07-26-2014, 07:28 PM
بسم الله الرحمن الرحیم
جواب آقای کوروش
آقای کوروش شما می گوئید ما باید ابتدا خدا را ثابت کنیم.ما هم جز این نگفتیم فلذا در ابتدای مقالمان گفتیم آقای محمد برهان سینوی را برای اثبات خدا آورده است در همین تالار.ثانیاً ما خود در نظراتمان برهان حرکت ارسطو و برهان خواجه نصیر الدین طوسی را در اثبات خدا آوردیم.سوتی در کار نبوده که شما بخواهید چشم پوشی کنید.حتی اگر ما اشتباه کنیم این گیرهای شما سبب رشد اینجانب می شود.
بنده در بحث جبر و اختیار هم تناقض(سفسطه)نکردم.دقت کنید.ما هم قائل به جبر هستیم هم اختیار یعنی هر دو وجود دارند ولی نه جبر مطلقی هست نه اختیار مطلقی.واما این که گفتم انسان مجبور است اختیار کند مستلزم سفسطه نیست(همان تناقض که شما گفتید) چرا که تناقض در امر واحدی قابل فرض است یعنی بنده نگفتم جبر همان اختیار است.معنای حرف بنده این است که چیزی به نام اختیار است که انسان مجبور است از آن استفاده کند.با یک مثال توضیح میدهم.شما مختارید از گمراهان باشید یا از شکرگزاران یعنی شما می توانید یا از دسته اول باشید یا دسته دوم ولی شما مجبور هستید یکی از این دو گروه باشید.این یعنی شما مجبور هستید به اختیار کردن.دیگر اینکه جبر و اختیار در اسلام صرفاً درونی نیست ولی بیشتر از جبر واختیار درونی بحث شده است.
اما اینکه می گوئید بحث علم یک چیز فرامادی است باشد برای بعد ، درست نیست،چرا که تا شما موجودات فرامادی را قبول نکنید بحث های ما ناقص و ابتر می ماند.بنده گفتم به المیزان رجوع کنید تا جوابتان داده شود.
خدای بنده و شما یک عقلی به من و شما داده است که با آن بتوانیم به بعضی از آرزوهایمان برسیم و این مخالف بحث ما نیست.ثانیاً این آرزو حتی برای انسان معلق(انسان فاقد هر گونه حس) قابل فرض است چرا که آن فرد به وجود خود مطمئن است ولی آرزوهائی که جنابتان گفتید ممکن است حضوری نباشند چرا که با گذشت زمان و درک علوم حصولی تجربی برای انسان ایجاد می شود.
من متأسفم برای شما که حتی نظراتی که بنده با دقت می نویسم با دقت نمی خوانید.بنده در نظرات قبل هم تسلسل را رد کردیم هم دور را حال که شما برای ادعاهایتان دلایلی اندک آوردید و برای همین حرفتان هم هیچ دلیلی نیاوردید.بنده اثبات عدم تسلسل را که در نظرات قبلی نوشته بودم عیناً می آورم.
«یکی از براهین رد تسلسل برهان خواجه نصیر الدین طوسی (ره) است.ایشان اثبات کردند از آن جهت که علت وجوب دهنده و وجود دهنده به معلول است (یعنی ماهیت در مقام امکان است و به وسیله علت واجب می شود.دقت کنید شاید بگوئی این ممکن هم در امکان خود وجود دارد.این شبهه باطل است چرا که ماهیت در ذات خود که بلا شرط است دارای عدم است یعنی وجود ندارد ولی فرقش با ماهیتی مثل اجتماع نقیضین این است که این ماهیت معدوم است وهیچگاه امکان وجود نخواهد یافت ولی ماهیت ممکن اگر معدوم باشد با فرض وجود علتش به وجود می آید.)از اینجا دو فرض پیش می آید که یک واجب بالذات باشد و یا نباشد.اگر واجب بالذات نباشد امکان وجود چنین عالمی نخواهد بود چرا که اگر واجب بالذات نباشد امکان عدم بر این سلسله علل باقی است و امکان این هست که ماهیت معدوم باشد و احتمال عدم با وجود یکی است.این همان امکان است در حالی که ما وقتی به اشیاء اطراف خود می نگریم می یابیم که همه چی واقعاً هستند نه اینکه نسبت به وجود و عدم یکسان باشند.این مسئله را با یک مثال توضیح می دهم.فرض کنید من پولی دارم و آنرا از فرد الف گرفته ام و فرد الف از ب گرفته است وهمین طور تا آخر.به نظر شما آیا این افراد تا بی نهایت پیش می رود یا به جائی می رسد که به فردی می رسیم که پول از آن خودش بوده است و به کسی قرض داده است؟اگر تا بی نهایت برود پولی به این سلسله نیامده است پس یعنی افراد امکان نداشتن پول برایشان باقی است در حالی که ما می بینیم در دست ما پول است پس حتماً شخصی بوده است که خودش پول داشته باشد و از کسی پول نگرفته باشد.این هم یک برهان هم در رد تسلسل وهم در اثبات خدا».
جواب آقای کوروش
آقای کوروش شما می گوئید ما باید ابتدا خدا را ثابت کنیم.ما هم جز این نگفتیم فلذا در ابتدای مقالمان گفتیم آقای محمد برهان سینوی را برای اثبات خدا آورده است در همین تالار.ثانیاً ما خود در نظراتمان برهان حرکت ارسطو و برهان خواجه نصیر الدین طوسی را در اثبات خدا آوردیم.سوتی در کار نبوده که شما بخواهید چشم پوشی کنید.حتی اگر ما اشتباه کنیم این گیرهای شما سبب رشد اینجانب می شود.
بنده در بحث جبر و اختیار هم تناقض(سفسطه)نکردم.دقت کنید.ما هم قائل به جبر هستیم هم اختیار یعنی هر دو وجود دارند ولی نه جبر مطلقی هست نه اختیار مطلقی.واما این که گفتم انسان مجبور است اختیار کند مستلزم سفسطه نیست(همان تناقض که شما گفتید) چرا که تناقض در امر واحدی قابل فرض است یعنی بنده نگفتم جبر همان اختیار است.معنای حرف بنده این است که چیزی به نام اختیار است که انسان مجبور است از آن استفاده کند.با یک مثال توضیح میدهم.شما مختارید از گمراهان باشید یا از شکرگزاران یعنی شما می توانید یا از دسته اول باشید یا دسته دوم ولی شما مجبور هستید یکی از این دو گروه باشید.این یعنی شما مجبور هستید به اختیار کردن.دیگر اینکه جبر و اختیار در اسلام صرفاً درونی نیست ولی بیشتر از جبر واختیار درونی بحث شده است.
اما اینکه می گوئید بحث علم یک چیز فرامادی است باشد برای بعد ، درست نیست،چرا که تا شما موجودات فرامادی را قبول نکنید بحث های ما ناقص و ابتر می ماند.بنده گفتم به المیزان رجوع کنید تا جوابتان داده شود.
خدای بنده و شما یک عقلی به من و شما داده است که با آن بتوانیم به بعضی از آرزوهایمان برسیم و این مخالف بحث ما نیست.ثانیاً این آرزو حتی برای انسان معلق(انسان فاقد هر گونه حس) قابل فرض است چرا که آن فرد به وجود خود مطمئن است ولی آرزوهائی که جنابتان گفتید ممکن است حضوری نباشند چرا که با گذشت زمان و درک علوم حصولی تجربی برای انسان ایجاد می شود.
من متأسفم برای شما که حتی نظراتی که بنده با دقت می نویسم با دقت نمی خوانید.بنده در نظرات قبل هم تسلسل را رد کردیم هم دور را حال که شما برای ادعاهایتان دلایلی اندک آوردید و برای همین حرفتان هم هیچ دلیلی نیاوردید.بنده اثبات عدم تسلسل را که در نظرات قبلی نوشته بودم عیناً می آورم.
«یکی از براهین رد تسلسل برهان خواجه نصیر الدین طوسی (ره) است.ایشان اثبات کردند از آن جهت که علت وجوب دهنده و وجود دهنده به معلول است (یعنی ماهیت در مقام امکان است و به وسیله علت واجب می شود.دقت کنید شاید بگوئی این ممکن هم در امکان خود وجود دارد.این شبهه باطل است چرا که ماهیت در ذات خود که بلا شرط است دارای عدم است یعنی وجود ندارد ولی فرقش با ماهیتی مثل اجتماع نقیضین این است که این ماهیت معدوم است وهیچگاه امکان وجود نخواهد یافت ولی ماهیت ممکن اگر معدوم باشد با فرض وجود علتش به وجود می آید.)از اینجا دو فرض پیش می آید که یک واجب بالذات باشد و یا نباشد.اگر واجب بالذات نباشد امکان وجود چنین عالمی نخواهد بود چرا که اگر واجب بالذات نباشد امکان عدم بر این سلسله علل باقی است و امکان این هست که ماهیت معدوم باشد و احتمال عدم با وجود یکی است.این همان امکان است در حالی که ما وقتی به اشیاء اطراف خود می نگریم می یابیم که همه چی واقعاً هستند نه اینکه نسبت به وجود و عدم یکسان باشند.این مسئله را با یک مثال توضیح می دهم.فرض کنید من پولی دارم و آنرا از فرد الف گرفته ام و فرد الف از ب گرفته است وهمین طور تا آخر.به نظر شما آیا این افراد تا بی نهایت پیش می رود یا به جائی می رسد که به فردی می رسیم که پول از آن خودش بوده است و به کسی قرض داده است؟اگر تا بی نهایت برود پولی به این سلسله نیامده است پس یعنی افراد امکان نداشتن پول برایشان باقی است در حالی که ما می بینیم در دست ما پول است پس حتماً شخصی بوده است که خودش پول داشته باشد و از کسی پول نگرفته باشد.این هم یک برهان هم در رد تسلسل وهم در اثبات خدا».