03-13-2013, 01:39 PM
[QUOTE][quote=Ouroboros]«مردان خشمگین»
اخیرا پس از چندین دهه سرزنش کردن «تستسترون» برای «خشنتر» بودن مردان(تصوری که [HIGLIGHT]هرگز[/HIGLIGHT] در محیطی مستقل از القائات فرهنگی آزموده نشده)، تردیدهایی پیرامون ارتباط مستقیم یا دستکم قطعی وجود این هرمون و خشونت مطرح شده(*). [HIGLIGHT]بدلیل تجربیات شخصی[/HIGLIGHT]، من از دیرباز در میان کسانی بودم که باور داشتند [HIGLIGHT]بخش بسیار بزرگی[/HIGLIGHT] از آنچه به عنوان پرترهی مرد خشمگین تصویر میشود، چیزی فراتر از تصوری عمیقا تحریفشده، نادرست و حتی در مواردی تلقینی-تزریقی از طریق [HIGLIGHT]اصول دیکته شده بصورت سنتی[/HIGLIGHT] به پسربچهها نیست. در میان آن «تجربیات شخصی» یک خاطرهای هست که بیش از همه بیرون میایستد، یکبار در کودکی مشغول فوتبال بازی کردن بودیم و من سر ماجرایی با پسر دیگری به اختلاف برخوردم. پسربچهی مذکور که کمی هم از من بزرگتر بود پس رد و بدل شدن چند لیچار کلامی با من گلآویز شد و شروع به کتک زدنم کرد، از آنجاکه من پیشتر هیچگاه وارد درگیری فیزیکی با کسی نشده بودم و اصلا نمیدانستم چه باید بکنم، با شگفتی و ترس زیاد همینطور به او خیره ماندم و برای دفاع از خود حتی دستانم را هم بالا نیاوردم. پدرم که از دور شاهد ماجرا بود با خشمی کمسابقه خود را به معرکه رساند، پسربچهی خیکی را به گوشهای انداخت و شروع به فریاد زدن بر سر من کرد که «چرا از خودت دفاع نمیکنی و ایستادهای کتک میخوری؟» و چیزهایی مشابه به این .. من نمیدانستم که چه خطایی کردهام و برای چه سرزنش میشوم، و باید بیست سالی سپری میشد تا بفهمم آنچه در آن روز پدرم را به خروش واداشته بود، تخطی از کُدی بسیار مهم در جامعه بود.
درس مهمی که از آن روز گرفتم این بود که مردان به خشنترین اشکال ممکن، از بدو ورود به جامعه میآموزند که«مرد گریه نمیکند»، «مرد نق نمیزند»، «مرد موظف به کنترل عواطف خود است» و ... و این سرکوب سیستماتیک همهی انواع ابراز احساسات تا آنجا ادامه پیدا میکند، که تنها مُدل معتبر برای یک مرد، که از طریق آن قادر به بیان عواطف خود خواهد بود بنبست «خشم» و «عصبانیت» است. من آنروز آموختم که به عنوان یک مرد احساس خستگی، افسردگی، دژم، حسادت، حقارت، ذوقزدگی، ذوقمردگی، شرمساری، پشیمانی، ترس و تمامی دیگر عواطف خود را تنها و تنها از یک راه میتوانم و میباید بیان بکنم: خشم.
هر نوع دیگری از ابراز احساسات مرا درجا تبدیل به چیزی کمتر از یک «مرد واقعی» میکند. [HIGLIGHT]جامعه از یک «مرد واقعی» توقع دارد[/HIGLIGHT] در برابر تمامی فشارها، دشواریها و مصائب مقاومت کرده، [HIGLIGHT]هرگز[/HIGLIGHT] میدان را خالی نکند، حتی اگر قیمت این پافشاری جان او، آسیبهای جسمانی یا اعمال خشونت به دیگر انسانها باشد. جامعهی ما حتی مرز وحشیگری از بکارت خوفناک «بجنگ یا بگریز» طبیعت نیز فراتر میبرد، و مرد گریزان را در میان پستترین موجودات قرار میدهد. و «جامعه» در همان زمان که از کودکی بطور مداوم از شما خواستهاند تا «مرد بشوید» و «مرد باشید»، هرگاه قصد خروج از نرمهای اجتماعی جهت تعریف سنتی از مرد را کردهاید سرزنش و مجازات شدهاید و هر زمان دربرابر تعرض به جای تعرض متقابل راه دیگری برگزیدهاید بخاطر «بزدل» بودن ریشخند شدهاید، و هرگاه از این شرایط انتقادی کردهاید به «مظلومنمایی» و «بچه ننگی» متهم شدهاید، و زمانی که تنها راه بیان استیصال از اینهمه تجاوز آشکار به حریم روانیتان «خشم» تلقی شده، چگونه میتوان داستانسراییها پیرامون «خشونت مردانه» را باور کرد و به آنها اعتنایی کرد؟
[/QUOTE]
خیلی مخلصیم ولی امیرخان(راستی! خرسندیم از ورود!). همگی فکر کونید کِریمآقمنگول کم داشتین که تشریف آوردن مثِاینکه! عینِ یه آقمعلمِ باشخصیت تحمّل بفرمائین که حاجیت قصد کرده باسوات شه با اِیزه!
این "فرنام" واس ما نیوفتاد!(اسم مَرده! یا زن؟!) ولی یه چیزایی اونجا چپوندیم تا مشقمونو بَلَت شیم با سووالاتمون!
اخیرا پس از چندین دهه سرزنش کردن «تستسترون» برای «خشنتر» بودن مردان(تصوری که [HIGLIGHT]هرگز[/HIGLIGHT] در محیطی مستقل از القائات فرهنگی آزموده نشده)، تردیدهایی پیرامون ارتباط مستقیم یا دستکم قطعی وجود این هرمون و خشونت مطرح شده(*). [HIGLIGHT]بدلیل تجربیات شخصی[/HIGLIGHT]، من از دیرباز در میان کسانی بودم که باور داشتند [HIGLIGHT]بخش بسیار بزرگی[/HIGLIGHT] از آنچه به عنوان پرترهی مرد خشمگین تصویر میشود، چیزی فراتر از تصوری عمیقا تحریفشده، نادرست و حتی در مواردی تلقینی-تزریقی از طریق [HIGLIGHT]اصول دیکته شده بصورت سنتی[/HIGLIGHT] به پسربچهها نیست. در میان آن «تجربیات شخصی» یک خاطرهای هست که بیش از همه بیرون میایستد، یکبار در کودکی مشغول فوتبال بازی کردن بودیم و من سر ماجرایی با پسر دیگری به اختلاف برخوردم. پسربچهی مذکور که کمی هم از من بزرگتر بود پس رد و بدل شدن چند لیچار کلامی با من گلآویز شد و شروع به کتک زدنم کرد، از آنجاکه من پیشتر هیچگاه وارد درگیری فیزیکی با کسی نشده بودم و اصلا نمیدانستم چه باید بکنم، با شگفتی و ترس زیاد همینطور به او خیره ماندم و برای دفاع از خود حتی دستانم را هم بالا نیاوردم. پدرم که از دور شاهد ماجرا بود با خشمی کمسابقه خود را به معرکه رساند، پسربچهی خیکی را به گوشهای انداخت و شروع به فریاد زدن بر سر من کرد که «چرا از خودت دفاع نمیکنی و ایستادهای کتک میخوری؟» و چیزهایی مشابه به این .. من نمیدانستم که چه خطایی کردهام و برای چه سرزنش میشوم، و باید بیست سالی سپری میشد تا بفهمم آنچه در آن روز پدرم را به خروش واداشته بود، تخطی از کُدی بسیار مهم در جامعه بود.
درس مهمی که از آن روز گرفتم این بود که مردان به خشنترین اشکال ممکن، از بدو ورود به جامعه میآموزند که«مرد گریه نمیکند»، «مرد نق نمیزند»، «مرد موظف به کنترل عواطف خود است» و ... و این سرکوب سیستماتیک همهی انواع ابراز احساسات تا آنجا ادامه پیدا میکند، که تنها مُدل معتبر برای یک مرد، که از طریق آن قادر به بیان عواطف خود خواهد بود بنبست «خشم» و «عصبانیت» است. من آنروز آموختم که به عنوان یک مرد احساس خستگی، افسردگی، دژم، حسادت، حقارت، ذوقزدگی، ذوقمردگی، شرمساری، پشیمانی، ترس و تمامی دیگر عواطف خود را تنها و تنها از یک راه میتوانم و میباید بیان بکنم: خشم.
هر نوع دیگری از ابراز احساسات مرا درجا تبدیل به چیزی کمتر از یک «مرد واقعی» میکند. [HIGLIGHT]جامعه از یک «مرد واقعی» توقع دارد[/HIGLIGHT] در برابر تمامی فشارها، دشواریها و مصائب مقاومت کرده، [HIGLIGHT]هرگز[/HIGLIGHT] میدان را خالی نکند، حتی اگر قیمت این پافشاری جان او، آسیبهای جسمانی یا اعمال خشونت به دیگر انسانها باشد. جامعهی ما حتی مرز وحشیگری از بکارت خوفناک «بجنگ یا بگریز» طبیعت نیز فراتر میبرد، و مرد گریزان را در میان پستترین موجودات قرار میدهد. و «جامعه» در همان زمان که از کودکی بطور مداوم از شما خواستهاند تا «مرد بشوید» و «مرد باشید»، هرگاه قصد خروج از نرمهای اجتماعی جهت تعریف سنتی از مرد را کردهاید سرزنش و مجازات شدهاید و هر زمان دربرابر تعرض به جای تعرض متقابل راه دیگری برگزیدهاید بخاطر «بزدل» بودن ریشخند شدهاید، و هرگاه از این شرایط انتقادی کردهاید به «مظلومنمایی» و «بچه ننگی» متهم شدهاید، و زمانی که تنها راه بیان استیصال از اینهمه تجاوز آشکار به حریم روانیتان «خشم» تلقی شده، چگونه میتوان داستانسراییها پیرامون «خشونت مردانه» را باور کرد و به آنها اعتنایی کرد؟
[/QUOTE]
خیلی مخلصیم ولی امیرخان(راستی! خرسندیم از ورود!). همگی فکر کونید کِریمآقمنگول کم داشتین که تشریف آوردن مثِاینکه! عینِ یه آقمعلمِ باشخصیت تحمّل بفرمائین که حاجیت قصد کرده باسوات شه با اِیزه!
این "فرنام" واس ما نیوفتاد!(اسم مَرده! یا زن؟!) ولی یه چیزایی اونجا چپوندیم تا مشقمونو بَلَت شیم با سووالاتمون!