01-10-2013, 04:18 PM
یکی از برهانهایی که به توسط آن وجود خداوند متعال را اثبات می کنند، تأمل در احکام نفس انسانی است که توسط حکمای طبیعی بیان شده است و آن این که نفس در مرحله ذات مجرد از ماده است و از آن جهت که نفس است همراه با پیدایش بدن است پس حادث است.
چرا که تمایز نفوس از یکدیگر در صورت تعلق به بدن محال است. از طرفی دیگر تناقض غیر محال است.
تجرد نفس
نفس ذاتاً مجرد است. در فلسفه اسلامی این قاعده را داریم که در کل مجرد عاقل، بذاته» هر مجردی عاقل به ذات خود می باشد. عکس این قضیه نیز صادق است. یعنی هر عاقل مجرد است. ملاصدرا آیه «انّ الله لطیفُ خبیر.... حج/63» را بر مبنای این قاعده تفسیر کرده است. او خبیر را به معنای مجرد از ماده می گیرد خبیر یعنی عالم و هر علمی مجرد است. همانگونه که هر مجردی عالم به ذات خویش است. این قضیه نیز از قضایای تحلیلی است که به قول کانت نفی آن موجب تناقض می شود به محض اینکه تجرد را فرض کنید، علم آگاهی را نیز در نهاد آن مفروض گرفته اید. نفس انسان هم چون مجرد است عاقل به ذات است و بر عکس هر چه عاقل به ذات باشد مجرد خواهد بود. (سفر نفس . 127). تجرد نفس بر دو قسم است: تجرد ذاتی، تجرد فعلی، که اولی عبارت است از فقدان ماده در ذات چیزی. و دوم عبارت است از بی نیازی چیزی به ماده در انجام کارها و تأثیرات است خود. بنابراین نفس در ذات خود مجرد است و خالی از ماده است. ولی به لحاظ فعلی، به ماده نیاز دارد یعنی در انجام کارهای خود نیاز به بدن و ابزار مادی دارد.
دلایل بر حدوث نفس از یدگاه حکمای طبیعی.
ما شک نداریم که بدن حادث است و اگر نفس قدیم باشد باید بدون بدن وجود داشته باشد و هنچنین شکی نیست که تمایز نفوس از یکدیگر به واسط? بدن ماست و اگر بدن وجود نداشته باشد نفوس از یکدیگر متمایز نیستند. و اگر میان نفوس تمایز وجود داشته باشد وجود هم ندارند پس نفس پیش از بدن وجود نداشته و همراه بدن یا پس از آن پدید آمده است. دلیل دیگر این که اگر نفس قدیم باشد باید پیش از بدن معین وجود داشته باشدو و از سوی بدن معین حادث است و از دیگر سو نفوس بدون بدن از هم تمایز ندارند. پس یا نفوس پیش از بدن وجود ندارند و حادث هستند و یا در بدن دیگری وجود داشته اند و وجود داشتن در بدن دیگر متناخس است و محال، پس نفس به همراه بدن یا پس از بدن پدید آمده است. و دلیل سوم این که اگر نفس پیش از بدن وجود داشته باشد از دو حال خارج نیست یا ماده است یا مجرد. نفس را نمی توان مادی فرض کرد چرا که بنابر فرض نفس بدن ندارد و پیش از بدن است. مجردم نمی توان فرض کرد زیرا اگر نفس مجرد باشد از آنجا که نوع مجرد منحصر به فرد است باید نفس تنها یک فرد داشته باشد و حال آن نفوس متعدد بلکه بی نهایت هستند. پس پیش از بدن وجود نداشته است و به همراه بدن پدید آمده است.
بنابراین هنگامی که ثابت شد که نفس، حادث است بنابراین این نتیجه را می دهد که هر حادثی ممکن الوجود است و هر ممکن الوجودی به علت نیاز دارد. علت نفس هم باید موجودی غیر از جسم و جسمانی باشد.
علت نفس ، جسم نیست:
جسم نمی تواند علت نفس باشد زیرا: اگر جسم علت به وجود آمدن نفس باشد لازمه اش این است که هم اجسام دارای نفس باشند و حال آنکه این نسیت و بسیاری از اجسام، فاقد نفس است. و از سوی دیگر از آنجا که نفس مجرد است و مجرد از جسم اقوی تر است اگر جسم علت بوجود آمدن نفس باشد لازمه اش این است که اضعف علت پیدایش اقوی باشد و این محال است. دلیل دیگر این که از آنجا که جسم بذاته فاقد نفس است. اگر علت پیدایش نفس باشد لازمه اش این است که فاقد چیزی معطی آن باشد. که محال است. پس جسم نمی تواند علت پیدایش نفس باشد.
امر جسمانی هم نمی تواند علت پیدایش نفس باشد زیرا در آن صورت خواه نفس دیگری باشد و خواه صورت جسمی یا عرض جسمانی باشد اثر گذاری آن مشروط به وضع خواهد بود در حالی که نفس، چون مجرد است وضع ندارد. پس معلول امور جسمانی نیست (ترجمه و شرح نهایت الحکم?/223).
دلیل دیگر این که نفس چون مجرد و منزه از زمان و مکان بود، و باقی و پایدار است.گوهر قوی تر وجودش والاتر از هر نوع امر مجانی زوال پذیر و محتاج به زمان و مکان است می باشد و معنا ندارد که موجود ضعیف تر و پست تر نسبت به موجود قوی و والاتر علیت داشته و آن را به وجود آورد، زیرا مستلزم آن است که علت، کمالی را که فاقد آن است اعطا کند.
بنابراین نتیجه برهان نفس این می شود که علت به وجود آورنده امری است است برتر از عالم طبیعت و آن یا واجب الوجود است ویا موجودی مجرد که در سلسه علل خود به واجب تعالی می رسد.
دیدگاه ابن سینا درباره نفس
ابن سینا قائل به این است که نفس حادث است. بنابراین ناچار به اثبات دو مطلب است.1- عدم تأثیر فساد در بدن در فساد نفس. 2- فساد ناپذیری نفس به طور کلی. (هیچ عاملی نمی تواند باعث فساد نفس شود). ابن سینا در مورد اثبات اولی چنین می گوید: اگر نفس با زوال بدن از بین برود حتماً نفس و بدن با هم رابطه ای داشته باشند. و قال و هم مقدم را باطل می داند و می گوید: میان نفس بدن یا رابطه و پیوندی برقرار است یا نه.اگر پیوندی نباشد مرگ یکی از آن دو باعث مرگ دیگری نمی شود و اگر پیوندی باشد، این رابطه و پیوند یا به حسب ماهیت آن دو است یا رابطه شان در وجود است. اگر رابطه شان ماهوی باشد در آن صورت ماهیت نفس تعقل نمی شود مگر به واسطه ی تعقل بدن و بالعکس پس لازم می آید نفس و بدن متضایفان باشند زیرا رابطه ماهوی تنها در متضایفان ، قابل تصور است. و این یعنی نفس و بدن تحت مقوله اضافه داخل شده اند. حال آنکه هر دو جوهرند. اگر رابطه آنها (نفس و بدن) وجودی باشد از آن جاکه رابطه وجودی تنها در مدار علیت فرض صحیح دارد باید گفت یا نفس علت بدن است یا بدن علت نفس.
ابن سینا می گوید نفس نمی تواند علت بدن باشد زیرا نفس و بدن با هم حادث شده اند و نفس بر بدن تقدم زمانی ندارد، تقدم ذاتی هم ندارند زیرا اگر نفس علت بدن باشد و بدن معلول آن آنگاه تنها علت عدم بدن عدم نفس است حال آن که در بسیاری از اوقات نفس موجود است اما بدن از بین می رود پس نفس علت بدن نیست اگر بدن علت نفس باشد باید ببینیم کدام یک از انواع علل چهار گانه است.بدن نمی تواند علت فاعلی نفس باشد زیرا جسم بما هو جسم، نمی تواند چیزی را به وجود آورد یا فاعل کاری باشد. بدن علت مادی نفس هم نیست زیرا نفس مجرد است و بدن ماده. پس نفس فاقد علت مادی است. پس بدن یا علت نمایی نفس است یا علت صوری. اگر چنین رابطه ای بین نفس و بدن برقرار باشد شایسته آن است که نفس را علت صوری آن بدانیم، زیرا نفس مجرد است و نسبت به بدن از شرافت وجودی برخوردار است. بنابراین بدن علت صوری یا نمایی نفس نیست.
نتیجه این که:روشن شد که بین نفس و بدن هیچ رابطه ضروری ناشی از علیت یکی برای دیگری برقرار نیست. از این رو هیچ کدام مستلزم عدم دیگری نخواهد بود و این مطلوب ماست که نفس در اثر فساد بدن نابود نمی گردد.
ابن سینا در مورد اثبات دومی (فساد ناپذیری نفس به طور کلی) چنین می گوید: نفس اگر فاسد شود باید قوه فساد داشته باشد. نفس قوه فساد ندارد پس فاسد نی شود.
بیان تالی هر امر فساد پذیری که الآن موجود است فعلیت بقا دارد، روشن است که قوه فساد در فعلیت بقا در امر مغایر هم اند. پس یا در اشیاء مرکب یافت می شوند یا در امور بسیطی که حال در مرکبند، زیرا چنین چیزی که هم قوه فساد دارد و هم فعلیت بقاء باید دو جهت داشته باشد. یعنی مرکب باشد نفس از آن جا که بسیط است یا قوه فساد دارد یا فعلیت بقا. امری که فقط قوه فساد داشته باشد اصلاً موجود نمی شود پس نفس فساد ندارد و هرگز فاسد نمی شود.
دیدگاه شیخ اشراق درباره نفس
شیخ اشراق دلایل متعددی را برای اثبات بقای نفس آورده است. از جمله: 1- رابطه نفس و بدن رابطه شوقی است که داخل مقوله اضافه است و اضافه ضعیف ترین اعراض است. حال اگر بطلان بدن باعث بطلان نفس شود لازمه اش این است که ضعیف ترین اعراض، مقوم وجود جوهر باشد و این محال است. پس نفس با بطلان تو فانی نمی شود
2- بطلان نفس یا باید به ذات خود باشد و یا به واسطه ای حصول چیزی که عدمش دخالتی در بقای نفس دارد و یا به جهت بطلان امری که وجودش در وجود نفس دخیل است. هر سه صورت ناممکن است. چون که شیء نمی تواند مقتضی عدم خود باشد زیرا در آن صورت اصلاً پدید نمی آید. و نفس نه ضدی دارد و نه مانعی که مزاحم آن باشد. چه این که نفس مجرد از محل و مکان است و شرطی هم برای تحقق خود ندارد نه از جوهر و نه از اعراض، پس نفس باقی است.
3- نفس بالفعل موجود است و هر چیزی که نابود می شود و از بین می رود حتماً دارای قوه فناست و چون نفس واحد است و «من حیث هی» بالفعل است و شیء واحد بقا و فنا بالفعل وجود ندارد پس نفس باقی است.
دیدگاه صدرالمتألهین درباره نفس
ملاصدرا نیز مانند ابن سینا قائل به حدوث نفس است و برای بقای آن برهانهایی را ارائه کرده است. اول این که نفس با فساد بدن فاسد نمی شود صدرالمتألهین معتقد است که رابطه نفس و بدن رابطه ای لزومی و ضروری است. این رابطه نه همانند رابطه متضایفات است که ناشی از عروض مقوله برطرفین است و نه نظیر رابطه دو معلول علت واحد که مستقیماً باهم ارتباط ندارند. همچنین رابط? نفس و بدن، رابطه علت تامه، با معلول خویش نیست، بلکه رابطه دو شی ء متلازم با یکدیگر است که هر کدام از حیث خاصی به دیگری نیاز دارد و در وجود با هم متلازمند. بدن در تحقق خود نیازمند پیوند با نفس است بدین معنا که هریک از افراد نفوس به صورت علی البدل، برای تحقق بخشیدن به آن تفاوت می کند. ملاصدرا برخلاف حکما که می گفتند تقدم نفس بر بدن یا زمانی است یا ذاتی. تقدم نفس بر بدن را ذاتی می دانست و می گوید که ملازمه میان نفس و بدن مشکلی را ایجاد نمی کند یعنی بدن تا زمانی بدن است که با نفس در ارتباط باشد و پس از مفارقت، بدن دیگر بدن نیست بلکه جسمی است که صورت نوعیه دیگر یافته است. هر چند ممکن است در ظاهر مشابه همان بدن قبلی باشد. بنابراین وجود بدن مشروط به وجود نفس است و پس از انتقال نفس از نشئةطبیعت به نشئة دیگر بدن متقدم خواهد شد.
به عبارت دیگر طبق نظر ملاصدرا نفس از بستر ماده برمی خیزد و پس از طی مسیر کمال به مرحله تجرد رسیده، از ماده و بدن رها میشود محال است که با وجود نفس، بدن برود. هر جا بدن از بین رفته ابتدا از تدبیر آن منصرف شده است و عکس این مطلب صحیح نیست. و دوم این که فساد نفس محال است.
زیرا اثبات این مدعا که نابودی بدن، سبب نابودی نفس نمی شود بدین معناست که نفس به هیچ وجه قابل فساد نیست، چرا که ممکن است سبب اسباب دیگری موجب نابودی نفس گردد.
حکمای اسلامی وبرهان بر عدم فسادناپذیری نفس ارائه کردند که صدر آن دو را نقل و مورد نقد و ارزیابی قرار داده است و سپس نظرنهایی خود را آورده است.
برهان اول: نفس ممکن الوجود است و هر ممکن الوجودی در وجود خویش نیاز به علت دارد. پس نفس دارای علت است و مادام که علت تامه شی به تمامیت خود باقی است معلول (نفس) ضرورتاً باقی خواهد بود. بنابراین اگر نفس معدوم گردد. باید به علت معدم شدن علتش چیزی از اجزاء علت تامه اش باشد. روال نفس به علت زوال علت فاعلی اش محال است زیرا علت فاعلی نفس، جوهر عقلی مفارق از ماده است که هیچ گاه نابود نمی شود و از آن جا که نفس مجرد است نمی توان برای آن علت مباشر در نظر گرفت. و محال است که ورال نفس به دلیل عدم علت صدری باشد زیرا نفس خود صورت است و اگر نفس علت صوری دیگر داشته باشد وفقدان آن علت نابودی نفس باشد، تسلسل پیش می آید به همین دلیل محال است که عدم علت غایی سبب نابودی نفس شود از آن جایی که زوال هر کدام از علل چهارگانه محال است نتیجه میشود که انعدام نفس به صورت مطلق امکان ندارد.
برهای دوم: اگر نفس را زوال پذیر بدانیم زوال یا فساد به عنوان یک پدیده حادث مطرح است و هر حادثی مسبوق به استعداد است. پس باید در نفس استعداد از بین رفتن باشد این استعداد نیازمند ماده حامل است. این ماده حامل استعداد، یا خودش نفس است یا ماده دیگری غیر از نفس . خود نفس نمی تواند باشد، زیرا حامل امکان فساد یک شیء باید پس از فساد آن شیء باقی باشد حال آن که نفس پس از انهدام، خود باقی نخواهد بود. پس باید ماده دیگری حامل این قوه باشد حال اگر این ماده هم قابل زوال باشد اشکال قبل می آید ناچار باید به ماده ای برسیم که زوال پذیر نباشد. این امر از آن جا که جزئی از نفس است نمی تواند امری مادی باشد. پس می باید امری مجرد و غیر قابل زوال باشد و این امر همان نفس است چرا که مراد ما از نفس چیزی جز جوهر مجردی که قابل صدر باشد نیست پس نیست پس نفس زوال نمی پذیرد و جاودانه است.
صدرالمتألهین در ارزیابی این براهین می گوید این دلایل اگر دلایل تامی باشند. بیش از این ثابت نمی کنند که جوهر بسیط و مجردی که هیچگونه تعلقی به ماده ندارد و از احکام و خواص ماده مبر است، از بین نمی رود منهدم می گردد. بنابراین از این دلایل نمی توان امتناع فساد را نتیجه گرفت. زیرا نفس مجرد تام نیست. بلکه نحوه وجود نفس، وجود تعلقی و مرتبط با ماده است. به عبارت دیگر از آن جا که حکما توجهی به ذاتی بودن و وجودی بودن تعلق نفس به بدن نداشته و آن را موجودی کاملاًً مجرد پنداشته اند، چنین دلایلی را در مورد نفس جاری می دانسته اند. اما با تصوری که صدرالمتالهین در مورد نفس ارائه می دهد این دلایل با بحث نفس بیگانه بود.
نتیجه گیری:
دانستیم که بقا نزد فلاسفه اسلامی به معنای فسادناپذیری است و هر سه فیلسوف مورد بحث، نفس را باقی و فساد ناپذیر دانسته اند. ابن سینا نفس را جوهری مستقل می داند که تنها در مقام فعل به بدن محتاج است لذا نزد وی، فساد بدن مانند شکستن کشتی است که هیچ ضرری به ناخدا (نفس) وارد نمی سازد همچنین می گوید که نه تنها فساد بدن بلکه هیچ عاملی دیگری هم نمی تواند موجب نابودی نفس گردد. چرا که نفس بسیط است و اجزاء ندارد. پس تضاد در او نیست. لذا فاسد نمی شود و باقی است. سینا معاد روحانی را با براهین عقلی اثبات کرده و از اثبات معاد جسمانی اظهار عجز نموده، تأکید می کند که عقل انسان با براهین عقلی قادر به اثبات و تبیین آن نمی باشد لذا تنها از طریق دلایل نقلی قابل پذیرش است.
شیخ اشراق نفس را نور اسفهبدی و مدبر بدن معرفی نموده و آن را امری کاملاً متمایز می شمرد. از نظر وی نفس با بدن رابطه شوقی و تدبیری دارد و از بدن در جهت دستیابی به کمالاتش استفاده می کند.
صدرالمتالهین پس از اثبات فساد ناپذیری نفس، به تبیین معاد جسمانی همت گمارده است وی با تکیه بر اصولی مانند اصالت وجود عنیت تشخیص وجود» تصویری از معاد ارائه می دهد که طبق آن نفس در آخرت یعنی پس از مفارقت از بدن به وسیله قوه خیال، بدن مثالی می آفریند و در عین حال وحدت شخیصه او خدشه دار نمی گردد. منابع و مآخذ
1- طباطبایی ، علامه سید محمد حسین – ترجمه و شرح نهایه الحکمه -نگارش علی شیراوانی ج 3- 1386
2- حایری یزدی، مهدی، 1302-1378- سفر نفس: تقریرات استاد دکتر مهدی حائری یزدی / عبدالله نصری – تهران – نقش جهان، 1380
3- یثربی، یحیی، 1321- حکمت اشراق سهروردی، گزارش حکمت اشراق، با تطبیق و نقد همراه با متن حکمة اشراق- 1380.
4- خردنامه صدرا- 37- 35- فصلنامه علمی ترویجی فلسفه اسلامی. شماره 35- بهار 1383.
چرا که تمایز نفوس از یکدیگر در صورت تعلق به بدن محال است. از طرفی دیگر تناقض غیر محال است.
تجرد نفس
نفس ذاتاً مجرد است. در فلسفه اسلامی این قاعده را داریم که در کل مجرد عاقل، بذاته» هر مجردی عاقل به ذات خود می باشد. عکس این قضیه نیز صادق است. یعنی هر عاقل مجرد است. ملاصدرا آیه «انّ الله لطیفُ خبیر.... حج/63» را بر مبنای این قاعده تفسیر کرده است. او خبیر را به معنای مجرد از ماده می گیرد خبیر یعنی عالم و هر علمی مجرد است. همانگونه که هر مجردی عالم به ذات خویش است. این قضیه نیز از قضایای تحلیلی است که به قول کانت نفی آن موجب تناقض می شود به محض اینکه تجرد را فرض کنید، علم آگاهی را نیز در نهاد آن مفروض گرفته اید. نفس انسان هم چون مجرد است عاقل به ذات است و بر عکس هر چه عاقل به ذات باشد مجرد خواهد بود. (سفر نفس . 127). تجرد نفس بر دو قسم است: تجرد ذاتی، تجرد فعلی، که اولی عبارت است از فقدان ماده در ذات چیزی. و دوم عبارت است از بی نیازی چیزی به ماده در انجام کارها و تأثیرات است خود. بنابراین نفس در ذات خود مجرد است و خالی از ماده است. ولی به لحاظ فعلی، به ماده نیاز دارد یعنی در انجام کارهای خود نیاز به بدن و ابزار مادی دارد.
دلایل بر حدوث نفس از یدگاه حکمای طبیعی.
ما شک نداریم که بدن حادث است و اگر نفس قدیم باشد باید بدون بدن وجود داشته باشد و هنچنین شکی نیست که تمایز نفوس از یکدیگر به واسط? بدن ماست و اگر بدن وجود نداشته باشد نفوس از یکدیگر متمایز نیستند. و اگر میان نفوس تمایز وجود داشته باشد وجود هم ندارند پس نفس پیش از بدن وجود نداشته و همراه بدن یا پس از آن پدید آمده است. دلیل دیگر این که اگر نفس قدیم باشد باید پیش از بدن معین وجود داشته باشدو و از سوی بدن معین حادث است و از دیگر سو نفوس بدون بدن از هم تمایز ندارند. پس یا نفوس پیش از بدن وجود ندارند و حادث هستند و یا در بدن دیگری وجود داشته اند و وجود داشتن در بدن دیگر متناخس است و محال، پس نفس به همراه بدن یا پس از بدن پدید آمده است. و دلیل سوم این که اگر نفس پیش از بدن وجود داشته باشد از دو حال خارج نیست یا ماده است یا مجرد. نفس را نمی توان مادی فرض کرد چرا که بنابر فرض نفس بدن ندارد و پیش از بدن است. مجردم نمی توان فرض کرد زیرا اگر نفس مجرد باشد از آنجا که نوع مجرد منحصر به فرد است باید نفس تنها یک فرد داشته باشد و حال آن نفوس متعدد بلکه بی نهایت هستند. پس پیش از بدن وجود نداشته است و به همراه بدن پدید آمده است.
بنابراین هنگامی که ثابت شد که نفس، حادث است بنابراین این نتیجه را می دهد که هر حادثی ممکن الوجود است و هر ممکن الوجودی به علت نیاز دارد. علت نفس هم باید موجودی غیر از جسم و جسمانی باشد.
علت نفس ، جسم نیست:
جسم نمی تواند علت نفس باشد زیرا: اگر جسم علت به وجود آمدن نفس باشد لازمه اش این است که هم اجسام دارای نفس باشند و حال آنکه این نسیت و بسیاری از اجسام، فاقد نفس است. و از سوی دیگر از آنجا که نفس مجرد است و مجرد از جسم اقوی تر است اگر جسم علت بوجود آمدن نفس باشد لازمه اش این است که اضعف علت پیدایش اقوی باشد و این محال است. دلیل دیگر این که از آنجا که جسم بذاته فاقد نفس است. اگر علت پیدایش نفس باشد لازمه اش این است که فاقد چیزی معطی آن باشد. که محال است. پس جسم نمی تواند علت پیدایش نفس باشد.
امر جسمانی هم نمی تواند علت پیدایش نفس باشد زیرا در آن صورت خواه نفس دیگری باشد و خواه صورت جسمی یا عرض جسمانی باشد اثر گذاری آن مشروط به وضع خواهد بود در حالی که نفس، چون مجرد است وضع ندارد. پس معلول امور جسمانی نیست (ترجمه و شرح نهایت الحکم?/223).
دلیل دیگر این که نفس چون مجرد و منزه از زمان و مکان بود، و باقی و پایدار است.گوهر قوی تر وجودش والاتر از هر نوع امر مجانی زوال پذیر و محتاج به زمان و مکان است می باشد و معنا ندارد که موجود ضعیف تر و پست تر نسبت به موجود قوی و والاتر علیت داشته و آن را به وجود آورد، زیرا مستلزم آن است که علت، کمالی را که فاقد آن است اعطا کند.
بنابراین نتیجه برهان نفس این می شود که علت به وجود آورنده امری است است برتر از عالم طبیعت و آن یا واجب الوجود است ویا موجودی مجرد که در سلسه علل خود به واجب تعالی می رسد.
دیدگاه ابن سینا درباره نفس
ابن سینا قائل به این است که نفس حادث است. بنابراین ناچار به اثبات دو مطلب است.1- عدم تأثیر فساد در بدن در فساد نفس. 2- فساد ناپذیری نفس به طور کلی. (هیچ عاملی نمی تواند باعث فساد نفس شود). ابن سینا در مورد اثبات اولی چنین می گوید: اگر نفس با زوال بدن از بین برود حتماً نفس و بدن با هم رابطه ای داشته باشند. و قال و هم مقدم را باطل می داند و می گوید: میان نفس بدن یا رابطه و پیوندی برقرار است یا نه.اگر پیوندی نباشد مرگ یکی از آن دو باعث مرگ دیگری نمی شود و اگر پیوندی باشد، این رابطه و پیوند یا به حسب ماهیت آن دو است یا رابطه شان در وجود است. اگر رابطه شان ماهوی باشد در آن صورت ماهیت نفس تعقل نمی شود مگر به واسطه ی تعقل بدن و بالعکس پس لازم می آید نفس و بدن متضایفان باشند زیرا رابطه ماهوی تنها در متضایفان ، قابل تصور است. و این یعنی نفس و بدن تحت مقوله اضافه داخل شده اند. حال آنکه هر دو جوهرند. اگر رابطه آنها (نفس و بدن) وجودی باشد از آن جاکه رابطه وجودی تنها در مدار علیت فرض صحیح دارد باید گفت یا نفس علت بدن است یا بدن علت نفس.
ابن سینا می گوید نفس نمی تواند علت بدن باشد زیرا نفس و بدن با هم حادث شده اند و نفس بر بدن تقدم زمانی ندارد، تقدم ذاتی هم ندارند زیرا اگر نفس علت بدن باشد و بدن معلول آن آنگاه تنها علت عدم بدن عدم نفس است حال آن که در بسیاری از اوقات نفس موجود است اما بدن از بین می رود پس نفس علت بدن نیست اگر بدن علت نفس باشد باید ببینیم کدام یک از انواع علل چهار گانه است.بدن نمی تواند علت فاعلی نفس باشد زیرا جسم بما هو جسم، نمی تواند چیزی را به وجود آورد یا فاعل کاری باشد. بدن علت مادی نفس هم نیست زیرا نفس مجرد است و بدن ماده. پس نفس فاقد علت مادی است. پس بدن یا علت نمایی نفس است یا علت صوری. اگر چنین رابطه ای بین نفس و بدن برقرار باشد شایسته آن است که نفس را علت صوری آن بدانیم، زیرا نفس مجرد است و نسبت به بدن از شرافت وجودی برخوردار است. بنابراین بدن علت صوری یا نمایی نفس نیست.
نتیجه این که:روشن شد که بین نفس و بدن هیچ رابطه ضروری ناشی از علیت یکی برای دیگری برقرار نیست. از این رو هیچ کدام مستلزم عدم دیگری نخواهد بود و این مطلوب ماست که نفس در اثر فساد بدن نابود نمی گردد.
ابن سینا در مورد اثبات دومی (فساد ناپذیری نفس به طور کلی) چنین می گوید: نفس اگر فاسد شود باید قوه فساد داشته باشد. نفس قوه فساد ندارد پس فاسد نی شود.
بیان تالی هر امر فساد پذیری که الآن موجود است فعلیت بقا دارد، روشن است که قوه فساد در فعلیت بقا در امر مغایر هم اند. پس یا در اشیاء مرکب یافت می شوند یا در امور بسیطی که حال در مرکبند، زیرا چنین چیزی که هم قوه فساد دارد و هم فعلیت بقاء باید دو جهت داشته باشد. یعنی مرکب باشد نفس از آن جا که بسیط است یا قوه فساد دارد یا فعلیت بقا. امری که فقط قوه فساد داشته باشد اصلاً موجود نمی شود پس نفس فساد ندارد و هرگز فاسد نمی شود.
دیدگاه شیخ اشراق درباره نفس
شیخ اشراق دلایل متعددی را برای اثبات بقای نفس آورده است. از جمله: 1- رابطه نفس و بدن رابطه شوقی است که داخل مقوله اضافه است و اضافه ضعیف ترین اعراض است. حال اگر بطلان بدن باعث بطلان نفس شود لازمه اش این است که ضعیف ترین اعراض، مقوم وجود جوهر باشد و این محال است. پس نفس با بطلان تو فانی نمی شود
2- بطلان نفس یا باید به ذات خود باشد و یا به واسطه ای حصول چیزی که عدمش دخالتی در بقای نفس دارد و یا به جهت بطلان امری که وجودش در وجود نفس دخیل است. هر سه صورت ناممکن است. چون که شیء نمی تواند مقتضی عدم خود باشد زیرا در آن صورت اصلاً پدید نمی آید. و نفس نه ضدی دارد و نه مانعی که مزاحم آن باشد. چه این که نفس مجرد از محل و مکان است و شرطی هم برای تحقق خود ندارد نه از جوهر و نه از اعراض، پس نفس باقی است.
3- نفس بالفعل موجود است و هر چیزی که نابود می شود و از بین می رود حتماً دارای قوه فناست و چون نفس واحد است و «من حیث هی» بالفعل است و شیء واحد بقا و فنا بالفعل وجود ندارد پس نفس باقی است.
دیدگاه صدرالمتألهین درباره نفس
ملاصدرا نیز مانند ابن سینا قائل به حدوث نفس است و برای بقای آن برهانهایی را ارائه کرده است. اول این که نفس با فساد بدن فاسد نمی شود صدرالمتألهین معتقد است که رابطه نفس و بدن رابطه ای لزومی و ضروری است. این رابطه نه همانند رابطه متضایفات است که ناشی از عروض مقوله برطرفین است و نه نظیر رابطه دو معلول علت واحد که مستقیماً باهم ارتباط ندارند. همچنین رابط? نفس و بدن، رابطه علت تامه، با معلول خویش نیست، بلکه رابطه دو شی ء متلازم با یکدیگر است که هر کدام از حیث خاصی به دیگری نیاز دارد و در وجود با هم متلازمند. بدن در تحقق خود نیازمند پیوند با نفس است بدین معنا که هریک از افراد نفوس به صورت علی البدل، برای تحقق بخشیدن به آن تفاوت می کند. ملاصدرا برخلاف حکما که می گفتند تقدم نفس بر بدن یا زمانی است یا ذاتی. تقدم نفس بر بدن را ذاتی می دانست و می گوید که ملازمه میان نفس و بدن مشکلی را ایجاد نمی کند یعنی بدن تا زمانی بدن است که با نفس در ارتباط باشد و پس از مفارقت، بدن دیگر بدن نیست بلکه جسمی است که صورت نوعیه دیگر یافته است. هر چند ممکن است در ظاهر مشابه همان بدن قبلی باشد. بنابراین وجود بدن مشروط به وجود نفس است و پس از انتقال نفس از نشئةطبیعت به نشئة دیگر بدن متقدم خواهد شد.
به عبارت دیگر طبق نظر ملاصدرا نفس از بستر ماده برمی خیزد و پس از طی مسیر کمال به مرحله تجرد رسیده، از ماده و بدن رها میشود محال است که با وجود نفس، بدن برود. هر جا بدن از بین رفته ابتدا از تدبیر آن منصرف شده است و عکس این مطلب صحیح نیست. و دوم این که فساد نفس محال است.
زیرا اثبات این مدعا که نابودی بدن، سبب نابودی نفس نمی شود بدین معناست که نفس به هیچ وجه قابل فساد نیست، چرا که ممکن است سبب اسباب دیگری موجب نابودی نفس گردد.
حکمای اسلامی وبرهان بر عدم فسادناپذیری نفس ارائه کردند که صدر آن دو را نقل و مورد نقد و ارزیابی قرار داده است و سپس نظرنهایی خود را آورده است.
برهان اول: نفس ممکن الوجود است و هر ممکن الوجودی در وجود خویش نیاز به علت دارد. پس نفس دارای علت است و مادام که علت تامه شی به تمامیت خود باقی است معلول (نفس) ضرورتاً باقی خواهد بود. بنابراین اگر نفس معدوم گردد. باید به علت معدم شدن علتش چیزی از اجزاء علت تامه اش باشد. روال نفس به علت زوال علت فاعلی اش محال است زیرا علت فاعلی نفس، جوهر عقلی مفارق از ماده است که هیچ گاه نابود نمی شود و از آن جا که نفس مجرد است نمی توان برای آن علت مباشر در نظر گرفت. و محال است که ورال نفس به دلیل عدم علت صدری باشد زیرا نفس خود صورت است و اگر نفس علت صوری دیگر داشته باشد وفقدان آن علت نابودی نفس باشد، تسلسل پیش می آید به همین دلیل محال است که عدم علت غایی سبب نابودی نفس شود از آن جایی که زوال هر کدام از علل چهارگانه محال است نتیجه میشود که انعدام نفس به صورت مطلق امکان ندارد.
برهای دوم: اگر نفس را زوال پذیر بدانیم زوال یا فساد به عنوان یک پدیده حادث مطرح است و هر حادثی مسبوق به استعداد است. پس باید در نفس استعداد از بین رفتن باشد این استعداد نیازمند ماده حامل است. این ماده حامل استعداد، یا خودش نفس است یا ماده دیگری غیر از نفس . خود نفس نمی تواند باشد، زیرا حامل امکان فساد یک شیء باید پس از فساد آن شیء باقی باشد حال آن که نفس پس از انهدام، خود باقی نخواهد بود. پس باید ماده دیگری حامل این قوه باشد حال اگر این ماده هم قابل زوال باشد اشکال قبل می آید ناچار باید به ماده ای برسیم که زوال پذیر نباشد. این امر از آن جا که جزئی از نفس است نمی تواند امری مادی باشد. پس می باید امری مجرد و غیر قابل زوال باشد و این امر همان نفس است چرا که مراد ما از نفس چیزی جز جوهر مجردی که قابل صدر باشد نیست پس نیست پس نفس زوال نمی پذیرد و جاودانه است.
صدرالمتألهین در ارزیابی این براهین می گوید این دلایل اگر دلایل تامی باشند. بیش از این ثابت نمی کنند که جوهر بسیط و مجردی که هیچگونه تعلقی به ماده ندارد و از احکام و خواص ماده مبر است، از بین نمی رود منهدم می گردد. بنابراین از این دلایل نمی توان امتناع فساد را نتیجه گرفت. زیرا نفس مجرد تام نیست. بلکه نحوه وجود نفس، وجود تعلقی و مرتبط با ماده است. به عبارت دیگر از آن جا که حکما توجهی به ذاتی بودن و وجودی بودن تعلق نفس به بدن نداشته و آن را موجودی کاملاًً مجرد پنداشته اند، چنین دلایلی را در مورد نفس جاری می دانسته اند. اما با تصوری که صدرالمتالهین در مورد نفس ارائه می دهد این دلایل با بحث نفس بیگانه بود.
نتیجه گیری:
دانستیم که بقا نزد فلاسفه اسلامی به معنای فسادناپذیری است و هر سه فیلسوف مورد بحث، نفس را باقی و فساد ناپذیر دانسته اند. ابن سینا نفس را جوهری مستقل می داند که تنها در مقام فعل به بدن محتاج است لذا نزد وی، فساد بدن مانند شکستن کشتی است که هیچ ضرری به ناخدا (نفس) وارد نمی سازد همچنین می گوید که نه تنها فساد بدن بلکه هیچ عاملی دیگری هم نمی تواند موجب نابودی نفس گردد. چرا که نفس بسیط است و اجزاء ندارد. پس تضاد در او نیست. لذا فاسد نمی شود و باقی است. سینا معاد روحانی را با براهین عقلی اثبات کرده و از اثبات معاد جسمانی اظهار عجز نموده، تأکید می کند که عقل انسان با براهین عقلی قادر به اثبات و تبیین آن نمی باشد لذا تنها از طریق دلایل نقلی قابل پذیرش است.
شیخ اشراق نفس را نور اسفهبدی و مدبر بدن معرفی نموده و آن را امری کاملاً متمایز می شمرد. از نظر وی نفس با بدن رابطه شوقی و تدبیری دارد و از بدن در جهت دستیابی به کمالاتش استفاده می کند.
صدرالمتالهین پس از اثبات فساد ناپذیری نفس، به تبیین معاد جسمانی همت گمارده است وی با تکیه بر اصولی مانند اصالت وجود عنیت تشخیص وجود» تصویری از معاد ارائه می دهد که طبق آن نفس در آخرت یعنی پس از مفارقت از بدن به وسیله قوه خیال، بدن مثالی می آفریند و در عین حال وحدت شخیصه او خدشه دار نمی گردد. منابع و مآخذ
1- طباطبایی ، علامه سید محمد حسین – ترجمه و شرح نهایه الحکمه -نگارش علی شیراوانی ج 3- 1386
2- حایری یزدی، مهدی، 1302-1378- سفر نفس: تقریرات استاد دکتر مهدی حائری یزدی / عبدالله نصری – تهران – نقش جهان، 1380
3- یثربی، یحیی، 1321- حکمت اشراق سهروردی، گزارش حکمت اشراق، با تطبیق و نقد همراه با متن حکمة اشراق- 1380.
4- خردنامه صدرا- 37- 35- فصلنامه علمی ترویجی فلسفه اسلامی. شماره 35- بهار 1383.