01-16-2014, 12:24 AM
عجب! من در این تاریکیِ پرسکوت تنها هستم! تاریکی، مرکب خیال و اوهام را رم میدهد، دل را از آسوده از مهمیز عقل و عقل را رها از نیزه و خدنگ دل. نکند دوستانِ عاشقپیشهی ما نیز چون فرهاد چنان در مدح شیرین میسرایند و میگسارند که از بیستون تا آذرآبادگان پریان از نغمههای هوشبرشان خویش را به اغوش آدمیان افکندهاند؟!
-----------------------
یاد باد؛ زمانی بود که من تا سحرگاهان سرمست از تماشای شبرقصههای تابستانی بانوی بیتای باران و شکوفه در ایوانِ مشرف به بوستانِ خفته در بستر رایحههای ترنج و نارنج و انار میشدم؛ گاه زیر نور آبی ماه و ستاره، گاه چون امشب در ابرهای خیال...
[ATTACH=CONFIG]3318[/ATTACH]
-----------------------
یاد باد؛ زمانی بود که من تا سحرگاهان سرمست از تماشای شبرقصههای تابستانی بانوی بیتای باران و شکوفه در ایوانِ مشرف به بوستانِ خفته در بستر رایحههای ترنج و نارنج و انار میشدم؛ گاه زیر نور آبی ماه و ستاره، گاه چون امشب در ابرهای خیال...
[ATTACH=CONFIG]3318[/ATTACH]
کسشر هم تعاونی؟!