02-21-2015, 07:16 AM
undead_knight نوشته: فراموش کردی معیارهامون یکسان نیست؟! البته باید شفاف میکردم منظورم از شکست اخلاقی هست و به نوعی به دیدگاه عامه (و البته گاهی هم خواص)اشاره داشتم. وقتی کمپ های کار اجباری درست میشه،وقتی اسرا به صلیب کشیده میشند، وقتی نسل کشی صورت میگیره و... قضاوت اخلاقی عام این هست صاحب قدرت باعث اینها شده کسی خود قدرت رو موثر نمیدونه.
ولی از دید من قدرت مثل یک ویروس هست،ناقلان این ویروس حتی اگر اگاهانه گسترشش بدند،بخش کوچکتر مشکل هستند.
هزاران مثال نقض در تاریخ وجود دارد که حاکم به رغم اقتدار همچنین عادل، صادق، رحیم و منصف نیز بوده که تز «قدرت بالذات فسادآور» شما را خاکستر میکند. حالا در ادامه پیرامون مفهوم قدرت و نقشی که ایفا میکند بیشتر صحبت میکنیم.
undead_knight نوشته: ولی تئوری من در مورد "ذهنیت" حرف میزنه،من میگم به هر دلیلی(منجمله فساد اخلاقی یا حتی توهم) زیردست به این نتیجه برسه که بالادست انسانی مثل اون هست،دیگه حاضر نیست که زیردستش باشه،این توصیف کاملا شفاف هست و همه مثال هایی که تو زدی رو هم در برمیگیره.
خب چرا تعریف من که جامع تر از تعریف تو هست رو نپذیریم؟!
+به این باید دقت کرد که مثلا در مورد شورش بردگان تقریبا در همه جوامعی که برده داری رواج داشته این شورش ها رخ داده و موفقیت در سرکوب شورش ها و جلوگیری از شورش های بعدی وابسته به قدرت نظامی و سیستم کنترل برده داران بوده و نه اینکه فساد اخلاقی نداشته باشند.
مثلا در مورد اسپارتاکوس فساد اخلاقی طبقه حاکم بعد و قبل از شورش فرق چندانی نکرد،ولی موفقیت در سرکوب باعث ضعیف تر شدن اعتراضات بردگان شد.
undead_knight نوشته: ... من برتری رو اینطور تعریف نمیکنم(و البته از اینکه تعریف واژه نامه ای به نفع من هست) برتری بدون نسبت معنا نداره،در نهایت میتونی بگی اونها در قدرت برتر هستند و تو در نزدیکی به حقیقت.
شما ادعا میکنید که واژهی برده را خارج از کارکرد سیاسی و تاریخی آن مورد استفاده قرار میدهید اما میبینیم که اکنون دقیقاً دارید این واژه را در همان معنی تفسیر میکنید. مقصود از «بنده و ارباب» ارتباطیست که میان شخص برتر و شخص پائینتر از او برقرار میشود. ما نیاز داریم که مفهوم برتری را مورد بحث قرار بدهیم اگرنه این بحث به هیچ کجا نخواهد رسید. پیش از آن اما، مهمتر است که ما مفهوم قدرت را نیز تعریف بکنیم زیرا شما از این واژه هم به نظر درکی بسیار نادرست دارید. قدرت توانایی به عینیت درآوردن اراده است. رئیسجمهور آمریکا از شما قدرتی بیشتر دارد زیرا میتواند ارادهی خود را در مقیاسی بسیار وسیعتر، به شکلی بسیار کارآمدتر و با شدتی بسیار بیشتر از شما بر جهان بیرون تحمیل بکند. صرف داشتن قدرت برای برخورداری از «حق» انجام یک کار کافیست، زیرا هرچند وقتی ما میگوییم «تو حق انجام … را نداری» به ظاهر داوریای اخلاقی انجام دادهایم، در ذهن مخاطب این اغلب به محدودیتی عینی برای انجام کارم مذکور تعبیر میشود.
قدرت بخشی از جهان عینیست و تنها در تبلور عینی آنست که میزانش مشخص میشود نه در پتانسیل ذهنی آن. برای مثال آمریکا ممکن است پتانسیل نظامی بسیار بیشتری از روسیه داشته باشد، اما آمادگی استفاده از آن پتانسیل را در وقت لزوم نداشته باشد. این آمریکا را از روسیه ضعیفتر میکند. در فلسفهی اسلامی به این درآمدن از قوه به فعل میگویند «حرکت جوهری»، از آنجاکه قدرت بخشی از جهان عینیست، داوری اخلاقی ما نسبت به آن ارتباطی با ذات یا عملکردش ندارد. هنگامی که ما بر ذات یا عملکرد قدرت داوری اخلاقی میکنیم به عرصهی حقیقت پا گذاشتهایم و از واقعیت عینی فاصله گرفتهایم. بحث مشروعیت قدرت نیز از این نظر بحثیست که اغلب به نحوی «نابجا» طرح میشود. در جهان عینی اگر من از شما قویتر هستم و میتوانم بدون هیچ عاقبتی زیر پا لهتان بکنم، هیچ موضوع مهم یا مرتبط دیگری وجود ندارد. اما ما در جهان عینی زندگی نمیکنیم، در جهانی اساطیری زندگی میکنیم که در آن ارزشها و مفاهیم ذهنی برای درک و ارتباط عینی با چیزها ضروریست. پس با آنکه من قائل به قدرت نامشروع هستم، طرح آنرا در هر کانتکستی بجز «نظر مردم دربارهی آن» نامربوط میدانم.
نکتهی دیگری که باید دربارهی قدرت ِ بالذات مشروع در نظر داشته باشید آنست که چون قدرت بخشی از جهان عینیست، به شدت تحت تأثیر عوامل زمانی و مکانی قرار دارد، و تشخیص «قویتر» میباید در چهارچوب زمانی مناسب انجام بگیرد، در آن جستار دیگر هم همین اشتباه را مرتکب شدید. حسین و یارانش در کربلا کشته شدند و مسیح میان دو دزد به صلیب کشیده شد، آیا یزید بر حق بود به صرف قدرتمندی؟ آیا مسیح به سزای قیام برپاد قدرت رسید؟ پس چه نیرویست که اینها را تبدیل به اسطوره میکند و رقبای قدرتمندشان را به شیاطین تاریخ؟ من معتقدم ما با چیزی فراتر از همذاتپنداری ضعفا روبرو هستیم. من معتقدم که اینجا پای حقیقت به بحث گشوده میشود.
یعنی هرچند قدرت به تنهایی برای بردن مثلاً حکومت کافیست، نگاه داشتن آن به چیزی فراتر از قدرت صرف نیاز دارد. این شامل قدرت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، جنسی و … نیز میشود. هرگونه تسلطی بر خود خویشتن یا دیگران که از هر طریقی حاصل آمده باشد شما را در موقعیتی برتر نسبت به افرادی که فاقد آن هستند قرار میدهد، اما این برتری هرچند موجود و عینیست الزاماً دارای توجیه اخلاقی نخواهد بود. شخص قدرتمند به اقتضای ذات جهان عینی و طبیعت بشریست که در موقعیتی برتر از شخص ضعیف قرار میگیرد، اما به دستگاهی اخلاقی، یا شاید در تعبیری بهتر(در تعبیر اوولا)«اساطیری» برای توجیه وجودی خود است، اگرنه ضعف خود را به نحوی بیپایان بازتولید میکند و دستگاه قدرتمدار را به جسدی خالی از روح بدل میکند، درست مشابه نظامهای درهم شکستهی پادشاهی که طبقات اشرافزادهی آن ارتباط خود را با سیستمهای اخلاقی جوامعشان از دست داده بودند. قدرت غیرموجه هرگز دوام ندارد و از این جهت است که ما از قدرت با ثبات در تاریخ به عنوان قدرت موجه یاد میکنیم.
فعلاً اینرا فراموش بکنید. بیایید دربارهی «برتری» صحبت بکنیم. چه چیزی یک مرد را در موقعیتی برتر از مردی دیگر قرار میدهد؟ اگر قدرت نیازمند عنصری بیرونی برای توجیه اخلاقی خود است، آن عناصر کدامها هستند؟ من یک لیست مبتذلی برای شما آماده کردهام که امیدوار حوصلهاش را داشته باشید. این لیست واقعاً برای ذهن جدلدوست شما توهینآمیز است زیرا هیچ بنیان فلسفی ندارد اما اگر شکیبا باشید و رودهدرازیهای مرا تا آخر بخوانید، متوجه میشوید که چرا چنین است.
شش ویژگی عمده هستند که برتری و کهتری را تعیین میکنند. این شش ویژگی در بیشتر فرهنگهای موفق تاریخ، یعنی آنهایی که به امروز رسیدهاند و در رقابت با دیگر فرهنگها منقرض نشدهاند، ارزش بودهاند. من به اختصار آنها را شناسایی میکنم:
۱. شهامت: جرأت انجام کاری که دیگران حاضر به انجام آن نیستند، یا در عبارتی بهتر پذیرش میرایی و به استقبال آن رفتن. انسان شجاع باز به دلیل طبیعت بشری، مورد احترام و اعتماد همهی کسانی که با او روبرو میشوند، حتی دشمنانش خواهد بود. در میان فضایل مرد شهامت بیش از هرچیز دیگری او را موجه میکند و فقدان آن بزرگترین حفره را در شخصیتش ایجاد میکند.
۲. صداقت: توانایی نادیده گرفتن عواقب اجتماعی و فردی بیان حقیقت. مرد صادق پیرو طبیعت بشری در چشم ما شایستهی رهبریست زیرا میتوان به نیات و اعمال او بیش از همانهای مرد فریبکار اعتماد کرد.
۳. شرافت: یا پایبندی به اصول معهود. این باز در ارتباط تنگاتنگ با صداقت قرار میگیرد و شما را در مقام مردی با ثبات دارای صلاحیت جلوه میدهد. باز طبع انسانیست که این ویژگی را به مثلاً «گشودهذهنی» ترجیح میدهد، یعنی شاید شما بتوانید از منظری عقلانی و استدلالی اثبات بکنید که توانایی پذیرفتن خطای پیشین و تغییر عقیده مبتنی بر اقتضای شرایط بسیار بهتر است از چسبیدن به ایده یا پیمانی که شاید دیگر ارزش سابق را ندارد، اما همچنان مرد پایبند به اصول خود احترام و اعتبار بیشتری خواهد داشت از مرد خائن به آنها. شرافت روشیست برای شناسایی میزان وفاداری یک مرد.
۴. غیرت: یا اهمیتی که شما به نظر دیگران دربارهی خودتان میدهید. مردی که اهمیتی به نظر دیگران نمیدهد شاید برای شما قابل تحسین باشد، شاید به نظرتان از امنیت و آرامش روانی بسیار بیشتری برخوردار باشد، شاید زرنگ به نظرتان بیاید و … وانگهی ناخواسته و ناآگاه از اعتماد کردن به او پرهیز خواهید کرد، و نادانسته بیزاری عمیقی نسبت به او احساس خواهید کرد، و هرگز حاضر به قرار گرفتن در موقعیتی پائینتر از او نخواهید شد زیرا در مرحلهای از خودآگاهی میدانید که او فاقد رانهی بسیار قدرتمند به دست آوردن و نگاه داشتن اشتیاق و علاقه و احترام شماست(چون اهمیتی به نظرتان نمیدهد).
۵. فداکاری: یا آمادگی شما برای پرداخت هزینهای از خودتان برای مراقبت از افرادی که مراقبت از ایشان بر عهدهی شما قرار گرفته. فداکاری ارزشمند است چون به شهامت و شرافت شما گواهی میدهد.
۶. فرزانگی: آخر از همه شما باید در جمیع جهات آگاهی بیشتری نسبت به سوژههای تحت انقیاد خود داشته باشید اگرنه کنترلشان برای شما دشوار و محتاج به «اعمال زور» برای آن میشوید. این به معنی آگاهتر یا باسوادتر از سوژههایتان بودن نیست، صرفاً به این معنیست که دربارهی نقش خود و وظایفی که به همراه میآورد مطلعتر از آنها باشید.
یک کتاب بسیار خوب و آموزنده در اینباره که من مطالعهی آنرا به شما و همهی دوستان توصیه میکنم: The Way of Men: Jack Donovan: 9780985452308: Amazon.com: Books
البته من با نویسنده بر سر «فضایل برتر» اختلاف نظر دارم، اما استدلال برای این سبک نگرش به جهان را میتوانید در این کتاب بسیار بلیغتر از آنچه من هرگز ممکن است بتوانم بگویم بیابید.
شما تا حداقل تمام این شش ویژگی را نداشته باشید در سیستم اساطیری ما قدرتتان مشروع نخواهد بود، و تسلیم بنده به شما از سر اراده و اشتیاق بالذات انسان برای یکی شدن با چیزی از خودش فراتر نخواهد بود. اینها قیود و شروط ناگفته است که برخورداری از ایشان لازمهی پیشفرض هرگونه «برتری» خواهد بود. حاکمی که به واسطهی نمود بیرونی قدرت یعنی زور حاکم میشود و فاقد این ویژگیهاست حاکمیت نامشروع دارد ولو آنکه بر حاکمیت محق باشد. اینها معیارهای پنهانیست که ما بر اساسشان دیگران را داوری میکنیم و در تناسب با خودمان میسنجیم. مردی که از شما قویتر، دلیرتر، صادقتر، شریفتر، غیرتیتر و فرزانهتر است به اقتضای طبیعت بشری و امور جهان در موقعیتی برتر از شما قرار میگیرد، هیچ نظم نوینی برای ما میسر نیست که در آن مرد بزدل، بیشرف و … بتواند به جایگاهی برابر با او برسد، مگر آنکه به شرایطی برسیم که دیگر «انسان» نباشیم.
اینها همه زمانی به مثالهای عمدتا نامربوط شما مربوط میشوند که فرض بگیریم شما بردهای هستید در یونان باستان که همهی این فضایل را بهتر از اربابش دارد، بجز قدرت عینی. طبیعیست که شما زیر بار اربابی او نخواهید رفت زیرا برآمده از موقعیت طبیعی و موجه نیست، چیزیست غیرطبیعی و فاسد و ظالمانه و نامشروع و … شما خواهید کوشید از زیر یوق بندگی بیرون بیایید، اما نه برای رسیدن به «رهایی»، رهایی صرفاً جاییست که این حرکت آغاز میشود، جایی که به آن ختم میشود اغلب یا اربابی جدید شدن است یا اربابی جدید یافتن.
زنده باد زندگی!