08-08-2014, 08:06 AM
demeter نوشته: جناب امیر اگر این آثار را معرفی کنید من هم استفاده خواهم کرد .
مد روزی که شما گفتید هم بلای جدید و تا حدی در ایران واردات روشن فکری فرانسوی که با مد شدن سارتر در ایران همراه شد که هنوز هم محبوب است و دلیلش را من نمی دانم
و ایران هم در علوم انسانی آنقدر عقب است من فکر میکنم تا یک قرن دیگر هم هیچ فهم درستی از این مسائل نخواهد داشت چرا که چیزی در غرب اتفاق افتاده که در ایران اتفاق نیافتاده .
با این حال آلمان ها به طرز عجیبی من را مجذوب خودشان میکنند و ملت عجیبی هستند و به نظر من در متفکران بزرگ هم رده یونان قدیم هستند .
برای علاقه مندان هم پیشنهاد میکنم آرشیو ژورنال های دانشگاه آکسفورد را نگاهی بیاندازند مقالات رایگان خوبی پیدا می شود .
راستش این مشکل مطالعهی فلسفه در همهی دنیاست و چندان ربطی به ترجیحات ایرانیان ندارد، من به این نتیجه رسیدهام که یک «مسیر غلط» برای مطالعهی فلسفه در میان روشنفکران امروز جهان وجود دارد که پیشداوریها و پیشفرضهای مطلوب آنها تائید میکند، و در حقیقت «مهم» تلقی میشود چراکه دقیقاً آنچه را ما مهم تلقی میکنیم به عنوان امر مهم تثبیت میکند، نه به این خاطر که واقعاً مهم است. این مسیر غلط خیلی قبل از قرن بیستم شروع میشود: افلاطون، کنت، هیوم، دکارت، کانت، ولتر، هگل، مارکس... همانطورکه میبینید این مسیر دستچین شده تا در مخاطبش این تصور را پدید بیاورد که این پرسمانها نه فقط مهمترین چالشهای فلسفی هستند، بلکه بهترین پاسخهایی که به آنها داریم همین گفتمان حاکم کنونیست.
به نظر من یک مسیر آلترناتیو برای مطالعهی فلسفه هست که میتواند ما را با وجوهاتی پیشتر ناشناخته یا کمتر شناخته شده آشنا بکند. در آن شما از ارسطو شروع میکنید، آکویناس، اسپینوزا، هابز، ماکیاوولی، کانت، تمام ایدهآلیستهای آلمانی بهخصوص شیلر و شلینگ، نیچه، هیدگر …
خیلی زود پی میبرید که نه فقط پاسخهایی که تاکنون قطعی تلقی میکردهاید هیچ «قطعی» نیستند، بلکه حتی بخش بسیار بزرگی از پرسمانهای مهم وجود دارد که اصلاً به کلی توسط این دسته از فلاسفه نادیده گرفته شده. یک پنجرهای به این جهان آلترناتیو را نیچه، هیدگر و ویتگنشتاین باز میکنند. یعنی این سه فیلسوف نعماتی هستند برای کسانی که از «مسیر غلط» با فلسفه آشنا شدهاند، اما مشکل این است که نیچه را کمتر کسی میفهمد، هیدگر را کمتر کسی میخواند و ویتگنشتاین را هم با این ترفند که روش او به بنبست میرسد آنقدر مهم جلوه میدهند که کسی طرفش نمیرود زیرا با سنت فکری که این فلاسفه را تولید کرده و پیشینهی نظری آنها آشنایی عمیقی وجود ندارد، و اینها مثل گیاهی بیریشه در هوا معلق میمانند. نیچه مثلاً با آنهمه قدرتی که در نقد همهی این پیشانگاشتها نشان میدهید هیچوقت نمیتواند چنانکه باید بر مخاطب خود اثر درخوری بگذارد، و بیشتر نیچهخواندهها در سیاست میروند درپی همان سنت هگلی/مارکسی و یا در متافیزیک درپی کانت روانه میشوند و در شناختشناسی هم وضع بهتری ندارند. علاوه بر این شما یک پدیدهای هم دارید که در آن مثلاً فوکو با ارائهی خوانشی منطبق با نتایج فکری «مسیر غلط» نیچه را بازنویسی میکند و او را با برچیدن وجوهی از افکارش که متناسب با این نتایج نیست برای مخاطب مدرن «بیخطر» میکند، مشابه این بلا را دریدا بر سر هیدگر میآورد و …
سنت فکری آلمان زمانی وارد تصویر میشود که ما میپذیریم برای داوری عادلانه و درست پیرامون موضوعات مورد بحث دو سو وجود دارد، و برای انتخاب میان یکی از ایندو مدل باید به هرکدام فرصتی برای مطرح کردن استدلالاتشان داد و بحث «پایان گرفته» نیست. درپی رسیدن به لحظهای که هنوز استادان فلسفه یاد نگرفته بودند میشود با صحبت نکردن پیرامون یک موضوع وانمود کرد آن موضوع وجود ندارد شما به ایدهآلیسم آلمانی میرسید، واپسین میدانی که این دو سوی فلسفه در زمینی مسطح با هم به نبرد پرداختند. شما «نقد عقل محض» را میخوانید، که شاید بزرگترین اثر تاریخ فلسفه است، سپس نگاهی سرسری به «ابرنقد محضگرایی در تعقل» هرمان میاندازید و میبینید که جناح مقابلی برای آن وجود دارد که به همان اندازه منطقی، مستدل و اندیشهبرانگیز است.
دوستان من شوربختانه وقت کافی برای توضیح اینکه چرا این متفکر بخصوص و این اثر بخصوص از او را لیست کردهام ندارم، چون لیست بسیار بزرگ شد و خیلی مسائل پرشماری هست که در این وقت اندک میخواهم مطرح بکنم پس تحقیق و تصمیمگیری دربارهی اهمیت این آثار را به خودتان وا میگذارم. فقط این اندازه میگویم که همهی این آثار ارزش هزینه و زمان احتمالی که برایشان متقبل خواهید شد را دارند.
زنده باد زندگی!