08-09-2014, 10:00 PM
hah, این سخنگاه براستی سگ جونه.
من اینجا را همیشه دورادور از سر کنجکاوی یک نیم نگاهی میاندازم و همان چند روز پیش دیدم امیر آمده و نوشته و بسی با خودم
کلنجار رفتم که اینجا بیایم چیزی بنویسم یا ننویسم, به هر روی ولی این را درخور یافتم در همنوایی با سخن امیر به زبان بیاورم:
همهیِ شما در این سخنگاه بروشنی هوشی بالاتر از میانگین دارید که اینجائید و براستی دل من میسوزد که هنوز, پس از
این همه سال به این مزخرفات و بیهودههایِ دین و سیاست و ... دارید بها میدهید و پیرامون آنها میاندیشید و مینویسید.
من تا جاییکه توانستم تنها «گفتمانِ مهادین» و درخور نگرش که همبود فندین باشد را فرنودانه به میدان اندیش آوردم: هیچ¹ اُمیدی به آیندهیِ بشریت نیست, چرا که ابرسازوارهیِ فندین مهاردنی و راهکارپذیر نیست.
مردمسالاری² دروغی بزرگ است (نه از اینرو که کار نمیکند, کار میکند و درست هم میکند, ولی از بنیاد پیوندی به «آزادی» ندارد)
و فندآوری نیز دیوی نامهارپذیر که این دو, دست در دست همدیگر راه خودشان را دارند میروند و کوششهایِ من و شما ره به جایی نبرده و نخواهند برد.
من هموندان این سخنگاه را آشنایانِ دیرینهام میدانم — با اینکه هیچکدام را از نزدیک ندیدهام — و این را در جایگاه واپسین سخن ام و میتوان گفت, اندرز ام بایسته دیدم به زبان بیاورم,
همهیِ آنچه از این سخنگاه و گفتگوها به شما میرسد (و به من میرسید) این است که خویشتنِ خویش (خویشمن) را برتر از دیگران میابید بی آنکه براستی به جایگاه "برتری" در جهان
راستین, آن جهانِ بیرون دست یافته باشید; این همان خودفریبیای است که امیر میگوید, شما اینجا به کارهای اندیشیک میپردازید, زیرا بیرون از اینجا در بازی راستین, برنده نشدهاید.
من این چندگاهه بیشتر پیوندهایِ اینترنتی و ... ام را بُریدهام و به "زندگی راستین" و "بازیهای" آن پرداختهام که تنها در همان بیرون اند و بس.
به شما میگویم هرگز نیز تا پیش از این این اندازه از زندگیام خوشی نبرده بودهام; ولی افسوس... میتوانم از هماکنون ببینم که پس از این, باز دوباره یک
آنارشیای آنجا پیدا میشود که با انرژی سوزاندن و اسلامستیزی بیاندیشد دارد راهی در گامِ خردگرایی برمیدارد (که درسته, برمیدارد ولی به جایی نمیرسد و
نخواهد رسید {= دیرندگی ندارد}); بی گمان خردپذیرتر است که بازگردید به زندگی بیرون (اگر بازگشت بتوان نامید) و بپردازید به دوستیهایِ راستین اتان (نه این
"دوستیهایِ" کشکیِ fb و سخنگاه و ...) که همهیِ ما, زمان بس اندکی در این جهان داریم و بهتر است از هر دم این زندگی بیشترینهیِ شایند ِ بهره و خوشی را, ببریم.
شاید یکی بگوید خوشی ما در این سخنگاه است, ولی این دروغیست آشکار. چیزیکه در این سخنگاه داریم هتّا دوستی نیست. چشمان اتان را بگشایید و خوب ببینید: مشتی نوشته است.
از همینرو, این اندازه میتوانم بگویم که من کوچکترین گرایشی به این چیزهای "مجازی" و پادهمبودین (i.e. anti-social) دیگر ندارم و
کوچکترین باوری نیز به سودمندی کوششهایمان (این روزها کوششهایِ شما) ندارم. از دیدگاه امیر و راسل و برخی دوستان اینجا شاید
آگاهاندن هتّا یک تن آن بیرون سودمند باشد, ولی از نگاه من نیست: اگر کَس میخواست, میرفت یک نسک میخواند و خودش را میآگاهاند.
از خویشکاریهایِ من و شما نیست بنشینیم از زمان اَبَر-گرانبهایمان بزنیم و برای ناشناسانی ناپیدا آنسوی جهان پیرامون فرایافتهایی
همچون "مفتخوری سرمایهداران" و "بهرهکشی فمینیستها" بنویسیم; درسته, اینها ارزشمند بودند اگر دیرندگیای,
پایستگیای در آنها میبود; هر آینه, همهیِ اینها در پرتویِ فندآوری و آیندهیِ نزدیکندهییِ آن, کودکانه, بیارزش و گذرا میباشند.
اندرز من همین است. از این زیستبومهایِ "مجازی" بیرون زده, بر سر چیزهایی که دیرندگی ندارند (فمینیسم, کمونیسم, خردگرایی, etc.) زمان نسوزانید.
من این چند گاهه با اینکه از روی منش سرکش و فرمانگُریز ام گرفتاریهایِ گوناگونی بالا آوردهام (بویژه پولی), ولی در کنار اش و رویهمرفته, زندگی ام را بی اندازه خواستنی میبینم.
اگر آدم پیشین بودم شاید انگیزهای برای نوشتن دستکم پیرامون برخی رویدادهایِ پیشآمدهیِ زندگی ام این چند گاهه میداشتم, ولی نیک میگویم برای من کوچکترین ارزشی
ندارد کسی ناشناس چیزی از من دیگر بیاموزد یا نیاموزد. برای من زندگی تنها برای من است و نزدیکان من, کسانیکه آن بیرون میشناسم, میبینم و با آنان
پیوند دوستی و نزدیکی دارم: به دیگر زبان, جهان مجازی, دفترچه و .. برای من هتّا دیگر به اندازهیِ یک بازی پیش پا افتاده هم گیرا نبوده و سراسر تهی از هر ارزش بساویدنی اند.
میدانم که یکی باز پیدا خواهد شد که نزد خود بیاندیشد مهربد به زندگی "هدونیستیک" روی آورده, ولی در فرهود اینجور نیست. شیوهیِ زندگی من
آنچنان ندگریسته, من همچون همیشه به تندرستی ام بیشترین و نخستین بها را میدهم, از الکل و سیگار و ... دوری میکنم (گهگاه) و رویهمرفته روال
همیشگیام را میگذرانم. تنها چیزیهاییکه پُر دگریستهاند, دوستانام, سرگرمیهایم (هر دو رو به افزایش) و ساعتهایِ کار ام (رو به کاهش) به شمار بروند.
این روزها من بهایی به گفتمان فمینیسم هم دیگر نمیدهم و نیک میگویم, برای من چند تا از دوستان دخترم ارزشی ناشمردنی و جایگاهی ناجایگزینپذیر دارند.
مهر و دوستیای که آنان به من دارند و من به آنان را چند هزار برگ گفتگو پیرامون بهرهکشی زنان از مردان (گرچه تا اندازههاییای راست باشد) نمیتواند سست کند.
آری, شاید من از روی پرایستاریهایِ ویژهیِ زندگیام, با رویِ تیرهیِ دختران برخورد سختی نداشته بوده باشم,
ولی اگر از من میشنوید, همهیِ اینها بسته به کسانی که در پیرامون اتان نگه میدارید و روزانه میبیند, دگرسانی پذیرند.
مغز فرگشتیک من و شما جهان را همان چیزی میابد که پیرامون اش میبیند. ولی اگر تنها یکبار, همچون من به کشوری دوردست رفته باشید,
نگاه و نگرش اتان به زندگی آنچُنان خواهد دگریست که سدها برگ سیاه کردن من اینجا نمیتواند به پای بازگوییِ هتّا یک دهم بزرگی ِآن برسد.
پس اگرچه جهان ما رو به پوسیدگی و مرگ میرود (با یک درسدی ناچیز بخت ِفرازیست), ولی خوشبختانه این فرایند روندی همگون و همدیس ندارد. هر چیزیکه در چهرهیِ
کلان درست است, در چهرهیِ ریز خود استثناء دارد. اگر دختران بسیاری بهرهکش و تیغزن و سنگدلاند, بجایش دختران بسرشت مهربان و دوستداشتنی هم آن بیرون پیدا میشوند³.
اگر در جاهایی مردم سخت درگیر کار و گرفتاریا ند, در جاهایی زندگی بآسانیای ناباوردنی میگذرد. اگر در جایی مردم گرفتار داعش و طالبان اند, در جایی در ناز و خوشی غلطه میخورند.
پس پرسش من این است:
اگر برای دیگران است, آنگاه آری, با انرژی سوزاندن و مایه گذاشتن از خود و زمان گرانبها میتوان به فرجامی دلخواه رسید — که یکبار دیگر, دیرندگی نداشته و
در پرتوی گفتمان همبود فندین گذراست — ولی آیا براستی میخواهید همهیِ جهان را جایی خوب برای زیستن بسازید, تا سپس بتوانید خودتان در آن بزیوید؟
اگر این, پس خوش باشید. من برایتان هتّا آرزوی کامیابی هم نمیکنم, چون آب در هاون کوبیدن را بروشنی, بیهوده و خردستیز میابم.
اگر نه این, پس سرمایهگذاری را روی خودتان و نزدیکان اتان ببرید, به پیوندهایِ دوستین و راستین بپردازید و دست از این بازیهایِ ریشخندآمیز و بیهودهیِ خردستیز خردگرایی بربدارید.
اندیشههایِ "والای" به نگارش درآمدهیِ شما در سخنگاهی ناشناس در گوشهای از اندرتار مایهیِ برتری شما در زندگی نیست. این اندیشهها چنانکه گفتیم,
در پرتوی گفتمان همبود فندین هتّا ارزش راهکارین هم ندارند و به جلق زدنهایِ شکنجندهای میمانند که اندام نامبرده بجای کُس و کیر, مغز میباشد.
نوشتن این پیک برای من تا اندازهای دلزننده بود, ولی آنرا نوشتم تا دستکم سرنوشت منش مهربد برای کسانیکه وی را میشناسند و به سرنوشت او کنجکاو, روشن
باشد. برای خود من, منش مهربد دیرزمانیست کمابیش مرده و او را بیشتر خودفریبی میبینم که زمانی دراز را برای آماجهای بیهودهای هرز داده است.
کمتر چیزی از منش مهربد برای من خواستنی مانده, بجز زبان شیوای پارسیک او که این روزها همراه همیشگی من در زندگیست; میتوانم در
هیاهوی زندگی, گاهی از میان زبانهایم به پارسیگ ِناب, این زبان جادوئین بیاندیشم و مرغ پندار و اندیشیدار ام را به پرواز, در بیاورم.
¹ کمی بیشتر از صفر.
² ساده شده: در کشوری سراسر مردمسالار, ارزش و توان شما در راستادهی به زندگی اتان برابر است با n:1≈, که n در آن شما مردم میباشد.
در کشوری که ١٠٠ میلیون شهروند رای دهنده دارد, توان شما در راستادهی به سرنوشت اتان چیزی بیشتر از یک در ١٠٠ میلیون نیست.
³ من اینجا "بازی" را نمینکوهم و برای رسیدن به آنان نباید از بازی رویگردان بود, ولی نباید هم بازیِ دختربازی
را چیز ویژهای انگاشت. من به خودم رنج خواندن جُستارهای بازی دفترچه را ندادهام, ولی بازی برای من در سه چیز میکوتاهد:
این سه بروشنی تنها به دختربازی نمیکوتاهند و از همینرو نیز من دختربازی را گونهای فراتر از بازیای که در پیوند با دختر است, نمیبینم.
پ.ن.
اگر هنوز نمیدانید گفتمان همبود فندین چیست: پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ - برگ 5
پارسیگر
من اینجا را همیشه دورادور از سر کنجکاوی یک نیم نگاهی میاندازم و همان چند روز پیش دیدم امیر آمده و نوشته و بسی با خودم
کلنجار رفتم که اینجا بیایم چیزی بنویسم یا ننویسم, به هر روی ولی این را درخور یافتم در همنوایی با سخن امیر به زبان بیاورم:
Ouroboros نوشته:Russell نوشته: من هم بد نیستم، ولی همچنان در برزخ ایران هستم دیگر، جایی که هیچ چیز در آن معلوم نیست.
هههه، این ایران را بنگرید، اقیانوسیست غنی از آدمهایی با ضریب هوشی اندک و طمع بیپایان، چشمانتظار سواری دادن به امید سوارکار شدن. هریک از شما، اگر تنها اراده بکند و هوش خود را از فلسفه و این چرندیات منحرف ِ این استعداد بیپایانی که در ایران وجود دارد بکند میتواند زندگی نه حالا ایدهآل، اما دستکم مرفهی داشته باشد.
همهیِ شما در این سخنگاه بروشنی هوشی بالاتر از میانگین دارید که اینجائید و براستی دل من میسوزد که هنوز, پس از
این همه سال به این مزخرفات و بیهودههایِ دین و سیاست و ... دارید بها میدهید و پیرامون آنها میاندیشید و مینویسید.
من تا جاییکه توانستم تنها «گفتمانِ مهادین» و درخور نگرش که همبود فندین باشد را فرنودانه به میدان اندیش آوردم: هیچ¹ اُمیدی به آیندهیِ بشریت نیست, چرا که ابرسازوارهیِ فندین مهاردنی و راهکارپذیر نیست.
مردمسالاری² دروغی بزرگ است (نه از اینرو که کار نمیکند, کار میکند و درست هم میکند, ولی از بنیاد پیوندی به «آزادی» ندارد)
و فندآوری نیز دیوی نامهارپذیر که این دو, دست در دست همدیگر راه خودشان را دارند میروند و کوششهایِ من و شما ره به جایی نبرده و نخواهند برد.
من هموندان این سخنگاه را آشنایانِ دیرینهام میدانم — با اینکه هیچکدام را از نزدیک ندیدهام — و این را در جایگاه واپسین سخن ام و میتوان گفت, اندرز ام بایسته دیدم به زبان بیاورم,
همهیِ آنچه از این سخنگاه و گفتگوها به شما میرسد (و به من میرسید) این است که خویشتنِ خویش (خویشمن) را برتر از دیگران میابید بی آنکه براستی به جایگاه "برتری" در جهان
راستین, آن جهانِ بیرون دست یافته باشید; این همان خودفریبیای است که امیر میگوید, شما اینجا به کارهای اندیشیک میپردازید, زیرا بیرون از اینجا در بازی راستین, برنده نشدهاید.
من این چندگاهه بیشتر پیوندهایِ اینترنتی و ... ام را بُریدهام و به "زندگی راستین" و "بازیهای" آن پرداختهام که تنها در همان بیرون اند و بس.
به شما میگویم هرگز نیز تا پیش از این این اندازه از زندگیام خوشی نبرده بودهام; ولی افسوس... میتوانم از هماکنون ببینم که پس از این, باز دوباره یک
آنارشیای آنجا پیدا میشود که با انرژی سوزاندن و اسلامستیزی بیاندیشد دارد راهی در گامِ خردگرایی برمیدارد (که درسته, برمیدارد ولی به جایی نمیرسد و
نخواهد رسید {= دیرندگی ندارد}); بی گمان خردپذیرتر است که بازگردید به زندگی بیرون (اگر بازگشت بتوان نامید) و بپردازید به دوستیهایِ راستین اتان (نه این
"دوستیهایِ" کشکیِ fb و سخنگاه و ...) که همهیِ ما, زمان بس اندکی در این جهان داریم و بهتر است از هر دم این زندگی بیشترینهیِ شایند ِ بهره و خوشی را, ببریم.
شاید یکی بگوید خوشی ما در این سخنگاه است, ولی این دروغیست آشکار. چیزیکه در این سخنگاه داریم هتّا دوستی نیست. چشمان اتان را بگشایید و خوب ببینید: مشتی نوشته است.
از همینرو, این اندازه میتوانم بگویم که من کوچکترین گرایشی به این چیزهای "مجازی" و پادهمبودین (i.e. anti-social) دیگر ندارم و
کوچکترین باوری نیز به سودمندی کوششهایمان (این روزها کوششهایِ شما) ندارم. از دیدگاه امیر و راسل و برخی دوستان اینجا شاید
آگاهاندن هتّا یک تن آن بیرون سودمند باشد, ولی از نگاه من نیست: اگر کَس میخواست, میرفت یک نسک میخواند و خودش را میآگاهاند.
از خویشکاریهایِ من و شما نیست بنشینیم از زمان اَبَر-گرانبهایمان بزنیم و برای ناشناسانی ناپیدا آنسوی جهان پیرامون فرایافتهایی
همچون "مفتخوری سرمایهداران" و "بهرهکشی فمینیستها" بنویسیم; درسته, اینها ارزشمند بودند اگر دیرندگیای,
پایستگیای در آنها میبود; هر آینه, همهیِ اینها در پرتویِ فندآوری و آیندهیِ نزدیکندهییِ آن, کودکانه, بیارزش و گذرا میباشند.
اندرز من همین است. از این زیستبومهایِ "مجازی" بیرون زده, بر سر چیزهایی که دیرندگی ندارند (فمینیسم, کمونیسم, خردگرایی, etc.) زمان نسوزانید.
من این چند گاهه با اینکه از روی منش سرکش و فرمانگُریز ام گرفتاریهایِ گوناگونی بالا آوردهام (بویژه پولی), ولی در کنار اش و رویهمرفته, زندگی ام را بی اندازه خواستنی میبینم.
اگر آدم پیشین بودم شاید انگیزهای برای نوشتن دستکم پیرامون برخی رویدادهایِ پیشآمدهیِ زندگی ام این چند گاهه میداشتم, ولی نیک میگویم برای من کوچکترین ارزشی
ندارد کسی ناشناس چیزی از من دیگر بیاموزد یا نیاموزد. برای من زندگی تنها برای من است و نزدیکان من, کسانیکه آن بیرون میشناسم, میبینم و با آنان
پیوند دوستی و نزدیکی دارم: به دیگر زبان, جهان مجازی, دفترچه و .. برای من هتّا دیگر به اندازهیِ یک بازی پیش پا افتاده هم گیرا نبوده و سراسر تهی از هر ارزش بساویدنی اند.
میدانم که یکی باز پیدا خواهد شد که نزد خود بیاندیشد مهربد به زندگی "هدونیستیک" روی آورده, ولی در فرهود اینجور نیست. شیوهیِ زندگی من
آنچنان ندگریسته, من همچون همیشه به تندرستی ام بیشترین و نخستین بها را میدهم, از الکل و سیگار و ... دوری میکنم (گهگاه) و رویهمرفته روال
همیشگیام را میگذرانم. تنها چیزیهاییکه پُر دگریستهاند, دوستانام, سرگرمیهایم (هر دو رو به افزایش) و ساعتهایِ کار ام (رو به کاهش) به شمار بروند.
این روزها من بهایی به گفتمان فمینیسم هم دیگر نمیدهم و نیک میگویم, برای من چند تا از دوستان دخترم ارزشی ناشمردنی و جایگاهی ناجایگزینپذیر دارند.
مهر و دوستیای که آنان به من دارند و من به آنان را چند هزار برگ گفتگو پیرامون بهرهکشی زنان از مردان (گرچه تا اندازههاییای راست باشد) نمیتواند سست کند.
آری, شاید من از روی پرایستاریهایِ ویژهیِ زندگیام, با رویِ تیرهیِ دختران برخورد سختی نداشته بوده باشم,
ولی اگر از من میشنوید, همهیِ اینها بسته به کسانی که در پیرامون اتان نگه میدارید و روزانه میبیند, دگرسانی پذیرند.
مغز فرگشتیک من و شما جهان را همان چیزی میابد که پیرامون اش میبیند. ولی اگر تنها یکبار, همچون من به کشوری دوردست رفته باشید,
نگاه و نگرش اتان به زندگی آنچُنان خواهد دگریست که سدها برگ سیاه کردن من اینجا نمیتواند به پای بازگوییِ هتّا یک دهم بزرگی ِآن برسد.
پس اگرچه جهان ما رو به پوسیدگی و مرگ میرود (با یک درسدی ناچیز بخت ِفرازیست), ولی خوشبختانه این فرایند روندی همگون و همدیس ندارد. هر چیزیکه در چهرهیِ
کلان درست است, در چهرهیِ ریز خود استثناء دارد. اگر دختران بسیاری بهرهکش و تیغزن و سنگدلاند, بجایش دختران بسرشت مهربان و دوستداشتنی هم آن بیرون پیدا میشوند³.
اگر در جاهایی مردم سخت درگیر کار و گرفتاریا ند, در جاهایی زندگی بآسانیای ناباوردنی میگذرد. اگر در جایی مردم گرفتار داعش و طالبان اند, در جایی در ناز و خوشی غلطه میخورند.
پس پرسش من این است:
شما میخواهید زندگی را برای دیگران بیاسانید, یا برای خودتان؟
اگر برای دیگران است, آنگاه آری, با انرژی سوزاندن و مایه گذاشتن از خود و زمان گرانبها میتوان به فرجامی دلخواه رسید — که یکبار دیگر, دیرندگی نداشته و
در پرتوی گفتمان همبود فندین گذراست — ولی آیا براستی میخواهید همهیِ جهان را جایی خوب برای زیستن بسازید, تا سپس بتوانید خودتان در آن بزیوید؟
اگر این, پس خوش باشید. من برایتان هتّا آرزوی کامیابی هم نمیکنم, چون آب در هاون کوبیدن را بروشنی, بیهوده و خردستیز میابم.
اگر نه این, پس سرمایهگذاری را روی خودتان و نزدیکان اتان ببرید, به پیوندهایِ دوستین و راستین بپردازید و دست از این بازیهایِ ریشخندآمیز و بیهودهیِ خردستیز خردگرایی بربدارید.
اندیشههایِ "والای" به نگارش درآمدهیِ شما در سخنگاهی ناشناس در گوشهای از اندرتار مایهیِ برتری شما در زندگی نیست. این اندیشهها چنانکه گفتیم,
در پرتوی گفتمان همبود فندین هتّا ارزش راهکارین هم ندارند و به جلق زدنهایِ شکنجندهای میمانند که اندام نامبرده بجای کُس و کیر, مغز میباشد.
نوشتن این پیک برای من تا اندازهای دلزننده بود, ولی آنرا نوشتم تا دستکم سرنوشت منش مهربد برای کسانیکه وی را میشناسند و به سرنوشت او کنجکاو, روشن
باشد. برای خود من, منش مهربد دیرزمانیست کمابیش مرده و او را بیشتر خودفریبی میبینم که زمانی دراز را برای آماجهای بیهودهای هرز داده است.
کمتر چیزی از منش مهربد برای من خواستنی مانده, بجز زبان شیوای پارسیک او که این روزها همراه همیشگی من در زندگیست; میتوانم در
هیاهوی زندگی, گاهی از میان زبانهایم به پارسیگ ِناب, این زبان جادوئین بیاندیشم و مرغ پندار و اندیشیدار ام را به پرواز, در بیاورم.
¹ کمی بیشتر از صفر.
² ساده شده: در کشوری سراسر مردمسالار, ارزش و توان شما در راستادهی به زندگی اتان برابر است با n:1≈, که n در آن شما مردم میباشد.
در کشوری که ١٠٠ میلیون شهروند رای دهنده دارد, توان شما در راستادهی به سرنوشت اتان چیزی بیشتر از یک در ١٠٠ میلیون نیست.
³ من اینجا "بازی" را نمینکوهم و برای رسیدن به آنان نباید از بازی رویگردان بود, ولی نباید هم بازیِ دختربازی
را چیز ویژهای انگاشت. من به خودم رنج خواندن جُستارهای بازی دفترچه را ندادهام, ولی بازی برای من در سه چیز میکوتاهد:
١- خویش بودن (نبود وانمود در کار).
٢- پُررو بودن (همراه با کمی دروغ اینجا و اینجا, بویژه برای "آغازیدن" دوستی و سپس روراستی ِبیشتر و بیشتر {کمتر خویش در آغاز, بیشتر خویش در پایان}).
٣- پُرتاب بودن (هیچکس همیشه نمیبرد, باخت بخشی از بازی است).
٢- پُررو بودن (همراه با کمی دروغ اینجا و اینجا, بویژه برای "آغازیدن" دوستی و سپس روراستی ِبیشتر و بیشتر {کمتر خویش در آغاز, بیشتر خویش در پایان}).
٣- پُرتاب بودن (هیچکس همیشه نمیبرد, باخت بخشی از بازی است).
این سه بروشنی تنها به دختربازی نمیکوتاهند و از همینرو نیز من دختربازی را گونهای فراتر از بازیای که در پیوند با دختر است, نمیبینم.
پ.ن.
اگر هنوز نمیدانید گفتمان همبود فندین چیست: پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ - برگ 5
پارسیگر
.Unexpected places give you unexpected returns