برای هم خود آن بازنده و هم جامعه ای که در آن زندگی می کند مفید باشد، کار مدرنیته تحمیل احساس بازندگی به کسانی ست که از منظری زیست شناختی، تاریخی و ... برنده محسوب می شوند. ضمنا نهاد سنتی متعلق به بازنده فریب بازنده به احساس برندگی کردن نیست، نوعی برنده ساختن از بازنده است. بازنده در یک زمینه می شود برنده در زمینه ای دیگر، مکسیمیلیان کلب که بازنده ای جنسی ست به بالاترین درجه فضیلت می رسد و در این مسیر جان انسانی دیگر را هم نجات می دهد.
علاوه بر این، آن تغییر تعریف برنده و بازنده نیز آنقدر مهم هست که ارزش دو بار مطرح شدن را داشته باشد. مرد انگلی که به دارایی دیگران نظر دارد، هرزه است، کُل دستاورد او در زندگی در میان پاهایش قرار گرفته، همدم و همنشین زنان است، فریبکار و دروغگوست، بزدل و شرور است و برای رسیدن به آنچه میخواهد از قربانی ساختن هیچکس بر حذر نیست باید بازنده باشد نه برنده.
Dariush نوشته: دیگر اینکه، شرافت معیار قدرت نیست، سنجهی اخلاقیست و همچنین است دیگر صفاتی که برشمردید.؟!
به نظر من انسان دیروزی و امروزی به یک اندازه میانِ این دو تفاوت قائل هستند و هر دو نیک میدانند که
چه کسی بر کرسی قدرت تکیه زده و چه کسی مرد اخلاق است. شما آنجایی که نباید، این دو را یکی
میکنید، از این طریق که قدرت را مقدمهی اخلاق میشمرید و اخلاق را لازمهی قدرت! مشروعیت
قدرت را امری اخلاقی میدانید، در حالیکه مشروعیت عنصری ذاتی از قدرت نیست. شخص ِ در قدرت
اگر در پی کسب قدرت باشد، اخلاق را ابزار کسب قدرت میداند، نه لازمهی آن و شلاق و شمشیر
ابزارهای سیاست اویند نه وسیلهی «بزرگی» او! این فرقیست که در دنیای اساطیر میانِ رستم و
کیکاووس است.
چطور میتوانید مسأله را اینقدر بد بفهمید؟! من یادآوری میکنم که قدرت نیازی به مشروعیت ندارد، مگر در اسطوره ذهنی ما. ملل تنپرور و «خردگرا»، که بر اثر صلح طولانی مدت به رذالت طبع گرفتار آمدهاند همیشه دچار این وهم میشوند که دستگاههای اخلاقی ِ محصول جدلهای کلامی و سیاسی ایشان در سرتاسر عالم معتبر است و به آن از چشم عنصری عینا بازدارنده نگاه میکنند.
قدرت در واقعیت نیازی به توجیه خود از هیچ طریقی ندارد، یک چیز فیزیکی ست مثل جاذبه زمین، آنجاست چه شما به آن قائل باشید یا نه. شما اگر می توانید من را بکشید نیازی به توجیه آن ندارید، توجیه و تلاش برای مشروعیت زایی برای قدرت زمانی لازم می شود که قصدتان چیزی بجز اعمال قدرت باشد. آتیلا، چنگیز، تیمور، هیتلر و این اواخر ابوبکر بغدادی سنت حسنه ی یادآوری این به ترقی خواه جماعت را بنا گذاشتهاند و به رومی و ایرانی و فرانسوی نشان داده و میدهند که قدرت، قدرت است.
من گفتم فضایل بزرگ برای توجیه اخلاقی قدرت در ذهن اسطورهپسند انسان لازم هستند. همینطور گفتم که قدرت بدون آنها فاقد مشروعیت اخلاقیست. اما قبل از آن همچنین گفتم(هزار بار!)که قدرت نیازی وجودی به مشروعیت اخلاقی ندارد. حق انجام یک کار در جهان واقعی تنها به یک عنصر وابستگی وجودی دارد و آن توانایی انجام آنست. اعتنای نهاد قدرت به اخلاقیات با هدف تضمین بقای آن از طریق بخشیدن مشروعیت اخلاقی در اذهان سوژه های تحت خود است که انجام میپذیرد و این ربطی به بحث ما ندارد.
برای جلوگیری از سوء تفاهم بیشتر چطور است یک جمله از این جنس بگویم : «قدرت منهای فضایل مذکور ظلم است». مسئله اینست که قدرت و سلطه بالذات شر نیستند، رابطهی ارباب با بنده ظلم نیست و ما با هم برابر نیستیم! من در جستار دیگر گفته بودم که مشروعیت قدرت ربطی به منشا آن ندارد، مهم نیست که از کجا میآید مهم آنست که برای چه منظوری مورد استفاده قرار میگیرد. مقصد نه منشا. رأی و رضای مردم مرد ناکارآمد و فرومایه را یک شبه قادر و شایستهی حکومت نمیکند و عمل خطا یا گناهآلود را درست و منزه نمیکند. این مدل طرح ماجرا بهتر است؟
زنده باد زندگی!