07-29-2014, 09:18 PM
ابن سینا نوشته: وقتی کسی به شما آب تعارف کند شما مختار هستید که لیوان آب را بگیرید یا نه ولی شما مجبور هستید که یکی از این دو راه را اختیار کنیداین که شما گفتید برابر با جبر نیست. همینه که ازتون خواستم جبر و اختیار رو تعریف کنید و شما هم از زیرش زیرکانه در رفتید.
در مثال بالا، جبر برابر میشه با اینکه من بین دو گزینه خود انتخابی نداشته باشم و قادر به تغییر انتخاب خود نباشم. نه اینکه محدود به همین دو باشم. در اینصورت همه عالم جبر است! هزار گزینه و کلی اختیار هم داشته باشیم همه چیز جبر است. اختیار در مثال بالا یعنی اینکه هیچکس نتواند پیش بینی کند من نوشیدن یا ننوشیدن آب را انتخاب میکنم و اگر هم پیش بینی کرد من قدرت تغییر انتخاب خود را داشته باشم اخوی.
در ضمن اشکال دیگری که منتظر فرصت بودم تا در مورد اختیار وارد کنم سلسله علّی ست. در یک توضیح تقلیلگرایانه انسان متشکل از ذرات است که آن ذرات در حدود قوانین این جهانی گرفتارند، و اگر تشنگی من علتی داشته باشد و آن علت نیز علت دیگری و همینطور این سلسله علی را در ذهن تصور کنیم، میبینیم که من مجبور به تشنه بودن شده ام به دلیل خلقت خدا و ایجاد این سلسله علّی.
ابن سینا نوشته: زمان هم مخلوق خدا است و اگر چیزی از نظر زمانی هم قدیم باشد باز هم محصور در زمان است پس باز هم محدود است و نیاز او به خالق را برطرف نمیکند.ببینید عزیز جان این حرفایی که شما فکر میکنید بار نخستین است که به ما میگویید بارها در همین انجمن هم پاسخ داده شده اند ولی شما تازه از راه رسیدید. من یکبار برای شما هم روشنگری میکنم. زمان یک بُعد است. ابعاد اصلی مثل زمان و مکان خودشون تعریف پذیر و قابل گسترش نیستند. یعنی: «زمان آغاز دارد» یک گزاره بی معنیست. چیزی که آغازی دارد باید پیش از «یک لحظه» وجود نداشته و پس از آن وجود داشته باشد. حال این عدم و وجود را دارید به خود زمان نسبت میدهید. این یک استدلال بی معنی و بازی با کلمات است.
اشکال بالا یک توضیح علمی و ریاضی هم دارد. بُعد به مفهومی میگوییم که دو فاز را از هم جدا میکند. برای نمونه یک کاغذ در دست بگیرید. یک طرف را رو و یک طرف را زیر بنامید. این دو طرف را میتوان از هم بوسیله خود کاغذ جدا کرد. در اینجا این کاغذ یک بعد است. حال برای اینکه خود این کاغذ را بخواهیم به قسمت شرقی و غربی تقسیم کنیم باز نیاز به یک بعد جدید داریم که کاغذی عمود بر کاغذ قبلیست. این امر با خود آن کاغذ اولی میسر نیست. خلاصه اینکه نمیشود گفت زمان از فلان وقت شروع شده است. یا مکان از فلانجا شروع شده است. یعنی نمیشود گفت از 6 هزار سال پیش زمان بوجود آمده و قبلش زمانی نبوده است یا نمیشود گفت مکان از این دیوار شروع شده است و قبل از دیوار مکانی وجود ندارد.
با زبان فلسفه اسلامی میشه اینطور گفت که مفاهیم حدوث و واقع شدن جهان، زمان، ماده نیازمند وجود بُعد زمان است. یعنی حادث شدن زمان نیازمند پیشفرض انگاشتن خودِ زمان است.
این ادعای مخلوق بودن خود زمان هم از طرف توماس آکویناس قدیس مطرح شده. در آن زمان هنوز نمیدانستند تندترین اثرات و پدیده ها میتوانند حداکثر در سرعت نور جابجا شوند و بنابر این توضیحی با عنوان تقدم و تاخر ذاتی را به میان کشیدند تا موضوع زمان و علیت را حل کنند. امروز میدانیم که اگر برای نمونه خورشید یکباره نیست گردد، اثر نیست شدن آن را که عبارتست از خاموشی و نبود نور و نیز خارج شدن زمین از گرداب جاذبه خورشید، تا 8 دقیقه پس از آن مشاهده نمیشود. یعنی هیچ تندایی بالاتر از تندای نور نیست که آنهم 8 دقیقه طول میکشد تا از خورشید به ما برسد. بنابر این در صورت صحت رابطه علت و معلولی هم یک فاصله زمانی بین آنها وجود دارد.
از دیگر اشکالات علیت اینست که اگر زمان را حادث فرض کنیم، در یک فاز خدا را به تنهایی داریم و در یک فاز خدا را با زمان داریم. بک اشکال این امر با توجه به توضیحی که در بالاتر دادم اینست که نیاز به پدید آمدن یک بعد فراتر از زمان بوجود می آید برای سنجش «وقتی که زمان بوده» در مقابل «وقتی که زمان نبوده». هتا اگر این بُعد هم فرض شود خداوند در آن بُعد گرفتار خواهد بود و اشکال بُعد زمان به بُعد جدید منتقل میشود.
از طرفی به این پرسش میرسیم که خدا در فاز بی زمانی چه میکرده و چرا دست به آفرینش زده؟ بدون انگیزه که نمیشود. پس اگر انگیزه ای بوده این انگیزه ناشی از نقص خداست. هتا اگر این انگیزه را «نیاز مخلوق به خلق شدن» بنامیم. چون مخلوقی نبوده جز خدا که خود هم خالق بوده و هم مخلوق. بعلاوه چرا در آن لحظه بخصوص تصمیم به آفرینش زمان گرفته و چرا زودتر نگرفته؟ (همه این سوالات در مورد زودتر و دیرتری باید در بُعد جدید و فرازمانی پرسیده شود).
اما گذشته از همه اینها، ادعای «ماده حادث است» یک ادعای ایجابی است و نیاز به اثبات دارد. تا به حال که خلاف این مشاهده شده و درک گردیده است پس برای اثباتش لازمه استدلال بیاورید.
ابن سینا نوشته: و آیا امواج هم از ذره تشکیل نشده اند؟خیر. امواج که دیگه ذره نیستند. امواج اثر ذرات هستند. برای مثال اگر یک الکترون حرکت خطی رفت و برگشتی انجام دهد، در حول آن یک میدان الکترومغناطیس پدید می آید. یک هم ارزی هست به نام هم ارزی دوگانگی دوبروی (اثر دوگانگی موج-ذره). این هم ارزی توضیح میدهد که یک موج میتواند با یک ذره هم ارز شود یا برعکس، یک ذره میتواند با موج هم ارز شود. در مشاهدات علمی دیده شده است که مثلن رفتار یک فوتون گاهی تنها با این فرض که ذره است قابل توضیح است مانند وقتی که در دام گرانش می افتد و گاهی هم فقط با این فرض که موج الکترومغناطیس است، مانند زمانی که در لیزر همفاز میشود.
خلاصه اینکه چسبیدن به فلسفه نخ نمای اسلامی شما را به اعماق تاریخ و غارهای جهالت فرو میبرد جانم. البته برای ما اشکالی ندارد شما در غار زندگی کنید و ناراحت نمیشویم. ولی یک مقدار بهتر است به سمت مدرنیته و علم و توضیحات تازه ای که متفکران و هوشمندان غربی از جهان ارائه کرده اند و بر مبنای همین ها الان کامپیوتر شما دارد کار میکند رو آورید. وگرنه فلسفه اسلامی که جز آفتابه ساز هیچ پخی نشده است:
[ATTACH=CONFIG]4349[/ATTACH]
[COLOR="royalblue"]
چو بخت عرب بر عجم چیره گشت --- هـمـه روز ایـرانیـان تـیـره گـشـت
جهـان را دگـرگونه شـد رسم و راه --- تـو گـویـی نتـابـد دگـر مـهر و مـاه
ز مـی نشئه و نغمه از چـنگ رفـت --- ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خــوار شــد، هـنـر شـد وبــال --- بـه بستـنـد انـدیشـه را پـر و بــال
«توصیف فردوسی بزرگ از تازش اسلام به ایران»
[/COLOR]جهـان را دگـرگونه شـد رسم و راه --- تـو گـویـی نتـابـد دگـر مـهر و مـاه
ز مـی نشئه و نغمه از چـنگ رفـت --- ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خــوار شــد، هـنـر شـد وبــال --- بـه بستـنـد انـدیشـه را پـر و بــال
«توصیف فردوسی بزرگ از تازش اسلام به ایران»
خردگرایی و ایمان ستیزی