12-01-2012, 05:17 AM
Dariush نوشته: سپاس از توضیحات شما.
با این توضیحاتی که فرمودید مرا به رنجهایی انداختید!اکنون در استفاده از هر واژه باید خیلی بیشتر دقت کنم.تا دیروز فکر میکردم که اینها صرفا به دلیل کاربرد و تداعی ای که در ذهن مخاطب ایجاد میکنند قابل تمایز هستند.اما اکنون دانستم که موضوع خیلی پیچیده تر از اینهاست و برای حفظ آبروی خودم که شده باید خیلی بیشتر در این مورد مطالعه کنم.
خواهش میکنم و اینکه آری، مانند هر کاری دیگری در آغاز اندکی رنجآور است، ولی دیر یا زود مغز خودش را سازواریده (adopted) و از پیش هم بسیار آسانتر میشود،
چون اینبار شما واژگان کمتری را در فرهود (حقیقت) به یاد سپرده و پیوندهای نیرومند و پایدارتری هم میان واژگان و گنجواژ (thesaurus) ذهنیاتان ساختهاید.
Dariush نوشته: اما در مورد آن واژه تصور، متاسفانه هیچ کدام از آنهایی که پیشنهاد دادید به تنهایی، آنچه که من مدنظر دارم را تداعی نمیکنند.این واژه یکی از کلید واژه های فلسفه شوپنهاور است.حتی همین واژه تصور هم آنچه که میخواستم نبود ولی چون از بقیه کاملتر بود از آن استفاده کردم.واژه ای که شوپنهاور در زبان آلمانی از آن استفاده میکند Vorstellung است که مترجم کتابهای انگلیسی آنرا به Idea برگردانده است اما خود او هم گفته که هنوز از آنچه که برگزیده راضی نیست!داریوش آشوری ، واژه بازنمود را انتخاب کرده است.این واژه خیلی خوب است اما همچنان فکر میکنم همان تصور بهتر است!(البته داریوش آشوری استادی چیره دست و بی نظیر است).با توجه به آنچه از فلسفه شوپنهاور میدانم، کلمه vorstellung ترکیبی ست از واژه هایی چون پندار،پنداره،پنداشت،انگار و انگاره (اینها را از میان آنچه شما پیشنهاد دادید انتخاب کردم).واژه ای که بتواند همه ی این مفاهیم را یکجا در خود داشته باشد، نیافتم و البته واژه تصور هم آنقدرها مرا راضی نکرد!چون این واژه خیلی کلی است.
لازم به ذکر است که من دیده ام در برگردان واژه Vorstellung از آلمانی به انگلیسی از واژه هایی چون :Idea,Vision,Presentation,Imagination و شکلهای مختلف واژه Concept را استفاده کرده اند.
به قول هگل، زبان قوی تر، زبانی ست که واژه هایش کلی تر باشند و یک واژه بتواند در معانی گسترده و حتی متضاد به کار رود.
نکته ای که باید بگویم این است که زبان آلمانی زبان فلسفه است و برگرداندن واژه هایی که کانت ، هگل، شوپنهاور، هایدگر ، نیچه و... در نوشته های خود برای مفاهیم فلسفی استفاده کرده اند، برای مترجمی که قصد برگرداندن آنها به هر زبان دیگری را دارد، بی نهایت دشوار و سخت است.حتی مترجم های انگلیسی هم در این کار در مانده اند.از کسانی که کارهایش خیلی درخشان است داریوش آشوری است و بعضی وقتها واژه هایی که او ساخته و یا انتخاب کرده است، مرا شگفت زده میکند و ضمنا برایم حکایت از دانش و تلاش بالای او دارد.
من با هیچکدام از مترجمانی که آوردید آشنایی نداشتم و نوشتههایتان بسیار آگاه کننده بودند. مایهی خرسندی است
دیرتر بیشتر درباره کارهای نوشته شده و ترزبانده ایشان و همچنین واژگان برساخته پیشنهادیاشان بنویسد.
سخنان شما درباره زبان نیز سراسر بجا بودند، هیچ دو زبانی را نمیشود موبهمو به یکدیگر ترزبانید، تنها میتوان به یکدیگر نزدیناندشان (approximate).
درباره واژه Vorstellung نیز من اندکی پژوهیدم، به دور از بافتار (context) فلسفی
نزدیکترین و باریکترین (دقیق) برابر همان «پنداشت» بود که در "فارسی" میشود "تخیل".
'پنداشتن = Vorstellen
پنداشت (نامواژه یا اسم مصدر) = Vorstellung'
پنداشت (نامواژه یا اسم مصدر) = Vorstellung'
ساختار واژه نیز پیچیدگی چندانی ندارد:
Vor + Stellen
پیش + گذاشتن / نهادن
پیش + گذاشتن / نهادن
پس اگر بخواهیم بر پایهی ساختار یکسان پارسی و آلمان واژه برسازیم:
گذاشتن، نهادن = Stellen / پیش = Vor
پیشگذاشت، پیشنهش، پیشگذار، ...
پیشگذاشت، پیشنهش، پیشگذار، ...
که در نگاه یکم چنگی به دل نمیزنند، ولی با کمی کندوکاو میان آمایشها (ترکیبها) میتوان واژه درخوری بیرون کشید.
روی هم رفته ولی فلسفه Vorstellen در آلمانی بر این بوده که یک چیزی را شما پیشِ روی یک چیز دیگر میگذارید.
این رویکرد بدی در واژهسازی نبوده، ولی من برتری بسیار بیشتری به «پنداشتن» پارسی میدهم، چرا که تنها و تنها در
فرهشتِ (theme) وابسته به اندیشه به کار میرود، هنگامیکه vorstellen برای "دستکم" سه پنداره (concept) گوناگون در آلمانی به کار میرود:
نمایش یا presentation: یک نویسنده کارش را میتواند به "پیشگذاشتن = نمایش" بگذارد.
گذاشتن یا to put
پنداشت یا imagination
گذاشتن یا to put
پنداشت یا imagination
در واپسین باره، Vorstellen به چم "پیش روی خود آوردن یک چیز (در ذهن)" به کار میرود؛ خوب، ولی نه آنچنان ویژه.
Dariush نوشته: اما متاسفانه در زمینه فلسفه، زبان پارسی قدری مهجور مانده است و با اینکه فیلسوفان بزرگی چون فارابی، ایرانی بوده اند اما از زبان عربی استفاده کرده اند که باعث شده است در این زمینه زبان پارسی در مقابل زبان عربی قدری عقب تر باشد.موضوع این است که شخصی چون که یک مخاطب عام برای نوشته های زبان پارسی هستم، عامل اصلی در انتخاب یک واژه این است که آن واژه در ذهن مخاطب نوشته من، چه مفهومی را تداعی میکند.چون من میخواهم شخص مورد نظر بهترین تداعی ممکن را داشته باشد و منظور من نزدیک ترین باشد.اما فکر میکنم این ، قدری با درست گزینی واژه ها در تعارض باشد!و البته برای مطالب فلسفی، شرط اول الویت بیشتری دارد.
من در این زمینه همسو نیستم. خود من دانشی نزدیک به 0 درباره واژگان عربی
که بنام فلسفه در پارسی برای بکار میروند دارم، ولی برای فلسفیدن پارسی را بسیار کارا میبنیم.
برای نمونه برخی پندارههای فلسفی که میانشان "عربی" بسیاری هم به پارسی راه یافتهاند:
قیاس = سنجش
مع الفارق = نابرابر
سفسته = کژفرنود
واجب الوجود = ناچارباش (مانند آمادهباش)
موجود = باشنده (bâš+ande مانند guy+ande)
برهان = پَروهان (برهان عربی شده)
واقعیت = فربود / فرابود: آنچه فرای ما نیز هست
حقیقت = فرهود
معرفت = شناخت
بینهایت = بیکران، بیمرز
dualism = دوگانهانگاری / دوگانهگِرایی
مفهوم = پنداره
مفهوم = فرایافت: چیزهایی که با آمایش (ترکیب) پندارهها بدست میایند.
ازل = ازل: اَسر / اَ پیشوند نایش (نفی) در پارسی است، پس اَسر میشود چیزی که سر ندارد.
ابد = ابد: اَپَد: چیزی که پا ندارد!
عالم = جهان
جاویدان = eternal
امرداد = immortal (از پارسیک amertât به انگلیسی)
فلسفه = جهانبینی
فلسفه = فرابینی
[فلسفه] مشاء = راهرونده = Peripatetic
سیر = گذر
حکمت = فَرزان
خلق کردن = آفریدن
تجرید = آهنجش (از آهنجیدن = to abstract)
جزم = خشک
پرتابشدگی / افکندگی = Thrownness (از هایدگر)
مع الفارق = نابرابر
سفسته = کژفرنود
واجب الوجود = ناچارباش (مانند آمادهباش)
موجود = باشنده (bâš+ande مانند guy+ande)
برهان = پَروهان (برهان عربی شده)
واقعیت = فربود / فرابود: آنچه فرای ما نیز هست
حقیقت = فرهود
معرفت = شناخت
بینهایت = بیکران، بیمرز
dualism = دوگانهانگاری / دوگانهگِرایی
مفهوم = پنداره
مفهوم = فرایافت: چیزهایی که با آمایش (ترکیب) پندارهها بدست میایند.
ازل = ازل: اَسر / اَ پیشوند نایش (نفی) در پارسی است، پس اَسر میشود چیزی که سر ندارد.
ابد = ابد: اَپَد: چیزی که پا ندارد!
عالم = جهان
جاویدان = eternal
امرداد = immortal (از پارسیک amertât به انگلیسی)
فلسفه = جهانبینی
فلسفه = فرابینی
[فلسفه] مشاء = راهرونده = Peripatetic
سیر = گذر
حکمت = فَرزان
خلق کردن = آفریدن
تجرید = آهنجش (از آهنجیدن = to abstract)
جزم = خشک
پرتابشدگی / افکندگی = Thrownness (از هایدگر)
Dariush نوشته: در ضمن لیستی از واژه هایی که هنوز برایشان معادل مناسبی نیافته ام(عربی، انگلیسی و آلمانی) دارم که احتمالا از شما برای گزینش بهترین جایگزینهایش کمک بخوام!
بازهم سپاس.
به روی چشم
.Unexpected places give you unexpected returns