05-31-2014, 08:17 AM
Rationalist نوشته: پس هنگامی که ما خود را در جبر هستی و در پی آن رنج ها و لذت های ناشی از آن درمی یابیم، جبراً این رنج ها و لذت ها، به چگونه زیستن ما جهت می دهند. در اثر فرگشت و انتقال ژن ها، ما در درون خود نیازهایی را به طور غریزی و جبری احساس می کنیم که با ابزار رنج و لذت بر ما فشار می آورند تا به ارضای آنها بپردازیم. خودآگاهی، خرد، اراده و اساسا (چنانچه در امضایم نگاشته ام) هستی ما در طبیعت و طی فرایند کورکورانه ی فرگشت شکل گرفته و البته به واسطه ی همین اتفاق مهند(یعنی به وجود آمدن خودآگاهی و معنا یافتن هستی برای ما)، داشتن اراده و خردقابل پیشرفت؛ چنین امکانیبرای ما فراهم شده که بتوانیم نسبت به طبیعت جبار، آگاهی هایی بدست آوریم و به معنای ساده تر، بتوانیم آگاهانه و ارادی بیاندیشیم.
به نظر میرسد کُل گفتمان شما بر این برنهاده بنیان شده که «غریزه» بیولوژیکی سرنوشت بشری را تعیین میکند و نه گفتن به آن راهیست برای پیریزی سرنوشتی جدید و منتخب و اصیل، در برابر سرنوشتی کور و تحمیلی و سطحی. غریزه، اگر بخواهیم از تعبیر مبتذل فلسفی بهره بگیریم، صرفاً اشاره به تمنای باطنی و ذاتی شما در پیروی از الگویی مشخص است، نه اینکه قادر نیستید از آن «فراتر» بروید، پس غلبه بر آن آنقدرها هم که گمان میکنید، حداقل در خود و بطور مستقل از عواقب عینی، عمل چندان شایستهی تقدیری نیست. نگاهی بیاندازید به گلهی بیشکل و حالت زنان بازندهای که توسط مردان محبوبشان رها شدهاند و اکنون در آستانهی سی سالگی همه شعار میدهند «شوهر میخواهم چه کار» و «ازدواج بردگیست». شما هم مثل اینها باورپذیر نیستید زیرا راهی برای نابودی میل پیدا نکردهاید، صرفاً تصمیم گرفتهاید به آن نه بگویید، اینست که کُل این پروژه از دور چیزی بجز فریضهسازی از وا دادن به نظر نمیرسد.
بیولوژی مسئول طراحی میل در شماست نه کنترل رفتارتان، شما میتوانید در برابر عمل مبتنی بر آن میل مقاومت بکنید اما در برابر اصل میل بیدفاع هستید.
برخلاف تصورات شما کنترل به خودیخود و بطور ذاتی چیزی ارزش آفرین نیست، چنانکه خردگرایی بطور خودانگیخته ارزشی ندارد و قرار بود در آغاز تنها ابزاری باشد برای رسیدن انسان به سعادت نه بتی جدید برای پرستش. صرف نه گفتن به میل هم برای کسی رهایی نمیآورد بلکه بدتر، او را بردهی هویتی میکند که بایستگی وجودی خود را مشروط به نه گفتن به میل کرده و از این طریق سرمایهگذاری شخصی بسیار هنگفتی به روی حقیقتی کرده که پذیرفتن نادرستی آن برابر است با پذیرفتن اینکه همهی زندگی خود را به پای وهمی بیمارگون هدر دادهاید.
Rationalist نوشته: خردگرایی به زیستن ما هدف می دهد، به طوری که در پی لذت های برتر، به دنبال رهایی از بردگی های غرایز شویم؛ و دانایی های حاصل از آن، روزمرگی و زندگی پوچ را، با معنا و جذاب می سازد.
اگر شما کُنشگری خود را محدود به امر بخردانه میکنید دیگر «آزاد» نیستید، بلکه توسط آنچه «خردمندانه» است کنترل میشوید(یا به تعبیر خودتان «برده» آن هستید). اگر به خودتان پروانهی تخطی از آنرا میدهید دیگر خردگرا نیستید.
من کمکم به این نتیجه میرسم که گویا برای نوع انسان هیچ لذتی در این جهان فراتر از بردگی، یا تسلیم کامل و همه جانبهی عنصری بیرون از خودتان شدن نیست. شما بردهی خرد هستید و اختیار خود را در چهارچوب تعیینشده توسط آن محدود میکنید، من بردهی تذلذ هستم و هرچه به من خوشی لحظهای و بیوشیمیایی بدهد را دنبال میکنم و فلان کس بردهی چیز دیگری... اما شما هم مثل باقی گلهای که از آن ابراز بیزاری میکنید نه آنقدر خودآگاهی دارید و نه آنقدر هوشمند هستید که بردگی خود را ببینید و بپذیرید.
Rationalist نوشته: همین طوره! هر آنچه در گرو خردگرایی لذتی برتر و پایدار شمرده شود؛ سودمند، باارزش،گیرا و زیباست.
بله، راسیونالیست ِ تیپیک: اهمیتی نمیدهد که سرزمین مهد روشنگری به آشوئیتس رسید، علم ِ رهاییبخش به هیروشیما ختم شد، سعادت دنیوی به گولاگ رسید، «مهد دموکراسی مدرن» و «تجلی حکومت قانون» تبدیل به دولتی پلیسی-اورولی شد و آن سوژهی خردمدار مدرن او که اینهمه پیرامون آزادگیاش رودهدرازی کرده بود سر هر پیچ که رسید بندگی و نوکری اینجهانی را ترجیح داد. اینها مهم نیست وقتی در ادراک ایدئولوژیک شما هرچیز خوب خردمندانه است و هرچیز بد جاهلانه.
بنلادن هم بیش از آنکه محصول فرمانبرداری کور ما خردستیزان از مرجعی بیرونی باشد، محصول طغیانباوری شما خردگرایان برپاد آن مراجع بیرونیست. اگرنه او که هجمهی لیبرالدموکراسی غربی به سبک زندگی و وجودی جامعهی خود را میبیند و همزمان ارادهی الهی را هم به رسمیت میشناسد، مصیبت را هم آزمایشی آسمانی تلقی میکند که باید با صبر و استقامت از سر گذراند. آنکه میاندیشد اصالت انتخاب او بایستگی وجودی اوست و بدون آن از هستی ساقط میشود ولی هواپیما را میفرستد به درون برج!
زنده باد زندگی!