11-02-2014, 10:29 AM
Russell نوشته: ولی خب باید راه حلی برای بیرون رفتن از این حالت وجود داشته باشد.Spoken like a sheep! :e057:
این دقیقاً همان ذهنیت برهای/گلهای است که در تاپیک دیگر از آن صحبت میکردم. ذهن افراد نرمال هنگام مواجهه با فاجعه همواره همین عکسالعمل را نشان میدهد، «باید راهحلی باشد»، و جنونپیشه پاسخ میدهد «البته، بفرمایید». هیچ راهحلی وجود ندارد، هیچ رستگاری میسر نیست، جهان هیچ اهمیتی نمیدهد و همه چیزهای ارزشمند در تاریخ مدفون شدهاند، زندگی شما از زندگی یک باکتری ارزشمندتر نیست و هیچ پاداش نهایی وجود ندارد. شاید در پایان کار چیزی برای دوباره ساختن آنچه از دست رفته باقی بماند، شاید نماند. مهم اینست که من و شما موجوداتی هستیم با ضریب نفوذ بسیار ناچیز و همین برنده شدن در زندگی خودمان و تحت تاثیر قرار دادن احتمالی دیگرانی که شاهد این برندگی هستند حداکثر میزان متصور از تاثیریست که میتوانیم بر جهان بگذاریم. که آنهم هیچ ارزشی نخواهد داشت! باقی این بحثها نیز چنانکه مهربد به درستی میگفت تا اندازهی زیادی بیفایده است اگر «فایده» را در تغییر جهان بیرونی تعریف بکنید.
Russell نوشته: آری، نه شخصی وجود دارد و نه معیار عینی که لازمهاش فعالیت در راستای راضی کردن باقی جامعه. آنچه من میگویم ولی اینست که: وقتی تنها گزینه همین سرگرم کردن خود در بالا رفتن از هرم قدرت است جایی برای عقب نشتن نیست، مثلا اگر ورزشکاری هست که برای خود هدفگذاری کرده، با یک مصدومیت از این تلاش هر روزه دور میافتد و ارزش جایگزینی هم تا برگشتن به شرایط مسابقه برای چنگ زدن ندارد، پیشتر خانواده بود و ارزشهایِ والایی که به گذشتن از این گلوگاهها کمک کند، ولی امروز چیز چندانی وجود ندارد.بله درست است.
Russell نوشته: ضمنا حالا که دوباره بحث ترس از جنگ را مطرح کردی بگویم که این برای من قدری عجیب است. خسارت از دست دادن 10 جنگجو در یک قبیلهیِ کوچک و ترس از دشمن پشت دروازه بگمانم کمتر از اینها نباشد. بگمانم هر چه بوده نطفهاش قبل از جنگ اول شکل گرفته باشد، اینطور نیست؟ترس از جنگ خیلی مهم است، اولا برای آن قبیلهی کوچک یک آلترناتیو عینی وجود نداشته، ثانیا آنها از ابعاد جنگهای خود مطلع نبودهاند.
شما اکنون اگر وقایع کربلا را بخوانید، میبینید جنگ در آن زمان بسیار متفاوت بوده و «چشمانداز» پیروزی یا شکست بسیار تیره و تار بوده، برخلاف امروز که جنگها از قبل با دقت ریاضیاتی قابل پیشبینی هستند و یا تخریبی چنان عظیم درپی دارند که ملتها از آغازشان بپرهیزند. بعد فراموش نکنید که این هراس از نبرد یک ترس ناخودآگاه و زیرجلی نبوده، یک جنبش روشنفکری بسیار قدرتمند بود که طی آن بهترین اذهان جوامع غربی دریافتند همهی آن ارزشهای والا، همچون شهامت، غیرت، عزت، میهنپرستی و ... دارند میلیونها مرد جوان را به کشتن میدهند، پس آگاهانه روی آوردند به زنانگی، «دستکم زنان مشکلات خود را بدون خونریزی حل میکنند»، گرویدند به یهودیت، «اینها تجربهی همزیستی مسالمتآمیز با ملتهای دیگر را دارند»... گله طبق معمول دنبال شبانهای خود در حرکت بود، و هیچ نفهمید چگونه از واشنگتن رسیده به اوباما، اما این به معنی «ناآگاه» بودن حرکت نبوده و نیست. من ترس از آخرالزمان را دلیل این حرکت متحدالشکل میان شبانان میدانم.
ضمنا در پاسخ به پرسش آخر شما، و در طرح دلیل دیگری برای رها شدن آن ارزشها با آن سرعت تاریخی: نقطهی آغاز سقوط جنگ داخلی آمریکا بود نه جنگ اول، که در آن جنگاوران پایبند به سنت، به گلهی برابریطلب باختند! بعد این شکست بیوقفه تکرار شد و تداوم پیدا کرد و پیروزی برابریطلبان در میدان نبرد بر جنگاوران سنتی تبدیل به تم معمول تاریخ در قرن بیستم شد. دلیلش آشکار است، عصبیت برابریطلبان در آغاز(و پیش از غلبه بر دشمنان بیرونی حقیقی)، بسیار بیش از همان جنگاوران است و آرنولد هم نبرد تن به تن را در مواجهه با لشگری هزار نفری میبازد. وانگهی مشکل اینست که وقتی بر دشمنان خارجی حقیقی غلبه شد، برای برپا نگاه داشتن این عصبیت برابریطلب محتاج به خیانت به «برادران» پیشین و دشمنسازی از آنهاست زیرا فاقد فاکتور متحدکنندهی درونیست، و تنها در برابر تهدید خارجی قادر به بسیج کردن سوژههای خود است. پس این پیروزیهای بیوقفه دلیلش استفادهی درست از یک مفهوم سنتی بهتر از خود سنت است، البته بعلاوهی بیرحمی، خشونت بیمانند و فاقد مسئول و ....
بگذریم، منظور اینکه شکست جنگاوری در آنچه مدعی بود همهی آن مصائب را به دلیل موفقیت در آنست که به سوژههای خود تحمیل میکند ایمان همه را سست کرد.
زنده باد زندگی!