02-21-2015, 07:24 AM
undead_knight نوشته: چرا شلوغش میکنی،چیز تعریف شدنی نیاز به متضاد خود داره.
حقیقت به ایمان نیاز نداره ولی به ناراستی احتیاج داره،اگر ناراستی موجود نباشه همه چیز حقیقت هست و حقیقت معنای خودش رو از دست میده.
قدرت هم نیاز به ضعف داره،اگر همه به یک اندازه قوی باشند یا همه به یک اندازه ضعیف باشند،قدرت راهی برای ابراز شدن نداره،یک چیز اخته و بی خاصیت میشه.
اشتباهی که اینجا مرتکب شدی این هست که صاحب قدرت ها رو با یک قدرت خاص یکی گرفتی.تو به عنوان کسی که که قدرت های زیادی داره شاید به ابراز یک قدرت خاص احتیاج خاصی نداشته باشی. پس اگر "تنها قدرت" تو این قدرت بود نیاز تو به اون هم دقیقا به اندازه نیاز اون به تو بود.
این دیگر واقعاً مضحک است که بیایید «بدون تاریکی نور نیست» سهروردی را در بحثی جامعهشناختی یا تاریخی تحویل من بدهید. این کار مثل آنست که من به جای پرداخت پول ساندویچم تئوری پول را برای صاحبمغازه تشریح بکنم، ولو آنکه حرفهایم درست باشند به موضوع ارتباطی ندارند. این نوع ارتباط میان وجود ِ منتج از تعارض را میتوان به همه چیز گسترش داد: بدون سیاه، سفید نیست. بدون شر، نیکی نیست... همانطورکه قبلاً گفتم یکی از مشخصههای یک ذهن چپگرا آنست که از روشی فلسفی برای نقد مفهومی غیرفلسفی استفاده میکند. با این روشها میتوان هرچیزی را اثبات یا ابطال کرد، اما(برای بار هزارم)شما همچنان قادر به پرواز کردن نخواهید بود. نیاز ارباب به بنده مثل نیاز روشنایی به تاریکیست، یک نیاز معنویست(در چم تحتالفظی کلمه، یعنی با آن «معنی» پیدا میکند)، نیاز بنده به ارباب مثل نیاز روشنایی به خواص بالذات خودش است، از طریق آن بوجود میآید و شکل میگیرد و هست میشود... واقعاً این حرفها مبتذل نیست؟ خجالت بکشید!
undead_knight نوشته: تو حقیقت رو ناشی از تجربه دست اول میدونی که "توی خیابون و پارک و اون بیرون باید فهمیدش" و هر چیزی که حقیقی هست رو اخلاقی میدونی.یک چیز مبهم که در همه حالات اثبات میشه و هر اعتراضی با این جمله پاسخ داده میشه:
من تنها میتوانم راهی را که خود پیمودهام تا به اینجا برسم با شما در میان بگذارم. نه میتوانم حقیقت را برایتان کلمهکلمه بازگو بکنم تا کلمهکلمه آنرا بکاوید، نه میتوانم در جدلی سقراطی در محیطی مجازی به دفاع از آن بپردازم. شما از من روش کشف حقیقت را نمیخواهید روش اثبات عقلانی آنرا میخواهید، من چنین وعدهای ندادهام. من تنها میگویم یکسری پاسخهای بهخصوص آن بیرون هست که به یکسری پرسشهای بهخصوص جواب میدهد و یکسری معماهای دیرین را حل میکند. همین. در مقابل توقع دارم که شما هم خشوع بسنده برای در نظر گرفتن احتمال اینکه شاید حقیقتی در جهان هست که تنها از طریق قرار گرفتن سوژهی خودآگاه در بطن کنش بیرونیست که بر او ظاهر میشود و از پیروزی در این بحث و گرفتن امتیازات اینترنتی مهمتر است. این توقع زیادی نیست. من نگفتهام «این حقیقت است آنرا بپذیرید» یا «من به حقیقت رسیدهام همه بیایید». من میگویم حقیقتی هست، باور ندارید؟ بروید دنبالش. وانگهی سقوط ما از بهشت به مرحلهای رسیده که حتی اشاره به امکان وجود حقیقتی یافتنی و نه برساختنی اذهان را مشوش میکند و عربدههای «از کجا» «به کدام روش» «چه کسی گفته» «کدام حقیقت» و … بلند میشود.
نقل قول:البته در مورد اینکه روشنفکر علاوه بر مفسر بودن، موثر هم هست حرف دارم ولی این رو به بعد موکول میکنم.[بیایید همین حالا دربارهشان حرف بزنیم.
روشنفکر مرد ِ بازندهی باهوشیست که به دلیل بازنده بودن کینهای عمیق و ناخودآگاه نسبت به جامعهای که در آن زندگی میکند احساس کرده، کمر به نابودی آن میبندد. او از فضایل بزرگ تنها یکی را دارد اما چون متکبر است گمان میکند به صرف برخورداری از آن یکی باید آقای عالم باشد و حالا که نیست لابد نظم جهان بر خطاست. تأثیری که بر دیگران دارد اغلب برآمده از آنست که در جهانی سنتی مردم گمان میکنند هرکس فرزانه است حتماً آن فضایل دیگر را نیز دارد، این است که کورکورانه درپی او روانه میشوند. با گذر زمان و درک اینکه او تنها دلقک ِ دهانگشادی بیش نیست که در اوهام خود فسانهای گفته و در خواب شد، خلقالله هم سر عقل میآیند و برای «روشنفکر» جماعت تره خرد نمیکنند. بیایمانی مردم به روشنفکر چنان عمیق است که فرزانگی تا اندازهی زیادی ارزش خود را در مقام یک فضیلت از دست میدهد و به هنگام داوری بر دیگران احتمالاً آخرین ویژگیست که مورد بررسی قرار میگیرد. نتیجه میشود جهان کنونی، که در آن «روشنفکر» بیشتر فحش است تا صفت.
زنده باد زندگی!