07-28-2014, 10:48 PM
[شبهه مادیون در وجود علم و رد بر آنها و اثبات تجرد و غیر مادى بودن علم و ادراك]
البته این را هم باید دانست كه در وجود علم، از جهت دیگر شبههاى است قوى، كه همان شبهه، اساس علوم مادى قرار گرفته است، كه علم ثابت را (با اینكه هر علمى ثابت است)، نفى كنند. توضیح اینكه: بحثهاى علمى این معنا را به ثبوت رسانده كه علم طبیعت در تحول و تكامل است، و هر جزء از اجزاء عالم طبیعت كه فرض شود، در مسیر حركت قرار دارد، و رو بسوى كمال دارد، و بنا بر این اساس، هیچ موجودى نیست، مگر آنكه در آن دوم از وجودش، غیر آن موجود، در آن اول وجودش میباشد.
از سوى دیگر میدانیم، و هیچ شكى نداریم، در اینكه فكر و اندیشه از خواص مغز و دماغ است، و چون دماغ، خود موجودى مادى است، فكر نیز اثرى مادى خواهد بود، و قهرا مانند سایر موجودات در تحت قانون تحول و تكامل قرار دارد، پس تمامى ادراكات ما كه یكى از آنها ادراكهایى است كه نامش را علم نهادهایم، در مسیر تغیر و تحول قرار دارد، و دیگر معنا و مفهومى براى علم ثابت و لا یتغیر باقى نمىماند، بله این معنا هست، كه ادراكهاى ما دوام نسبى دارند، آنهم نه بطور مساوى، بلكه بعضى از تصدیقات، دوام و بقاء بیشترى دارد، و عمرش طولانىتر، و یا نقیض آن پنهانتر از سایر تصدیقات است، كه ما نام اینگونه تصدیقات را علم گذاشتهایم، و مىگوییم بفلان چیز علم داریم، در حالى كه علم بمعناى واقعى كلمه كه عبارتست از علم بعدم نقیض، نداریم، بلكه تا كنون به نقض و نقیض آن بر نخوردهایم، و احتمال میدهیم دیر یا زود نقیضش ثابت شود، پس علمى در عالم وجود ندارد.
جواب از شبهه این است كه: این شبهه وقتى صحیح و قابل اعتناء است، كه علم، همانطور كه گفتند، مادى، و از ترشحات دماغ و مغز باشد، نه موجودى مجرد، در حالى كه این ادعا نه در حد خود روشن است، و نه دلیلى بر آن دارند، بلكه حق مطلب آنست كه علم بهیچ وجه مادى نیست، براى اینكه مىبینیم هیچیك از آثار و خواص مادیت در آن وجود ندارد.
1- یكى از آثار مادیت كه در همه مادیات هست، این است كه امر مادى قابل انقسام است، چون مادى آن را گویند كه داراى ابعاد ثلاثه باشد، و چیزى كه داراى بعد است، قابل انقسام نیز هست، ولى علم، بدان جهت كه علم است بهیچ وجه قابل انقسام نیست، (مثلا وقتى ما زید پسر عمرو را تصور مىكنیم این صورت علمیه ما قابل انقسام نیست بشهادت اینكه نیم زید نداریم).
2- اثر مشترك مادیات این است كه در حیطه زمان و مكان قرار دارند، و هیچ موجود مادى سراغ نداریم كه از مكان و زمان بیرون باشد، و علم، بدان جهت كه علم است، نه مكان مىپذیرد، و نه زمان، بدلیل اینكه مىبینیم یك حادثه معین، و جزئى، كه در فلان زمان، و فلان مكان واقع شده، در تمامى مكانها، و زمانها قابل تعقل است، و ما میتوانیم همه جا و همه وقت آن را با حفظ همه خصوصیاتش تصور و تصدیق كنیم.
3- اثر سوم و مشترك مادیات این است كه مادیات بتمامیشان در تحت سیطره حركت عمومى قرار دارند، و بهمین جهت تغیر و تحول، خاصیت عمومى مادیات شده است، ولى مىبینیم كه علم، بدان جهت كه علم است در مجراى حركت قرار ندارد و بهمین جهت محكوم باین تحول و دگرگونى نیست، بلكه اصلا حیثیت علم ذاتا با حیثیت تغیر و تبدل منافات دارد، علم عبارتست از ثبوت، و تحول عبارتست از بى ثباتى.
4- اگر علم از چیزهایى بود كه بحسب ذاتش تغیر مىپذیرفت، و مانند مادیات محكوم به تحول و دگرگونگى بود، دیگر ممكن نبود یك چیز را و یك حادثه را در دو وقت مختلف با هم تعقل كرد، بلكه باید اول حادثه قبلى را تعقل كنیم بعد آن را از ذهن بیرون نموده حادثه بعدى را وارد ذهن سازیم، در حالى كه مىبینیم كه دو حادثه مختلف الزمان را، در یك آن تعقل مىكنیم، و نیز اگر علم، مادى بود، باید اصلا نتوانیم حوادث گذشته را در زمان بعد تعقل كنیم، براى اینكه خودتان گفتید:
هر چیزى در آن دوم غیر آن چیز در آن اول است.
پس این وجوه و وجوه دیگرى كه ذكر نكردیم، دلالت دارند بر اینكه علم، بدان جهت كه علم است مادى نیست، و اما آنچه در عضو حساس و یا بگو در دماغ پیدا میشود، و آن فعل و انفعالى كه در این عضو حاصل مىگردد، ما در باره آن حرفى نداریم، چون تخصصى در آن نداریم، اما شما هم دلیلى ندارید كه این فعل و انفعالهاى طبیعى همان علم است، و صرف اینكه در هنگام مثلا تصور یك حادثه، در دماغ عملى صورت مىگیرد، دلیل بر آن نیست كه تصور، همان عمل دماغى است، و همین مقدار بحثى كه پیرامون مسئله علم كردیم كافى است، بحث بیشتر از این را باید در جاى دیگر جستجو كرد.
[توجه کنید که دماغ یعنی مغز و عقل]
البته این را هم باید دانست كه در وجود علم، از جهت دیگر شبههاى است قوى، كه همان شبهه، اساس علوم مادى قرار گرفته است، كه علم ثابت را (با اینكه هر علمى ثابت است)، نفى كنند. توضیح اینكه: بحثهاى علمى این معنا را به ثبوت رسانده كه علم طبیعت در تحول و تكامل است، و هر جزء از اجزاء عالم طبیعت كه فرض شود، در مسیر حركت قرار دارد، و رو بسوى كمال دارد، و بنا بر این اساس، هیچ موجودى نیست، مگر آنكه در آن دوم از وجودش، غیر آن موجود، در آن اول وجودش میباشد.
از سوى دیگر میدانیم، و هیچ شكى نداریم، در اینكه فكر و اندیشه از خواص مغز و دماغ است، و چون دماغ، خود موجودى مادى است، فكر نیز اثرى مادى خواهد بود، و قهرا مانند سایر موجودات در تحت قانون تحول و تكامل قرار دارد، پس تمامى ادراكات ما كه یكى از آنها ادراكهایى است كه نامش را علم نهادهایم، در مسیر تغیر و تحول قرار دارد، و دیگر معنا و مفهومى براى علم ثابت و لا یتغیر باقى نمىماند، بله این معنا هست، كه ادراكهاى ما دوام نسبى دارند، آنهم نه بطور مساوى، بلكه بعضى از تصدیقات، دوام و بقاء بیشترى دارد، و عمرش طولانىتر، و یا نقیض آن پنهانتر از سایر تصدیقات است، كه ما نام اینگونه تصدیقات را علم گذاشتهایم، و مىگوییم بفلان چیز علم داریم، در حالى كه علم بمعناى واقعى كلمه كه عبارتست از علم بعدم نقیض، نداریم، بلكه تا كنون به نقض و نقیض آن بر نخوردهایم، و احتمال میدهیم دیر یا زود نقیضش ثابت شود، پس علمى در عالم وجود ندارد.
جواب از شبهه این است كه: این شبهه وقتى صحیح و قابل اعتناء است، كه علم، همانطور كه گفتند، مادى، و از ترشحات دماغ و مغز باشد، نه موجودى مجرد، در حالى كه این ادعا نه در حد خود روشن است، و نه دلیلى بر آن دارند، بلكه حق مطلب آنست كه علم بهیچ وجه مادى نیست، براى اینكه مىبینیم هیچیك از آثار و خواص مادیت در آن وجود ندارد.
1- یكى از آثار مادیت كه در همه مادیات هست، این است كه امر مادى قابل انقسام است، چون مادى آن را گویند كه داراى ابعاد ثلاثه باشد، و چیزى كه داراى بعد است، قابل انقسام نیز هست، ولى علم، بدان جهت كه علم است بهیچ وجه قابل انقسام نیست، (مثلا وقتى ما زید پسر عمرو را تصور مىكنیم این صورت علمیه ما قابل انقسام نیست بشهادت اینكه نیم زید نداریم).
2- اثر مشترك مادیات این است كه در حیطه زمان و مكان قرار دارند، و هیچ موجود مادى سراغ نداریم كه از مكان و زمان بیرون باشد، و علم، بدان جهت كه علم است، نه مكان مىپذیرد، و نه زمان، بدلیل اینكه مىبینیم یك حادثه معین، و جزئى، كه در فلان زمان، و فلان مكان واقع شده، در تمامى مكانها، و زمانها قابل تعقل است، و ما میتوانیم همه جا و همه وقت آن را با حفظ همه خصوصیاتش تصور و تصدیق كنیم.
3- اثر سوم و مشترك مادیات این است كه مادیات بتمامیشان در تحت سیطره حركت عمومى قرار دارند، و بهمین جهت تغیر و تحول، خاصیت عمومى مادیات شده است، ولى مىبینیم كه علم، بدان جهت كه علم است در مجراى حركت قرار ندارد و بهمین جهت محكوم باین تحول و دگرگونى نیست، بلكه اصلا حیثیت علم ذاتا با حیثیت تغیر و تبدل منافات دارد، علم عبارتست از ثبوت، و تحول عبارتست از بى ثباتى.
4- اگر علم از چیزهایى بود كه بحسب ذاتش تغیر مىپذیرفت، و مانند مادیات محكوم به تحول و دگرگونگى بود، دیگر ممكن نبود یك چیز را و یك حادثه را در دو وقت مختلف با هم تعقل كرد، بلكه باید اول حادثه قبلى را تعقل كنیم بعد آن را از ذهن بیرون نموده حادثه بعدى را وارد ذهن سازیم، در حالى كه مىبینیم كه دو حادثه مختلف الزمان را، در یك آن تعقل مىكنیم، و نیز اگر علم، مادى بود، باید اصلا نتوانیم حوادث گذشته را در زمان بعد تعقل كنیم، براى اینكه خودتان گفتید:
هر چیزى در آن دوم غیر آن چیز در آن اول است.
پس این وجوه و وجوه دیگرى كه ذكر نكردیم، دلالت دارند بر اینكه علم، بدان جهت كه علم است مادى نیست، و اما آنچه در عضو حساس و یا بگو در دماغ پیدا میشود، و آن فعل و انفعالى كه در این عضو حاصل مىگردد، ما در باره آن حرفى نداریم، چون تخصصى در آن نداریم، اما شما هم دلیلى ندارید كه این فعل و انفعالهاى طبیعى همان علم است، و صرف اینكه در هنگام مثلا تصور یك حادثه، در دماغ عملى صورت مىگیرد، دلیل بر آن نیست كه تصور، همان عمل دماغى است، و همین مقدار بحثى كه پیرامون مسئله علم كردیم كافى است، بحث بیشتر از این را باید در جاى دیگر جستجو كرد.
[توجه کنید که دماغ یعنی مغز و عقل]