12-30-2012, 10:37 AM
https://www.facebook.com/mehdi.khalaji1?ref=ts&fref=ts
من معنای ایران را وقتی فهمیدم که ایران را ترک کردم. فاصله گرفتن برای تغییر رابطهی «طبیعی» و نااندیشیده به رابطهی خلاق با زادگاه ضروری است. در سالهای گذشته به کشورها و شهرهای زیادی سفر کرده و مردمان بسیاری دیدهام. بسیار جاها در جهان هست که از طبیعت ایران زیباتر است. تمدنهایی کهنهتر و تاریخهایی زندهتر از ایران نیز وجود دارد. مردمان بافرهنگ و ادب و مهربان در جهان بسیارند. به خصوص که در کشورهای خاورمیانه تقریباً همهی خصلتهایی را که ایرانیان دارند میتوان دید؛ زشت و زیبا. فهمیدم که فخر کردن به زادگاه و سینه جلو دادن که من اهل فلان جا هستم، ریشه در عوامی و خامی دارد.
هیچگاه دچار غم غربت نشدم. حسرت هیچ گذشتهای در دلام نیست. در بیروت و پاریس و واشنگتن از شهر خودم آسوده و سبکبالترم. بارها در این سه شهر زاده شدم.
اما ایران را دوست دارم. آنقدر که روزی نبود بی یاد آن برخیزم. در سالهای بیرون از ایران، ایران بسی بیشتر با من بوده تا سالهایی که در ایران بودم. در این سالها بیشتر به ایران اندیشیدهام تا وقتی که در ایران میزیستم. رابطهی اندیشیده با ایران مهر مرا به این سرزمین روز به روز افزون کرد.
دانستم که «وطنپرستی» شعار عوام و سیاستمداران عوامفریب است. اما ایراندوستانِ واقعی همانها هستند که ایران را به مثابهی هویتی فرهنگی- تمدنی ساختهاند؛ یعنی اهل فرهنگ؛ کسانی که تاریخ آن را مینویسند و آیندهی آن را میسازند. برای من فخر ورزیدن به ایران رنگ باخت و جای آن را تمنایی ژرف برای بهبود و پیشرفت آن گرفت. بسیاری را دیدم که متعصبانه ایران را میپرستند و شماری دیگر که از ایرانی بودن خود شرمسارند. اما من نه میپرستماش نه از آن شرم دارم. به آیندهی آن میاندیشم و به سهمی که به مثابهی یک شهروند میتوانم در بالاتر نشستن آن بگزارم.
روز به روز کشف کردم که هر جا باشم و هر سبک بزیم، ایرانیتر از آن هستم که حتا خودم گاه میتوانم تصور کنم. هنوز به زبان فارسی خواب میبینم و هنوز مکانها در خواب من در ایراناند. ایران را دوست دارم بدون آنکه این دوست داشتن بتواند چشمهای من را بر زشتیهای تاریخاش و کژی رفتار مردماش ببندد. خودم ایران متجسد شدم. کلنجار رفتن با خودم و سعی در اصلاح فکر و اخلاقام انگار عین کلنجار با ایران شد. ایران را دوست دارم همانطور که خودم را دوست دارم؛ بیآنکه کاستیها و ناراستیهایش را بتوانم بپوشم یا بتوانم دمی از غمخواری برای فردایش دست بشویم. دریافتم آنها که هویتِ فکری، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران را نقد میکنند محبوب اهل سلطه و عوام نیستند اما از قضا بهترین دوستداران ایراناند؛ همانطور که راز مرا کسانی دانستند که از این رو به آن رویم گرداندند. آیندهی ایران آیندهی خودِ من است. با این تفاوت که من چند سالی بیشتر در سرای طبیعت نمیمانم، اما آرزو دارم تا جهان در کار بودن است، ایران پویا بماند.
من معنای ایران را وقتی فهمیدم که ایران را ترک کردم. فاصله گرفتن برای تغییر رابطهی «طبیعی» و نااندیشیده به رابطهی خلاق با زادگاه ضروری است. در سالهای گذشته به کشورها و شهرهای زیادی سفر کرده و مردمان بسیاری دیدهام. بسیار جاها در جهان هست که از طبیعت ایران زیباتر است. تمدنهایی کهنهتر و تاریخهایی زندهتر از ایران نیز وجود دارد. مردمان بافرهنگ و ادب و مهربان در جهان بسیارند. به خصوص که در کشورهای خاورمیانه تقریباً همهی خصلتهایی را که ایرانیان دارند میتوان دید؛ زشت و زیبا. فهمیدم که فخر کردن به زادگاه و سینه جلو دادن که من اهل فلان جا هستم، ریشه در عوامی و خامی دارد.
هیچگاه دچار غم غربت نشدم. حسرت هیچ گذشتهای در دلام نیست. در بیروت و پاریس و واشنگتن از شهر خودم آسوده و سبکبالترم. بارها در این سه شهر زاده شدم.
اما ایران را دوست دارم. آنقدر که روزی نبود بی یاد آن برخیزم. در سالهای بیرون از ایران، ایران بسی بیشتر با من بوده تا سالهایی که در ایران بودم. در این سالها بیشتر به ایران اندیشیدهام تا وقتی که در ایران میزیستم. رابطهی اندیشیده با ایران مهر مرا به این سرزمین روز به روز افزون کرد.
دانستم که «وطنپرستی» شعار عوام و سیاستمداران عوامفریب است. اما ایراندوستانِ واقعی همانها هستند که ایران را به مثابهی هویتی فرهنگی- تمدنی ساختهاند؛ یعنی اهل فرهنگ؛ کسانی که تاریخ آن را مینویسند و آیندهی آن را میسازند. برای من فخر ورزیدن به ایران رنگ باخت و جای آن را تمنایی ژرف برای بهبود و پیشرفت آن گرفت. بسیاری را دیدم که متعصبانه ایران را میپرستند و شماری دیگر که از ایرانی بودن خود شرمسارند. اما من نه میپرستماش نه از آن شرم دارم. به آیندهی آن میاندیشم و به سهمی که به مثابهی یک شهروند میتوانم در بالاتر نشستن آن بگزارم.
روز به روز کشف کردم که هر جا باشم و هر سبک بزیم، ایرانیتر از آن هستم که حتا خودم گاه میتوانم تصور کنم. هنوز به زبان فارسی خواب میبینم و هنوز مکانها در خواب من در ایراناند. ایران را دوست دارم بدون آنکه این دوست داشتن بتواند چشمهای من را بر زشتیهای تاریخاش و کژی رفتار مردماش ببندد. خودم ایران متجسد شدم. کلنجار رفتن با خودم و سعی در اصلاح فکر و اخلاقام انگار عین کلنجار با ایران شد. ایران را دوست دارم همانطور که خودم را دوست دارم؛ بیآنکه کاستیها و ناراستیهایش را بتوانم بپوشم یا بتوانم دمی از غمخواری برای فردایش دست بشویم. دریافتم آنها که هویتِ فکری، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران را نقد میکنند محبوب اهل سلطه و عوام نیستند اما از قضا بهترین دوستداران ایراناند؛ همانطور که راز مرا کسانی دانستند که از این رو به آن رویم گرداندند. آیندهی ایران آیندهی خودِ من است. با این تفاوت که من چند سالی بیشتر در سرای طبیعت نمیمانم، اما آرزو دارم تا جهان در کار بودن است، ایران پویا بماند.