02-25-2013, 10:49 AM
Ouroboros نوشته: راستش من هرچه میکوشم متوجه موضوع مخالفت شما نمیشوم. گویا میپذیرید که فرهنگ سنتی نگاه منفی به ابراز عواطف مردان دارد و تنها پروانهی بروز «خشم» را بیسرزنش به شخص میدهد، چنانکه مردان ذاتا موجودات خشمگینی هستند. اما نمیفهمم منکر وجود ارتباطی میان خشونت و خشم هستید، یا تبدیل شدن خستگی، حسادت، اندوه، استیصال و ... به خشم را غیرممکن میدانید؟ اگر اولیست، که من بگردم و چند لینک برای تائید ارتباط مستقیم میان خشم و درصد بسیار بالایی از جرایم خشن پیدا بکنم. اگر دومیست، ادعای من کمی با آنچه شما فرض گرفتهاید تفاوت دارد، من نگفتم این عواطف تبدیل به خشم میشوند، گفتم در قالب خشم بروز پیدا میکنند. از نظر فیزیولوژیک میان حالات منفی مختلف تفاوت ناچیزی هست، یا اصلا تفاوتی نیست، در حال حاضر ما درک محدودی از عملکرد سیستم عصبی به وقت تجربهی احساسات مختلف داریم، با اینهمه میدانیم که سینگولت کورتکس وظیفهی انگیزش را دارد، کورتکس اینسولار در تجزیهتحلیل درد و عواطف نقش ایفا میکند، هیپوکمپوس مسئول حافظه است و امیگدلا ترس را کنترل میکند، و تمام اینها به وقت تقریبا احساس هر حالت عاطفی در ما مشغول فعالیت هستند. خشم، نفرت، اندوه، کلافگی، خستگی، انزجار و ... همه از نظر جسمانی همچون انواع مختلف شادمانی هستند، و تفاوت میان آنها آنچنان نیست که جابجایی در روش بروز را غیرممکن یا حتی غیرمحتمل بکند. من گمان میکنم بخش بسیار مهمی از رفتار ما به نحوهی ابراز آنچه بصورت جسمانی تجربه میکنیم و این خود به شرایطی که در آن مجاز به انتخاب نحوهی بیان این احساسات هستیم دارد، و ما از بدو تولد بطور سیستماتیک از «ابراز» تمامی حالات درونی خود منع میشویم، بجز خشم.خوب با توضیحاتت برای من تا حدودی زیادی روشن شد مطلب امیر جان.البته اساسا موضع من چندان مخالف نیست و مخالف کلیت سازکارهای اجتماعی و حتی قدرت آنها نیستم شاید بیشتر از آنکه سخن من درباره جنسیت باشد در خود بحث درباره خشونت است که به آن در پستت اشاره کردی.
عنایت داشته باشید که من نمیگویم ما مثلا سرافکندگی را به مثابهی خشم تجربه میکنیم، میگویم آنرا همچون خشم ابراز میکنیم.
در مورد اول که گفتی قطعا رابطه بین خشم و خشونت هست ولی خوب مکانیسمهای دیگری مانند کنترل خود (Self-Control) هم اینجا هستند،همانطور که گفتی مثلا در جرایم خشونت آمیز اختلاف است بین آمریکا و کانادا ولی این دلیل نمیشود حتما همین میزان تفاوت است بین دفعات خشمگین شدن مردم دو کشور.
این هم باید ریشهاش در رشد کودکان باشد.به کودکان یاد میدهند خشم خود را کنترل کنند در دورهای از زندگی و به نوعی طبیعت دوم آنها بشود و اینطور نیست مسلما که خشم => خشونت (خشم بعبارت دیگر شرط کافی نیست،شرط لازم چرا)
در مورد دوم که گفتی سخنت را تا حدود زیادی قبول دارم شاید نکتهای که من متوجه نمیشوم و جا ماند توان ذخیره این احساسات و تجمعشان باشد.در لحظه شاید هم سرخوردگی و هم خشم بتوانند بشکل خشونت بروز پیدا کنند ولی سخن من درباره این دیدگاه (شاید بتوان نامش را فرویدی گذاشت) که این احساسات کم کم جمع میشوند و یکباره بیان میشوند و برای جلوگیری از آن هم مثلا میشود سوپاپ گذاشت که هر از چندی فشار را بیاورد پایین یا مثلا این انباشت خشونت را دولت کنترل کند.عادت و چگونگی برخورد با خشم یا بیان خشونت را قطعا میشود کنترل اجتماعی کرد ولی انباشت خود خشم را من شک دارم.
مثلا در همین ایران خودمان میبینیم که تا مکانیزم درست تحریک نشود (مثل آزادی خواهی و چشیدن آزادی) میشود تا مدت زیادی مردم را سرخورده کرد ولی طغیان و خشونت هم در رفتار آنها مشاهده نکرد.
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound